شمه ای از فضایل امام هادی(علیه السلام)
نویسنده:سید محسن امین
علم:
از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالی و یگانگی او و نیز پاسخهای وی در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانی نقل شده است.
از جمله روایاتی که از آن حضرت درباره تنزیه خداوند نقل شده، روایتی است که حسن بن علی بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادی (ع) میفرماید: به راستی خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به کنه او پی نبرند و در دیدهها نگنجد. در نزدیکیاش دور است و در دوریاش نزدیک. چگونگی را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانی داشته باشد از چگونگی و از مکان برکنار استیکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.
حلم:
برای پی بردن به حلم آن حضرت کافی استبه بردباری و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وی در نزد متوکل از او بدگویی کرده و به او افترا بسته و وی را تهدید کرده، توجه کرد. ما این ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهیم کرد.
کرم و سخاوتمندی:
ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی به نزد علی بن حسن عسکری رفتند. احمد بن اسحاق از وامی که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سی هزار دینار و به علی بن جعفر نیز سی هزار دینار بپرداز و خود نیز سی هزار دینار برگیر.
ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزهای بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسی چنین بخششی نشنیدهایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: برای ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیاری خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.
شکوه و عظمت در دل مردم:
طبرسی در اعلام الوری به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوی نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سرای متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکی بودم و در میان گروهی از مردم از طالبی و عباسی و جعفری ایستاده بودیم که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگی از مرکوبهای خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکی از حاضران از دیگری پرسید: به خاطر چه کسی پایین آمدیم؟به خاطر این بچه حال آن که او از نظر سال از ما بزرگتر و شریفتر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفری گفت: به خدا قسم کودکان چون او را میبینند به احترام او پیاده میشوند. هنوز دیری نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وی پیاده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمیگفتید دیگر به احترام او پیاده نمیشوید؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکوبهای خود پیاده شدیم
منبع:سیره معصومان(علیهم السلام)
خورشید هدایت
نویسنده:سمیه سوری
سیری کوتاه در زندگی امام هادی(علیه السلام)
امام ابوالحسن علی النقی الهادی(ع) در نیمه ذی حجه سال 212 هجری در اطراف مدینه، در محلی موسوم به «صریاّ» چشم به جهان گشود. امام هادی(ع) در سال 220 هجری، در هشت سالگی، بعداز شهادت پدر بزرگوارش امام جواد(ع) به امامت رسید. مدت هدایت و امامت آن حضرت، 33 سال بود و در 41 سالگی،در سوم رجب سال254هجری در شهر سامرا بر اثر زهری که با دسیسه معتز، سیزدهمین خلیفه عباسی به ایشان خورانده شد،مسموم گردید و به شهادت رسید.مشهورترین القاب آن بزرگوار، نقی و هادی است و کنیه آن حضرت ، ابوالحسن بود.[1]
القاب امام هادی(علیه السلام)
برای امام هادی(ع) به تناسب خوی و صفاتش، القابی را ذکر کرده اند که هر کدام، دارای شأن نزول و فلسفه ای است. لقبهای زیر، بخشی از القاب آن حضرت است:
1. نقی، به معنای پاک، پاکیزه از آلودگی و انحراف؛
2. مرتضی، به خاطر پسندیده بودن خوی و رفتارش در برخوردها و روابط؛
3. عالِم: به دلیل دانش بسیار و پردامنه اش در عرصه های گوناگون علمی و فرهنگی؛
4. عسگری، به خاطر اقامتش در محیط نظامی که به دستور دشمن صورت گرفته بود؛
5. رشید، به دلیل رشدیافتگی و هدایت شدگی او از سوی حق؛
6. وفی، به معنای وفادار و انجام دهنده عهد و پیمان، به تمام و کمال.[2]
هدایت امت ها
خدا را پیوسته برای هدایت مردم،حجت هاست.امام هادی(ع) هادی امت و هدایت یافته از غیب بود. فروغی که از خورشید وجودش می تابید، روشن کننده افکار و راهنمای مردم بیدار بود. ظلمت حاکم، آن «حق مظلوم» را به زندان افکند و در حصر نهاد، اما آن «نور زندانی» پیوسته روشنایی می بخشید و بر دلهای دوستدارانش حکومت داشت؛ نه با سلاح، که با فلاح، و نه با قدرت نظامی، که با فضیلت اخلاقی.
سخن چینان، از جاذبه معنوی و برتری علمی اش در آتش حسد می سوختند و حاکمان او را رقیب حکومت می دانستند. او را از مدینه به سامرا بردند، تا مدینه بی خورشید بماند و پروانه ها سرگردان.
سلام بر جان روشن و ضمیر فروزانش که با نیایش و نجوا با خدا مأنوس بود و سجاده و سحر، گواه یک عمر تهجد و شب زنده داری اش بود.[3]
مادر عارف
مادر امام هادی(ع) زنی پاکدامن بود و در زهد و تقوا، در زمان خود بی نظیر به شمار می آمد. ایشان در بیشتر روزهای سال، روزه مستحبی می گرفت و امام هادی(ع) در شأن او فرمود:«مادرم، عارف به حق من بوده و از اهل بهشت می باشد. خداوند نگهبان و حافظ اوست و شیطانِ سرکش به او دسترسی ندارد».[4] ایشان همچنین براساس اسناد دیگری، درباره مادرش می فرماید: «او از مادران پرهیزکاران و صالحان است که از فرمان خداوند سرپیچی نمی کند. اهل زهد و عرفان، متعبد و از زنان بی مانند و بی همتای عصر بود و در مدینه، همگان او را به پاکی و تقوا می شناختند و او را سیدّه می خواندند».[5]
طاغوتهای معاصر امام هادی(علیه السلام)
امام هادی(ع) از لحظه وفات پدر بزرگوارش و پذیرفتن وظیفه خطیر امامت جامعه تا هنگام شهادت، دورانی پرمبارزه، استقامت و پایداری سیاسی و عقیدتی را پشت سر گذاشت. مدت زندگانی آن امام همام، مصادف با حکومت دشمنان کینه توزِ فرزندان ابوطالب، به ویژه فرزندان پاک علی و فاطمه(ع) بود؛ کسانی که همه عمر برای ریشه کنی این راست قامتان جاودان تاریخ از هیچ اقداماتی فروگذار نکردند.[6] طاغوتهای معاصر امام هادی(ع) از این قرارند: متعصم(برادر مأمون)، واثق (پسرمعتصم)،متوکل(برادر واثق و دهمین خلیفه عباسی)، منتصر(پسرمتوکل)، مستعین (پسرعموی منتصر) و معتز(پسر دیگر متوکل) بودند.[7]
عبادت امام هادی هادی(علیه السلام)
حضرت امام هادی(ع) در زهد و عبادت یگانه بود. ایشان همانند دیگر امامان ما، همواره شب هنگام به پروردگارش روی می آورد و شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپری میکرد و سر بر خاک می نهاد. ایشان پیوسته دعا میکرد و می فرمود: «بارالها! گنهکاری بر تو وارد شده و تهیدستی به تو روی آورده است. تلاشش را بی نتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار ده و از لغزشش درگذر».[8]
آن چیزی که امام هادی(ع) را محبوب دلهای همگان ساخته بود، پیوند با خدا، تکیه بر آفریننده بی نیاز، غنای از بنده سراسر نیاز، وارستگی از دنیای فانی، وابستگی به ابدیت بی پایان و دلدادگی به عبادت بود.[9]
تصرف در هستی
امام هادی(ع) در سایه عبادت و نزدیکی به خداوند متعال، به درجه های والایی از رشد و کمال رسیده بود. ایشان از حقیقت اندیشه های انسانها، عالم طبیعت، جهان پدیده ها و حتی گیاهان و حیوانات آگاه بود. در همین زمینه، در تاریخ نقل شده که در منزل متوکل و در اطاقش، پرندگانی وجود داشتند که در قفس نگهداری می شدند. هنگامی که متوکل در حضور امام هادی(ع) می خواست سخن بگوید، پرندگان شروع به سروصدا می کردند و مانع صحبت کردن او می شدند، ولی به محض اینکه امام هادی(ع) لب به سخن می گشودند، پرندگان ساکت می شدند و گویی آنها نیز به سخنان درافشان و پرگهر آن بزرگوار، گوش جان می سپردند.[10]
پی نوشتها:
[1] - سیدعلی حسینی قمی، کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) قم: نبوغ، چ1، 1381،ص11؛
[2] - دکتر علی قائمی، در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع)، صص 37 -38.
[3] - جواد محدثی، قطعات مجموعه نثر ادبی درباره موضوعات دینی و مناسبتها، قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چ1،1377، ص28.
[4] - کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) ص17.
[5]- در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع) ص29.
[6] - واحد ترجمه و تدوین سازمان تبلیغات اسلامی، امام هادی(ع) تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ1، بهار 1368، ص47.
[7] - کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) ص11.
[8] - علی رفیعی، تحلیلی از تاریخ دوران دهمین خورشید امامت امام هادی(ع) قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چ1، زمستان 1370، صص 17-18.
[9] - قطعات مجموعه نثر ادبی درباره موضوعات دینی و مناسبتها، ص28.
[10] - ر.ک: در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع) صص 122 – 123.
منبع:www2.irib.ir
قرآن در سیره و سخن امام کاظم (علیه السلام)
نویسنده: محمد جواد مروجی طبسی
پاسخ های کوبنده با الهام از آیات
بسیاری از پرسشگران، سؤالات خود را به گونه ای تنظیم و طرح می کنند که مطلب ندانسته ای را در زندگی خود به علم مفید تبدیل کنند، اما برخی دیگر نه تنها به دنبال پاسخ نیستند، بلکه قصدشان ریختن آبروی طرف مقابل است؛ گرچه آبروی خودشان هم در معرض خطر باشد. در دوران زندگی معصومان، به ویژه در زندگی امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نمونه های فراوانی می بینیم که گاهی سؤالات دشمنان به این منظور بوده است. اما تاریخ گواه است که آنان در برابر پاسخ های کوبنده و دندان شکن حضرت کاظم (علیه السلام) به شدت سرافکنده و خجل گشته اند. به نمونه های زیر دقت فرمایید:
1. پاسخ به ابوحنیفه
محمد بن مسلم می گوید: روزی ابوحنیفه به محضر امام صادق (علیه السلام) وارد شد و عرضه داشت: فرزندت موسی را دیدم که نماز می خواند و مردم از مقابل او عبور می کنند، ولی او از عبورشان جلوگیری نمی کند و همان گونه که می دانید، این کار نادرست است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: موسی را صدا بزنید. چون امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به حضور پدر رسید، آن حضرت فرمود: فرزندم! ابوحنیفه می گوید: تو نماز خوانده ای و مردم از برابر تو عبور می کردند و آنها را منع نمی کردی؟
امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ فرمود: آری، پدرجان! ولی کسی که من برای او نماز می خواندم، به من نزدیکتر از کسانی بود که از برابرم می گذشتند و خداوند می فرماید:« و نحنُ اقربُ الیه من حبل الورید»(1)؛ « و ما به او از رگ گردنش نزدیک تریم».
محمد بن مسلم می گوید: همین که امام صادق (علیه السلام) این پاسخ را از فرزندش شنید، او را به آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد، ای گنجینه ی رازها(2)!
2. چرا مظلمه ما را برنمی گردانند؟
علی بن اسباط گوید: چون امام موسی کاظم (علیه السلام) بر مهدی عباسی وارد شد، دید مشغول برگرداندن مظالم مردم است. فرمود: ای امیر! چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده، به ما برنمی گردانند؟
مهدی گفت: ای ابوالحسن! موضوع چیست؟
امام فرمود: همانا خدای تبارک و تعالی چون فدک و حومه آن را برای پیامبرش فتح کرد و بر آن اسب و شتر رانده نشد( با جنگ گرفته نشد)، خدا این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود:« و آت ذاالقربی حقّهُ»(3).پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندانست که آنها کیان اند. آن حضرت به جبرئیل و جبرئیل هم به پروردگارش مراجعه کرد. خداوند به او وحی فرمود: فدک را به فاطمه بده. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه را خواست و به او فرمود: فاطمه! خدا به من امر فرمود که فدک را به تو دهم.
فاطمه گفت: یا رسول الله! من هم از شما و از خدا پذیرفتم.
تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود، وکلای فاطمه نیز آنجا بودند، اما چون ابوبکر به حکومت رسید، وکلای او را از آنجا بیرون کرد. فاطمه نزد ابوبکر آمد و از او خواست تا فدک را به وی برگرداند. ابوبکر گفت: شخصی سیاه پوست یا سرخ پوست بیاور تا به نفع تو در این باره گواهی دهد. حضرت فاطمه، امیرمؤمنان و ام ایمن را آورد، آنها به نفع او گواهی دادند. ابوبکر برایش نوشت که متعرضش نشوند. فاطمه بیرون آمد و نامه را همراه داشت که به عمر برخورد کرد. عمر گفت:
دختر محمد! چه همراه داری؟
فرمود: نامه ای است که پسر ابوقحافه برایم نوشته است.
گفت:آن را به من نشان ده.
فاطمه خودداری کرد. عمر آن را از دست فاطمه بیرون کشید و آن را خواند. و سپس آب دهان روی نامه انداخت و نوشته های آن را پاک و نامه را پاره کرد و به فاطمه گفت: این فدک را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است که تو بخواهی ریسمان به گردن ما گذاری( ما را بدین وسیله محکوم کنی).
مهدی عباسی به امام کاظم (علیه السلام) گفت: ای اباالحسن! حدود فدک را به من بگو.
حضرت فرمود: یک حدّش کوه احد، و حدّ دیگرش عریش مصر، و حدّ دیگرش سیف البحر، و حدّ دیگرش دومة الجندل است.
مهدی گفت: همه اینها؟! حضرت فرمود: آری، ای امیرمؤمنان! همه اینها؛ زیرا همه اینها از زمین هایی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسب و شتر بر اهل آن نرانده است(4).
3. این حدیث، ضعیف است!
علامه مجلسی از کتاب نجوم نقل کرده: روزی هارون الرشید به دنبال حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرستاد تا احضارش کنند. وقتی که امام در نزد هارون حاضر شد، هارون گفت: ای فرزند فاطمه! مردم به شما علم نجوم نسبت می دهند و می گویند شما این دانش را به خوبی می دانید، ولی فقهای عامه می گویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هرگاه یارانم مرا یاد کردند، آرام بگیرید، و اگر بحث از قدر کردند، ساکت شوید، و اگر سخن از نجوم و ستارگان به میان آوردند، سکوت کنید؛ در حالی که امیرمؤمنان (علیه السلام) داناترین بندگان به علم نجوم بود و فرزندان و ذریه طاهرش نیز که شیعه قائل به امامتشان است، به این علم آشنا بودند.
امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ فرمود:این حدیث، ضعیف و اسنادش بی اعتبار و بی ارزش است و خداوند متعال نیز نجوم را ستایش کرده است و اگر این علم صحیح نبود، هرگز خداوند آن را مدح نمی کرد. پیامبران هم به نجوم دانا و عالم بودند. خداوند درباره حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین»(5)؛ « و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم( تا به آن استدلال کند) و اهل یقین گردد». در جای دیگری فرمود:« فنظر نظرةً فی النجوم فقال انی سقیمٌ»(6)؛ « سپس نگاهی به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم». پس اگر عالم به نجوم نبود، هرگز به ستارگان نگاه نمی افکند و نمی گفت من بیمارم. همچنین حضرت ادریس (علیه السلام) آگاه ترین اهل زمان خود به ستارگان بود. و نیز خداوند متعال به مواقع و جایگاه های نجوم سوگند یاد کرده و فرموده است:« و إنه لقسمٌ لو تعلمون عظیمٌ»(7)؛ « و این سوگندی است بسیار بزرگ، اگر بدانید». و در جای دیگر فرموده:« و النازعات غرقاً و الناشطات نشطاً و السابحات سبحاً فالسابقات سبقاً فالمدبرات امرا»(8)؛ « سوگند به فرشتگان که ( جان مجرمان را به شدت از بدن هایشان) برمی کشند و فرشتگانی که(روح مؤمنان را)با مدارا و نشاط جدا می سازند و سوگند به فرشتگانی که( در اجرای فرمان الهی) با سرعت حرکت می کنند و سپس بر یکدیگر سبقت می گیرند، و آنهایی که امور را تدبیر می کنند». و منظور خداوند، دوازده برج و هفت سیاره می باشد و آنچه در شب و روز به امر پروردگار ظاهر می گردد. آری، پس از علم قرآن، هیچ علمی شریف تر از علم نجوم نمی باشد؛ چرا که این، علم پیامبران و اوصیای الهی است و نیز علم وارثان انبیایی است که خداوند درباره آنان فرموده:« و علاماتٍ و بالنجم هم یهتدون»(9)؛ « و علامت هایی قرار داد و به وسیله ستارگانی هدایت می شوند»، و ما نیز این علم را می شناسیم، ولی درباره اش سخن نمی گوییم.
هارون گفت:ای موسی! تو را به خدا سوگند می دهم که این علم را نزد جاهلان و عوام الناس اظهار نکن، مبادا از تو عیب جویی کنند. این علم و دانش را پنهان کن و به سوی حرم جدت بازگرد(10).
4. پدر عیسی کیست؟
یکی از حساسیت های دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، این بود که چرا مردم به امامان، « فرزند رسول الله» خطاب می کنند و این امر، گاهی کینه و حسد دشمنان را برمی انگیخت و علت آن را از امامان می پرسیدند؛ از جمله هارون الرشید در ملاقات با امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، دلیل قرآنی آن را از آن حضرت پرسید. شیخ صدوق از امام کاظم (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
وقتی بر هارون الرشید وارد شدم، به من گفت: برای چه به عامه و خاصه اجازه داده اید تا شما را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دهند؛ حال آنکه شما فرزندان علی (علیه السلام) هستید و هرکس به پدرش منسوب می شود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدّ مادری شماست؟
در پاسخ گفتم: ای امیرمؤمنان! اگر پیامبر از قبر بیرون آید و دخترت را خواستگاری کند، تو به او می دهی؟
گفت:پناه بر خدا! چگونه ندهم؟
گفتم: ولی او از دختر من خواستگاری نمی کند و من هم به او زن نمی دهم.
گفت: برای چه ای ابوالحسن؟
گفتم: چون او مرا زاده است ولی تو را نزاده است.
گفت: احسنت، ای موسی! آن گاه گفت: چگونه می گویید ما خاندان پیامبر هستیم؛ حال آنکه او نسلی نداشت و نسل از فرزند پسر است، نه دختر، و شما فرزندان دختر او هستید؟
امام فرمود:تو را به حق خویشاوندی و به حق این قبر و کسی که در آن آرمیده است، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار.
ولی او همچنان برای گرفتن پاسخ خود اصرار داشت و گفت:
حتماً باید شما فرزندان علی و تو ای موسی- که بنا به آنچه به من رسیده، رهبر آنها و امام زمانشان هستی- مرا از دلیل و حجت خود باخبر کنید و زمانی تو را رها می کنم که از کتاب خدا دلیل بیاوری.
امام فرمود:بسم الله الرحمن الرحیم.« و من ذریته داوودَ و سلیمان و ایوبَ و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی...»(11)؛ « و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون است و ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم و از نسل آنها زکریا و یحیی و عیسی و الیاس( می باشند)...».
در اینجا امام (علیه السلام) از هارون الرشید پرسید: ای امیرمؤمنان! پدر عیسی کیست؟
گفت: عیسی پدر نداشت.
امام فرمود: ولی ما از طریق مادرش، مریم او را به نسل پیامبران نسبت می دهیم و ما نیز از طریق مادر خود فاطمه (علیهما السلام) به نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیوند خورده ایم. و در ادامه فرمود: اگر خواسته باشی، باز هم برایت بخوانم ای امیرمؤمنان!
گفت: آری.
امام آیه مباهله را بر او خواند:« فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین»(12)؛ و افزود: هیچ کس ادعا نکرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جز علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کسای مباهله با نصارا برده باشد و بدین ترتیب تأویل آیه، این چنین است که مراد از « ابناءنا» حسن و حسین است، از «نساءنا» فاطمه، و از « انفسنا» علی بن ابی طالب است.
هارون الرشید به حضرت گفت: آفرین که درست گفتی ای ابوالحسن!(13)
استدلال به قرآن در مسائل فقهی
از آنجا که معصومان (علیهم السلام) تنها منبع و مرجع تبیین احکام فقهی پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، گاه
دیگران جویای دلیل مسئله ای می شدند و آن بزرگواران نیز دلیل قرآنی مسئله را بیان می کردند. گاهی هم خود معصومان همانند امام محمدباقر (علیه السلام) می فرمودند:« اذا حدثتکم بشیء فاسالونی من کتاب الله(14)؛ اگر به شما چیزی گفتم، دلیلش را از کتاب خدا از من بپرسید».
آن بزرگواران با این روش، راه جدال و بهانه را برای پذیرش احکام الهی به روی دیگران می بستند. البته این شیوه منحصر به مسائل فقهی نبود، بلکه در همه زمینه ها پیشوایان معصوم به قرآن مجید استدلال می کردند که در اینجا بخشی از استدلال های فقهی امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را می آوریم:
1. حرمت نشست و برخاست با گناهکاران
علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی بن جعفر از پدرش امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: هیچ گاه بر تو روا نیست با هر که خواهی، نشست و برخاست کنی؛ چرا که خداوند عزوجل می فرماید:« و إذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره و اما ینسینّک الشیطانُ فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین»(15)؛ « هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند، و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین»(16).
گویا این حدیث به دنبال مجالست برخی از شیعیان با برخی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است . از امام صادق (علیه السلام) در حدیث دیگری آمده است:
« هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، پس در مجلسی که در آن به امامی دشنام داده می شود و از مسلمانی در آن مجلس عیب جویی می شود، ننشیند».(17)
2. اجتناب از گناهان کبیره
محمد بن أبی عمیر از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
« هریک از مؤمنان از گناهان بزرگ اجتناب کند، خداوند از گناهان کوچک او نخواهد پرسید». آن گاه فرمود: خدای متعال می فرماید:« إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلاً کریماً»(18)؛ « اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید، پرهیز کنید، گناهان کوچک را می پوشانیم و شما را به جایگاه خوبی وارد می سازیم»(19).
3. حرمت افشای اسرار دیگران
محمد بن فضیل از حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که به امام عرض کردم: فدایت شوم! گاهی از برخی برادرانم چیزی که من اکراه دارم، به من می رسد. وقتی از خود او می پرسم، انکار می کند؛ در حالی که برخی از افراد مورد اطمینان برایم همان( عیب) را نقل کرده اند!
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ای محمد! گوش و چشم خویش را درباره برادرت تکذیب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت دادند که وی چنین گفته، ولی او گفت چنین چیزی نگفتم، او را تصدیق و آن پنجاه نفر را تکذیب کن. مبادا چیزی را که به برادرت آسیب برساند، منتشر کنی؛ چرا که از جمله افرادی خواهی بود که خداوند درباره آنان فرموده است:« ان الذین یحبونَ ان تشیع الفاحشةُ فی الذین آمنوا لهم عذابٌ الیمٌ فی الدنیا و الاخرة»(20)؛ « کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است»(21).
4. حکمت تلبیه در آغاز حج و عمره
علی بن جعفر می گوید: از برادرم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره حکمت « تلبیه» پرسیدم که چرا چنین چیزی تشریع شد؟
امام در پاسخ فرمود: هنگامی که خداوند به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دستور داد:« و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً»(22)؛ آن حضرت فریاد برآورد و ندای خویش را به گوش دیگران رساند و مردم از هر طرف به سوی او روی آوردند؛ در حالی که لبیک می گفتند. به این جهت، تلبیه(لبیک گفتن) تشریع شد(23).
5. تقسیم قربانی در منا
علی بن اسباط از یکی از غلامان امام جعفرصادق (علیه السلام) نقل کرده که گفت: امام ابوالحسن اول (حضرت موسی بن جعفر) را دیدم که شتری طلبید و دستور نحر(کشتن)آن را داد. همین که قصاب ها دو پای شتر را از پشت سر زدند، حیوان به زمین افتاد. پس از آنکه بخشی از کوهانش را شکافتند، حضرت فرمود: آن را قطعه قطعه کنید و بخشی را خود استفاده کنید و بخشی دیگر از آن را به دیگران بدهید؛ چرا که خداوند متعال می فرماید:«فإذا وجبتْ جنوبها فکلوا منها و اطعموا...»(24)؛ و هنگامی که پهلوهایشان آرام گرفت ( و جان دادند) از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطعام کنید»(25).
6. حرمت نوشیدن شراب
علی بن یقطین روایت کرده که مهدی عباسی از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره شراب پرسید که آیا در کتاب خدا حرام گردیده است؛ زیرا مردم فقط نهی آن را شنیده اند و هرگز حرمتی بر آن نمی شناسند؟
امام فرمود: آری، شراب در کتاب خدا حرام شمرده است.
مهدی گفت:ای ابوالحسن! در کدام آیه به این حرمت اشاره شده است؟
امام کاظم (علیه السلام) فرمود: فرمایش خداوند که می فرماید:« انما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیرالحق»(26)؛ « خداوند فقط اعمال زشت را چه آشکار باشد، چه پنهان، حرام کرده است و همچنین گناه و ستم به ناحق را».
اما مقصود از فرمایش خداوند « ما ظهر منها»، زنای آشکار است که زنان بدکار در جاهلیت با نصب پرچم بر در خانه های خود، دست به این کار زشت می زدند.
اما مقصود خداوند از «و ما بطن»،زنان باقی مانده از پدر بود که پیش از «بعثت» فرزند پس از مرگ پدرش، با زن او( نامادری) ازدواج می کرد. خداوند با این آیه جلو این کار خلاف را هم گرفت. اما « اثم» که در آیه آمده، همان شراب است و خداوند متعال در آیه دیگر فرموده:« یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثمٌ کبیرٌ و منافعٌ للناس»(27)؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است و منافعی( از نظر مادی) برای مردم دربردارد».
امام سپس فرمود: اما گناه در کتاب خدا، شراب و قمار است و گناه این دو بسیار بزرگ است؛ همان گونه که خدای عزوجل فرموده است.
علی بن یقطین در ادامه نقل می کند که مهدی عباسی گفت: ای علی بن یقطین! سوگند به خدا، فتوای هاشمیان همین است که موسی بن جعفر اظهار داشت. لذا به مهدی عباسی گفتم: به خدا سوگند، راست گفتی، ای امیرمؤمنان! حمد خدای را که این علم را از شما اهل بیت( بنی هاشم) سلب نکرد.
علی بن یقطین گوید: در این جا مهدی عباسی بدون آنکه بر این حقیقت تلخ، صبر و تأمل داشته باشد، بی درنگ مرا مخاطب قرار داد و گفت: راست گفتی، ای رافضی!(28)
پاسخ به پرسش های قرآنی
معارف ناب قرآنی آن قدر زیبا و فراوان است که هریک از معصومان (علیهم السلام) وقت بسیاری برای این امر اختصاص می دادند. البته بیان این معارف به اقتضای زمان و مکان و ظرفیت سؤال کننده بود و گفتگو در زمینه معارف قرآن گاهی به حدی می رسید که غیرمسلمانان نیز پرسش می کردند و امامان (علیهم السلام) با سعه صدر پاسخ می دادند.
پرسش های یک مسیحی
یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گوید: نزد حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم که مردی نصرانی خدمت حضرت رسید و اظهار داشت: از راه دور و سفری پرزحمت خدمتت رسیدم و از خدای متعال خواسته ام تا مرا به بهترین ادیان و بهترین بندگان و عالم ترین آنان راهنمایی کند. فدایت شوم! به من اجازه سخن گفتن می دهی؟
حضرت فرمود: آری، تو برای همین جهت آمده ای.
نصرانی گفت: از تو می پرسم.
فرمود: بپرس.
نصرانی گفت: مرا خبر ده از کتاب الهی که بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و خداوند به آن سخن گفت و توصیفش کرد و فرمود:« حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مبارکةٍ انا کنا منذرین فیها یفرّق کلّ امر حکیمٍ»(29).« حم. سوگند به این کتاب روشنگر که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم. ما همواره انذارکننده بوده ایم. در آن شب هر امری براساس حکمت( الهی)تدبیر و جدا می گردد». تفسیر و تأویل باطن این آیه چیست؟
امام فرمود:اما « حم»، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و او در کتاب هود که بر او نازل گردید، منقوص الحروف است(در کتاب هود، دو حرف از نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیامده است). اما « الکتاب المبین» امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است. اما «لیلة» فاطمه زهرا است و اما فرمایش خداوند:« فیها یفرق کلّ امر حکیم» به این معناست که از او خیر کثیر پدید می آید، مردی دانا و مردی دانا و مردی دانا.
مرد نصرانی گفت: مرد اول و مرد آخر را برایم وصف کن. این مردان کیان اند؟
امام (علیه السلام) فرمود: به درستی که صفات با یکدیگر مشابه هستند، اما نفر سوم را برای تو توصیف می کنم که از نسل او کسی پدید می آید که( نشانه هایش)در کتاب های شما آمده است، اگر آنها را تغییر نداده یا تحریف نکرده و یا به آن کتاب ها کفر نورزیده باشید. اما بدانید که در گذشته چنین کاری انجام داده اید(30).
ناگفته نماند که ظاهراً مراد از سومی، امام حسین (علیه السلام) است که از نسل این حضرت، امام زمان (علیه السلام) پدید می آید.
مراد از «ثمّ دنا فتدلی»
از یعقوب جعفری نقل شده که مردی به نام عبدالغفار از امام کاظم (علیه السلام) درباره آیه « ثمّ دنا فتدلی فکانَ قابل قوسین او ادنی»(31) پرسید و گفت: من در این آیه، بیرون آمدن از فراسوی پرده و نزدیک شدن به زمین را می خوانم و می بینم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خدای خود را به قلبش دیده و آن را به چشم خود نسبت داده؛ حالا بگو که چگونه است؟
امام فرمود:« دنا فتدلی» یعنی همچنان بر سر جای خود است و نزدیک شدنش به جسم نیست. عبدالغفار گفت: من او را به آنچه خود را توصیف کرده، وصف می کنم که می فرماید:« ثمّ دنا فتدلی». نزدیک شدن هنگامی است که جای خود را رها ساخته باشد؛ چه در غیر این صورت خود را این گونه توصیف نمی کرد.
امام فرمود: این لغتی در قریش است که وقتی مردی از آنها بخواهد بگوید شنیده ام، تعبیر«نزدیک شدن» را به کار می برد و می گوید نزدیک شده ام؛ یعنی اینکه فهمیدم(32).
پینوشتها:
1. ق/16.
2. وسائل الشیعه، ج3، ص 436؛ بحارالانوار، ج48، ص 171.
3. قصص/17.
4.کافی، ج1، ص 543.
5. انعام/75.
6. صافات/89.
7.واقعه/76.
8. نازعات/1-5.
9. نحل/16.
10. بحارالانوار، ج48، ص 145.
11. انعام/84.
12. آل عمران/61.
13. زندگی دوازده امام، ج2، ص 346، با تصرف و تلخیص؛ بحارالانوار، ج48، ص 127.
14. کافی، ج1، ص 60، ح5.
15. انعام/68.
16.وسائل الشیعه، ج1،ص 506.
17. همان، ص 507.
18. نساء/31.
19. وسائل الشیعه، ج11، ص 266.
20. نور/19.
21. وسائل الشیعه، ج8، ص 609.
22. حج/27.
23. وسائل الشیعه، ج9، ص 49.
24.حج/36.
25. وسائل الشیعه، ج10، ص 146.
26. اعراف/33.
27. بقره/219.
28. کافی، ج6، ص 406؛ بحارالانوار، ج48، ص 149.
29. حم/1.
30. بحارالانوار، ج48، ص 85.
31. نجم/8.
32. زندگی دوازده امام، ج2، ص 332.
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.
گوشه هایی از مکارم اخلاقی امام کاظم علیه السلام
الف)مشورت با غلامان و احترام به آن ها
حسن بن جهم می گوید: در محضر امام رضا (ع) بودیم، سخن از امام کاظم(ع) به میان آمد، امام رضا (ع) فرمود: با این که عقل های مردم قابل مقایسه ی منطقی با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مختلف، مشورت می کرد و به رأی و فکر آن ها احترام می گذاشت.
شخصی به پدرم گفت: آیا با غلامان سیاه مشورت می کنی؟!
در پاسخ فرمود: «ان الله تبارک و تعالی ربما فتح علی لسانه؛(1) همانا خداوند متعال چه بسا راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»
ب)صلابت و عزت نفس در برابر ترفند هارون
یکی از خصلت ها و روش های رفتاری امام کاظم(ع) حفظ صلابت و عزت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلت تن در نداد، تا آن جا که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد. سرگذشت های جالب زیر گفته ی ما را اثبات می کند:
1- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان، در شرایط سخت بود، هارون، وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد: به زندان برو و موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرعمویت (هارون) می گوید: من قبلا سوگند یاد کرده ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من، یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من است، از او درخواست عفو کن تا مرا از ذمه ی سوگند برهاند، آن گاه به سلامت هر کجا خواهی برو.
امام کاظم (ع) به یحیی چنین گفت: ای ابا علی! مرگ من فرارسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند، از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده ی من نزد تو می آید و آن چه را در مورد وفات من دیده، به تو خبر می دهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیش گاه عدل الهی زانو بر زمین زده و در آن جا روشن می شود که ظالم و ستم گر کیست؟(2)
2- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان های تاریک هارون به سر می برد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون در مورد آزادی تو صحبت کند، کارساز است.
امام کاظم(ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آن ها از پیامبر (ص) نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: همانا هیچ بنده ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم، و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین، سست کردم.(3)
ج)نهی از منکر امام کاظم (ع) و پشیمانی گنه کار
روزی امام کاظم (ع) از کوچه ای عبور می کرد، صدای ساز و آواز از در خانه ای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله، بیرون آمد، امام به او فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، به عبارت دیگر، غلام است یا ارباب؟
کنیز گفت: او آزاد است.
امام کاظم (ع): راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید و گناه نمی کرد.
همین گفت و گو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگردد. به همین دلیل صاحب خانه به نام بشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز در پاسخ گفت: شخصی از این جا عبور می کرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، گفت: اگر بنده بود از آقای خود می ترسید.
همین پیام آن چنان بشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا به راه افتاد. ناگاه دید امام کاظم (ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه اش بازگشت. از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد، و چون هنگام توبه پا برهنه بود، به او «بشر حافی» لقب دادند.(4)
د)آراستگی امام برای همسر
حسن بن جهم می گوید: امام کاظم (ع) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید، پرسیدم: فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟
در پاسخ فرمود: آراستگی و آمادگی، بر حفظ عفت زن می افزاید. همانا بعضی از زن ها به دلیل آن که شوهرانشان به مسئله ی نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج می شوند. سپس فرمود: آیا دوست داری همسرت را آن گونه بنگری که او تو را آن گونه (ژولیده و نامرتب) بنگرد؟
عرض کردم: نه.
فرمود: زن نیز دوست ندارد، تو را ژولیده بنگرد. سپس افزود: «من اخلاق الانبیاء التنظف و التطیب و حلق الشعر؛ (5) از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی و زدودن موهای اضافی بدن است.»
شخصیت امام
امام موسی کاظم (ع) در میان شخصیت های علوی موجود در آن زمان از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت، سرآمد روزگار خویش به شمار می آمد.
شیخ مفید در این باره می گوید: ابوالحسن موسی (ع) پرستنده ترین، سخی ترین و باشخصیت ترین اهل زمان خود بود.(6)
ابن ابی الحدید درباره ی آن حضرت چنین می نویسد: فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود.(7)
یعقوبی، مورخ شهیر، در این باره می نویسد: موسی بن جعفر (ع) عابدترین مردم زمان خود بود. آن حضرت از صالحان، عابدان، سخاوت مندان و بردباران بود و شخصیتی بس بزرگ داشت.(8)
آن چه از سجایای امام (ع) بیش از همه نبود و نمایاین داشت، کرم و سخاوت او بود که ضرب المثل شده است. از جمله خصایص دیگر آن حضرت، زهد و عبادت ایشان است. امام کاظم (ع) سال های متمادی در زندان به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود، به طوری که بسیاری از زندان بانان او تحت تأثیر جاذبه ی معنوی وی قرار می گرفتند.
پی نوشت :
1- میزان الحکمه، ج5، ص 211.
2- مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 290.
3-تاریخ یعقوبی، طبق نقل الائمه الاثنا عشر (هاشم معروف)، ج 2، ص 338.
4- محمد محمدی اشتهاردی، پرتوی از زندگی چهارده معصوم (ع)، نگاهی بر زندگی امام کاظم (ع).
5- فروع کافی، ج 5، ص 567.
6- شیخ مفید، الارشاد، ص 277.
7- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 273.
8- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 414.
منبع: مجله ی معارف اسلامی شماره 71 /س
حق گرایی و باطل ستیزی امام کاظم (ع)
نویسنده: محمدباقر منصوری
امام موسی کاظم(ع) همانند دیگر اوصیای الهی کوشید تا در قول و عمل به عنوان نمونه عینی و شاهد کامل الهی ظاهر شود. زندگی او سرشار از آموزه ها و درس هایی است که می تواند راهنمای عمل هر یک از افراد و جوامع بشری باشد. هر کسی که بخواهد در مسیر کمالی قرارگیرد و زندگی فردی و اجتماعی خود را چنان بسازد که احساس خوشبختی کند و هرگونه اندوهی از گذشته و ترسی از آینده خویش بزداید، می تواند با رجوع به آن بزرگوار، خود را در این حالت قراردهد.
هر یک از امامان(ع) همانند پیامبران(ع) مظهر اسمی از اسمای الهی هستند که در القاب نام های ایشان نمود می یابد چنان که حضرت موسی(ع) کلیم الله و حضرت محمد(ص) حبیب الله و امام علی بن موسی(ع) رضا و
امام موسی بن جعفر(ع) کاظم است. آن حضرت در برابر بسیاری از مصایب و شدایدی که در زندگی خویش تحمل کرد کظم غیض نموده و با در پیش گرفتن صبر و شکیبایی بی مانند نمونه ای از پایداری در برابر ظلم و ستم ستمگران و دولت مردان باطل را به همه جهانیان نشان داده است. نوشتار حاضر تلاش می کند تا صبر و پایداری آن حضرت(ع) را براساس سیره و قول ایشان بنمایاند و نشان دهد که چگونه آن حضرت(ع) در برابر فشارها حکومت های ظالم بنی عباسی صبر پیشه کرد و هرگز دمی از مبارزه با ظلم و احقاق حق دست برنداشت. سال های زندان های مخوف و وحشتناک را تحمل کرد ولی هرگز از راه مبارزه دست نکشید و همواره درپی احقاق حق و بازگو کردن آن و ستیز با باطل بود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
حق گرایی و حق خواهی، آرمان پیامبران
حق به امری گفته می شود که واجب و ثابت است و در اصل به معنای مطابقت و موافقت می آید. البته این واژه کاربردهای چندگانه ای دارد که می توان به ایجاد چیزی براساس حکمت و یا چیزی که براساس حکمت ایجاده شده و یا سخنی که به اندازه و به موقع گفته شود و یا اعتقاد به چیزی چنان که هست (مفردات راغب اصفهانی ذیل واژه حق) اشاره کرد.
در همه این کاربردها اصل مطابقت با واقع هستی مورد توجه می باشد بر این اساس قرآن گاه خداوند را حق و گاه هستی و آفریده الهی را حق می شمارد و هر چیزی را که برخلاف آن باشد به عنوان باطل می شمارد.
قرآن در بیان تمثیلی می کوشد تا این معنا را به مردم بفهماند که باطل از آن جایی که چیزی جز نیستی نمی باشد می کوشد تا خود را با آویختن و آمیختن به حق معنا کند و وجود دهد. از این رو باطل همواره به حق می چسبد تا خودنمایی بلکه وجودنمایی کند. در آیه 17 سوره رعد خداوند به خودنمایی باطل بر محور حق اشاره می کند و توضیح می دهد که چگونه باطل همانند حبابی بر آب، سست و پوچ است و بی حق می ترکد.
از آن جایی که میان حق و باطل هیچ واسطه ای نیست (یونس آیه32) و در زندگی انسان ها آن دو ملازم یک دیگرند (رعد آیه17) برای بسیاری، مشکل جداسازی پدید می آید؛ ولی از آن جایی که فطرت و طبیعت آدمی براساس حق جویی و حقیقت پذیری قرارداده شده (بقره آیه71 و نیز انبیاء آیه55) انسان می تواند با تکیه بر فطرت و طبیعت سالم خویش آن دو را شناخته و با گرایش به حق خود را از گرفتاری های باطل و پیامدهای زیانبار آن در امان نگه دارد.
قرآن بیان می کند که حق پذیری، تنها رمز سعادت و رهایی انسان ها از آتش دوزخ و خشم الهی است (زخرف آیات 74تا 78) و برانسان است تا در برابر حق تسلیم بوده و آن چه از سوی خداوند از راه آموزه های وحیانی به آدمی می رسد بپذیرد. (یونس آیه94)
دل های پاک چون دل های پاک پیامبران که براساس فطرت است محل نزول کلام حق الهی است (سبا آیه48) و بر مردم است که از حقی که از سوی خداوند بر دل های پیامبران و مردان پاک سیرت الهی فرود می آید پیروی کنند. (محمد آیه3)
از آن جایی که حق مطلق، خداوند است و حرکت پیامبران و معصومان(ع) برمدار حق است، اراده الهی بر این تعلق گرفته است تا در نهایت حق بر باطل پیروز شود و باطل از میان برود. (انفال آیه7 و توبه آیه48 و یونس آیه82 و شورا آیه24)
حق در تحلیل قرآنی پایه و محور احکام و قوانین وحیانی الهی چون احکام اسلام است (توبه آیه33) و خداوند پیامبرانش را با این هدف فرستاده است تا حق را به مردم معرفی کنند و آن را در جامعه تحقق بخشند. (فتح آیه28)
ویژگی های حق طلبان و باطل ستیزان
حق طلبان کسانی هستند که در برابر هوس ها و تمایلات فسادانگیز باطل گرایان و حق ناپذیران تسلیم نمی شود (مؤمنون آیه70و 71) و همانند حضرت ابراهیم(ع) جز به حق، روی خوش نشان نداده و با باطل در هر لباس و جامه ای مبارزه می کنند (بقره آیه135 و انعام آیات79 و 161 و نحل آیه120 و آیات دیگر) دل هایشان در برابر حق نرم است و از سلامت فطرت و صفا بهره مند می باشند. (حج آیات 52تا 54)
اجتناب از اندیشه های سودجویانه (نور آیات 48و 49) در کنار تامل در کیفیت آفرینش (ق آیات5و 6)، دوری از هرگونه استکبار (مائده آیه82)، داشتن تواضع و فروتنی (مائده آیه83)، دارابودن سلامت قلب و صفای باطن (حج آیات53و 54) و علم کامل به وحدانیت خداوندی و توحید مطلق (حج آیه54) از ویژگی های حق طلبان است.
حق در اندیشه سیاسی و اجتماعی آموزه های قرآنی، محور و میزان قضاوت و نیز حکومت است (اعراف آیه181) و کسی که در اندیشه حق و در عمل عامل به حق است، از او چیزی جز عدل و داد بیرون نمی آید و در هیچ اندیشه و عملی راه به انحراف نمی برد و از راه حق و عدالت خارج نمی شود.
این مسئله موجب شده تا در تحلیل قرآنی انسانهای حق گرا و عدالت ورز همانند باطل گرا و مفسد نباشند و انسان های نیکوکار با انسان های منحرف و متجاوز و مفسد یکسان شمرده نشوند. (ص آیات27 و 28 و جاثیه آیه21- 22)
حق خواهی و باطل ستیزی امام موسی کاظم(ع)
امام موسی کاظم(ع) به سبب مبارزه دایمی در زندگی خویش به این نام شناخته شده است. او توانست با حق خواهی به عنوان هدف آرمانی در زندگی فردی و اجتماعی خویش و ظلم و باطل ستیزی، در چنان جایگاهی قرار گیرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظمیت آن امام همام(ع) زمانی معنای واقعی به خود می گیرد که در برابر فشارهای ظالمان و سختی ها و مصایب بی شماری که از سوی دشمنان اعمال می شد صبر و شکیبایی می ورزد و با کظم و خود نگه داری و محافظت بر اصول حق و ارزشی به مبارزه خویش ادامه می دهد.
در سیره امام کاظم(ع) حق گرایی و باطل ستیزی در عمل اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی برخوردار است. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با همه زندان ها و شکنجه ها دست از حق گویی و حق گرایی برداشته و با باطل کنار آید.
این یوسف علوی، حاضر شد 7 تا 14 سال در زندان خلفای زور و باطل بماند ولی دست از مبارزه با ظلم و باطل نشوید و با آنان کنار نیاید.
محدوده فدک
سران خلافت سلطنتی از آن حضرت خواستند تا دست از حق گویی و مبارزه بکشد و در برابر گرفتن حق و حقوقی هرچند حتی فدک، با خلافت سلطنتی کنار آید. از این رو به ایشان پیشنهاد می دهند ماهانه حقوقی کلان در اختیارش گذاشته و یا زندگی او را تامین کنند؛ ولی آن حضرت(ع) همانند حضرت یوسف صدیق(ع) می فرماید: رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه؛ پروردگار من! زندان در نزد من محبوب تر است از آن چه آنان بدان می خوانند.
آن حضرت حاضر نمی شود تا دست از حق گویی و حق طلبی و باطل ستیزی بردارد. و لذا در برابر بخشش فدک بیان می کند که مفهوم فدک در اندیشه سیاسی خلافت ولایی الهی، چیزی جز همه دارالاسلام نیست. بر این اساس هنگامی که از او می خواهند تا محدوده فدک را نشان دهد تا آن را به عنوان میراث فاطمی(س) بازگردانند، آن حضرت(ع) همه مرزهای خلافت سلطنتی از آسیای میانه تا سند و ایران و شرق و غرب ممالک اسلامی تا آفریقا و اندلس را نشان می دهد و محدوده فدک را این گونه مشخص می کند.
هدف، باطل را توجیه نمی کند
حق گرایی و باطل ستیزی در همه وجود امام کاظم(ع) آن صابر صدیق نبوی(ع) به خوبی به شکل قول و عمل و گفتار و سیره خودنمایی می کند.
از نظر آن حضرت(ع) هرگز باطل نمی تواند راهی به سوی حق باشد و دولت ظالم و باطل نمی تواند عدالت و حق را اجرا کند بر این اساس در اندیشه و تحلیل آن حضرت(ع) نمی توان به سوی حق با ابزار باطل رسید و اگر کسی بخواهد عدالتی را ایجاد کند و حقی را بر پا دارد نمی تواند از ابزار باطل سود برد. به عبارت دیگر هدف هرچند والا و عالی باشد نمی تواند ابزار باطل را توجیه و به آن جواز استفاده دهد.
در این باره آن حضرت خطاب به یکی از یاران خویش می فرماید: یا فلان! اتق الله و قل الحق و ان کان فیه هلاکک فان فیه نجاتک و دع الباطل و ان کان فیه نجاتک فان فیه هلاکک؛ خود را از خشم خدا حفظ کن و تقوا پیشه کن و سخن حق را بی پروا و هیچ ترسی بگو هرچند که نابودی تو در آن باشد؛ اما بدان که حق، موجب نابودی تو نیست بلکه آن نجات دهنده توست. اما باطل را همواره رها کن هرچند که به ظاهر نجات تو در آن باشد؛ زیرا هرگز باطل نجات بخش نیست بلکه در نهایت موجب هلاکت تو می شود.
حق گرایی و حق طلبی و باطل ستیزی هرچند که بهای سنگینی دارد که باید پرداخته شود ولی آن حضرت(ص) با کاظمیت خویش توانست با صبر و شکیبایی، همه فشارها و اهانت ها و زندان ها را تحمل کند.
قرآن بیان می کند که حق گرایان همواره از سوی حق ستیزان مورد فشار و تهدید و زندان شکنجه قرار می گیرند که حضرت یوسف(ع) و ساحران بازگشته به دین توحیدی موسی(ع) از آن جمله هستند که در برابر فشارها صبر و تحمل پیشه کردند. حق ستیزان باطل ستیزان را متهم می سازند (مومنون آیه 69و 70) و اجازه نمی دهند که آنان زندگی خویش را در مسیر کمالی و رشدی طی کنند.
استکبار ورزی و تکبر و خود برتربینی حق ستیزان (یونس آیات 75و 76) و تعصب های بی جا (سبا آیه 43) و حسادت (بقره آیه 109) و جرم و جنایت و بزهکاری آنان (انفال آیه 8 و نیز یونس آیه 83) از مهم ترین علل و عواملی است که موجب می شود تا شخص در رفتار شخصی و اجتماعی خویش به سوی حق ستیزی و باطل متمایل شود.
از این رو حضرت کاظم(ع) همواره با هرگونه عاملی که موجبات گرایش به حق ستیزی را پدید آورد مبارزه می کند و از یاران خویش می خواهد که این گونه عمل کنند و هرگز در هیچ عمل کوچک و بزرگی از حق دست بر ندارند و برای دست یابی به آرامش و آسایش ظاهری به باطل گرایش نیابند.
آن حضرت(ع) روش های مختلفی را برای احقاق حق و ابطال باطل در پیش گرفت که یکی از آنها نفوذ دادن یاران باوفا و آزموده خویش در دستگاه حکومتی بود تا دوستان ایمانی را یاری کرده و به مردم کمک کنند و جان و مال و عرض ایشان را از ظلم و ستم حاکمان حفظ کنند از جمله این یاران می توان به علی بن یقطین اشاره کرد که با نفوذ در دستگاه حکومتی توانست کمک های بسیاری را به مومنان و دفع ظلم کند.
البته این روش مبارزه با ظلم مبتنی بر حق بوده و آن حضرت هرگز از باطل برای دست یابی به حق استفاده نکرد؛ بلکه در همان حال به یاران سفارش می کرد که هرگز کاری نکنند که برای دست یابی به حقی ظلم و باطلی را مرتکب شوند. بنابراین زمانی که یکی دیگر از یاران خواست تا کاری کند که از نظر امام در حکم بهره گیری از باطل برای رسیدن به حق بود، او را بر حذر داشت و آن یار باوفا و شیعه واقعی حق و عدالت، نیز شتران خویش را فروخت تا تن به باطلی نسپارد.
امام موسی کاظم(ع) شیر بیشه امامت و شمشیر آخته اسلام و حق ضد کفر و باطل و ظلم بود این مساله موجب شد تا او را سال ها از زندانی به زندانی منتقل کنند. ولی آن حضرت این سخن شاعر عرب را زمزمه می کرد: مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی (و امامت در میان مردم نکردی) گفتم این که عیب نیست. کدام شمشیر کاری هست که او را در غلاف قرار ندهند. مگر نمی بینی شیر را که به بیشه خود خو می گیرد و از آن بیرون نمی رود اما درندگان پست و ضعیف هماره آزاد و دایم در تردد و حرکت به این سو و آن سویند.
آن حضرت(ع) نیز شیری بود که به زندان افتاد تا علاقه مردم را از وی ببرند و از مقام عظمای ولایت فرو اندازند ولی همه این کارها بی فایده و بی اثر بود؛ زیرا زندانبان او هم که فضل برمکی بود دل در محبت او باخت و در برابر عظمت وی تواضع کرد.
عار نبود شیر را از سلسله
ما نداریم از رضای حق گله
شیر را بر گردن از زنجیر بود
بر همه زنجیرسازان میر بود
آن حضرت(ع) حتی در زندان هم میر و والی بر کائنات بود و حتی شیر پرده نیز اسیر اشاره او می شد. این گونه است که مهر و محبت او هر روز در دل ها بیش تر می شد و دشمنان به ویژه هارون الرشید این حاکم جور و باطل را مهر و محبت مردمی، سخت به وحشت می افکند. و لذا او را به شهادت رساندند تا این نور را خاموش کنند و یکی از باطل ستیزان را از میدان به در برند. این در حالی است که شهادت آن حضرت خود آغازی بر پایان حکومت خلافت سلطنتی شد و بزرگ ترین دوران طلایی عباسی آغاز زوال را پذیرفت.
منبع: روزنامه کیهان