پرتوی از سیره و سیماى امام محمّد باقر (علیه السّلام)
حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) اوّل ماه رجب ، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش ، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین (علیه السلام) ، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد. از این رو ، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنى هاشم منسوب است.
شهادت امام باقر (علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى ، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى ، به وسیله خوراندن سم ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مى باشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مى باشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر (علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مى رفت.
وجود امام محمّد باقر (علیه السلام) مقدّمه اى بود براى بیداری امّت . زیرا مردم ، او را نشانه هاى فرزند کسانى مى دانستند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
امام باقر (علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
در موسم حج ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها ، هزاران مسلمان از او فتوا مى خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى پرسیدند.
امام باقر (علیه السلام) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود. ایشان شاگردانی مانند محمدبن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق فرمود : « این چهار نفر مکتب احادیث پدرم را زنده کردند. »
امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مى کند :« همانا شیعه ما ، شیعه على ، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بى ریایى از ما طرفدارى مى کنند و براى زنده نگاه داشتن دین ، متّحد و پشتیبان ما هستند . اگر خشمگین گردند ، ستم نمى کنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى گذرند . براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مى گیرند . و شیعه ما اطاعت خدا مى کند . »
امام باقر (علیه السلام) مؤسس نهضت فرهنگی تشیع
امام باقر (علیه السلام) اگر چه بر اثر سلطه حکومت طاغوتها، از نظر سیاسی منزوی بود و اعتراضهای او به صورت یک نهضت سیاسی همه جانبه برای سرنگونی رژیم بنیامیه نینجامید ، با اینکه در این راه تا سر حد شهادت حرکت کرد ، ولی او دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار دارد .
از این رو، لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد (ص) و خط فکری تشیع را آشکار سازد.
با توجه به این موضوع ، زمینه عمیق و بنیان کن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد ، و در دراز مدت ، شیعیان را به صحنه میآورد ، و مکتب اهل بیت (علیه السلام) را زنده خواهد کرد و با توجه به اینکه سنگ زیرین و اساس انقلاب و قیام ، نهضت فکری و فرهنگی است ، بر همین اساس امام باقر زمینه سازی بسیار عمیق و خوبی در این راستا نمود و پس از ایشان، فرزند برومندش امام صادق با تشکیل حوزه علمیه با چهار هزار نفر شاگرد ، آن را به ثمر رساند و به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی ، در تاریخ اسلام آشکار و ماندگار ساخت .
بنابراین میتوان گفت امام باقر مؤسس و بنیان گذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود .
امام (علیه السلام) شکافنده علوم
امام باقر (علیه السلام) ، علاوه بر « شاکر » و « هادی » به ویژه به « باقر » به معنای شکافنده ملقب است ، و جابر بن یزید جعفی در توضیح لقب اخیر می گوید : « آن حضرت علم را شکافت و رموز و دقائق آن را روشن ساخت . »
یعقوبی نیز می نویسد : « بدان سبب باقر نامیده شد که علم را شکافت . » راغب اصفهانی نیز مانند این عبارت را گفته است .
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مى نویسد : « محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته ، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند . »
موقعیّت علمی امام باقر (علیه السلام)
بی تردید چنان که بسیاری از علمای اهل سنت نیز گفته اند امام باقر (علیه السلام) در زمان حیات خویش شهرت بسیاری داشت و همواره محضر او از دوستدارانش از تمامی بلاد و سرزمین های اسلامی سرشار بوده است
موقعیت علمی ایشان به مثابه شخصیتی عالم و فقیه به ویژه به عنوان نماینده علوم اهل بیت (علیه السلام) بسیاری را وا می داشت تا از محضر او بهره گرفته و رفع اشکالات علمی و فقهی خود را از او بطلبند .
در این میان ، اهل عراق که بسیاری از آنان شیعه بودند بیش از دیگران مفتون شخصیت آن حضرت شده بودند .
مراجعه کنندگان خضوعی خاص نسبت به شخصیت علمی امام داشتند چنان که عبدالله بن عطای مکی گوید : « علما را در محضر هیچ کس کوچک تر از زمان حضور در محضر امام باقر(علیه السلام) ندیدم . »
حکم بن عینیه با تمام عظمت علمی اش در میان مردم ، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزی در مقابل معلم خود به نظر می رسید .
شهرت امام باقر (علیه السلام) در زمان خود ایشان ، نه تنها در حجاز که « کان سید فقهاء الحجاز » بلکه حتی در عراق و خراسان نیز به طور گسترده فراگیرشده بود .
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند ، مسائل دشوار در محضر او مطرح مى شد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مى آمد ، از او پاسخ مى خواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند ، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود ، آنان را به اعجاب وامىداشت .
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مى آمد.
جابر جعفى گوید : « ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد . » و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مى نمود از ابوجعفر (علیه السلام) مى پرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم . »
امام باقر (علیه السلام) در سخنان خود ، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مى نموده و از کلام خدا شاهد مى آورده و فرموده است : « هر مطلبى را گفتم ، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم . »
ویژگی های اخلاقی امام (علیه السلام)
کسی از جانب پروردگار عهده دار مقام امامت می شود که در تقوا ، خدا ترسی و اجلال او ، تواضع و فروتنی و نشان دادن اخلاص در بندگی نمونه باشد ، تا برای دیگران الگو قرار گیرد و امام باقر (علیه السلام) نمونه ای عالی از چنین ویژگی هایی است .
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در مورد امام باقر (علیه السلام) می نویسد :
« او راستگو ترین و گشاده رو ترین و بخشنده ترین مردمان بود . در میان اهل بیت کمترین ثروت و در عین حال بیشترین هزینه را داشت . هر جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود : « صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت این روز بر دیگر روزها ، دو چندان می شود . » چون پیشامدی غم انگیز به او روی می نمود زنان و کودکان را جمع می کرد و آن گاه خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند . بسیار ذکر خدا می گفت . راه می رفت در حالی که ذکر خدا می گفت. غذا می خورد در حالی که ذکر خدا می گفت . با مردم سخن می گفت ، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت . فرزندانش را جمع می کرد و به آنان می فرمود تا طلوع آفتاب ذکر بگویند . هر کس از آنان را که می توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن و هر کس را که نمی توانست به گفتن ذکر ، امر می فرمود . »
عبادت امام باقر (علیه السلام)
فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق (علیه السلام) در وصف اخلاص و عبادت پدرش چنین می فرماید : « پدرم بسیار ذکر خدا می گفت . من با او می رفتم و او ذکر خدا می گفت . با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت . با مردم سخن می گفت ، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت . زبانش را می دیدم که به کامش می چسبید و با این وصف پیوسته از گفتن ذکر لا اله الا الله باز نمی ایستاد . ما را جمع می کرد و به ما می فرمود که تا طلوع آفتاب ذکر خدا بگوئیم و هر یک از ما را که می توانست بخواند به تلاوت قرآن فرمان می داد و هر که نمی توانست ، می فرمود ذکر بگوید . »
امام صادق (علیه السلام) در همین باره باز می فرماید : « من بستر پدرم را می گستردم و انتظار می کشیدم تا بیاید . چون او به بسترش می آمد و می خوابید من نیز به سوی بستر خود می رفتم . شبی او دیر کرد و من به جستجویش به مسجد رفتم . مردم همه در خواب بودند . ناگهان پدرم را دیدم که در مسجد به حال سجده است . در مسجد جز او کس دیگر نبود . ناله اش را می شنیدم که می گفت : پیراسته ای پرورگارا ! تو ، به حقیقت پروردگار منی . از روی تعبّد و بندگی تو را سجده می کنم . معبودا ! کردار من اندک است پس تو خود آن را برایم دو چندان کن . بارالها ! مرا از شکنجه ات در روزی که بندگانت را بر می انگیزی ، در امان نگاه دار و بر من نظر کن که تو البتّه توبه پذیر و مهربانی . »
تسلیم رضای خدا
آن حضرت (علیه السلام) کاملاً به فرمان خداوند تسلیم بود . یکی از اصحابش روایت می کند که عده ای نزد ابوجعفر آمدند و دیدند که پسر آن حضرت بیمار و خود وی نیز ناراحت و اندوهگین است و آرام و قرار ندارد . دیدار کنندگان گفتند : به خدا قسم اگر به وی مصیبتی رسد ، می ترسیم از او چیزی ببینیم که خوش نداریم . پس دیری نپایید که صدای شیون و زاری بر آن پسر بلند شد . در این لحظه امام باقر با رویی گشاده و حالتی متفاوت با آن چه پیش از این داشت ، بر دیدار کنندگان وارد شد . آنان عرض کردند : فدایت شویم ، ما از حالتی که شما پیش از این داشتید ، می ترسیدیم ( با مرگ این کودک ) حادثه ای پیش آید که موجب اندوه و ناراحتی ما شود ! حضرت به آنان پاسخ داد : « ما مایلیم کسانی که به آنان علاقه داریم ، سالم بمانند و بهبود یابند . امّا هنگامی که فرمان خدا جاری می شود به آن چه که او دوست می دارد گردن می نهیم . »
انجام اعمال صالح
آن حضرت از انجام هیچ کردار صالحی فروگذار نمی کرد . در این باره روایت جالبی از یکی از اصحاب آن حضرت نقل شده است.
راوی می گوید : ابوجعفر (علیه السلام) در تشییع جنازه یکی از مردان قریش حاضر شد . من نیز با آن حضرت بودم . مردی به نام عطاء در میان تشییع کنندگان بود . ناگاه زنی فریاد سر داد . عطاء گفت : ای زن اگر ساکت نشوی ما باز می گردیم ، اما زن خاموش نشد و در نتیجه عطاء بازگشت . راوی می گوید : به ابوجعفر گفتم : عطاء بازگشت. امام پرسید: چرا ؟ گفتم : این زن فریاد سر داد و عطاء به او گفت : یا خاموش شو یا ما باز می گردیم و چون این زن دست از فریاد برنداشت عطاء هم بازگشت .
امام (علیه السلام) فرمود : به راه خود ادامه دهیم . اگر ما باطلی را با حق ببینیم و حق را به باطل واگذاریم حق مسلمان را ادا نکرده ایم . چون بر جنازه نماز گزارده شد ، صاحب عزا به ابوجعفر عرض کرد : باز گرد که تو پاداش خود را گرفتی خداوند تو را بیامرزد . تو نمی توانی راه بروی ، اما آن حضرت از بازگشت امتناع ورزید . به آن حضرت عرض کردم : صاحب عزا به تو اجازه بازگشت داد و من حاجتی دارم که می خواهم آن را از شما درخواست کنم .
آن حضرت پاسخ داد : من با جنازه می روم . ما به اجازه او نرفتیم و به اجازه او هم باز نمی گردیم بلکه این فضل و پاداشی است که ما آن را طلب کرده بودیم . انسان تا آن اندازه که به دنبال جنازه می رود ، پاداش آن را دریافت می کند .
منبع: پایگاه اطّلاع رسانی استاد حسین انصاریان ( دارالعرفان )
/س
یتیم گشت علوم - ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام
برخی موضوعات جمع آوری شده ویژه نامه شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)
« جهت ورود بر روی موضوعات کلید کنید »
امام باقر علیه السلام با برخورد
نیکویخود توانسته بود حتی مخالفان
را مجذوب خویش سازد.
مردی شامی که...
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«پدرم، امام محمدباقر علیه السلام
همواره مشغول ذکر خدا بود.
هنگام ....
پس امام ابو جعفر،باقر العلوم،
پنجمین پیشوای ما،جمعهی نخستین
روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری
در شهر مدینه ...
پدر بزرگوارش ،حضرت على
بن الحسینزین العابدین(ع)
و مادرمکرّمه اش فاطمه
معروف ...
معاونت فرهنگی حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء(علیه السلام) دستگردقداده
چگونگی ازدواج علی(علیهالسلام) و فاطمه(سلاماللهعلیها)
پیش از عروسی
بزرگان به خواستگاری زهرا(سلاماللهعلیها) میروند .
شهر مدینه از آرامش نسبی برخوردار بود و مهاجران وا نصار میتوانستند در پرتو این آرامش، به زندگی روزانه خود بپردازند. هر چند، گاهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را به جنگ با دشمنان دین اسلام فرا میخواند، ولی آن نیز برای شان شیرین بود.
در این میان، علی(علیهالسلام) با کار در نخلستانهای مدینه، به تنهایی روزگار میگذراند. با این همه، در اداره حکومت اسلامی، هیچ گاه از همکاری با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دریغ نمیورزید.
در خانواده پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) دختر گرامی نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) به سن بلوغ رسیده و افزون بر رشد جسمانی، به رشد عقلی و روحی دست یافته بود. برتریهای دختر محبوب و نور چشم پیامبر(صلی الله علیه و آله) سبب شده بود اصحاب بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) در صدد خواستگاری از او برآیند. با این حال، هرگاه بزرگی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) میآمد، ایشان میفرمود:
امرها الی ربها ان شاء ان یزوجها زوجها؛ امر ازدواج فاطمه به دست خداست، اگر خدا بخواهد که او را شوهر دهد، خود چنین میکند.
گاهی نیز میفرمود: انی انتظر بها القضا؛ همانا من در امر ازدواج فاطمه، منتظر قضا و فرمان الهی هستم.[1]
روزی ابوبکر نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید، روبهروی آن حضرت نشست و گفت: ای رسول خدا! شما از ویژگیها و پیشینه من در اسلام آگاهی و.... وی همین گونه ویژگیهای خود را بر میشمرد تا این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: چه میخواهی؟ ابوبکر گفت: فاطمه را به نکاح من در آور! پیامبر(صلی الله علیه و آله) ساکت شد واز وی روبرگردانید.
ابوبکر با ناامیدی و ناراحتی از خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیرون رفت. در راه به عمر برخورد و داستان خود را برای او بازگو کرد. عمر گفت: من نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) میروم و همانی را که تو میخواستی، میطلبم. با این حال، پیامبر(صلی الله علیه و آله) همانند پیش رفتار کرد و عمر نیز ناامید بازگشت.[2]
هم چنین عبدالرحمن بن عوف که یکی از سرمایهداران زمان خود بود، به خواستگاری فاطمه(سلاماللهعلیها) رفت. وی، صد شتر با باری از پارچههای گرانبهای مصری به همراه 10 هزار دینار طلا را به عنوان مهریه فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) پیشنهاد کرد.[ 3] پیامبر(صلی الله علیه و آله) از این سخن خشمگین شد و حتی سنگریزه به سویش پرتاب کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: تو پنداشتی من بندهی پول وثروتم!
هنگامی که همه خواستگاران فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) پاسخ رد شنیدند، با خود گفتند که به یقین پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیهالسلام) را برای دختر دردانهاش برگزیده است. از این رو، بر آن شدند تا علی(علیهالسلام) را به این کار، تشویق کنند.
علی(علیهالسلام) و خواستگاری
امام علی(علیهالسلام) در نخلستانهای مدینه سرگرم آبیاری بود و با شترش، آب میکشید. ناگاه دید ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطاب و سعد بن معاذ به سوی او میآیند. آنان چون به علی(علیهالسلام) رسیدند، گفتند: برای چه از فاطمه خواستگاری نمیکنی؟ علی(علیه السلام) که از مدتها پیش به خواستگاری از حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) میاندیشید، فرمود:
میلی را که در من، ساکن و بیحرکت بود، به حرکت در آوردید و امری را که در من خفته بود، بیدار کردید. به خدا سوگند! فاطمه در اندیشه من، جایگاه بزرگی دارد. همانند من، چگونه در برابر [مسألهی ازدواج با] فاطمه، بردبار و ساکت بنشیند، جز این که کمی مال، مرا از رسیدن به آرزوهایم باز داشته است[4].
آنان گفتند: اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فاطمه را به تو ندهد، پس میخواهد به ازدواج چه کسی درآورد؟ در حالی که تو نزدیکترین فرد به او هستی. این مسأله نشان میدهد که علی(علیهالسلام) از مدتها پیش، به چنین پیوندی، مایل بوده، ولی به دلیل کمبودهای اقتصادی و شرم داشتن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن را بازگو نکرده است.
علی(علیهالسلام) با توکل به خدا ره سپار خانه نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) گشت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه ام سلمه بود که علی(علیهالسلام) در خانه را به صدا درآورد. در همین زمان، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ام سلمه فرمود: برخیز و در را باز کن. این کسی است که خدا و رسولش، او را دوست دارند. ام سلمه پرسید: این مرد کیست که پیش از دیدار، او را میستایی؟ حضرت پاسخ داد: ام سلمه! او مردی است که در برابر دشواریها، سست و ناتوان نیست. او دوست، برادر و پسر عمو و محبوبترین مردم نزد من است.[ 5] ام سلمه تا این سخن را شنید، با شتاب در را باز کرد. علی وارد شد و روبهروی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشست. با این حال، به دلیل جلال و هیبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نمیتوانست مطلبش را بگوید. از این رو، به زمین چشم دوخته بود.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا برای حاجتی آمدهای؟ حاجتت را بگو. علی(علیهالسلام) لب به سخن گشود و گفت: پدر و مادرم به فدایت! میدانی در کودکی، مرا از ابیطالب و فاطمه بنت اسد گرفتی. آن گاه مرا به غذای خود تغذیه کردی و با ادب خود، پروراندی. در محبت و شفقت از پدر و مادرم بهتر بودی و خداوند، مرا به دست تو، هدایت کرد. به خدا سوگند! شما ذخیره من در دنیا و آخرت هستید. ای رسول خدا! برای خواستگاری فاطمه آمدهام، آیا شما میپذیرید؟[6] در این هنگام، پیامبر(صلی الله علیه و آله) که گویا از پیش منتظر چنین درخواستی بود، شادمان شد و با تبسم فرمود: مرحبا و اهلا یا علی! پیش از تو نیز مردان دیگری آمدند و هر بار من به فاطمه میگفتم، ولی نشانهی کراهت در صورتش میدیدم.[ 7]
پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) برخاست و نزد فاطمه رفت تا دختر خود را از خواستگاری علی(علیهالسلام) خبردار سازد. البته دیگر نیازی به آن نبود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ویژگیهای علی(علیهالسلام) برای او سخن بگوید؛ زیرا علی(علیهالسلام) بالاتر از آن بود که برای فاطمه ناشناخته باشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به همین سخن بسنده کرد که: یا فاطمه! علی کسی است که خویشاوندی او و جایگاهش را در اسلام میدانی. من از خدا خواستم که تو را به ازدواج بهترین آفریدهاش درآورد. پس نظر و تصمیم تو چیست؟ [8]
فاطمه ساکت شد، ولی رویش را برنگرداند. حیا نیز او را از تصریح به موافقت باز میداشت، پس سکوت کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون نارضایتی و خودداری را در چهرهی مبارک زهرا نیافت، با خوشحالی برخاست و فرمود: الله اکبر! سکوتها اقرارها؛ خداوند بزرگ است. سکوت او نشانهی رضایت اوست. [9]
علی(علیهالسلام) همچنان در اتاق پذیرایی، منتظر پاسخ دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. ناگهان پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد شد و به علی(علیهالسلام) مژده داد که فاطمه پذیرفته است. علی که با شنیدن پاسخ مثبت فاطمه، در شادی غرق شده و به آرزوی خود رسیده بود، فرمود: مرا به دست یابی به آرزو بشارت دادی، شما همیشه نیکو خوی و ستوده نفس و مبارک بخت بودهاید. سلام خدا بر شما باد.[10]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: آیا چیزی داری که با آن، شما را به ازدواج هم درآورم؟ علی گفت: پدر و مادرم به فدایت! چیزی از من بر تو پوشیده نیست، تنها یک شمشیر، یک سپر و یک شتر دارم که با آن آب کشی میکنم.[11] پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: یا علی از شمشیرت بینیاز نیستی؛ چون با آن در راه خدا جهاد میکنی و دشمنان خدا را میکشی. با شتر نیز نخلستانها را آب میدهی و با آن، مسافرت میکنی و روزی اهل خانهات را فراهم میسازی. سپر را میپذیرم؛ آن را بفروش و به نزد من آی.[12] سپس افزود: ای علی! شاد باش. همانا خداوند، فاطمه را در آسمان به نکاح تو درآورد پیش از آن که من، او را در زمین، به همسری تو درآورم. پیش از این که تو بیایی، فرشتهای از اسمان نزد من آمد که بیشتر از حد معمول، صورت و بال داشت و هرگز مثل او را ندیده بودم. پس بر من سلام کرد و گفت: ای محمد! شاد باش برای سامان یافتن کارهای پریشان و به هم ریخته و پاکی نسل.[13]
خطبه عقد در مسجد
به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیهالسلام) به سوی مسجد رفت تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز در پی او بیاید. در بین راه، ابوبکر و عمر را دید و داستان خود را برای آنان بازگو کرد. آن گاه به مسجد رفت. هم چنین پیامبر(صلی الله علیه و آله) به بلال دستور داد که مهاجر و انصار را در مسجد گردآورد. پس از مدتی کوتاه، همگی در مسجد بودند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر منبر بالا رفت و پس از ستایش خداوند فرمود:
ای مردم! بزرگان قریش، فاطمه را از من خواستگاری کردند و من در پاسخ گفتم که به خدا سوگند! من شما را رد نکردم، بلکه خداوند شما را رد کرده است.[14]
در همین حال، جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و گفت:
خداوند فرموده است که اگر علی را برای فاطمه نیافریده بودم از آدم ابوالبشر تا روز قیامت، شوهر و همسری هم تراز فاطمه پیدا نمیشد.[15]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز پیام جبرئیل را ابلاغ کرد و فرمود:
ای مردم! جبرئیل بر من نازل شد و مرا آگاهی داد که خداوند جلیل، علی و فاطمه را در آسمانها به نکاح هم درآورده است و از فرشتگان گواه گرفت و فرمان داد تا من نیز در روی زمین، فاطمه را به نکاح علی درآورم و شما را گواه بگیرم. پس فاطمه را به ازدواج علی درآوردم. ای علی! راضی شدی؟[16]
علی ایستاد و با چهرهای شاداب فرمود:[17]
خدا را بر نعمتهای او سپاسگزارم و گواهی میدهم که جز او، خدایی نیست. درود بر محمد(صلی الله علیه و آله)؛ درودی که مقام و درجهاش را بالا برد. ای مردم! خداوند، ازدواج را برای ما پسندیده دانسته و بدان دستور داده است. خدا، ازدواج من و فاطمه را مقدر ساخته و بدان حکم کرده است. ای مردم! رسول خدا، فاطمه را به عقد من درآورده و زرهام را بابت مهر پذیرفت. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.
پس از این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به پرسش حاضران، پاسخ مثبت داد، فرمود:
بارک الله لهما و علیهما و جمع شملهما؛ خداوند برای شما مبارک گرداند و اجتماعتان را پاینده بدارد.[18]
مهریه
دربارهی مهریه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، روایتهای گوناگونی رسیده است. برای نمونه 400 درهم،480 درهم[19] و 800 درهم[20] گفتهاند که در ظاهر، 500 درهم درست است؛ زیرا در روایتهایی، اهل بیت(علیهمالسلام) مهریه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) را 500 درهم عنوان کردهاند. علامه مجلسی در بحارالانوار درباره ازدواج امام جواد(علیهالسلام) و ام فضل آورده است که مهر ام فضل را مهریه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) قرار دادند که 500 درهم است.[21]
باید دانست این 500 درهم، جنبه مالی و ظاهری مهریه آن حضرت است؛ زیرا در عالم ملکوت و ماوراء این طبیعت مادی، مهر گران بهاتری برای ایشان در نظر گرفتهاند. برای نمونه، در روایتهای فراوانی تصریح شده است که شفاعت گناه کاران امت محمد(صلی الله علیه و آله) مهریهی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است.[22]
هنگامی که حضرت زهرا شنید پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای او، مهری قرار داده است، به رسول خدا گفت: پس تفاوت من و دختران مردم چیست؟ از شما میخواهم که از خدا بخواهی مهریهی مرا، شفاعت از گناه کاران امت شما قرار دهد. در این هنگام، جبرئیل نازل شد. نوشتهای از حریر در دستش بود که بر آن چنین نقش بسته بود:
جعل الله مهر فاطمة الزهرا شفاعة المذنبین من امة ابیها؛ خداوند، مهریه فاطمه زهرا را شفاعت از گناه کاران امت پدرش قرار داد.[23]
جهیزیهی با برکت
علی(علیهالسلام) به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپر خود را که حطیمیه[24] نامیده میشد و هدیه پیامبر(صلی الله علیه و آله) از غنیمتهای غزوه بدر بود، به 400 یا 480 یا 500 درهم فروخت. بنابر قولی، عثمان زره را خرید، ولی بعد به علی(علیهالسلام) پس داد.[25] علی(علیهالسلام) پول را نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورد. ایشان نیز پول را سه بخش کرد؛ بخشی برای خریدن جهیزیه، بخشی برای خریدن عطر و بوی خوش شب عروسی و بخش دیگر برای غذای ولیمه عروسی، آن گاه پول غذا را نزد ام سلمه به امانت نهادند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) پول جهیزیه را به ابوبکر داد تا همراه سلمان و بلال، آن چه را شایسته است برای دخترش بخرند. آنان به بازار رفتند و جهیزیهای بسیار مختصر، ولی با برکت برای این تازه عروس و داماد خریدند. این وسایل عبارت بود از: روسری بزرگ به 4 درهم. یک قواره پیراهن به 7 درهم، یک تخت که با چوب و برگ خرما ساخته شده بود، 4 عدد بالش از پوست گوسفند که از گیاه خوش بوی اذخر پر شده بود، یک پردهی پشمی، یک قطعه حصیر، یک مشک چرمی، یک عدد آسیاب کوچک دستی، یک تشت مسی، یک ظرف برای دوشیدن شیر و یک سبوی گلی سبز رنگ.[26]
البته در برخی منابع،[27] مقنعه، 2 بازوبند، آرد، 2 کوزه و در برخی دیگر،[28] عبای خیبری، ریسمانی که از پوست خرما بافته شده، سفره پوستی و فرشی بافت مصر را که لا به لای آن از پشم بود، به شمار جهیزیه حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) افزودهاند. هنگامی که جهیزیه حضرت فاطمه را نزد پیامبر بردند، حضرت بر آن وسایل دست کشید و فرمود: بارک الله لاهل البیت؛ خداوند بر شما اهل بیت(علیهمالسلام) مبارک گرداند.[29] بنابر گفته آیت الله مکارم شیرازی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) گریست. آن گاه سر به آسمان برداشت و فرمود: خداوندا! بر خانوادهای که مهمترین ظروف آن ظرفی سفالین است، مبارک گردان.[30]
عروسی مبارک
فاصله افتادن میان عقد و عروسی
پس از مراسم عقد در مسجد، میان عقد و عروسی، فاصلهای افتاد که برخی آن را یک ماه[31] و برخی دیگر تا چند ماه دانستهاند.[32]
دلیل این فاصله افتادن، آن بود که علی(علیهالسلام) شرم داشت از رسول خدا بخواهد فاطمه را برای آغاز زندگی مشترک به خانه او بفرستد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز کرامت و شأن دخترش را حفظ میکرد و منتظر گفتن علی(علیهالسلام) بود. از این رو، هر بار که علی(علیهالسلام) را میدید، از فاطمه و از جمال و کمالش سخن میگفت.
روزی عقیل نزد برادرش ـ علی(علیهالسلام)ـ آمد و او را برای برپایی عروسی تشویق کرد. علی(علیهالسلام) شرم و حیای خود از پیامبر(صلی الله علیه و آله) را با عقیل در میان گذاشت. عقیل تدبیری اندیشید و به همراه علی(علیهالسلام) به سوی خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به راه افتادند. در راه، ام ایمن را دیدند. ماجرا را به او گفتند و او را عهدهدار این کار کردند.
ام ایمن پیش ام سلمه و دیگر زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت و آنان را از شرم و حیای علی(علیهالسلام) دربارهی عروسی آگاه ساخت. آن گاه همگی با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند و گفتند: ای رسول خدا! پدر و مادرمان فدایت باد! برای امری گرد آمدیم که اگر خدیجه زنده بود، چشمانش به آن روشن میگشت.[33] پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون اسم خدیجه را شنید، گریست. سپس فرمود: چه کسی همتای خدیجه است و میتواند جای خالی او را برای من پر کند؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب میکردند و در راه دین خدا، آزار میدادند، مرا تصدیق کرد، و با مال خویش، مرا یاری داد.[34] ام سلمه گفت: خداوند بین ما و او را در درجههای بهشت و رضوان و رحمتش جمع کند. ای رسول خدا! علی(علیهالسلام) برادر تو در دنیاست و در نسب، پسر عموی توست و دوست دارد که زنش را به خانه ببرد.[35]
به روایتی، ام ایمن که سخن گوی آنان بود گفت: ای رسول خدا! اگر خدیجه زنده بود، دیدگانش به زفاف علی(علیهالسلام) و فاطمه روشن میشد. همانا علی(علیهالسلام)، همسرش را میخواهد و چشمان فاطمه(سلاماللهعلیها) نیز به دیدن شوهرش روشن میگردد و نیز چشمان ما.[36] پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پس چرا علی(علیهالسلام) نمیخواهد؟ گفتند: ای رسول خدا! حیا او را باز می دارد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ام ایمن فرمود: به سوی علی(علیهالسلام) برو و او را نزد من بیاور.
ام ایمن بیرون رفت و ماجرا را به علی(علیهالسلام) بازگو کرد. آن گاه هر دو نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیهالسلام) فرمود: آیا دوست داری همسرت را به تو بدهم و تو او را به خانه ببری؟ علی(علیهالسلام) فرمود: آری. آن گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: امشب یا فردا شب، فاطمه را به تو میدهم تا زندگی خود را آغاز کنید، ان شاء الله خانهات را آماده کن.[37]
آراستن خانه
علی(علیهالسلام) به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود که من جز خانه حارث بن نعمان جای دیگری سراغ ندارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پذیرفت. حارث نیز خانهاش را به علی(علیهالسلام) و فاطمه داد.[38] نخستین کار، آماده ساختن و پاکیزگی حجلهی عروس بود. برای این کار، علی(علیهالسلام) وسایلی را خرید که عبارت بود از: یک چوب برای آویزان کردن لباس یا مشک آب، یک متکا، یک مشک آب و یک غربال آرد. بدین ترتیب، خانه علی(علیه السلام) برای گام نهادن فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) آماده گشت.
ولیمه
ولیمه از سنتهای نیکو و پسندیده اسلام است که نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز به آن دستور داده است؛ زیرا خداوند؛ غذا دادن را دوست دارد و سبب محبت انسانها به یکدیگر میشود. ام سلمه، پول فروش زره را به علی(علیهالسلام) داد تا با آن، ولیمه و مهمانی عروسی را برپا کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیهالسلام) فرمود: ما نان و گوشت داریم. تو نیز خرما و روغن و کشک را فراهم کن.[39] سعد برای کمک به ولیمه عروسی، یک گوسفند آورد. برخی دیگر از اصحاب نیز به اندازه توانایی خود، کمک کردند.[40] غذای ولیمه آماده شد؛ نان، خرما، روغن، گوشت پخته و کشک.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیهالسلام) دستور داد که مردم را برای ولیمه دعوت کند. علی(علیهالسلام) به مسجد رفت، ولی مسجد از مسلمانان مهاجر و انصار پر بود. او نمیخواست برخی را دعوت کند و برخی دیگر را دعوت نکند. بنابراین، بربلندی ایستاد و صدا زد: اجیبوا الی ولیمة فاطمة بنت محمد؛ به ولیمهی فاطمه دختر محمد(صلی الله علیه و آله) بیایید.[41] مسلمانان گروه گروه راه خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در پیش گرفتند. غذا اندک بود و به همه نمیرسید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست مبارک خود را بر غذا نهاد و دعا کرد. به برکت دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله) همگی از آن غذا خوردند و سیر شدند، غذا نیز کم نیامد.[42]
عروس نور در خانه
علی(علیهالسلام) و پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای بهتر شدن عروسی، هرگونه تدبیری را اندیشیده بودند. جابر میگوید: ما در عروسی علی(علیهالسلام) و فاطمه حاضر بودیم و هیچ مجلس عروسی را بهتر از آن ندیدیم.[43]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) به زنان خود دستور داد تا حضرت زهرا را بیارایند. آنان، فاطمه(سلاماللهعلیها) را با بوهای خوش عطر آگین ساختند[44] و در حالی که شعر میخواندند،[45] لباسی را که از بهشت آمده بود، بر تنش پوشاندند.
داستان لباس بهشتی این گونه است[46] که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای عروسی دخترشان لباسی زیبا خرید. پس از مدتی، فقیری به در خانه نبی آمد و گفت: لباسی کهنه میخواهم. با این حال، حضرت زهرا، لباس نو و تازه خود را به او بخشید. آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند بر تو سلام میرساند و دستور داد بر فاطمه درود بفرستم و برای او، پیراهن بهشتی از سندس سبز فرستاده است. لباس بهشتی را بر تن عروس بهشتی کردند تا این که غروب شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فاطمه(علیهالسلام) را طلبید. فاطمه(سلاماللهعلیها) در حالی که عرق شرم و حیا بر جبینش نشسته بود، نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد، ولی پاهایش در راه رفتن میلغزید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند در دنیا و آخرت، لغزش را از تو بگرداند.[47]
پس او را در آغوش گرفت و بر استری و به روایتی بر شهبا سوار کرد.[48] رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیشاپیش جمعیت گام میسپرد و مردان بنی هاشم نیز پشت مرکب فاطمه راه میرفتند. در روایت است که جبرئیل در سمت راست، میکائیل در سمت چپ و 7000 ملک در پست سر حضرت فاطمه بودند که تا طلوع فجر، خداوند را تسبیح و تقدیس میکردند.[49]
دختران عبدالمطلب و بنی هاشم و زنان مهاجر و انصار و در پیشاپیش آنان، زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) عروس نور را در این راه همراهی میکردند. ام سلمه، عایشه، حفصه و معاذه برای این عروس و داماد شعر میخواندند. دیگران نیز اول بیت هر شعری را تکرار میکردند و تکبیر میگفتند. این شعر زیبا را ام سلمه سروده است:
دوسـتـان و هـمـسـایگان! به یاری خدا، شادی کنید.
هـــمـــاره خـــدا را ســپــاس گــویــیــد
نعمتهای فراوان پروردگار بزرگ را به یاد بیاورید
که دشواریها و آفتهای بسیاری از ما زدود
پس از آن که کافر شده بودیم، خداوند ما را هدایت فرمود
پــروردگـار آسـمــان ها، ما را شادمان ساخت
ای همراهان بهترین زنان جهان! شادی کنید
کـه عـمـههـا و خالههایشان به فدایشان گردند
ای دختر پیامبری که خدای بزرگ او را
به وسیله وحی و رسالتهای آسمانی خود برتری داده است[50]
بدین ترتیب کاروان عروس در هالهای از شور و شوق مردم، وارد خانه علی(علیه السلام) شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست علی(علیهالسلام) و زهرا(سلاماللهعلیها) را گرفت و در دست هم گذاشت. آن گاه فرمود: بارک الله فی ابنة رسول الله! ای علی(علیه السلام)! این فاطمه امانت من است. ای علی(علیهالسلام)! فاطمه خوب زنی است و ای فاطمه! علی(علیهالسلام) خوب شوهری است.[51] پس دعا کرد و فرمود: مرحبا ببحرین یلتقیان و نجمین یقترنان؛ آفرین بر دو دریایی که با هم آمیختند و دو ستارهای که به هم رسیدند.[52] در این هنگام، به زنان و مردان دستور داد بیرون بروند. همه بیرون رفتند جز اسماء بنت عمیس، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: مگر نگفتم همه بیرون بروند؟ اسماء گفت: آری، ای رسول خدا! قصد مخالفت نداشتم، بلکه پیمانی است که خدیجه با من کرد تا در شب زفاف نزد فاطمه باشم؛ زیرا دختران در این شب، نیازهایی دارند که زنی آگاه باید آن را برآورده سازد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای اسماء، خداوند نیازهای دنیا و آخرتت را برآورده سازد.[53]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حال بیرون رفتن از خانه بود، چوب پهلوی در را گرفت و فرمود: خداوند شما را پاک و پاکیزه آفرید و نسل شما را پاک ساخت. من در صلح و آشتی هستم با هر کسی که با شما در آشتی است و با کسی که با شما در جنگ است، در جنگم.[54]
بدین ترتیب علی و فاطمه، دو خورشید بیهمتای زمین و زمان، زندگی مشترک و پربرکت خود را آغاز کردند. در بامداد شب زفاف[55] یا بامداد روز چهارم عروسی،[56] پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خانهی تازه عروس و داماد رفت. آن گاه ظرف آبی طلبید که حاضر کردند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با نفس مبارک خویش، 3 بار در آن آب دمید و برخی آیات قرآن را بر آن خواند. آن گاه به علی(علیهالسلام) فرمود که جرعهای از آن بنوشد. باقی آن را نیز بر سینهی علی(علیهالسلام) ریخت و فرمود: ای ابوالحسن! خداوند، تو را از هر آلایش ناشایسته، پاک و پاکیزه بدارد. دوباره آب خواست و همین کار را دربارهی فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) تکرار کرد[57].
سال ازدواج و سن ازدواج
دربارهی تاریخ عقد و عروسی امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلامالله علیها) نظرهای گوناگونی ارایه شده است. چون درباره تاریخ ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز تاریخ نگاران و راویان، اختلاف نظر دارند.
شیخ مفید و ابن طاووس، شب زفاف را شب پنج شنبه 21 محرم سال سوم هجری میدانند و حتی قایل به استحباب روزهی این روز هستند.[58] علامه مجلسی در روایتی ازدواج ایشان را 16 روز پس از درگذشت رقیه، خواهر حضرت فاطمه و همسر عثمان؛ یعنی پس از جنگ بدر در سال دوم هجری میداند.[59] آیت الله امینی، عقد را در ماه رمضان و عروسی را در اول یا ششم ذی الحجه سال دوم یا سوم هجری میداند.[60] صاحب کشف الغمه نیز تاریخ ازدواج را اندکی پس از جنگ بدر در سال دوم برمیشمارد.[61] هم چنین مرحوم سپهر، ازدواج ایشان را در اول ماه رجب سال دوم هجری میداند و ماه صفر سال اول هجری را نیز بیان میدارد. [62]
با وجود همه اختلاف نظرهای دانشمندان و تاریخ نگاران شیعی در این باره، اکثریت آنان اتفاق نظر دارند که این نکاح مبارک پس از جنگ بدر در سال دوم هجری، رخ داده است. تولد امام حسن مجتبی(علیهالسلام) در سال سوم هجری نیز این سخن را تأیید میکند. درباره سن ازدواج حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) اختلاف نظر بیشتری وجود دارد؛ زیرا اختلاف نظر شدیدی که در تاریخ تولد ایشان به چشم میخورد، به سن ازدواج و شهادت ایشان نیز سرایت میکند. برخی دانشمندان اهل سنت[63] چون تاریخ تولد آن حضرت را پنج سال پیش از بعثت میدانند، ازدواج ایشان را در 18 سالگی و شهادت ایشان را در 28 سالگی فرض میکنند. آنان درباره چنین برداشتی میگویند: اگر سن ازدواج آن حضرت را 9 سالگی بدانیم، پس امام حسن در 10 سالگی به دنیا آمده است که این امر، پدیده شگفتی است.
در پاسخ باید گفت از نظر علمی، این سن مانع از وضع حمل نخواهد بود. چه بسا دخترانی در سنهای پایینتر از آن، بچهدار میشوند.[64] با این حال، بیشتر دانشمندان امامیه مانند: ابن شهر آشوب، محدث قمی، محمد تقی سپهر و... بر این باور هستند که حضرت فاطمه، 5 سال پس از بعثت به دنیا آمده است.[65] با توجه به این گفتهها، باید سن ازدواج آن حضرت را 9 سال و سن ازدواج علی(علیهالسلام) را 25 سال بدانیم.
منبع:موسسه جهانی سبطین
یک پیوند آسمانی
نویسنده: محمدحسین فکور
هر سه میآیند و میگویند: تو از همه با تقواتری; از همه زودتر مسلمان شدهای; هر خوبی که بگویی، داری; دختر پیامبر (صلی الله علیه واله) بزرگ شده، ما از او خواستگاری کردهایم; ولی جوابمان کردهاند و گفتهاند: «خدای او برایش تصمیم میگیرد» ; چرا تو نمیروی! شاید به تو روی خوش نشان بدهند» .
تو، دلت آتش میگیرد; چشمانت غرق اشک میشود و میگویی: «ای ابوبکر! چیزی را به یادم آوردی که سعی کرده بودم، فراموشش کنم . به خدا! فاطمه را دوست دارم و هرگز نخواستهام درباره ازدواج با او بیخیال باشم; ولی ... ولی ... آخر دستم از دنیا خالی است» .
ابوبکر میگوید: «ای علی! این حرف را نزن; خودت میدانی که خدا و رسولش دنیا را به چیزی نمیگیرند» . عمر میگوید: «این رفیقم راست میگوید; هر سابقه خوبی که بگویند، تو در آن پیش قدم بودهای ای ابوالحسن! (1) تو از همه به پیامبر خدا نزدیکتری; اشراف قریش، فاطمه را خواستگاری کردهاند; ولی شنیدی که ابوبکر چه گفت» . تو آستین بالا میآوری و اشک از چشم پاک میکنی و به عمر نگاه میکنی . این بار، سعد معاذ زبان باز میکند:
«راستی چه مانعی در میان داری ای علی! من میگویم همین امروز ... نه، همین حالا راه بیفت» .
تو شتر آبکش خودت را سوار میشوی; مزرعه را پشتسر میگذاری; به خانه میآیی; شتر را میبندی; لباس کارت را عوض میکنی; وضو میگیری; غسل میکنی; عبای نوی قطریات را میپوشی; به نماز میایستی و پس از آن، به طرف خانه پیامبر میروی . پیامبر خدا در اتاق همسرش ام سلمه است . در که میزنی، ام سلمه میپرسد: کیست؟ قبل از آن که جواب بدهی، آشکارا صدای پیامبر را میشنوی که میگوید: «ام سلمه! برخیز در را بگشا و بگو داخل شود . به خدا! مردی که خدا و رسولش او را دوست دارند، پشت در است; او هم خدا و رسولش را دوست دارد ...» .
ام سلمه میگوید: «پدر و مادرم فدایت! این مردی که ندیده در بارهاش چنین سخن میگویی: کیست؟ پیامبر (صلی الله علیه واله) میگوید: «خاموش باش! او برادر و پسر عمو و نزدیکترین خلق خدا پیش من است» .
همسر پیامبر با عجله میرود و در را میگشاید و تو صبر میکنی تا او پشت پرده برود; بعد داخل اتاق میروی . سلام میکنی و کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله) مینشینی . سرت را پایین میاندازی و چشم به زمین میدوزی . پیامبر خیلی زود میفهمد که برای کاری نزدش آمدهای; اما خجالت میکشی به زبان بیاوری . با مهربانی به تو میگوید: «ای ابوالحسن! خیال میکنم با من کاری داری; حاجتت را بگو; هر نیازی که باشد، برآورده میکنم» .
تو بااندکی آزرم میگویی: «پدر و مادرم فدایت! خودت بهتر میدانی که روزگاری مرا از خانه پدرم به خانه خودت آوردی . من کودک بودم; از غذای خودت به من میخوراندی; با آداب و روش خودت مرا تربیت کردی و مرا از شرک و بتپرستی رایج آن روزگار نجات دادی ... . ای رسول خدا! تو بهترین گنجینه منی . امروز دوست دارم که تشکیل خانه و خانواده بدهم تا در سایه آن، آرامش داشته باشم ... و آمدهام تا دخترت فاطمه را خواستگاری کنم ...» . پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) میخندد و از شادی رنگش تغییر میکند و به تو میگوید: «صبر کن تا از خودش هم بپرسم» . پیامبر میرود و زود میآید و میگوید: «الله اکبر; سکوت او نشانه رضایتش است» . سپس میگوید: «چیزی هم داری که با آن امر ازدواجت را فراهم کنی» ؟
تو میگویی: «پدر و مادرم فدایت! وضع زندگی مرا که میدانی; شمشیرم، زرهم و یک شتر آبکش که با آن در مزرعههای مردم آبکشی میکنم» .
پیامبر میگوید: «شمشیرت را که در جنگ با دشمنان خدا نیاز داری; شترت را هم همین طور; باید با آن کار کنی و در مسافرت مرکبتباشد; ولی زرهات را بفروش; به تو بشارت میدهم که خدا در آسمان قبل از زمین، عقد تو و فاطمه را بسته است» .
تو میگویی: «چشم تو روشن و پدر و مادرم فدایت! تو همیشه بشارت دهنده و مبارک قدم بودهای; صلی الله علیک» .
آنآگاه، شادمان از جا برمی خیزی و بیرون میآیی; به خانه میروی; زرهات را برمیداری و در بازار میفروشی . سپس پولها را نشمرده، پیش پیمبر میآوری . پیامبر که قبل از آمدن تو، بلال و عمار و ابوبکر را خبر کرده بود، یک مشت درهم بر میدارد و به بلال میدهد و میگوید: «برای دخترم عطر بخر» . به عمار و ابوبکر هم میگوید: «بقیه پولها را به بازار ببرید و لوازم خانه بخرید» . آن دو میروند و ساعتی دیگر باز میگردند . همه باری که به دوش گرفته و آوردهاند، جلوی پیامبر میگذارند . آن چه خریدهاند، عبارتند از:
پیراهنی برای عروسی به قیمت هفت درهم، یک روسری به ارزش یک درهم، یک حوله، تختی از چوب و برگهای درختخرما، دو تا تشک کتانی; یکی پر از پشم و یکی دیگر پر از برگهای نرم درختخرما، چهار تا بالش، یک تکه حصیر، یک جفتسنگ آسیای دستی، یک پرده، یک مشک آب، یک کاسه چوبی، یک ظرف پوستی، یک سبو، چند کوزه، دو تا بازوبند و یک ظرف مسی .
پیامبر جهیزیه را مینگرد و بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر میشود و میگوید:
«خدایا! زندگی را بر گروهی که بیشتر لوازمشان ساده و سفالی است، مبارک گردان» . (2)
پی نوشت ها
1 . کنیه در میان عربها مرسوم بوده، حتی کودکان گاهی کنیه داشتهاند
2 . بحارالانوار، ج43، ص125 - 134; به نقل از کشف الغمة . حوزه
درس هائی از ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی (علیه السلام)
از ماجرای ازدواج حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه علیهماالسلام نکات بسیار جالبی را میآموزیم که اگر خواهان سعادتیم و پیروی راستین اسلام ، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم تا مراحل اول ازدواج بر مبنای صحیحی صورت گیرد، و دوم آنکه ساده زیستی در تمام شوون زندگی جامعه و بخصوص ازدواج راه یابد ، و گرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ غیر اسلامی و یا ساخته و پرداخته ی ذهنهای کوتاه مادی و اشرافی است چون غل و زنجیر بر دست و پای جوانان و والدین آنها میافتد و هر روز این غل و زنجیر بزرگتر و سنگینتر میشود ، تا جایی که امکان هر نوع حرکت صحیحی را میگیرد و حیات جامعه را به سوی نابودی میکشاند ، و بر فساد و نابسامانیهای روانی و مشکلات اخلاقی میافزاید.
درسهائی که از ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا علیهماالسلام میگیریم از این قرار است:
1- کفو و همتا بودن:
یکی از اصول اساسی و رازهای موفقیت ازدواج ، کفو و همتا بودن دختر و پسر با هم است ، زیرا تنها در صورت همتا و همشأن بودن دو زوج است که درک متقابل آنان از یکدیگر امکانپذیر است.
برخی تصور میکنند کفویت تنها به شرائط ظاهری از قبیل مسائل نژادی و یا وضعیت مادی و رفاهی بستگی دارد. در صورتی که چنین نیست، بلکه همتایی و هم سوئی آرمانها ، خواستها و تمایلات روحی و روانی افراد ، میزان آگاهیهای علمی و دینی و میزان تعهد عملی به مکتب و مذهب ، و ارزش نهادن به ویژگیهای اخلاقی و فرهنگی است.
اگر مسئله همتایی نبود ، بدون تردید دختران زیبایی در مدینه بودند که از ازدواج با حضرت علی علیهالسلام خرسند میشدند. اما او حتی از آنان خواستگاری هم نکرد و برای حضرت فاطمه علیهماالسلام نیز خواستگاران فراوانی بودند امّا حضرت فاطمه علیهماالسلام و پیامبرصلیالله علیه وآله به این وصلتها راضی نشدند تنها حضرت فاطمه علیهماالسلام و روح والای او بود که زیباییها و شکوه معنوی حضرت علیعلیهالسلام را درک میکرد . در این مورد پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله فرمودند: اگر خدا علی را نمیآفرید برای فاطمه کفو و همتایی وجود نداشت. (1)
2- خواستگاری بدون واسطه
خواستگاری بدون هیچ تشریفات و حضور واسطه انجام شد و حضرت علی علیهالسلام شخصاً به خواستگاری حضرت فاطمه علیهماالسلام از پیامبر صلیالله علیه وآله اقدام نمود.
3- شرط اول : رضایت دختر
پیامبر گرامی صلیالله علیه وآله بدون رضایت دخترش حضرت فاطمه علیهاالسلام به خواستگار پاسخ مثبت نداد.
4- قناعت
در تهیه جهیزیه به ضروریترین و ابتدائیترین وسائل زندگی در آن عصر بسنده شد، از سیرت پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله میآموزیم که بایستی در الگوی مصرف تجدید نظر کنیم و در زندگی فناپذیر و زودگذر دنیا به حداقل ممکن قناعت ورزیم تا از گذرگاه پرهیاهوی زندگی سبکبار بگذریم و تن به بردگی این و آن ندهیم.
مگر حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلیالله علیه وآله رهبر بینظیر مسلمانان نبود؟ مگر از نژاد بنیهاشم یعنی اصیلترین و شریفترین تیرههای عرب به حساب نمیآمد؟ مگر مادرش حضرت خدیجه علیهماالسلام ثروتمندترین زن عرب در عصر خویش نبود؟ مگر از همه جهات علمی فردی آگاهتر و اندیشمندتر از همگان نبود؟ مگر پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه وآله نمیتوانست جهیزیه زیادی را همراه دخترش کند؟
پاسخ همه این سوالات «مثبت» است اما منش و روش پیامبر عظیم الشأن اسلام صلیالله علیه وآله و خاندانش بر ساده زیستی استوار است . (2)
متأسفانه در برخی خانوادهها به خصوص قشر مرفه جامعه جهیزیه دخترانشان نمایشگاه بینالمللی کاملی است از لوازم خانگی داخلی و خارجی که برقش چشمهای ظاهربین را خیره میکند.
5- مهیا کردن خانه برای ورود عروس
اکنون ببینیم علی بن ابیطالب علیهالسلام شهسوار اسلام و محبوبترین مردان و نزدیکترین آنان در نزد خدا و رسول خدا چه داشت و چه تهیه کرد:
ابن شهر آشوب در مناقب نقل میکند: که حضرت علیعلیهالسلام نیز اتاق خود را برای عروسی آماده کرد. بدین ترتیب که:
ابتدا مقداری ماسه کف اطاق پهن کرد و چوبی هم تهیه نمود به دو طرف اتاق وصل کرد تا لباسهای خود را روی آن بیندازد، و یک پوست گوسفند هم کف اتاق انداخت، و یک بالش نیز که داخلش را از لیف خرما پر کرده بودند در آنجا نهاد. (3) همین .
پی نوشت ها :
1- ینابیع الموده، ص 177 و 237.
2- زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام تألیف محمد قاسمپور با مقدمه آیتالله مرعشی نجفی ص47.
3- زندگانی حضرت فاطمه علیهماالسلام و دختران آنحضرت مولف سیدهاشم رسولی محلاتی ص56.
منبع:کتاب شفیعه ی محشر یا مظلومه ی پیامبر – نوشته سید عبدالله حسینی دشتی