امام کاظم (ع) اسوه ظلم ستیزی
نویسنده: عبدالکریم پاک نیا
بی تردید برای استواری و مقاومت در راه عقیده، پشتوانه ای قوی و نیرومند لازم است. طبق آموزه های قرآنی بهترین پشتوانه هر انسان حقیقت طلبی، اتکا به حضرت پروردگار است و میانبرترین و نزدیک ترین راه در معرفت و قرب به حق، توجه به عبادت و معنویت است. خداوند متعال می فرماید: «از صبر و نماز یاری بجویید.”(بقره/ 45)
حضرت کاظم(ع) با پیروی از این رهنمود در مقابل نیروهای باطل، از صبر و بردباری و نماز و عبادت یاری می جست؛ “آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشکهای ریزان، مناجات بسیار و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”(الانوار البهیه، ص 205)
برخورد با صلابت
از آنجایی که اولیای خدا به امدادهای خداوندی باور قطعی دارند، در برخوردهای خود با دنیاپرستان و طاغوت های زمان بی واهمه و با قاطعیت و صلابت رفتار می کنند و آنان با داشتن سرمایه ایمان به غیر از خداوند متعال از هیچ قدرت و نیرویی نمی هراسند، پیشوای هفتم نمونه بارزی از این اولیای الهی است.
آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشک های ریزان، مناجات بسیار، و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”
اینک مواردی را در اینجا با هم می خوانیم:
الف) سخن امام به مهدی عباسی
مهدی، سومین خلیفه عباسی، در یک اقدام عوام فریبانه اعلام کرد که هر کسی که حقوقی بر گردن نظام حکومتی دارد، می تواند برای رسیدن به حق خود اقدام نماید. او در یک حرکت ظاهری مشغول ادای حقوق مردم شد. امام کاظم(ع) نیز خواستار اعاده حقوق خود شد. در آنجا گفتگوی ذیل میان خلیفه و پیشوای هفتم به وقوع پیوست:
* حقوق شما چیست؟
فدک.
* محدوده فدک را مشخص کن تا به شما باز گردانم.
حد اول آن، کوه احد، حد دوم عریش مصر، حد سوم سیف البحر(دریای خزر) و حد چهارمش دومة الجندل ] سرزمین عراق [ است.
* همه اینها؟!
آری !
خلیفه آنچنان ناراحت شد که آثار غضب در چهره اش پدیدار گشت و با ناراحتی شدید گفت که مقدار زیادی است، باید بیندیشم. امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد. (اصول کافی، کتاب الحجه، باب الف„ والانفال)
ب) پیشوای دلها
روزی در کنار کعبه، هارون الرشید حضرت کاظم(ع) را ملاقات نمود و در ضمن سخنانی به امام گفت: آیا تو هستی که مردم مخفیانه با تو بیعت می کنند و تو را به رهبری خویش برمی گزینند؟ حضرت با کمال شهامت فرمود: “من بر دل های مردم حکومت می کنم و تو بر جسم های آنان!”
امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد.
ج) هشدار به متکبران
هارون، سلطان گردنکش و متکبری بود که خود را برتر از همه چیز و همه کس می دانست و حتی در خیال باطل خود بر ابرها می بالید و به وسعت حکومت خویش می نازید که: ای ابرها! ببارید که هر کجا قطرات بارانتان ببارد، چه شرق و چه غرب، بر زمین های تحت حکومت من خواهد بارید و خراج و مالیات آن سرزمین را نزد من خواهند آورد.
زمانی امام هفتم(ع) به کاخ هارون رفته بود. هارون از او پرسید: این دنیا چیست؟ امام فرمود: این دنیا سرای فاسقان است. سپس با تلاوت آیه 146 سوره اعراف به وی هشدار داد که: “بزودی از آیات خود دور خواهم نمود کسانی را که به ناحق در روی زمین ادعای بزرگی می کنند و اگر آنان هر آیه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، به سوی آن حرکت نمی کنند، ولی اگر راه ضلالت و گمراهی را ببینند، به سوی آن خواهند رفت.” هارون پرسید: دنیا خانه کیست؟ حضرت فرمود: دنیا برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران آزمایش است.
در آخر این گفتگو، هارون با درماندگی تمام پرسید: آیا ما کافریم؟ امام هفتم(ع) پاسخ داد: نه، ولی چنان هستید که خداوند متعال فرموده است: “کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را در محل تباهی فرود آوردند.”(هدایتگران راه نور، ص 700)
د) سلام بر تو ای پدر!
هارون وارد مدینه شد و به همراه جمع زیادی به حرم پیامبر(ص) رفت. او در مقابل قبر شریف رسول خدا(ص) ایستاد و با کمال افتخار چنین سلام داد: سلام بر تو ای پسر عمو! در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر(ع) که در میان اهل مدینه حضور داشت، نزدیک آمد و برای تحقیر خلیفه غاصب چنین سلام داد: “سلام بر تو ای رسول خدا! سلام بر تو ای پدر!” در این حال، هارون از شدت خشم به خود پیچیده و دنیا در نظرش تیره و تار شد؛ زیرا حضرت کاظم(ع) به این وسیله شایستگی خود را برای جانشینی رسول خدا(ص) و لیاقت نداشتن هارون برای چنین مقامی بیان داشت. (بحارالانوار، ج 48، ص 135)
هـ) نامه ای از زندان
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای مدیدی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاه های ترسناک، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی لحظه ای درنگ نکرد.
آن حضرت در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رسانده، به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت. امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت: «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو، رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
(تاریخ بغداد، ج 13، ص 32)
ممکن است این پرسش به ذهن آید که امام هفتم(ع) از آن شرایط خفقان چگونه نامه ها و سخنان خود را به سمع و نظر دیگران می رسانید؟
بررسی اوضاع تاریخی آن عصر نشان می دهد که اکثر زندانبانان و مأموران آن پیشوای الهی با اندکی ارتباط و برخورد با ایشان، به حقیقت و معنویت امام پی برده و از هواخواهان و دلدادگان امام می شدند و این مسأله سبب شده بود که گفته ها، نوشته ها و افکار و اندیشه و سیره حضرت بر تاریخ پوشیده نماند.
منبع:روزنامه قدس
ذبح اسماعیل (علیه السلام)
قرآن و توراتِ موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل (علیه السلام) پس از آن که در سن پیرى صاحب فرزند پسرى شده است، از سوى خداوند متعال مأمور گردیده که فرزند خود را براى خدا ذبح نماید. و این در واقع آزمونى بس بزرگ و سختى بود که پدر و پسر مى بایست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهیم و اسماعیل (علیه السلام) تمام وجودشان توحید و تسلیم پروردگار بود، از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدند و کامل ترین درجه تسلیم دربرابر خالق یکتا را در خارج تحقق بخشیدند.
قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان خدا، فرمان آزمایشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پیدا نکرده است.
اما در این که فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم (علیه السلام) بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد; چرا که از قرآن استفاده مى شود که این فرمان در مورد اسماعیل (علیه السلام) بوده و او فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) است;(7) اما تورات کنونى مى گوید این فرمان در مورد اسحاق (علیه السلام) بود. و ایشان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) لقب یافتند.
باز این مورد از مواردى است که تعصب نژادى تورات نویسان، آنان را به تناقض گویى واداشته و از بیان حق منصرفشان کرده; چرا که تورات مى گوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت اى ابراهیم، عرض کرد: لبّیک. گفت: اکنون پسر خود را که «یگانه» تو است و او را دوست مى دارى; یعنى اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آن جا بر یکى از کوه هایى که به تو نشان مى دهیم براى قربانى سوختنى بگذران... چون بدان مکانى که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند ابراهیم در آن جا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاى هیزم بر مذبح گذاشت. و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وى را ندا درداد و گفت: اى ابراهیم! اى ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الآن دانستم که تو از خدا مى ترسى، چون که «پسر یگانه» خود را از من دریغ نداشتى... بار دیگر فرشته خدا به ابراهیم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند مى گوید به ذات خود قسم مى خورم چون که این کار را کردى و «پسر یگانه» خود را دریغ نداشتى... .
در متن فوق سه بار واژه «پسر یگانه» تکرار گردیده، در حالى که تورات تصریح دارد به این که اولین فرزند ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است. بنابراین اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق (علیه السلام) باشد چطور با وجود اسماعیل (علیه السلام) او یگانه پسر ابراهیم (علیه السلام) خواهد بود؟! این یک تناقض آشکار است.
به علاوه براساس تعالیم تورات فعلى خداوند براى نجات بنى اسرائیل از دست مصریان (به عنوان یک معجزه) تمام پسران ارشد مصرى ها و همچنین نخست زاده نر حیوانات آنان را هلاک کرده است، به همین دلیل بنى اسرائیل مى بایست نخست زاده نر حیوانات خود را براى خدا وقف و قربانى نمایند و براى نخست زاده پسر عوض بدهند.
به طور کلى مسأله نخست زادگى یک اصل مهم در تعالیم یهود است. براساس عقیده آنان نخست زاده اگر پسر باشد، بایستى خدمت گزار خداوند باشد.
بنابراین فرمان ذبح باید در مورد فرزند ارشد ابراهیم، اسماعیل (علیهما السلام) باشد نه در مورد اسحاق.
اما در قرآن ـ همان طور که اشاره شد ـ اسماعیل (علیه السلام) به عنوان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) مطرح شده است. قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعیل داستان ذبح را مطرح مى کند و پس از این بشارت تولد اسحاق (علیه السلام) را متذکر مى گردد; یعنى بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعیل (علیه السلام) و ماجراى ذبح او به ابراهیم (علیه السلام) داده شد. همان طور که مکرر گفته شد از نظر تورات مسلم است که تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعیل (علیه السلام) بوده است. بنابراین فرمان ذبح اسماعیل (علیه السلام) در حدود سیزده ـ چهارده سالگى وى بوده است.
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در یک مورد در طى نه آیه بیان شده است:
«(ابراهیم گفت:) «پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم.
هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا کن به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.
هنگامى که هردو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را برخاک نهاد. او را ندا دادیم که اى ابراهیم آن رؤیا را تحقق بخشیدى ما این گونه نیکوکاران را جزا مى دهیم.
این مسلّماً همان امتحان آشکار است.
ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم. و نام نیک او را در امت هاى بعد باقى نهادیم. سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم. او از بندگان باایمان ماست.
ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم».
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد این که فرزند ذبیح اسماعیل (علیه السلام) است یا اسحاق (علیه السلام) در برخى جزئیات دیگر این داستان هم اختلاف دارند. براساس آنچه که در قرآن آمده، ابراهیم (علیه السلام) با صراحت تمام ماجراى خواب و ذبح را با اسماعیل (علیه السلام) درمیان گذاشت و او هم بدون هیچ دغدغه اى این فرمان را پذیرفت. اما در تورات مى گوید ابراهیم (علیه السلام) تا لحظه آخر اسحاق (علیه السلام) را از ماجرا آگاه نکرد و این در حالى بود که او مى خواست که از جریان آگاه شود.
به هرصورت داستان با آن صورتى که در تورات آمده هیچ فضیلتى را براى آن حضرت اثبات نمى کند. اما همین داستان به آن صورتى که قرآن بیان کرده بیان گر فضیلتى بس بزرگ براى اسماعیل (علیه السلام) است.
مورد اختلاف دیگر این است که براساس آیات قرآن ماجراى ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در سرزمین مکه بوده; و این اسماعیل بوده که به سرزمین مکه هجرت کرده بود، اما در مورد اسحاق (علیه السلام) تاریخ نقل نکرده که او به مکه هجرت یا مسافرت کرده باشد.
در این زمینه نقل شده است.(8) و روایتى هم از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در این باره نقل شده است.
ولى این مطلب درست نیست; زیرا اوّلاً: در همین سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در آیه 112 مى خوانیم:
{ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِنْ الصَّالِحِینَ }.
«ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم.»
این تعبیر نشان مى دهد که بشارت به تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از ماجراى ذبح فرزند و به خاطر فداکارى هاى ابراهیم (علیه السلام) به ایشان داده شد. بنابراین، مسأله ذبح ربطى به اسحاق (علیه السلام) ندارد.
ثانیاً: قرآن در موردى دیگر مى گوید: ما به ابراهیم تولد اسحاق و از پس او تولد یعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت دادیم.
بنابر این چطور ممکن است خدا ابراهیم (علیه السلام) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالى که قبل از تولد اسحاق (علیه السلام) به او خبر داد که او مى ماند و فرزندى به نام یعقوب (علیه السلام) از او متولد مى گردد؟!
ثالثاً: دربرابر روایاتى که مى گوید ذبیح اسحاق (علیه السلام) است روایات زیادى وجود دارد که مى گوید ذبیح همان اسماعیل (علیه السلام) است. و این دسته از روایات، با ظاهر آیات هم موافق هستند. اما روایات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مى باشد، قاعدتاً باید از اسرائیلیات و محصولات یهود و یا کسانى که تحت تأثیر آن ها بودند، باشد.
اینک چند نمونه از روایاتى که مى گوید ذبیح لقب اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) :
1 ـ از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «اَنَا ابْنُ الذَّبِیحَین; «من فرزند دو ذبیح هستم.»
و مراد از دو ذبیح یکى «عبدالله» پدر آن حضرت است که «عبدالمطلب» (پدرعبدالله) نذر کرده بود که او را در راه خدا قربانى کند اما به فرمان خدا یکصد شتر فداى او قرار داده و او را ذبح نکرد.
و دیگر «اسماعیل» چرا که مسلم است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) از فرزندان اسماعیل (علیه السلام) است نه از فرزندان اسحاق (علیه السلام) .
2 ـ و در دعایى که از على (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده، مى خوانیم: «یا مَن فَدا اسماعیل من الذبح»; «اى کسى که فدایى براى ذبح اسماعیل قراردادى.»
3 ـ از امام رضا نقل شده که فرمود: «لَو عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً اَکْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعیل»; «اگر حیوانى بهتر از گوسفند پیدا مى شد خدا آن را فدیه اسماعیل قرار مى داد.»
بنابراین فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) .
سیماى اخلاقى امام باقر (ع)
نویسنده:ابوالفضل هادى منش
1- اخلاق
الف) عبادت و پارسایی
امام صادق علیه السلام می فرماید: «پدرم، امام محمدباقر علیه السلام همواره مشغول ذکر خدا بود. هنگام خوردن غذا ذکر خدا می گفت. وقتی با مردم صحبت می کرد، از یاد خدا باز نمی ماند و کلمه «لااله الاالله» همواره بر زبانش جاری بود. (سحرگاهان) ما را به عبادت و شب زنده داری تا برآمدن آفتاب فرا می خواند. به آن دسته از اعضای خانواده که قرائت قرآن می دانستند، خواندن قرآن را دستور می داد و بقیه را به گفتن ذکر خدا سفارش می نمود.» (1)
« افلح » خدمتکار امام ، می گوید :
«با محمدبن علی علیه السلام برای انجام مناسک حج بار سفر بستم. وقتی رسیدیم و امام داخل مسجدالحرام شد و نگاهش به کعبه افتاد، شروع به اشک ریختن کرد. او با صدای بلند می گریست. تا جایی که شگفتی من برانگیخته شد (که چرا امام معصوم این گونه می گرید؟!) گفتم: پدر و مادرم به فدایت باد! مردم دارند شما را نگاه می کنند. اگر ممکن است کمی آهسته تر گریه کنید، امام فرمود: وای بر تو! چرا صدایم را به گریه بلند نکنم تا شاید (مورد بخشایش و مهرورزی پروردگار قرار گیرم و) در من نظر لطف کند و فردای رستاخیز به مهربانی و لطفش درآویزم.
سپس مشغول طواف خانه خدا شد و نزد مقام به نماز ایستاد. ( هنگامی که نمازش پایان یافت) به سجده رفت و آن هنگام که سر از خاکساری درگاه خدا برداشت، سجده گاهش از اشک تر شده بود. (2) او در هر شبانه روز صد و پنجاه رکعت نماز می گزارد.»(3)
امام صادق علیه السلام در بیان خدا ترسی پدر بزرگوارش می فرماید :
«پدرم نیمه های شب خدا را با سوز و گداز چنین می خواند؛ بارالها! خواندی، کوتاهی کردم، رماندی، سرباز زدم، ببین، اینک منم، بنده تو، سرافکنده به درگاهت و هیچ عذر خواسته ای ندارم». (4)
ب) دوری از دنیا
زندگی فردی امام علیه السلام به دور از زیور و زینت دنیایی بود. اتاق امام بسیار ساده و کوچک بود، ولی هرگز به زنان خویش سخت نمی گرفت و هرگز خاطر خویش را از اندیشه در امور دنیایی نمی آشفت.
«جابربن یزید جعفی» می گوید:
«روزی محمدبن علی علیه السلام به من فرمود: ای جابر! اندوهگینم و دلم گرفته است. گفتم: اندوهتان به خاطر چیست؟ فرمود: ای جابر! کسی که لذت شراب ناب الهی در دلش باشد، از غیر خدا روی برتافته و دلش گرفتار او می شود. ای جابر! مگر این تحفه دنیا چیست. مگر دنیا جز مرکبی که بر آن سوار می شوی یا لباسی که می پوشی و یا همسری که اختیار می کنی چیز دیگری هم هست؟
ای جابر! خداجویان بر این دنیا تکیه نمی کنند و به آن دل نمی بندند و خیال خود را از آخرت( او سختی آن) خوش نمی دارند. دل فریبی های دنیا، دل آنان را هرگز از یاد خدا باز نمی دارد، گوش آنان را بر ذکر خدا نمی بندد، و زرق و برق دنیا چشمشان را از دیدن نور الهی کور نمی کند. از این روست که نیکان پاداش، دریافت می کنند و رستگار می شوند... پس بکوش آنچه خدا نزد تو از دین و حکمتش به امانت گذاشته، پاس داری.» (5)
همچنین می فرمود: «دنیا را مانند کاروان سرایی فروگذار که پیامبر(ص) فرمود: مثل من و دنیا مثل سواری است که ساعتی زیر سایه درختی فرود می آید و بر می خیزد و از آنجا می رود». (6)
ج) دانش و بینش
آوازه دانش امام(ع) بر تمامی سرزمین های اسلامی سایه افکنده بود و مردم، به ویژه دانشوران، شیفته نام و آوازه او بودند و این شیفتگی در بین مردم عراق بیشتر به چشم می خورد و دوست و دشمن زبان به ستایش دانایی او گشوده بودند. نقل است: هشام بن عبدالملک- خلیفه وقت- او را در مسجدالحرام دید و در حالی که بر دست غلامش تکیه کرده بود، پرسید: «آیا او همان کسی است که مردم عراق شیفته و بهت زده (علم) اویند؟» پاسخ دادند: «آری». سپس به غلامش دستور داد تا نزد او برود و امام را برای پاسخ به پرسش های خلیفه فرا خواند. خلیفه پرسش هایی را مطرح کرد و امام به گونه ای پاسخ داد که هشام خاموش ماند و هیچ نتوانست بگوید. (7)
آوازه شهرت او تا دوردست های سرزمین های اسلام رسیده بود؛ همچنان که راوی می گوید:
«دیدم در حلقه درس او مردم خراسان حضور دارند و اشکالات علمی خود را مطرح می کنند». (8)
د) پاکیزگی و آراستگی
رعایت بهداشت فردی، نقش مهمی در زندگانی امام باقر(ع) داشت. هرچند در آن دوران امکانات بهداشتی و پزشکی، بسیار محدود بود، امام در همان روزگار بسیار بدان اهمیت می داد و رعایت آن را به پیروان خویش نیز سفارش می کرد. امام، همواره محاسن و ناخن های خود را حنا می کرد، لباس های تمیز می پوشید، و ناخن هایش را کوتاه می کرد و می فرمود: «ناخن های خود را کوتاه کنید؛ زیرا آنها محل جمع شدن شیطان هستند». (9)
امام(ع) پیرایشگری مخصوص خود داشت که موهای سر و صورت ایشان را اصلاح می کرد و اصحاب، امام را همواره با موهایی مرتب و پیراسته می دیدند. (10)
همچنین به مسواک زدن اهمیت بسیاری می داد و می فرمود: « اگر مردم می دانستند که مسواک زدن چه فواید مهم و فراوانی دارد، آن را، حتی در بستر خواب نیز از خود جدا نمی کردند.» (11)
امام، همواره در محیط های عمومی با لباس های برازنده و تمیز حاضر می شد؛ به گونه ای که نزدیکان در مورد ایشان می گفتند: ظاهر او بیشتر به جوانان می ماند. (12)
2- امام و خانواده
خانواده، به عنوان اولین و پایدارترین نهاد جامعه، بیشترین اهمیت را در شکل گیری شخصیت و روحیات فردی اعضای آن برعهده دارد و بزرگ ترین نقش را در سالم سازی جامعه ایفا می کند. بنیان خانواده برپایه محبت اعضا به یکدیگر، بنا نهاده شده است؛ به گونه ای که می توان محبت را مهم ترین عامل در بهداشت و سلامت روحی و روانی خانواده به شمار آورد.
الف) ایجاد پیوند عاطفی با همسر
یکی از نکات ارزنده و جالب توجه زندگانی امام باقر (ع) در این راستا، اهتمام امام در جلب محبت افراد خانواده و فراهم آوردن لوازم تحکیم خانواده است.
«حسن زیات بصری» به همراه یکی از دوستانش به حضور امام شرف یاب می شود تا برای پرسش های خود پاسخی از امام دریافت کند. وی پس از ورود به اتاق امام با صحنه ای روبه رو می شود که تعجب او و همراهش را بر می انگیزد. او امام و اتاقش را در حالتی بسیار آراسته مشاهده می کند. به هر حال، پرسش هایش را مطرح می کند و پاسخ می شنود. هنگام برخاستن و خارج شدن، امام به او می فرماید: «فردا همراه دوستت نزد من بیا». روز بعد به منزل امام می آیند، ولی ایشان را در اتاقی خاکی که فقط حصیری در آن پهن بود، پشمینه بر تن یافتند.
امام به او فرمود: « ای برادر بصری! اتاقی را که دیشب مشاهده کردی، اتاق همسرم بود و اسباب و اثاثیه ای هم که در آن بود، به او تعلق داشت. او خودش را برای من زینت کرده بود و من هم باید خود را برای او زینت می کردم. بنابراین، گمان بد به دل خویش راه مده». او گفت: « فدایت شوم! سوگند که در مورد شما بدگمان شده بودم، ولی اینک خدا بدگمانی را از دلم بیرون کرد و دریافتم که حقیقت، همان است که شما فرمودید». (13)
آشکار است که امام برای جلب رضایت و خشنودی همسر خود بسیار تلاش می کرد تا با ارتباط عاطفی بیشتر، بنیان خانواده خویش را استحکام بیشتری ببخشد.
ب) ارتباط عاطفی با فرزندان
یکی از فرزندان حضرت، بیمار بود و وضع وخیمی داشت و امام از این موضوع بسیار ناراحت بود. سرانجام بیماری او بهبود نیافت و به مرگ وی انجامید. امام از درگذشت او بسیار متأثر شد. صدای شیون و زاری اهل خانه بلند شد، امام به بالین فرزند خود رفت، ولی لحظاتی بعد با چهره ای گشاده بیرون آمد که موجب تعجب برخی از حاضران شد و در این مورد از ایشان پرسیدند، حضرت فرمود: «ما دوست داریم آن که دوستش داریم (فرزندمان) سلامت باشد، ولی وقتی خواست خدا در مورد ما نازل شد، به آنچه او دوست دارد، گردن می نهیم.»
امام با این رفتار و گفتار نیکو، چارچوب محبت واقعی و اصیل را به همگان آموخت و یادآور شد که دوستی های دنیایی، حتی محبت به فرزند، نباید مانع فرمان برداری و روی برتافتن از خواست الهی شود.
3- اخلاق اجتماعی
الف) دستگیری از نیازمندان جامعه
کمک به محرومان، نیازمندان و ستمدیدگان جامعه، اصل بزرگی در زندگانی امام باقر(ع) بود و برطرف کردن نیازهای مادی و روحی آنان را مهم ترین فعالیت های اجتماعی خود به شمار می آورد. امام، آنان را دور خود جمع می کرد، سخنانشان را می شنید و دردهایشان را آرامش می بخشید. امام صادق(ع) در این باره می فرماید:
« روزی نزد پدرم رفتم، در حالی که مشغول تقسیم هشت هزار دینار به نیازمندان مدینه بود و یازده غلام را آزاد ساخت.»
امام روزهای تعطیل، به ویژه جمعه ها، را به دستگیری و انفاق به مستمندان اختصاص می داد و دیگران را نیز به آن برمی انگیخت. در روایتی دیگر از امام صادق(ع) آمده است:
« با وجود این که پدرم از نظر بنیه مالی ضعیف تر از سایر افراد خاندانش و نیز مخارج زندگی اش بیشتر از بقیه بود، ولی د رهر روز جمعه به نیازمندان کمک می کرد، حتی اگر کمک او به اندازه یک دینار بود و می فرمود: پاداش صدقه و کمک به نیازمندان در روز جمعه برتری دارد؛ همان گونه که روز جمعه نسبت به دیگر روزهای هفته دارای برتری است.»
ویژگی برجسته امام در دستگیری از مستمندان این بود که هرگز آنان را «سائل؛ گدا» خطاب نمی کرد و همواره به دیگران می فرمود: «آنان را به بهترین نام هایشان صدا بزنید.»
ب) زندگی مردمی
امام باقر(ع) در این باره اهتمام ویژه ای داشت و دیگران را نیز از آموزه های سودمند اخلاقی خود در این زمینه بهره مند می کرد. «زراره بن اعین» روایت می کند:
«روزی امام باقر(ع) برای شرکت در مراسم تشییع جنازه فردی از طایفه قریش حضور یافت. من نیز به همراه ایشان شرکت کردم. مردی به نام «عطاء» نیز با ما بود. در این هنگام، زنی از تشییع کنندگان شروع به شیون و فریاد کرد. عطاء به او گفت: یا ساکت شو یا همگی باز می گردیم. ولی زن همچنان فریاد می زد و می گریست، عطاء (ناراحت شد) و بازگشت. من به امام رو کردم و گفتم: عطاء بازگشت (چه کنیم؟) امام فرمود: به راه خودت ادامه بده، اگر بنا باشد به خاطر دیدن یک اشتباه از دیگران (داد و فریاد زن) عمل شایسته ای را کنار بگذاریم، حقوق برادر مسلمان خویش را به جا نیاورده ایم.
پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و امام بر آن نمازگزارد. سپس شخصی (گویا صاحب عزا) جلو آمد و ضمن سپاس گزاری از امام، عرض کرد:
خداوند، شما را رحمت کند. دیگر بازگردید، پیاده روی برای شما دشوار است. ولی امام از بازگشتن، طفره رفت. پیش آمدم و به امام گفتم: از شما خواستند که بازگردید، پرسشی دارم که می خواهم در مورد آن توضیح بدهید. امام فرمود: به کار خودت ادامه بده؛ زیرا ما با اجازه او نیامده ایم تا حال با اذن او بازگردیم، بلکه ما به خاطر برتری و پاداشی که تشییع و خاک سپاری مؤمن دارد، آمده ایم و هر اندازه که انسان به تشییع و دیگر مراسم ادامه بدهد، از خداوند پاداش می گیرد.»
ج) احترام به مالکیت اجتماعی
ضرورت احترام به حقوق مالی و دارایی های مردم، حتی اقلیت های دینی، از مسائلی است که اسلام به آن توجه ویژه ای دارد. اسلام، صرف نظر از رعایت حقوق مسلمانان، رعایت حقوق دیگر کسانی را که با مسلمانان زندگی می کنند، ضروری می داند و حتی تجاوز به حقوق مالی و دارایی های فرقه ها و گروه هایی را که معصومین آنها را لعن و نفرین کرده اند، برنمی تابد و مالکیت آنها را محترم می شمارد. « ابو ثمامه » در این باره می گوید:
« روزی خدمت امام باقر(ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من قصد دارم در مکه اقامت گزینم و ساکن آنجا باشم، ولی به یکی از پیروان فرقه مرجئه بدهکارم و به او مدیون هستم، حال می خواهم نظر شما را بدانم. امام در پاسخ فرمود:
نزد طلبکار خود بازگرد و طلبش را بپرداز و به گونه ای زندگی کن که وقتی به دیدار پروردگارت شتافتی، از سوی کسی دینی برگردن تو نباشد؛ زیرا مسلمان هرگز خیانت نمی کند.»
د) خوش رویی
اسلام، اهمیت زیادی به خوش خلقی و برخورد نیکو با مؤمنان داده و آن را یکی از ارزش های والای اخلاقی می داند. امام باقر(ع) می فرماید:
« لبخند مرد به روی برادر مؤمنش بسیار پسندیده است و ستردن غبار (اندوه) از چهره او حسنه است و خدا به چیزی برتر از شاد کردن دل مؤمن پرستش نشده است.»
امام از زبان جد بزرگوارش رسول اکرم(ص) این روایت را برای مردم می خواند که: « هر کس مؤمنی را شاد کند، مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند، خدای را خشنود ساخته است.»
امام از شاد کردن دیگران خشنود می شد و گاه اطرافیان را به شوخی های ستوده و در حد اعتدال- که موجب سرور و خوشحالی افراد می شود- تشویق می کرد و به آنها می فرمود:
« همانا خداوند آن کس را که در میان جمعی شوخی (ستوده) می کند، دوست می دارد؛ در صورتی که مزاح او آمیخته با سخنان ناروا نباشد.»
هـ) ابراز صمیمیت در معاشرت با دوستان
از دیگر سجایای اخلاقی که اسلام بر آن تأکید کرده است، ابراز محبت دو مؤمن به هم است؛ زیرا محبت اگر ابراز شود، صمیمیت طرف مقابل را نیز به همراه دارد و او پس از آگاهی از محبت، می کوشد تا به آن پاسخ گوید که این تلاش، به تحکیم رابطه دوستی و ایجاد صمیمیت بیشتر بین آنها می انجامد. همچنان که در احادیث و سخنان امامان معصوم (ع) نیز رویکرد گسترده ای به موضوع نشان دادن محبت به دوستان و دوری از مخفی کردن آن، شده است.
این موضوع نمود فراوانی در رفتار امام باقر(ع) دارد، « ابی عبیده » می گوید:
« من (در سفری) با امام محمد باقر(ع) هم کجاوه بودم. نخست من سوار می شدم و سپس او سوار می شد و به محض سوار شدن سلام و احوال پرسی می کرد؛ درست مانند کسی که مدت هاست دوست خود را ندیده، سپس دست می داد و مصافحه می کرد... آن حضرت در این باره فرمود:
هرگاه دو مؤمن به هم برسند و با هم دست بدهند و حال یکدیگر را بپرسند، خداوند گناهان آنها را می ریزد و پیوسته به آن دو نظر می کند تا هنگامی که از هم جدا شوند... هرگاه دو مؤمن با هم دست بدهند خداوند دست خود را در میان دست آنها درمی آورد و با آن کس که بیشتر دست دیگری را بفشارد، دست می دهد.»
گاه امام به کسانی که برای خداحافظی پیش از مسافرت نزد او می آمدند، سفارش می کرد که سلام او را به یک یک دوستان و آشنایانش در آن شهر برسانند.
و) حضور در اجتماعات
تابناکی علم و ایمان، چهره امام باقر(ع) را آن گونه دلربا ساخته بود که هرگاه در جمعی حضور می یافت، غریبه و آشنا، ناخواسته محو دیدار او می شدند.
« ابوحمزه ثمالی » می گوید:
« سالی اباجعفر (ع) به حج رفت. او مشغول انجام مناسک حج بود و حاجیان شیفته شکوه و فریفته هیبت و جمال او شده بودند. هشام بن عبدالملک- حکمران وقت- نیز در آن جا حضور داشت و با دیدن توجه احترام آمیز مردم به امام، شگفت زده شد. شخصی از اطرافیان او پرسید: این شخص کیست که تابش علم و دانش از سیمای او پیداست؟ (و مردم او را نور علم نامیده اند) تا او را مجازات کنم؟! ولی هنگامی که امام در برابر او قرار گرفت، هیبت امام، او را ترساند و گفت: ای پسر رسول خدا! من مجالس زیادی را از خاندان عباس دیده بودم، ولی استفاده ای که در محضر آنان می بردم، هرگز به اندازه آنچه در محضر شما می آموزم، نیست. امام پاسخ داد: وای بر تو که تربیت شده شامیان هستی! تو اکنون در برابر پرورش یافته ای (از کانون ولایت و مهد امامت) هستی که خدا خانه های آنان را به بلند مرتبگی و یاد و نام خود برافراشت و برگزید.»
پی نوشت ها :
1- اعیان الشیعه، ج 1، ص. 651
2- بحارالانوار، ج 46، ص. 290
3و4- ائمتنا، ج 1، ص. 342
5- کشف الغمه، ج 2، ص. 324
6- همان؛ تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، نجف، مکتبه النینوی الحدیثه، بی تا، ص. 338
7- همان، ص 234؛ بحارالانوار، ج 46، ص. 332
8- بحارالانوار، ج 42، ص. 357
9- مکارم الاخلاق، الطبرسی، ص 72، گویا در آن روزگار مردم میکروب را شیطان می پنداشتند که عامل بیماری یا مرگ انسان ها می شود و امام برای تفهیم موضوع، از این تعبیر بهره برده اند.
10- بحارالانوار، ج 46، ص. 299
11- همان، ج 76، ص. 130
12- همان، ص 299؛ حلیه الابرار، سیدهاشم البحرانی، ج 2، ص. 121
13- همان، ص 293؛
منبع: روزنامه کیهان
پرتوی از سیره و سیماى امام محمّد باقر (علیه السّلام)
حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) اوّل ماه رجب ، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش ، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین (علیه السلام) ، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد. از این رو ، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنى هاشم منسوب است.
شهادت امام باقر (علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى ، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى ، به وسیله خوراندن سم ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مى باشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مى باشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر (علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مى رفت.
وجود امام محمّد باقر (علیه السلام) مقدّمه اى بود براى بیداری امّت . زیرا مردم ، او را نشانه هاى فرزند کسانى مى دانستند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
امام باقر (علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
در موسم حج ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها ، هزاران مسلمان از او فتوا مى خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى پرسیدند.
امام باقر (علیه السلام) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود. ایشان شاگردانی مانند محمدبن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق فرمود : « این چهار نفر مکتب احادیث پدرم را زنده کردند. »
امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مى کند :« همانا شیعه ما ، شیعه على ، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بى ریایى از ما طرفدارى مى کنند و براى زنده نگاه داشتن دین ، متّحد و پشتیبان ما هستند . اگر خشمگین گردند ، ستم نمى کنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى گذرند . براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مى گیرند . و شیعه ما اطاعت خدا مى کند . »
امام باقر (علیه السلام) مؤسس نهضت فرهنگی تشیع
امام باقر (علیه السلام) اگر چه بر اثر سلطه حکومت طاغوتها، از نظر سیاسی منزوی بود و اعتراضهای او به صورت یک نهضت سیاسی همه جانبه برای سرنگونی رژیم بنیامیه نینجامید ، با اینکه در این راه تا سر حد شهادت حرکت کرد ، ولی او دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار دارد .
از این رو، لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد (ص) و خط فکری تشیع را آشکار سازد.
با توجه به این موضوع ، زمینه عمیق و بنیان کن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد ، و در دراز مدت ، شیعیان را به صحنه میآورد ، و مکتب اهل بیت (علیه السلام) را زنده خواهد کرد و با توجه به اینکه سنگ زیرین و اساس انقلاب و قیام ، نهضت فکری و فرهنگی است ، بر همین اساس امام باقر زمینه سازی بسیار عمیق و خوبی در این راستا نمود و پس از ایشان، فرزند برومندش امام صادق با تشکیل حوزه علمیه با چهار هزار نفر شاگرد ، آن را به ثمر رساند و به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی ، در تاریخ اسلام آشکار و ماندگار ساخت .
بنابراین میتوان گفت امام باقر مؤسس و بنیان گذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود .
امام (علیه السلام) شکافنده علوم
امام باقر (علیه السلام) ، علاوه بر « شاکر » و « هادی » به ویژه به « باقر » به معنای شکافنده ملقب است ، و جابر بن یزید جعفی در توضیح لقب اخیر می گوید : « آن حضرت علم را شکافت و رموز و دقائق آن را روشن ساخت . »
یعقوبی نیز می نویسد : « بدان سبب باقر نامیده شد که علم را شکافت . » راغب اصفهانی نیز مانند این عبارت را گفته است .
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مى نویسد : « محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته ، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند . »
موقعیّت علمی امام باقر (علیه السلام)
بی تردید چنان که بسیاری از علمای اهل سنت نیز گفته اند امام باقر (علیه السلام) در زمان حیات خویش شهرت بسیاری داشت و همواره محضر او از دوستدارانش از تمامی بلاد و سرزمین های اسلامی سرشار بوده است
موقعیت علمی ایشان به مثابه شخصیتی عالم و فقیه به ویژه به عنوان نماینده علوم اهل بیت (علیه السلام) بسیاری را وا می داشت تا از محضر او بهره گرفته و رفع اشکالات علمی و فقهی خود را از او بطلبند .
در این میان ، اهل عراق که بسیاری از آنان شیعه بودند بیش از دیگران مفتون شخصیت آن حضرت شده بودند .
مراجعه کنندگان خضوعی خاص نسبت به شخصیت علمی امام داشتند چنان که عبدالله بن عطای مکی گوید : « علما را در محضر هیچ کس کوچک تر از زمان حضور در محضر امام باقر(علیه السلام) ندیدم . »
حکم بن عینیه با تمام عظمت علمی اش در میان مردم ، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزی در مقابل معلم خود به نظر می رسید .
شهرت امام باقر (علیه السلام) در زمان خود ایشان ، نه تنها در حجاز که « کان سید فقهاء الحجاز » بلکه حتی در عراق و خراسان نیز به طور گسترده فراگیرشده بود .
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند ، مسائل دشوار در محضر او مطرح مى شد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مى آمد ، از او پاسخ مى خواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند ، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود ، آنان را به اعجاب وامىداشت .
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مى آمد.
جابر جعفى گوید : « ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد . » و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مى نمود از ابوجعفر (علیه السلام) مى پرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم . »
امام باقر (علیه السلام) در سخنان خود ، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مى نموده و از کلام خدا شاهد مى آورده و فرموده است : « هر مطلبى را گفتم ، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم . »
ویژگی های اخلاقی امام (علیه السلام)
کسی از جانب پروردگار عهده دار مقام امامت می شود که در تقوا ، خدا ترسی و اجلال او ، تواضع و فروتنی و نشان دادن اخلاص در بندگی نمونه باشد ، تا برای دیگران الگو قرار گیرد و امام باقر (علیه السلام) نمونه ای عالی از چنین ویژگی هایی است .
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در مورد امام باقر (علیه السلام) می نویسد :
« او راستگو ترین و گشاده رو ترین و بخشنده ترین مردمان بود . در میان اهل بیت کمترین ثروت و در عین حال بیشترین هزینه را داشت . هر جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود : « صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت این روز بر دیگر روزها ، دو چندان می شود . » چون پیشامدی غم انگیز به او روی می نمود زنان و کودکان را جمع می کرد و آن گاه خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند . بسیار ذکر خدا می گفت . راه می رفت در حالی که ذکر خدا می گفت. غذا می خورد در حالی که ذکر خدا می گفت . با مردم سخن می گفت ، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت . فرزندانش را جمع می کرد و به آنان می فرمود تا طلوع آفتاب ذکر بگویند . هر کس از آنان را که می توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن و هر کس را که نمی توانست به گفتن ذکر ، امر می فرمود . »
عبادت امام باقر (علیه السلام)
فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق (علیه السلام) در وصف اخلاص و عبادت پدرش چنین می فرماید : « پدرم بسیار ذکر خدا می گفت . من با او می رفتم و او ذکر خدا می گفت . با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت . با مردم سخن می گفت ، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت . زبانش را می دیدم که به کامش می چسبید و با این وصف پیوسته از گفتن ذکر لا اله الا الله باز نمی ایستاد . ما را جمع می کرد و به ما می فرمود که تا طلوع آفتاب ذکر خدا بگوئیم و هر یک از ما را که می توانست بخواند به تلاوت قرآن فرمان می داد و هر که نمی توانست ، می فرمود ذکر بگوید . »
امام صادق (علیه السلام) در همین باره باز می فرماید : « من بستر پدرم را می گستردم و انتظار می کشیدم تا بیاید . چون او به بسترش می آمد و می خوابید من نیز به سوی بستر خود می رفتم . شبی او دیر کرد و من به جستجویش به مسجد رفتم . مردم همه در خواب بودند . ناگهان پدرم را دیدم که در مسجد به حال سجده است . در مسجد جز او کس دیگر نبود . ناله اش را می شنیدم که می گفت : پیراسته ای پرورگارا ! تو ، به حقیقت پروردگار منی . از روی تعبّد و بندگی تو را سجده می کنم . معبودا ! کردار من اندک است پس تو خود آن را برایم دو چندان کن . بارالها ! مرا از شکنجه ات در روزی که بندگانت را بر می انگیزی ، در امان نگاه دار و بر من نظر کن که تو البتّه توبه پذیر و مهربانی . »
تسلیم رضای خدا
آن حضرت (علیه السلام) کاملاً به فرمان خداوند تسلیم بود . یکی از اصحابش روایت می کند که عده ای نزد ابوجعفر آمدند و دیدند که پسر آن حضرت بیمار و خود وی نیز ناراحت و اندوهگین است و آرام و قرار ندارد . دیدار کنندگان گفتند : به خدا قسم اگر به وی مصیبتی رسد ، می ترسیم از او چیزی ببینیم که خوش نداریم . پس دیری نپایید که صدای شیون و زاری بر آن پسر بلند شد . در این لحظه امام باقر با رویی گشاده و حالتی متفاوت با آن چه پیش از این داشت ، بر دیدار کنندگان وارد شد . آنان عرض کردند : فدایت شویم ، ما از حالتی که شما پیش از این داشتید ، می ترسیدیم ( با مرگ این کودک ) حادثه ای پیش آید که موجب اندوه و ناراحتی ما شود ! حضرت به آنان پاسخ داد : « ما مایلیم کسانی که به آنان علاقه داریم ، سالم بمانند و بهبود یابند . امّا هنگامی که فرمان خدا جاری می شود به آن چه که او دوست می دارد گردن می نهیم . »
انجام اعمال صالح
آن حضرت از انجام هیچ کردار صالحی فروگذار نمی کرد . در این باره روایت جالبی از یکی از اصحاب آن حضرت نقل شده است.
راوی می گوید : ابوجعفر (علیه السلام) در تشییع جنازه یکی از مردان قریش حاضر شد . من نیز با آن حضرت بودم . مردی به نام عطاء در میان تشییع کنندگان بود . ناگاه زنی فریاد سر داد . عطاء گفت : ای زن اگر ساکت نشوی ما باز می گردیم ، اما زن خاموش نشد و در نتیجه عطاء بازگشت . راوی می گوید : به ابوجعفر گفتم : عطاء بازگشت. امام پرسید: چرا ؟ گفتم : این زن فریاد سر داد و عطاء به او گفت : یا خاموش شو یا ما باز می گردیم و چون این زن دست از فریاد برنداشت عطاء هم بازگشت .
امام (علیه السلام) فرمود : به راه خود ادامه دهیم . اگر ما باطلی را با حق ببینیم و حق را به باطل واگذاریم حق مسلمان را ادا نکرده ایم . چون بر جنازه نماز گزارده شد ، صاحب عزا به ابوجعفر عرض کرد : باز گرد که تو پاداش خود را گرفتی خداوند تو را بیامرزد . تو نمی توانی راه بروی ، اما آن حضرت از بازگشت امتناع ورزید . به آن حضرت عرض کردم : صاحب عزا به تو اجازه بازگشت داد و من حاجتی دارم که می خواهم آن را از شما درخواست کنم .
آن حضرت پاسخ داد : من با جنازه می روم . ما به اجازه او نرفتیم و به اجازه او هم باز نمی گردیم بلکه این فضل و پاداشی است که ما آن را طلب کرده بودیم . انسان تا آن اندازه که به دنبال جنازه می رود ، پاداش آن را دریافت می کند .
منبع: پایگاه اطّلاع رسانی استاد حسین انصاریان ( دارالعرفان )
/س
شناخت مختصرى از زندگانى امام رضا (ع) (1)
نویسنده: مهدی پیشوایی
حضرت على بن موسى الرضا علیهالسلام - در روز یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى دیده به جهان گشود(1). مادر او بانویى با فضیلت بنام «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیهالسلام -«طاهره» نام گرفت(2)/
کنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهدهدار مقام امامت و رهبرى امّت گردید.
خلفاى معاصر حضرت
مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارونالرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود/
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد(3)/
امام در عصر هارون
از سال 183 هجرى که پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گردید/
این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودکامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعالیت فرهنگى و علمى امام رضا علیهالسلام - به شمار مىرود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمىشد و حضرت آزادانه فعالیت مىنمود، ازینرو شاگردانى که امام تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقایقى از تعلیمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت/
شاید علت مهم این کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر علیهالسلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون کوشش مىکرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است که هارون به عموى خود «سلیمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته با احترام به خاک سپرد، پیغام فرستاد که: «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او این کار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4)/
مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى علیهالسلام - است، یحیى (که قبلاً نیز درباره امام کاظم علیهالسلام - بدگویى و سعایت کرده بود) به هارون گفت:
پس از موسى بن جعفر اینک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گویا نظر وى این بود که بگوید بهتر است از هم اکنون على بن موسى علیهالسلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!)/
هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:
آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مىخواهى یکباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بکشم؟!(5)/
خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد/
على بن موسى با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مىکرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مىداشتند و امام علیهالسلام - به آنان اطمینان مىداد که از سوى هارون آسیبى به وى نخواهد رسید!
صفوان بن یحیى مىگوید: چون امام ابو ابراهیم موسى بن جعفر علیهالسلام - در گذشت و على بن موسى الرضا علیهالسلام - امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد:
شما امر بزرگ و خطیرى را اظهار مىدارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مىترسیم/
فرمود: او هرچه مىخواهد کوشش کند، او را بر من راهى نیست(6)/
نیز از محمد بن سنان نقل شده(7)که: به ابى الحسن على بن موسى الرضا - علیهالسلام - در ایام خلافت هارون عرض کردم:
شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشستهاید، در حالى که هنوز از شمشیر هارون خون مىچکد!!
فرمود: مرا گفتار پیامبر اکرم 6 نیرو و جرأت مىبخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مویى از سر من کم کند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما مىگویم: اگر هارون مویى از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!(8)/
امین و مأمون؛ تفاوتها و تضادها
هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (که مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم براى او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (که از مادرى ایرانى تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد/
در سال 193 هجرى به هارون گزارش رسید که انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بىرحمى و درندگى که نشان مىدهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز ماندهاند/
هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید که شخصاً به آن سامان سفر کند و قدرت خلافت را یکجا براى سرکوبى انقلابها و نهضتهاى خراسانیان به کار گیرد. وى پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به خراسان برد/
هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام کند و به اصطلاح - فتنهها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مرکز خلافت - برگردد. او در سوم جمادى الاخرى سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جاى گذاشت(9)/
شکست امین
شبى که هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت کردند/
از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع کند و آن را به فرزند خود، «موسى»، واگذار کند/
او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این کار را مصلحت ندیدند، مگر یک نفر بنام «على بن عیسى بن ماهان» که اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام کرد/
مأمون نیز در واکنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع کرد و پس از یک سلسله درگیریهاى نظامى سرانجام امین در سال 198 هجرى کشته شد(10)/
بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات کامل کشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت/
آزادى نسبى امام در زمان امین
در دوران حکومت امین، و سالهایى که بین مرگ هارون و حکومت مأمون فاصله شد، برخوردى میان امام و مأموران حکومت عباسى در تاریخ به چشم نمىخورد و پیداست که دستگاه خلافت بنى عباس در این سالهاى کوتاه که گرفتار اختلاف داخلى و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذارى آن به موسى فرزند امین بود، فرصتى براى ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیهالسلام - خصوصاً نیافت و ما مىتوانیم این سالها (193-198) را ایام آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعالیتهاى فرهنگى آن حضرت بدانیم(11)/
مأمون کیست؟
مادر مأمون کنیزى خراسانى بنام «مراجل» بود که در روزهاى پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادى یتیم و بىمادر پرورش یافت. مورخان نوشتهاند که: مادر وى زشتترین و کثیفترین کنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانى است که علت حامله شدن وى را بازگو مىکند(12)/
ولادت مأمون در سال 170 هجرى، یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد/
مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیى برمکى» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند/
مربى وى «فضل بن سهل» بود که به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده کل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود/
خصوصیات مأمون
زندگى مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالى از رفاه و آسایش آنچنانى بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هرکس زبیده را بشناسد درمىیابد که تا چه حد باید زندگى امین غرق در خوشگذرانى و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمىکرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم مىپنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهى که بدان تکیه کند مىدید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و براى آینده به برنامهریزى پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظهاى تعیین کرد که به موقعیت خود پى برد و دانست که برادرش امین از مزایایى برخودار است که دست وى از آنها کوتاه است/
او از اشتباههاى امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین که خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مىگفت که تو پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه مىکرد، هربار که امین کارى را با سستى آغاز مىکرد، مأمون همان را با جدیت در پیش مىگرفت/
در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتى بر تمام عباسیان، برترى یافت/
برخى مىگفتند: در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود/
«ابن ندیم» دربارهاش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». از حضرت على علیلهالسلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مىگفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همهشان دانشمندتر خواهد بود»/
سیوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاکر کتبى نیز مأمون را چنین ستودهاند:
به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنى عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لکهدار کرده بود»/
پدر مأمون نیز خود به برترى وى بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفتهام ولایتعهد را تصحیح کنم و به دست کسى بسپارم که رفتارش را بیشتر مىپسندم، خط مشیش را مىستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او کسى جز «عبداللّه» نمىباشد. اما بنىعباس به پیروى از هواى نفس خویش، محمد را مىطلبند، چه او یکپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و کنیزکان در رأى او شریک و مؤثر واقع مىشوند، درحالى که عبداللّه شیوهاى پسندیده و رأیى اصیل دارد و براى تصدى چنین امرى بزرگ شخصى قابل اطمینان است...»(13)/
امام هشتم در عصر مأمون
با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیهالسلام - ورق خورد و صفحه تازهاى در آن گشوده شد؛ صفحهاى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد/
غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیهالسلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مىدانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مىیافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیهالسلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مىرسیدند/
اما مامون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .
مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد /
چرا مامون مى خواست خلافت را به امام واگذارد ؟
دعوت مامون از امام علیه السلام به خراسان
مامون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل على به مرکز خلافت بیاید.(14)
امام - علیهالسلام - از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزید، ولى از سوى مأمون اصرار و تأکیدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامههاى متعددى رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیهالسلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو حرکت فرمود.(15)
مأمون به «جلودى» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابى ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهى کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از اداى احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیهالسلام - خوددارى نکند، اما امام - علیهالسلام - براى آگاهى مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودى مىنمود/
روزى که مىخواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانوادهام بر نخواهم گشت.(16)
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوى قبر پیامبر بازگشت و با صداى بلند گریست/
«مخول سیستانى» مىگوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مىشوم و در غربت جان مىسپارم و در کنار هارون دفن مىشوم!(17)
طریق حرکت کاروان امام - علیهالسلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم(18)، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.(19)
ورود به پایتخت
موکب امام - علیهالسلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیرى از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت/
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاکراتى بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید/
امام - علیهالسلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد/
فضل به سهل با شگفتى مىگفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بىارزش و خوار ندیدم، مأمون به على بن موسى - علیهالسلام - واگذار مىنمود و او از قبول آن خوددارى مىکرد.(20)
مأمون که شاید خوددارى امام را از پیش حدس مىزد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدى را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار/
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جملهاى را با خشونت و تندى گفت که خالى از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنیا مىرفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على - علیهالسلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى، زیرا من چارهاى جز این نمىبینم»!(21)
او از این هم صریحتر امام - علیهالسلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش مىآیى و خود را از قدرت من در امان مىبینى. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خوددارى کنى تو را به جبر وادار به این کار مىکنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردى به قتل مىرسانم!!(22)
امام - علیهالسلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را مىپذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)/
مقام ولایتعهد که هرگز به انجام نرسید
مردم <مرو> خود را براى روزه دارى ماه مبارک رمضان سال 201هجرى آماده کرده بودند که خبر ولایتعهد امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سرورى آمیخته به شگفت تلقى کردند
روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط ماءمون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه اى پر از اشاره و ایماء قبولى خود را اعلام فرمود, ولى یاد آورى کرد که این امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب , بزرگان و فرماندهان کشورى و لشگرى همچون : یحیى بن اکثم , عبدالله بن طاهر, فضل بن سهل , این عهدنامه را گواهى نمودند.(24
آنگاه تشریفات بیعت طى مراسمى شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسى که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد, <عباس > فرزند ماءمون بود و پس از او <فضل بن سهل > وزیر اعظم , <یحیى بن اکثم > مفتى دربار, <عبدالله بن طاهر> فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس که حاضر بودند, با آن حضرت بیعت کردند.(25
موضوع ولایتعهد امام هشتم , طبعاً براى دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود, ولى خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاءثر بود و وقتى که مردى را دید که زیاد اظهار خوشحالى مى کند, او را نزد خود فراخواند و فرمود
( دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد>!(26
مشکلات سیاسى مامون
بررسى اوضاع و شرائط سیاسى زمان ماءمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسى روبرو شده بود و براى رهایى از این بن بستها تلاش مى کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات , یک سیاست <چند بعدى > در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسى ماءمون را مورد برسى قرار مى دهیم
1 ناخشنودى عباسیان از ماءمون -
با آنکه به گواهى مورخان , ماءمون در افکار عمومى بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود, اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنى عباس با ماءمون شکوه مى کرد.
شاید راز رو گردانى عباسیان از ماءمون آن بود که مى دیدند برادرش امین ی عباسى اصیل به شمار مى رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمى و هم نوهء منصور دوانیقى بود, او بزرگترین زن عباسى به شمار مى رفت . امین در دامان فضل بن یحیى برمکى , برادر رضاعى رشید و متنفذترین مرد دربار وى , پرورش یافته , و فضل بن ربیع نیز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى که جدش آزاد شدهء عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان , کسى تردید نداشت .
اما ماءمون : وى , اولاً, در دامان جعفر بن یحیى پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّى و کسى که امورش را تصدى مى کرد, مردى بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشى از او نداشتند, چه , متهم بود به اینکه مایل به علویان است , ضمناً میان وى و مربى امین , فضل بن ربیع , هم کینهء بسیار سختى وجود داشت . این شخص همان کسى بود که بعداً وزیر و همه کارهء ماءمون گردید, یعنى فضل بن سهل ایرانى . عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند, ازینرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.
2 موقعیت برتر امین -
امین داراى دار و دسته اى بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادى بود که در را تثبیت قدرتش
کار مى کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش , فضل بن یحیى برمکى , بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان ) مادرش زبیده , و بلکه عربهابا توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهاى با نفوذى بودند که رشید را تحت تاءثیر خود قرار داده و نقشى بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند, دیگر طبیعى مى نماید که رشید در برابر نیروى آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه ء اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود, یعنى امین , بسپارد و فرزند بزرگتر خود, ماءمون را به مقام جانشینى بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایى و تعصى نژادى بنى عباس و همچنین بزرگى مقام عیسى بن جعفر (دایى امین ) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمى بازى کرد. در این ماجرا نقش اصلى در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این , با توجه به نقشى که مسئلهء نسب در اندیشهء عربها دارد, رشید به احتمال قوى در ترجیح امین بر ماءمون این جهت را نیز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال 176رشید پیمان ولایتعهد را براى ماءمون پس از برادرش امین بست . ماءمون از لحاظ سنى ی ماه بزرگتر از امین بود, اما امین , زادهء زبیده دختر جعفر از زنان هاشمى بود, در حالى که ماءمون از کنیزى بنام <مراجل > زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
تکیه گاه ماءمون چه بود؟
گرچه پدر ماءمون مقام دوم را پس از امین براى وى تضمین کرده بود, ولى این امر البته براى خود ماءمون هیچ گونه اطمینانى نسبت به آینده اش در مسئلهء حکومت ایجاد نمى کرد, چه , او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش مطمئن باشد که روزى پیمان شکنى نکنند, بنابراین آیا ماءمون مى توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش , بر دیگران تکیه کند؟
ماءمون چگونه مى توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابى چگونه مى بایستى پایه هاى آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوءالهایى بود که پیوسته ذهن ماءمون را مشغول مى داشت , و او مى بایست با نهایت دقت و هشیارى و توجه , پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههاى مختلف را در برابر ماءمون از نظر مى گذرانیم , تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهى براى خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایى که انتظارشان مى رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.
1-موضع علویان در برابر ماءمون
علویان طبیعى بود که نه تنها به خلافت ماءمون که به خلافت هیچ ی از عباسیان تن در نمى دادند, زیرا خود کسانى را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان براى تصدى حکومت بودند. بعلاوه ماءمون به دودمانى تعلق داشت که قلوب خاندان على از دست رجال آن چرکین بود, چه , از دست آنان بیش از آنچه از بنى امیه دیده بودند, زجر و آزار کشیده بودند.
همه مى دانیم که بنى عباس چگونه خونهاى علویان را ریخته , اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. براى ماءمون همین لکهء ننگ کافى بود که فرزند رشید بود; کسى که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.
2- موضع اعراب در برابر ماءمون و سیستم حکومتش
اعراب نیز به خلافت و حکمرانى ماءمون تن در نمى دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش , مربیّش و متصدى امورش همه غیر عرب بودند, و این امر با تعصّب خش عربى , که همهء اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص > زیر دست و اسیر نژادى خاص مى خواست , سازگار نبود; خاصّه آنکه ایرانیان , با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّى مقامات علمى و سیاسى , میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایهء عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعى بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوى با آنان در ارتباط باشد, کینه بورزند, ازینرو ماءمون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
3-کشتن امین و شکست آرزو
کشتن امین بظاهر ی پیروزى نظامى براى ماءمون به شمار مى رفت , ولى خالى از عکس العملها و نتایج منفى بر ضد ماءمون و هدفها و نقشه هاى او نبود, بویژه شیوه هایى که ماءمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ کرده بود, به این عکس العملها دامن مى زند: او دستور قتل امین را به <طاهر> صادر کرد, و به کسى که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجدهء شکر ـ ی میلیون درهم بخشید, سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که براى گرفتن مواجب مى آید, نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد
ماءمون حتى به این امور بسنده نکرد, بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگوارى مى کند
پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتى سایر مردم چه انتظارى مى رفت , و آنان چه موضعى مى توانستند در برابر ماءمون اتخاذ کنند!
کمترین چیزى که مى توان گفت این است که ماءمون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهاى زننده اى , اثر بدى بر روى شهرت خویش نهاد, اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت .
منبع: سیره پیشوایان