منشور نسل جوان در سیره امام صادق (علیه السلام)
نویسنده: عبد الکریم پاکنیا
جوانان و نوجوانان در هر جامعهاى گنجینههاى سرشارى هستند که اگر مربیان و متولیان براى این قشر عظیم سرمایه گذارى شایسته انجام داده و این گروه فعال و پرشور را با رفتار حکیمانه و تکریم شخصیت و احترام به نیازها، به اهداف مطلوب و ایدهآل خود هدایت نمایند، علاوه بر این که آنان را از خطر انحراف و تردید در هویت و آسیبهاى اجتماعى مصونیتبخشیدهاند، قلبهاى پاک و زلال آنان را به سوى خوبىها، زیبایىها و اخلاق پسندیده رهنمون شدهاند، و جامعه آینده را از نظر سلامتى و حفظ ارزشها و فرهنگ، بیمه نمودهاند. امام صادقعلیه السلام در مورد سرمایه گذارى معنوى براى نسل نو و حفاظت نوجوانان از گروههاى منحرف و کج اندیش، مىفرماید: «با درو احداثکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجعة (1) ; نوجوانان خود را با احادیث ما آشنا کنید قبل از این که مرجعه (یکى از گروههاى منحرف) بر شما پیشى گیرند.
ارتباط با نسل جوان
هدایت و تربیت نسل جوان به لحاظ اهمیتى که دارد امروزه بیش از گذشته مورد توجه اندیشمندان و دل سوزان جوامع مختلف قرار گرفته است. جوان داراى خصوصیات عاطفى، اجتماعى و جسمانى است. حساسیت، تنوع خصلتهاى رفتارى، هیجانهاى درونى، علاقه شدید به دوستى با همسالان، عدم کنترل رفتار، حب ذات، الگو پذیرى و تقلید، افتخار به شخصیت و تشخصطلبى و میل به آزادى، شمهاى از ویژگىهاى اوست.
با توجه به این ویژگىها، شیوه رفتارى امام صادقعلیه السلام با جوانان، و همچنین سخنان و دستور العملهاى آن حضرت براى جوانان و برخورد با آنان، بهترین نسخه شفا بخش و راهگشاست. نگاههاى مهربان، بزرگداشتشخصیت، توجه به استعداد و صلاحیت آنان، احترام به نیازهاى فردى و اجتماعى، رفتار محبتآمیز و حکیمانه و سرشار از عاطفه و خلوص، موجب جذب جوانان به سوى آن حضرت بود و شیفتگى آنان به رهبر خویش، ریشه در شیوه رفتار و گفتار آن حضرت نسبتبه مخاطبین و شاگردان خویش دارد.
آن حضرت به سرعت پذیرش سجایاى اخلاقى در نوجوانان توجه کرده و به ابوجعفر; مؤمن طاق مىفرماید:
«علیک بالاحداث فانهم اسرع الى کل خیر; (2) بر تو باد تربیت نوجوانان، زیرا آنان زودتر از دیگران خوبىها را مىپذیرند.»
در اینجا چند نمونه از رفتار آن حضرت را در برخورد با نسل جوان مىخوانیم:
1 - آن روز یکى از شلوغترین ایام حجبود. امام صادق علیه السلام با گروهى از یارانش گفت و گو مىکرد. در این هنگام هشام بن حکم که تازه به دوران جوانى گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشواى شیعیان از دیدن این جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامى داشت. این رفتار امام، حاضران را که از شخصیتهاى علمى شمرده مىشدند، شگفت زده ساخت. وقتى امام علیه السلام آثار شگفتى را در چهره حاضران مشاهده کرد فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; این جوان با دل و زبان و دستش (با تمام وجود) یاور ماست.» سپس براى اثبات مقام علمى هشام براى حاضرین، درباره نامهاى خداوند متعال و فروعات آنها از وى پرسید و هشام همه را به نیکى پاسخ گفت. آن گاه حضرت فرمود: «هشام! آیا چنان فهم دارى که با منطق و استدلال دشمنان ما را دفع کنى، هشام گفت: آرى. امام فرمود: «نفعک الله به و ثبتک; خداوند تو را از آن بهرهمند سازد و [در این راه] ثابت قدم بدارد.» هشام مىگوید: بعد از این دعا هرگز در بحثهاى خداشناسى و توحید شکست نخوردم. (3)
2 - مفضل بن عمرو نماینده امام صادق علیه السلام در شهر کوفه بود. او از طرف امام موظف بود به مشکلات دینى، مالى و اجتماعى مردم کوفه رسیدگى کند و در این رابطه با جوانان شهر ارتباط صمیمانه و مستحکمى برقرار کرده بود، براى همین عدهاى این دوستى را نتواستند تحمل کنند، ناچار به شایعه و افتراء روى آوردند و مفضل و یارانش را به شرابخوارى، ترک نماز، کبوتر بازى و حتى به سرقت و راهزنى متهم کردند. این گروه، که ابوالخطاب معزول و طرفدارانش از فعالان آن شمرده مىشدند، شایع کردند که مفضل افراد بى مبالات و لاابالى را پیرامونش گرد آورده است. وقتى این شایعات به اوج رسید، گروهى از مومنان و مقدسان کوفه به محضر امام صادقعلیه السلام چنین نوشتند: «مفضل با افراد رذل و شرابخوار و کبوتر باز همنشین است، شایسته است دستور دهید این افراد را از خود دور سازد.»
امام صادق علیه السلام بدون این که با آنان در این باره سخن بگوید، نامهاى براى مفضل نوشته، مهر کرد و به آنان سپرد تا به مفضل برسانند. حضرت تصریح کرد که نامه را خودشان شخصا به مفضل تحویل دهند. آنان به کوفه برگشتند و دسته جمعى به خانه مفضل شتافتند و نامه امام صادق علیه السلام را به دست مفضل دادند. وى نامه را گشود و متن آن را قرائت کرد. امامعلیه السلام به مفضل دستور داده بود که: چیزهایى بخرد و به محضر امام علیه السلام ارسال کند. در این نامه اصلا اشارهاى به شایعات نشده بود. مفضل نامه راخواند و آن را به دست همه حاضران داد تا بخوانند. سپس از آنان پرسید: اکنون چه باید کرد؟ گفتند: این اشیاء خیلى هزینه دارد. باید بنشینیم، تبادل نظر کنیم و از شیعیان یارى جوییم.در واقع هدفشان این بود که فعلا خانه مفضل را ترک کنند. مفضل گفت: تقاضا مىکنم براى صرف غذا در اینجا بمانید. آنان به انتظار غذا نشستند. مفضل افرادى را به سراغ همان جوانانى که از آنها بدگویى شده و به کارهاى ناروا متهم شده بودند فرستاد و آنان را احضار کرد. وقتى نزد مفضل آمدند، نامه حضرت صادقعلیه السلام را براى آنان خواند. آنان، با شنیدن کلام امام صادقعلیه السلام براى انجام فرمان حضرت از خانه خارج شدند و پس از مدت کوتاهى بازگشتند. هر کدام به اندازه وسع خویش روى هم نهاده و در مجموع 2 هزار دینار و ده هزار درهم در برابر مفضل نهادند. آن گاه مفضل به شکایت کنندگان که هنوز از صرف غذا فارغ نشده بودند نگریست و گفت: شما مىگوئید این جوانان را از خودم برانم و گمان مىکنید خدا به نماز و روزه شما نیازمند است؟! (4)
در اینجا به بخشى از شیوهها و راه کارهاى عملى برخورد و هدایت جوانان در پرتو گفتار و رفتار صادق آل محمدعلیهم السلام مىپردازیم:
1 - رفتار نیکو و ملایم
نوجوان قلبى پاک و روحى حساس و دلى نازک و عاطفى دارد. در برخورد با او باید راه نرمى و ملایمت پیش گرفت. نگاه مهربان، ارزش دادن به شخصیت و رفتار خوش، بهترین شیوه ارتباط با اوست. محبت، اظهار علاقه، صدا کردن با القاب، عناوین و نامهاى زیبا او را به سوى مبلغ و مربى جذب مىکند و در این حال مىتوان ارتباط قلبى و عاطفى با او ایجاد کرد، سخنانش را شنید، راهنمایى کرد، لغزشها را متذکر شد و بالاخره درعالم دوستى که یک ارتباط شدید روحى و عاطفى برقرار است، مىتوان صفات زیبا را به او القاء نمود، نیازهاى بسیارى را از او برطرف کرد و از آلودگىها او را بر حذر داشت، زیرا گرایش جوان به خوبىها و زیبایىها از دیگران بهتر و سریعتر انجام مىپذیرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «من لم تکن فیه ثلاث خصال لم ینفعه الایمان: حلم یرد به جهل الجاهل. و ورع یحجزه عن طلب المحارم. و خلق یدارى به الناس; (5) هر کس سه خصلت را دارا نباشد از ایمان خود سودى نخواهد برد: اول - بردبارى، که جهل نادان را برطرف کند. دوم - پارسائى، که او را از حرام باز دارد. سوم - رفتار نیکو که با مردم مدارا نماید.»
2 - آگاهى دادن در مسائل دینى
یکى از علل دین گریزى برخى جوانان و نوجوانان عدم آگاهى به مسائل دینى است. زیرا انسان طبیعتا هر چه را نشناسد به سویش نمىرود و افکار واحساسات و حواس خود را به سوى آن معطوف نمىدارد. اما شناخت و آگاهى از خوبىها و زیبائىها به ویژه اطلاع از منافع آن، سریعا انسان نفع طلب را به آن جذب کرده و آن را در نزد شخص، دوست داشتنى مىکند. براى همین اگر جوانان با آثار و برکات و احکام و معارف دین آشنا شوند، فاصله آنان با حقایق دینى کم خواهد شد. افزون بر این، نسل جدیدى که معمولا از مسائل و حقایق دینى بى اطلاع یا کم اطلاع است و بصیرت و معرفت کافى از دین ندارد، تحت تاثیر تبلیغات و هجمههاى فرهنگى دشمنان قرار مىگیرد.
امام صادق علیه السلام به بشیر دهان (روغن فروش) فرمود: «لا خیر فى من لا یتفقة من اصحابنا یا بشیر ان الرجل منهم اذا لم یستغن بفقهه احتاج الیهم فاذا احتاج الیهم ادخلوه فى باب ضلالتهم و هو لا یعلم; (6) از دوستان ما کسى که در دین خود اندیشه و تفقه نکند ارزش ندارد. اى بشیر! اگر یکى از دوستان ما در دین خود تفقه نکند و به مسائل و احکام آن آشنا نباشد، به دیگران (مخالفین ما) محتاج مىشود، هر گاه به آنها نیاز پیدا کرد آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مىدهند در حالى که خودش نمىداند.» ضرورت یادگیرى احکام دینى در منظر پیشواى ششم آنقدر مهم است که مىفرماید: «لو اتیتبشاب من شباب الشیعة لایتفقه لادبته; (7) اگر به جوانى از جوانان شیعه برخورد نمایم که در دین تفقه نمىکند او را تادیب خواهم کرد.»
3 - شناساندن آسیبهاى اجتماعى
آشنا نبودن نسل جدید با آفتهاى اجتماعى موجب افت ارزشهاى اخلاقى و توفیق دشمنان فرهنگى و رواج خلاف و حرام در میان آنان مىباشد. اگر جوانان مسلمان با این آفتها آشنا باشند و از عواقب بد آن در میان افراد جامعه اطلاع یابند، بنابر فطرت پاکى که خداوند در نهاد آنها قرار داده از آن آفتها فاصله خواهند گرفت و دامن خویش را به چنین آفتهاى اجتماعى آلوده نخواهند کرد. صادق آل محمد علیه السلام مواردى از آفتهاى اجتماعى را چنین فهرست کرده است: الف) ستم کردن ب) فریبکارى ج) خیانت د) تحقیر و خوار کردن دیگران ه) اف گفتن: (نق بزند، غرغر کند و به این وسیله زحمات دیگران را نادیه گرفته و خود را چیزى پندارد.) و) دشمنى، کینه توزى و اظهار عداوت با برادران دینى ز)تهمت زدن ح )داد و فریاد و پرخاشگرى ط) طمع کارى و حرص به دنیا.
«و ان لایظلمه و ان لایغشه و ان لایخونه و ان لایخذله و ان لایکذبه و ان لایقول له اف و اذ قال له اف فلیس بینهما ولایة و اذ قال له انت عدوى فقد کفر احدهما و اذا اتهمه انماث الایمان فى قلبه کما ینماث الملح فى الماء; (8) به برادر ایمانى خود ستم ننماید، او را فریب ندهد، به او خیانت نکند، او را کوچک نشمارد، او را دروغگو نخواند، به او اف نگوید و اگر به او اف بگوید (غرغر کند) ولایتبین آن دو قطع مىشود و اگر به برادر ایمانىاش بگوید تو دشمن من هستى، یکى از آن دو کافر [باطنى ]مىشود و اگر برادرش را متهم نماید، ایمان در قلب او ذوب مىشود مانند ذوب شدن نمک در آب.» (9)
4 - ترغیب به دانش افزایى
یک جوان مسلمان باید از علوم روز آگاهى کافى داشته باشد. تخصص در کنار تعهد یک اصل مسلم و تردید ناپذیر در فرهنگ ما است. کسانى در عرصه زندگى به اهداف دلخواه خود مىرسند که با شناخت دانشها و مهارتهاى عصر خود به قلههاى سعادت نائل شده و با تعهد و ایمان خویش، اعتماد افراد جامعه را به خود جلب مىکنند. از منظر حضرت صادقعلیه السلام کسب دانش و مهارتهاى فنى براى یک جوان ضرورى است، آن حضرت مىفرماید: «لست احب ان ارى الشاب منکم الا غادیا فى حالین، اما عالما او متعلما; (10) هیچوقت دوست ندارم یکى از جوانان شما (شیعه) را ببینم مگر اینکه در یکى از دو حال، شب و روز خود را سپرى کند: یا دانا باشد یا یاد گیرنده.»
5 - عادت دادن به حسابرسى
یک تاجر زمانى در کار خود پیشرفت مىکند که در هر شبانه روز به حساب خود رسیدگى کرده و سود و زیان معاملات خویش را بداند و گرنه بعد از مدت کوتاهى سرمایه و هستى خود را از دستخواهد داد. جوانى، یک سرمایه و فرصتبسیار عالى براى هر شخص مىباشد. اگر یک جوان به حساب عمر خود رسیدگى نکند و نداند که آیا در مقابل عمر خویش چه چیزى به دست آورده است، در آیندهاى نه چندان دور سرمایه معنوى خویش را به باد فنا خواهد داد. اما اگر به حساب روزانهاش برسد و ببیند که در مقابل هر روز از دست رفته، یک قدم به سوى کمال برداشته، خوشحال شده و آن را تکرار کند و در مقابل انحطاط فکرى و اخلاقى غمگین گشته و سعى در جبران آن داشته باشد، بدیهى است که رو به سوى رشد و ترقى خواهد نهاد. امام صادقعلیه السلام به ابن جندب که یک جوان فعال و پرشور و باایمان بود مىفرماید: «یا بن جندب! حق على کل مسلم یعرفنا ان یعرض عمله فى کل یوم و لیلة على نفسه فیکون محاسب نفسه فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سیئة استغفر منها و لئلا یخزى یوم القیامة; (11) اى پسر جندب! هر مسلمانى که ما را مىشناسد شایسته است که رفتار و کردار خود را در هر شبانه روز برخود عرضه دارد و حسابگر نفس خویش باشد تا اگر کار نیکى در آنها دید، بر آن بیفزاید و اگر کار بدى در اعمال خود مشاهده نمود، از آنها توبه کند، تا در روز قیامت دچار ذلت و حقارت نشود.»
6 - تعدیل حس دوستخواهى
انسان با انس به دوستانش احساس مسرت و لذت مىکند. او در همنشینى با رفیق شفیق، نشاط و نیرو مىگیرد و این یک نیاز طبیعى اوست و باید ارضاء شود. یک جوان در اثر این حس به سمت دوستان و همفکران خود کشیده مىشود، او عاشق رفاقت است و دنبال ارتباط با هم سن و سالان خود مىباشد. از طرف دیگر بر اثر غلبه احساسات و شور و شوق جوانى و نپختگى نگرش عقلانى، ممکن است در دام دوستان ناباب و یا صیادان و شیادان بیفتد. از این رو در انتخاب یک دوست ممکن است دچار مشکلات گردد. امام جعفر صادق علیه السلام دقیقا روى همین نکته انگشت اشارت نهاده و به جوانان چنین رهنمود مىدهد: «الاخوان ثلاثة: فواحد کالغذاء الذى یحتاج الیه کل وقت فهو العاقل. و الثانى فى معنى الداء و هو الحق. و الثالث فى معنى الدواء فهو اللبیب; (12) دوستان سه دسته هستند. اول: کسى که مانند غذا در هر زمان به او نیاز هست و او دوست عاقل است. دوم:کسى که [براى انسان] مانند بیمارى و درد [رنج آور] است، و او دوست احمق [و نادان] است و سوم: کسى که وجودش براى فرد همانند داروى حیات بخش است، و آن رفیق روشن بین [و اهل تفکر] است.»
7 - ضرورت ازدواج
هر جوانى فطرتا نیازمند ازدواج است و باید به این نیاز خدادادى و طبیعى از طریق مشروع جواب داد. اما بعضى جوانان با بهانه قرار دادن بعضى مشکلات و سختىها از این سنت الهى روى بر تافته و خود را در دام نفس شیطانى گرفتار مىکنند. به آنان باید توجه داده شود که این پیمان مقدس در میان تمام ملتها وجود داشته و محبوبترین بنیان نزد خداوند متعال است. با ازدواج، شخصیت و ایمان دو جوان کامل مىشود. صادق آل محمد علیه السلام فرمود: «من تزوج احرز نصف دینه فلیتق الله فى النصف الآخر; (13) کسى که ازدواج کند نصف دینش را حفظ کرده است پس باید در نصف دیگرش تقواى الهى پیشه کند.»
و در حدیث دیگرى آن حضرت به جوانان چنین پیام داد: «رکعتان یصلیهما المتزوج افضل من سبعین رکعة یصلیها اعزب; (14) دو رکعت نماز که فرد ازدواج کرده مىخواند بر 70 رکعت نماز یک فرد مجرد برترى دارد.»
8 - تشویق به نماز
بر اساس متون دینى ما نماز عامل کمال انسان و حافظ او از آلودگىها و صفات مذموم و ناپسند است. همچنین این رفتار معنوى تاثیر بسزایى در بیدار کردن روح نظم و حفظ نظام انسان دارد. نماز تسلى بخش و آرامش بخش دلهاى مضطرب در انسانهاى خسته و نگران است. نماز شاخص رهروان راه خدا و بهترین وسیله ارتباط صمیمانه رب العالمین است. تجربه و آمار گواهى مىدهد که درصد بالایى از خلافکاران و هنجارشکنان در جامعه اسلامى در خانوادههایى بزرگ شدهاند که یا نماز نمىخوانند و یا آن را سبک مىشمارند. پیشواى ششم جایگاه مهم نماز را در زندگى و رفتار روزانه یک مسلمان براى اقشار مختلف به ویژه جوانان تبیین نموده و فرمود: «اول ما یحاسب به العبد على الصلوة فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت علیه رد علیه سائر عمله; (15) [روز قیامت] اولین چیزى که از بنده محاسبه مىشود نماز است. اگر از او نماز پذیرفته شد، سائر اعمالش پذیرفته مىشود اما اگر نماز او رد شد سایر اعمال [نیک] او نیز رد خواهد شد.»
آن حضرت در مورد زیانهایى که در اثر دورى از نماز براى انسان رخ مىدهد به ابن جندب فرمود: «ویل للساهین عن الصلوات، النائمین فى الخلوات، المستهزئین بالله و آیاته فى الفترات اولئک الذین لاخلاق لهم فى الآخرة و لا یکلمهم الله یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم; (16) واى بر آنها که از نماز غفلت کنند و در خلوت بخوابند و خدا و آیاتش را در دوران ضعف دین استهزاء کنند، آنان کسانى هستند که در آخرت بهره ندارند و خدا در روز قیامتبا آنان سخن نخواهد گفت و آنان را تبرئه نخواهد کرد و عذاب دردناک براى آنهاست.»
9 - تقویت اندیشههاى مثبت
با تقویت تفکر مثبت در جوانان مىتوان صفات نیک و خصلتهاى زیبا را در وجود آنها ایجاد کرد. آن گاه با فضاسازى مناسب و به وجود آوردن بسترهاى لازم، آنها را به تکرار رفتارهاى مثبت متمایل کرده و آن رفتارها را به صورت عادات پایدار در وجود آنان در آورد. بخشى از اندیشههاى مثبت در کلام امام جعفر صادق علیه السلام عبارتند از:
الف) زیارت دوستان و تقویت حس همیارى: آن حضرت نیکى به دوستان و دیدار آنان را برترین عبادت برشمرده و فرمود: «ما یعبد الله بمثل نقل الاقدام الى بر الاخوان و زیارتهم; خداوند به چیزى همانندگام برداشتن در راه نیکى به برادران دینى و دیدار و زیارت آنها عبادت نشده است.»
ب) انس با خدا: چه زیباست که جوانان پاک همیشه خدا را بهترین انیس خود بدانند و در سختىها او را همدم و پناهگاه خویش بر گزینند. آن حضرت فرمود: «آنسو بالله واستوحشوا مما به استانس المترفون; (17) [انسانهاى با ایمان] با خدا انس گرفتهاند و از آنچه که مال اندوزان و دنیا پرستان به آن انس گرفتهاند، در هراسند.» آرى آنان از نعمتهاى خداوندى بهره مىبرند، اما به آنها دل نمىدهند. آنان دلبسته خدا بوده و با یاد او آرام مىشوند.
ج) پایدارى در راه هدف پایدارى در راه ایمان و عقیده از عوامل توفیق و پیروزى است. یک جوان آن گاه به آرزوهاى مشروع و دلخواه دست مىیابد که پشتکار و استقامت داشته باشد. مهمترین آرزوى هر جوان نیل به سعادت حقیقى و قرب پروردگار - که جلوه تمام کمالات، زیبائىها و خوبىهاست - مىباشد. پیشواى صادق شیعیان فرمود: «لو ان شیعتنا استقاموا لصافحتهم الملائکة و لا ظلهم الغمام و لاشرقوا نهارا و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و لما سالوا الله شیئا الا اعطاهم; (18) اگر شیعیان ما در راه حق استقامت ورزند، فرشتگان با آنان دست مىدهند. ابرهاى رحمتبر آنها سایه مىافکند. مانند روز مىدرخشند، از زمین و آسمان روزى مىخورند و آنچه از خدا بخواهند، به آنها عطا مىکند.»
د) دستگیرى از افتادگان: معلى بن خنیس مىگوید: «امام صادق علیه السلام در شبى بارانى از خانه به سوى ظله بنى ساعده رفت. به دنبال او رفتم، گویى چیزى از دست او بر زمین افتاد. حضرت گفت:
به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. به نزدیک رفته سلام کردم. فرمود: معلى تو هستى؟ عرض کردم! آرى فدایتشوم! فرمود: با دستخود زمین را جست وجو کن، هر چه یافتى آن را به من بازگردان.
معلى مىگوید: نانهاى زیادى روى زمین افتاده بود. یکى یکى، دوتا دوتا پیدا مىکردم و به آن حضرت مىدادم. کیسهاى پر از نان همراه آن حضرت بود و از سنگینى آن را به زحمتحمل مىکرد. عرض کردم: اجازه دهید آن را من بیاورم؟ فرمود: من از تو شایسته ترم، ولى با من بیا. به ظله بنى ساعده رسیدیم. گروهى را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص نان را در زیر سر آنان مىگذاشت. توزیع نان به آخرین نفر که تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایتشوم! آیا اینها شیعه هستند. فرمود: اگر شیعه بودند حتى در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگى مىکردم.» (19)
ه) توجه به غذا: یک جوان مسلمان همچنان که به سلامت روح خود مىاندیشد، در پرورش جسم نیز کوشا است او فردى ضعیف البنیه، کسل و منزوى نیستبلکه به بهداشت غذاى خویش در کنار بهداشت روانش توجه دارد. از راه تغذیه صحیح و ورزش جسم خود را تقویت مىکند و از راههاى مختلف نشاط خویش را به دست مىآورد، اما در عین حال به حلال و حرام بودن غذایى که مىخورد توجه کامل دارد و آثار مخرب غذاى حرام و غیر مشروع را در وجودش در نظر دارد. امام صادق علیه السلام مىفرماید: «شیعتنا لا یاکلون الجرى...و لایشربون مسکرا; (20) شیعیان ما مارماهى نمىخورند ... و شراب و مسکرات نمىنوشند.»
و) نیک رفتارى با اهل معصیت: در اصلاح رفتار غلط و ناپسند دیگران و کسانى که به نوعى مرتکب گناه مىشوند، باید شیوهاى کارآمد در پیش گرفت و ترس و یاس آنان را در پیوستن به ردیف خوبان از میان برداشت و با نیک رفتارى و امید دادن، روحیه شکستخورده آنان را تقویت نموده و بازسازى کرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تقل فى المذنبین من اهل دعوتکم الا خیرا، واستکینوا الى الله فى توفیقهم; (21) در مورد همکیشان گنه کار خود جز خوبى و نیکى چیزى نگو و از خداوند توفیق هدایت آنان را بخواهید.»
ز) در اندیشه شغل حلال: عبدالاعلى بن اعین در یک روز تابستانى بسیار گرم در یکى از کوچههاى مدینه امام صادق علیه السلام را ملاقات کرده و به آن بزرگوار عرضه داشت: «فدایتشوم! با این مقام و منزلت و رتبهاى که نزد خداوند دارید و خویشاوندى که با پیامبر براى شماست، باز هم براى دنیاى خویش تلاش مىکنید و در چنین روز گرمى خود را در فشار و سختى قرار مىدهید؟! امام در پاسخ فرمود: اى عبدالاعلى! جهتیافتن روزى و درآمد حلال بیرون آمدهام تا از افرادى همانند تو بى نیاز شوم.» (22)
ح) برنامه ریزى صحیح در زندگى: امام صادق علیه السلام مىفرمود: «فان الله یعلم انى واجد ان اطعمهم الحنطة على وجهها و لکنى احب ان یرانى الله قد احسنت تقدیر المعیشة; (23) خدا مىداند که مىتوانم به بهترین صورت نان گندم خانوادهام را تهیه کنم، اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ریزى صحیح زندگى ببیند.»
پی نوشت :
1) التهذیب، ج 8، ص 111.
2) الکافى، ج 8، ص 93.
3) بحار الانوار، ج 10، ص 295.
4) معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 325.
5) بحارالانوار، ج 75، ص 237.
6) منیة المرید، ص 375; اصول کافى ج 1، ص 25.
7) بحار الانوار، ج 1، ص 214.
8) وسائل الشیعه، ج 12، ص 208.
9) و در حدیث دیگرى آن حضرت طمع نورزیدن و پرخاش نکردن را از نشانههاى یک شیعه کامل شمردند: شیعتنا لا یهرون هریر الکلب و لایطمعون طمع الغراب (مستدرک، ج 12، ص 69.)
10) امالى طوسى، ص 303.
11) تحف العقول، ص 301.
12) بحارالانوار، ج 75، ص 237.
13) همان، ج 100، ص 219.
14) روضة الواعظین، ج 2، ص 374.
15) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 208.
16) تحف العقول، ص 302.
17) همان، 301.
18) همان، ص 302.
19) تفیسر عیاشى، ج 2، ص 107. با استفاده از عبارات شهید مطهرى.
20) تحف العقول، ص 303.
21) همان.
22) الکافى، ج 5، ص 74.
23) همان، ص 166، و اعیان الشیعه، ج 1، ص 59.
منبع: گنجینه معرفت
آداب میهمانی
اهمیت گرامی داشتن میهمان
پیامبر می فرماید: «هرکه ایمان آورده به خدای و به روز قیامت، گو مهمان را گرامی دار».(1)
سخاوت در مهمان نوازی
گفته اند: زمانی عبدالله بن عباس (2) به سفری می رفت. باران، اندک اندک باریدن گرفت. نزدیک خیمه رسید. صاحب خیمه به استقبال او آمد و با خوش رویی او را به خیمه خود برد و کفش از پای او در آورد و آب آورد تا دست و پای او بشست.
صاحب خیمه که تنگدست بود از زن خود پرسید: چیزی هست که این مهمان بزرگ را پذیرایی کنم؟
زن گفت: هیچ چیز نداریم مگر یک بُز که پسرمان را شیر می دهد.
مرد گفت: برو بز را بیاور تا بکشم و برای مهمان غذا فراهم کنیم.
زن گفت: اگر بز را بکشی پسرمان از بی شیری هلاک می شود؛ چون من شیر ندارم.
مرد گفت: عار دارم از اینکه مهمان ما، شب بی شام بخوابد. خدای بزرگ این طفلک را بی روزی نخواهد گذاشت. برخیز پیش از آنکه شب شود بز را بیاور.
زن بز را بیاورد، مرد بز را بکشت و زن غذایی نیکو پخت و آورد تا بخوردند و بخفتند. چون بامداد برخاستند و نماز کردند، عبدالله بن عباس آهسته به غلام خود گفت چه قدر زر همراه داری؟
غلام گفت: پانصد دینار.
ابن عباس گفت: برو، به این مرد صاحب خیمه بده.
غلام گفت: ای سرور من، بهای بز یک خرده زر (3) بیشتر نیست. دو ــ سه برابر بهای آن را به او بده. او تو را نمی شناسد.
ابن عباس گفت: اگر او مرا نمی شناسد. من خود را می شناسم. او با تهیدستی خود، همه دارایی خود را که یک بُز بود صرف ما کرد، اگر ما پانصد دینار به او بدهیم یک دهم مال خود را هم به او نداده ایم. ای غلام برو و همه پانصد دینار طلا را به او بده و از او بسیار معذرت خواهی کن.
غلام رفت و پانصد سکّه طلا را به آن مرد داد و بسیار معذرت خواست.
آن مرد از آن مال فراوان، شتر و گاو و گوسفند بسیار خرید و از آن پس با زنش عمر را در نیک نامی و وسعت روزی و سخاوت گذراندند.(4)
ارزش میهمانی
آورده اند که روزی خلیفه ای، دستور داد که مجرمی را در حضور او گردن بزنند. مجرم گفت: تو را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند می دهم که اوّل مرا به یک جرعه آب مهمان کن و بعد هرچه خواهی بکن؛ که بسیار تشنه ام. به فرمان خلیفه، او را آب دادند. آن مرد خورد و به رسم عرب گفت: خداوند به تو خیر افزون دهد! من با این یک جرعه آب مهمان تو بودم. اگر بنا بر رسم جوانمردی، مهمان کشتن واجب است، دستور کشتن مرا بده؛ و گرنه مرا ببخش تا توبه کنم. خلیفه گفت: راست گفتی؛ حق مهمان بسیار بزرگ است، تو را بخشیدم، توبه کن که پس از این دیگر چنین گناهی نکنی.(5)
استقبال و پذیرایی از مهمان
چون مهمانان به خانه تو آمدند، به پیشواز هریک برو و از هرکس به فراخور مقامش استقبال کن و خوش آمد بگو. اگر فصل میوه باشد پیش از غذا انواع میوه های تر و خشک برایشان بیاور و مدتی صبر کن، آن گاه مهمانان را به سر سفره ببر و تو خود منشین تا هنگامی که مهمانان بگویند. چون یک بار گفتند: بنشین و با ما همراهی کن. بگو: شایسته نیست که من بنشینم، بگذارید که خدمت کنم. و چون دیگر بار گفتند، بنشین و با ایشان غذا بخور. امّا پایین تر از همه بنشین، مگر اینکه مهمانی بسیار بزرگ باشد که نشستن ممکن نشود.(6)
هرکه به مهمانی تو آید؛ به تازه رویی او را بنواز. و منزلت هر کس به مقدار جایگاهش نگاه دار و شناسنده منزلت خود باش.(7)
حق میهمان را ادا کردن
مردم بیگانه را هر روز به مهمانی دعوت مکن؛ زیرا هر روز نمی توانی حق مهمان را به شایستگی ادا کنی. ببین تا در یک ماه چند بار می خواهی مهمانی بدهی، به جای سه بار، یک بار مهمانی بده اما حق مهمان ادا کن.(8)
نگاه نکردن در لقمه مهمان
خلیفه بغداد با عربی بیابان نشین غذا می خورد و این مرد عرب نزد خلیفه مهمان بود و هرگز شهر را ندیده بود. هنگام خوردن، چشم خلیفه به مویی در لقمه عرب افتاد. گفت: آن مو را از لقمه خود دور کن. مرد عرب لقمه را بر سفره نهاد و از خوردن دست کشید و گفت: کسی که آن قدر در لقمه مهمان خود نگاه کند که مویی به این کوچکی را ببیند، شایسته مهمان داری نیست!(9)
تعارف بی جا نکردن
از مهمانان عذر خواهی مکن؛ که عذرخواهی، اخلاق بازاریان است؛ هر لحظه مگو که: «فلانی خوب بخور، چرا چیزی نمی خوری؟ به جان تو که خجالت نکش؛ من نتوانستم در خور شما چیزی فراهم کنم، ان شاء الله بار دیگر از خجالت شما بیرون خواهم آمد.» این سخن بزرگان نیست، سخن کسی است که در چند سال، یک بار مهمانی کند مانند بازاریان؛ زیرا مردم خود از این نوع سخنان شرمنده می شوند و نمی توانند غذا بخورند و نیم سیر از سفره بر می خیزند.(10)
مهمان شناسی
بدان که نگاه داشتن حق مهمان، واجب است؛ اما مهمانی که شایسته حق شناسی باشد؛ درست نیست که هر فرومایه ای را به خانه بری و احترام بسیار بدو بگذاری که این مهمان من است؛ باید بدانی که این تواضع و احترام را با چه کسی باید کرد.(11)
آداب مهمانی رفتن
مهمان هرکس مشو؛ زیرا به بزرگی و حشمت تو زیان می رساند و چون به مهمانی رفتی، بسیار گرسنه مرو؛ و سیر نیز مرو؛ زیرا اگر نتوانی غذا بخوری میزبان رنجیده می شود و اگر پرخوری هم بکنی زشت و ناپسند است. و چون به خانه میزبان رفتی، در جایی بنشین که شایسته تو باشد. و اگر به خانه آشنایانی رفتی که می توانی در آنجا دستوری بدهی، برای غذا و نوشیدنی، خدمتکاران را به زحمت مینداز، و به آنان مگو که: «این ظرف را آنجا بگذار و این غذا را به فلانی بده»؛ یعنی اینکه من اهل این خانه هستم. مهمان فضول نباش و با غذای دیگران به دیگر کسان خوش خدمتی مکن. و به چاکران خود از باقی مانده غذا چیزی مده که به خانه برند که این کار ننگ است و گفته اند: چیزی از مهمانی با خود به خانه بردن خواری است.(12)
خوش رویی و استقبال از میهمان
چون مهمان را به خانه آوری، ایشان را استقبال می نما و اظهار بهجت و خوش دلی می کن و رعایت هر کس چنانکه لایق و سزای اوست به جای آر.
بیت
اگر دوست مهمان بود یا نه دوست
شب و روز تیمار مهمان به تست (13)
منت پذیر میهمان بودن
پس چون این همه کرده باشی خود را بر مهمان حقی مدان، بلکه حق مهمان بر خود دان. و بر مهمان منت منه، بلکه از مهمان منت دار باش. و بعد از وقوع کمال مهمان داری و استکمال حق گزاری به ارتکاب اسباب معذرت و عذرخواهی احساس خویش را مضاعف ساز.
هر که را بینی به گیتی، روزی خود می خورد
گر زخوان تست نانش ور ز خوان خویشتن
پس تُرا منت بباید داشت از مهمان خویش
کو خورد از خوان انعام تو نان خویشتن (14)
اکرام میهمان
در بنی تمیم، شخصی پسر کسی بکشت. پدر مقتول، قاتل را بگرفت و محبوس گردانیده به طلب جلاد رفت تا جلاد بیاورد و به قصاص مشغول گردد.
اتفاقاً طفلی در خانه این شخص پاره ای نان در دست داشت و به قاتل داد. پس شخص قاتل آن نان در دست داشت و می خورد.
درین حالت، پدر مقتول با جلاد برسید. از او پرسید که این نان را از کجا آورده ای؟ گفت: این طفل از خانه تو بیرون آورد و به من داد.
بعد از اسماع این سخن، گفت: هرکه نان ما خورد آزار ما از او برخاست و او را عذر خواسته، از خانه خویش روان کرد.
خورد عیاری بدان دل خسته یار
با وثاقش برد دست بسته یار
شد که تیغ آرد زند بر گردنش
پاره ای نان داد آن ساعت زنش
چون بیامد مرد با تیغ آن زمان
دید آن خسته را در دست نان
گفت این نانت که داد ای هیچ کس
گفت این نانم عیالت داد و بس
مرد چون بشنید این پاسخ تمام
گفت بر ما شد کنون خونت حرام
زان که هر شخصی که نان ما شکست
سوی او با تیغ نتوان برد دست
نیست از نان خواره ما را جان دریغ
من چگونه خون تو ریزم به تیغ
خالقا تا سر به راه آورده ام
نان تو بر خوان تو می خورده ام
چون کسی می بشکند نان کسی
حق گزاری می کند آنجا بسی
چون تو بحر جود داری صد هزار
نان تو بس خورده ام ای حق گزار
یا اله العالمین درمانده ام
غرق چون بر خشک کشتی رانده ام
دست من گیر و مرا فریاد رس
دست بر سر چند باشم چون مگس
پس حق و حرمت مهمان، بزرگ دان.(15)
خرده بر میهمان نگرفتن
اگر مهمان هزار حرکت خارج کند تا در خانه تو باشد به رویش منه و فروگذار، و خرم و آهسته و خندان باش.
و به واسطه حرکات ناملایم مهمان، گره بر ابرو مفکن، در این صورت صبور و شکیبا باش و خود را و مهمان را ملول مساز تا در دایره بی مروتان و به خود نادیدگان داخل نگردی.
گره را زابروی بر گوشه نه
که بر گوشه بهتر کمان را گره
به آهستگی ناز مهمان بکش
که در کار گرمی نبودست خویش
چراغ ار به نرمی بر افروختی
نه خود را نه پروانه را سوختی
شکیب آورد بندها را کلید
شکیبنده را کس پشیمان ندید (16)
پینوشتها:
1ــ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج1، صص 19 و 20.
2ــ عبدالله بن عباس: مشهور به ابن عباس، پسر عموی پیغمبر اکرم (ص) و صحابی معروف است که در فقه، تفسیر، شعر و انساب تبحّر و شهرت یافت.
3ــ خرده زر: بُراده طلا، پول کم ارزش.
4ــ روش دلاوری و جنگاوری (بازنویسی آداب الحرب و الشجاعة)، صص 96 و 98.
5ــ پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، صص 68 و 69.
6ــ همان، صص 65 و 66.
7ــ خردنامه، ص 95.
8ــ پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 65.
9ــ گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص 64.
10ــ پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 66.
11ــ همان، ص 69.
12ــ همان.
13ــ انیس الناس، ص 275.
14ــ همان، ص 278.
15ــ همان، ص 282ــ284.
16ــ انیس الناس، ص 285.
منبع:گنجینه شماره 82
بررسی فقهی شرایط پذیرش دعوا
نویسنده: دکتر امرالله نیکو منش
چکیده مقاله
استماع و پذیرش هر دعوا علیرغم حق یا ناحق بودن و علیرغم ثابت یا رد شدن آن، مستلزم وجود شرایطی در مدعی، مورد دعوا و خود دعوا است. بدیهی است عدم وجود هر یک از این شرایط، حتی اگر دعوا اساساً قابل اثبات باشد موجب عدم پذیرش ابتدایی دعوا خواهد بود. در مقاله زیر به اختصار به بعضی از این شرایط اشاره خواهد شد.
مقدمه
یکی از مباحثی که فقها پیرامون مدعی و دعوا مطرح می کنند، شرایط مربوط به آن دو است. ایشان غالباً در کتاب قضاء و در مبحث مدعی و منکر به این شرایط که بالغ بر ده شرط است اشاره نموده و در جهت نفی و اثبات آن سخن به میان آورده اند. بعضی از این شرایط به مدعی بازمی گردد و تعدادی مربوط می شود به مورد دعوا و شماری نیز از شرایط دعوا به حساب می آید.
در مقاله پیش رو به تعدادی از این شرایط به طور مختصر اشاره خواهد شد:
1 ـ مدعی باید واجد شرایط تکلیف باشد
منظور از شرایط عامه تکلیف شرایطی است که تعلق تکلیف شرعی به انسان متوقف بر وجود این شرایط در اوست. شرایط عامه تکلیف عبارت است از عقل، بلوغ، اختیار و قدرت. در صورتی که شخص دارای شرایط فوق نباشد و حتی یکی از شرایط مذکور در او مفقود باشد ادعای او مسموع نخواهد بود.
بنابراین دعوای شخص مجنون و نابالغ پذیرفته نیست، حتی اگر شخص نابالغ مراهق باشد، یعنی در سنی نزدیک به سن بلوغ باشد.
دلایل اشتراط شرایط عامه تکلیف در مدعی:
دلیل اول: از جمله ادله ای که دلالت بر اشتراط موصوف دارد روایاتی است که بر بی اعتباری کلام نابالغ و مسلوب العبارت بودن او دلالت دارد. همچنین روایاتی که بر رفع قلم از شخص نابالغ دلالت می کند. (1)
دلیل دوم: اصالت عدم ترتب آثار دعوا دلالت دارد که چون بر لزوم پذیرش ادعای شخصی که دارای شرایط عامه تکلیف نیست دلیلی نداریم لذا اصل عدم جاری کرده و چنین لزومی را با اصل مذکور رد می کنیم. بنابراین تا وقتی مدعی متصف به شرایط عامه تکلیف نباشد، دعوای او پذیرفته نیست.
دلیل سوم: لازمه امکان اقامه دعوا توسط شخص غیرمتکلف این است که مدعی در صورت اثبات ادعایش بتواند مدعی علیه را بر انجام محکوم به ملزم نماید در حالی که بدون شک شخص غیر متکلف قادر به چنین عملی نیست. لذا فایده ای برای اقامه دعوا از سوی شخص غیرمکلف متصور نخواهد بود.
ممکن است برای هر یک از ادله فوق به این شکل ایراد نمود: بر دلیل اول این اشکال را می توان طرح کرد که روایات مذکور صرفاً بر عدم اعتبار کلام شخص غیرمکلف در معاملات دلالت دارند نه بر عدم امکان استماع ادعای ایشان. بعلاوه در سایر موارد نظیر وصیت چنین نیست و کلام شخص مراهق معتبر است. روایت رفع قلم نیز منحصراً در احکام لزومی یعنی وجوب و حرمت جاری است. لذا هیچ اشکالی ندارد اگر گفته شود ادعای شخص ممیز پذیرفته می شود هر چند به سن بلوغ نرسیده باشد. مثل جایی که ادعا نماید جنایتی بر او واقع شده است.
ایرادی که بر دلیل دوم می تواند نمود این است که در اصول فقه قاعده ای وجود دارد که می گوید: «الصل دلیل حیث لا دلیل» یعنی اصل جایی کاربرد دارد که دلیلی وجود نداشته باشد. حال که ادله ای مبنی بر لزوم پذیرش ادعای شخص مراهق وجود دارد مانند مورد وصیت که سابقاً ذکر شد. پس محلی برای جریان اصالت عدم باقی نمی ماند.
در پاسخ به استدلال سوم نیز می توان گفت هیچگونه ملازمه ای بین قدرت بر اقامه دعوا و قدرت بر مطالبه حق ثابت شده وجود ندارد، زیرا مطالبه حق در مورد شخص غیر مکلف به عهده ولی اوست. و هیچ مانعی ندارد که غیرمکلف خود ادعای حقی را نماید و پس از نبوت، مطالبه آن به عهده ولی او می باشد. همچنانکه اگر همین شخص مالی را بخرد مالک آن می شود لکن چون حق تصرف ندارد، تصرف در آن به عهده ولی او خواهد بود.
اما به هر حال ضعف این سه دلیل مانعی در اشتراط تکلیف در مدعی بوجود نمی آورد و غالب فقها تکلیف را در مدعی شرط کرده اند. هرچند در استدلال به وجوه مختلفی استناد نموده اند.
2 ـ ادعای مدعی به نفع خود او یا موکل یا موصی علیه و یا مولی علیه او باشد.
ادعا وقتی مسموع است که از سوی شخص ذی نفع یا وکیل یا وصی یا ولی او مطرح گردد. لذا اگر ادعای مدعی به حال او یا افراد موصوف نفعی نداشته باشد مسموع نخواهد بود. پذیرش ادعای مدعی العموم بر علیه اشخاص نیز از این جهت است که او در حکم وکیل عموم مردم است.
سؤالی که در این خصوص می توان مطرح نمود اینست که آیا دعوای اشخاصی نظیر مرتهن، ودعی، مستعیر و ملتقط نسبت به مالی که بعنوان رهن، ودیعه، عاریه یا التقاط در دست دارند. آیا قابل پذیرش است یا خیر ؟ جواب بنابر وجهی مثبت است و بنابر وجه دیگر می تواند منفی باشد. زیرا به این اعتبار که افراد مذکور در واقع بعنوان وکیل یا ولی از طرف مالک طرح دعوا می کنند، دعوایشان پذیرفته است. بعلاوه خود نیز به نوعی در این اموال دارای منافعی هستند. مثلاً مستعیر می تواند در منافع مال عاریه تصرف نماید و از آن بهره مند گردد. از طرف دیگر می توانیم بگوئیم دعوای چنین افرادی مسموع نیست. زیرا اولاً افراد فوق الذکر مالک مال نیستند و ذی نفع به حساب نمی آیند. ثانیاً تحت عناوین وصی یا وکیل یا ولی نیز قرار نمی گیرند و دلیلی نداریم که ایشان را در حکم وکیل یا ولی مالک قرار دهیم.
در هر حال صاحب جواهر در این باب می گوید: « فان التزام عدم سماع دعواهم علی وجه لا تقبل منهم البینه علی من غصب منهم ذلک کما تری». (2) که صریحاً بر ضعف نظر کسانی دلالت دارد که قائل به عدم پذیرش دعوای مرتهن، ودعی، مستعیر و ملتقط در محل بحث هستند. (3)
3 ـ مدعی (مورد ادعا) باید امری باشد که عقلاًً و عادتاًً ممکن بوده و شرعاًً نیز جایز باشد
ادعا نباید عقلاً، عادتاً و شرعاً غیر ممکن باشد. عدم امکان عقلی مانند جایی که مدعی نسبت به مدعی علیه ادعای بنوت نماید و بگوید من فرزند او هستم، در حالیکه سن او بزرگتر از سن مدعی علیه باشد. این ادعا عقلاً امکان پذیر نبوده و غیرممکن است. ادعای بنوت غالباً در موارد فوت مورث و دعوای ارث صورت می گیرد.
غیرممکن در عادت مثل جایی که مدعی ادعا کند، پول زیادی را به مدعی علیه قرض داده است، در حالیکه فقر او از ابتدای عمر محرز باشد. عادتاً کسی که فقیر است نمی تواند مبلغ زیادی پول را به کسی قرض دهد، و غیر ممکن شرعی مانند جایی که شخص ادعای زوجیت با محارم خود را نماید و یا ادعای مالکیت اموالی را بکند که شرعاً قابل تملک نیستند. بعضی از اموال در بین مسلمین شرعاً قابل تملیک و تملک نیست، مانند خمر. بنابراین اگر کسی ادعای مالکیت خمری را نماید ادعایش مسموع نیست.
ذکر این نکته ضروری است که صرفاً ادعای مالکیت چنین اموالی پذیرفته نیست لکن اگر مدعی اختصاص حقی را نسبت به این اموال ادعا کند، قطعاً دعوایش پذیرفته خواهد شد. مثلاً ادعا کند خمری را که در دست شخص معینی است، می خواهد به سرکه تبدیل کند، و این حق به او اختصاص دارد. این دعوا پذیرفته می شود، زیرا حق موصوف، منفعت حلالی است که مدعی می تواند از آن برخوردار باشد.
شهید اول معتقد است هر چند ادعای عقود فاسد نظیر ادعای ربوی یا هر بیع فاسد و نامشروع قابل استماع و پذیرش از سوی حاکم نیست، لکن در عین حال بر مدعی نیز لازم نیست به شرایط موجب صحت در عقد بیعی که انجام داده تصریح کند. مثلاً بگوید من با ایجاب و قبول صادر از جانب مکلف و... چیزی را خریدم.
4 ـ مدعی به (مورد ادعا) از جهت نوع، صفت و مقدار معلوم باشد
مدعی در صورتی که معلوم نباشد، پذیرفته نخواهد شد. زیرا چنین دعوایی اساساً ثمره ای در پی نخواهد داشت. بنابراین اگر شخصی ادعا کند چیزی از مدعی علیه طلب دارم بدون این که آن را مشخص نماید، دعوا از او پذیرفته نخواهد شد.
ایرادی که بر این استدلال (فقدان ثمره در دعوا) وارد شده، مسئله ای است که در باب اقرار به امر مجهول مطرح شده است. فقها معتقدند اگر شخصی به امر مجهولی اقرار کند، او را به تفسیر آن ملزم می کنند. و مقر له می تواند به استناد اقرار مقر بر علیه او ادعا نماید و مجهول بودن اقرار مانع طرح دعوا علیه او نخواهد شد. در بحث حاضر نیز هر چند ادعای مدعی، مجهول است. اما می توان به جای این که کلا حق دعوا را از او ساقط کرد، او را ملزم به تفسیر آن نمود.
شیخ طوسی در این خصوص می گوید: «دعوا صحیح نیست مگر این که معلوم باشد، بجز مسئله وصیت که ادعای موصی له هر چند بطور مجهول، صحیح بوده و مسموع خواهد بود. علت این است که وصیت مال مجهول از جانب موصی و به نفع موصی له صحیح است و وصیت کننده می تواند بگوید مالی را برای فلان شخص وصیت کردم. لذا وقتی وصیت به مجهول صحیح باشد، ادعای چنین وصیتی نیز توسط موصی له صحیح بوده و مسموع خواهد بود. و تفاوت عقد وصیت با سایر عقود در همین مطلب است که در سایر عقود موضوع عقد نباید مجهول باشد، در حالی که در مورد وصیت این چنین نیست و موصی به می تواند مجهول باشد.» (5)
مرحوم نجفی پس از اینکه معلوم بودن مدعی را در پذیرش دعوا شرط می گوید: «نظر شیخ طوسی، ابوصلاح حلبی، ابن حمزه، ابن زهره و ابن ادریس نیز همین است.» (6) سپس در استدلال برای چنین شرطی می گوید: «علت این شرط این است که اگر مدعی به مجهول باشد، در فرضی که مدعی علیه ادعا را بپذیرد و حکم به امر مجهول شود، حکم موصوف بی ثمر خواهد بود، زیرا قابل مطالبه نیست.» (7)
هر چند در اشکال به این استدلال برخی از فقها گفته اند همان بحثی را که در اقرار به مجهول مطرح می شود، در اینجا نیز مطرح می کنیم و می گوئیم مدعی علیه پس از قبول وادار به تفسیر می شود، و در صورت استنکاف تا تفسیر آن حبس می شود ؛ لکن با وجود این برخی از فقها با رد این تشبیه معتقدند بین اقرار و ادعا تفاوت وجود دارد. زیرا اقرار همیشه علیه مقر است. لذا انگیزه ای بر تفسیر و توضیح وجود ندارد، اما در ادعا همیشه امر به نفع مدعی است، لذا داعی و انگیزه برای تفسیر وجود دارد. مرحوم نجفی در ادامه می گوید: «از نظر من تحقیق در امر این است که بگوئیم اگر دعوا از هر حیث مجهول بود مثل این که بگوید من از چیزی از مدعی علیه طلب دارم، این دعوا مسموع نخواهد بود. اما اگر مجهول از جهت فرد باشد یعنی یک کلی را ادعا نماید که هر یک از افراد آن را می توان بعنوان مدعی علیه تعیین کرد، چنین دعوایی مسموع خواهد بود و بیشتر فقها و متأخرین همین نظر را دارند.» (8)
5 ـ دعوا باید صریح در استحقاق باشد
صراحت در استحقاق اینست که از دعوای مدعی معنای دیگری محتمال نباشد. و مقصود مدعی صرف اخبار نباشد. بعنوان مثال اگر مدعی بگوید کتابی که در دست مدعی علیه است به کتابخانه من تعلق داشته است، چنین دعوایی پذیرفته نیست، زیرا ممکن است واقعا همینطور بوده لکن به ناقل شرعی و قانونی به ذوالید منتقل شده باشد.
6 ـ دعوا بر فرض ثبوت، دارای اثر قانونی و شرعی باشد
گاهی اوقات دعوا ثابت است لکن اثر قانونی و شرعی ندارد. به اتفاق فقها هر یک از هبه و وقف قبل از قبض عقدی جایز است. به این معنا که واقف و هبه کننده حق فسخ آن را دارند حال اگر در چنین موردی کسی ادعا کند که طرف مقابل مالی را به او هبه کرده لکن هنوز اقباض صورت نپذیرفته، این دعوا مسموع نخواهد بود. زیرا به فرض ثبوت دارای اثری نخواهد بود و هبه کننده می تواند پس از اقرار به هبه آن را فسخ نماید.
7 ـ مدعی در دعوایش جازم باشد
در صورتی که مدعی ادعای خود را به طور شک و وهم و ظن مطرح نماید، ادعا از او پذیرفته نخواهد شد. به دلیل این که اولاً به چنین شخصی مدعی نمی گویند. زیرا مدعی کسی است که ثبوت امری را بر علیه دیگری ادعا کند و ادعای ثبوت، غیر از احتمال ثبوت است. بعلاوه اگر چنین دعوایی مسموع باشد، و مدعی علیه در قبال آن سکوت نموده و قسم را به مدعی رد کند و با قسم مدعی حکم ثابت شود، مدعی حق مطالبه چنین حقی را شرعاً نخواهد داشت. بنابراین حکم لغو خواهد بود و استماع چنین دعوایی نیز به تبع حکم لغو خواهد بود. چه بسا رد قسم یا قسم خوردن مدعی نیز در این صورت صحیح نباشد.
در این مورد نظر فقها متفاوت است. گروهی معتقدند در موارد تهمت که احتمال توجه اتهام به مدعی علیه وجود دارد چنین دعوایی پذیرفته می شود. اما در غیر موارد تهمت دعوای ظنی مسموع نخواهد بود. برخی دیگر معتقدند در صورتی که ادعا در حد ظن و احتمال قوی باشد مسموع است، و در غیر این صورت دعوا پذیرفته نخواهد شد. گروه سوم به این شکل به تفصیل پرداخته اند که اگر مدعی از اموری است که اطلاع از آن مشکل باشد ادعای ظنی پذیرفته می شود، و اگر اینچنین نبود ادعا غیر قابل پذیرش است. چون مدعی می تواند بینه بیاورد و ادعایش را به طور قطع بیان کند. و بعضی نیز نظیر صاحب جواهر معیار پذیرش و عدم پذیرش دعوا را در این مورد عرف قرار داده اند.
مرحوم نجفی پس از ذکر مطالبی در این باره از مسالک الافهام نقل می کند: «آنچه در خصوص لزوم جزم صحبت شد، صرفاً در حد زبان است نه در باطن و نفس الامر. بنابراین کافی است در کلام بطور جازم ادعای خود را مطرح کند. لکن در باطن و نفس لامر لازم نیست مدعی در اعتقادش جازم باشد و معتقد به استحقاق مدعی به باشد. زیرا در ادعای مدعی اعتقاد نفسی به محق بودن، شرط نیست همچنانکه اگر شخص مقر به نفع کسی اقرار نماید، مقر له می تواند بر اساس آن اقرار، ادعا نماید هر چند باطناً عالم و معتقد به حق نیست.» (9)
پی نوشت ها :
1 ـ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، انتشارات دار احیاء التراث العربی، جلد 18، ص 317.
2 ـ نجفی محمد حسن، جواهر الکلام، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم 1362 ه.ش، جلد 40 ص 146.
3 ـ یعنی: «پذیرش این مطلب که دعوای (مرتهن، ودعی، مستعیر و ملتقط) در خصوص وقوع غصب مال از آن ها مسموع نیست دارای اشکال است».
4 ـ مکی عاملی محمد، الدروس الشرعیه، انتشارات مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول 1414 هـ . ق، جلد 2 ص 83.
5 ـ طوسی محمد، المبسوط فی فقه الامامیه، انتشارات المکتبه المرتضویفه، 1378 هـ . ق، جلد 8، ص 123.
6 ـ نجفی محمد حسن، جواهر الکلام، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم 1362 ش، ج 40، ص 147
7 ـ همان.
8 ـ همان.
9 ـ همان، ص 153.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 12و13
وهابیت و تخریب قبور متبرکه
بیانیه علمای مکه و نجد
علمای مکه در راس آنها، شیخ عبدالقادر شیبی کلیددار خانه کعبه، به دیدن ابنسعود آمدند، ابن سعود سخنانی ایراد کرد و در ضمن آن از دعوت محمد بن عبدالوهاب یاد کرد و اظهار داشت که احکام دینی ما، طبق فقه احمد بن حنبل است، حال اگر این سخنان در نزد شما پذیرفته است، بیایید تا برای عمل کردن به کتاب خدا و سنتخلفای راشدین با یکدیگر بیعت کنیم. همه با او بیعت کردند.
سپس یکی از علمای مکه، از ابن سعود درخواست کرد که مجلسی ترتیب بدهد تا علمای مکه و نجد در اصول و فروع به مباحثه بپردازند، وی این پیشنهاد را پذیرفت و در روز یازدهم جمادی الاولی، پانزده نفر از علمای مکه و هفت نفر از علمای نجد، اجتماع کردند و مدتی باهم بحث کردند و در پایان بیانیهای از طرف علمای مکه صادر شد، مبنی بر این که در پارهای از مسائل اصولی، میان علمای مکه و علمای نجد، موافقت گردید، از جمله این که هرکس میان خود و خدا واسطه قرار دهد، کافر است و تا سه بار توبه داده میشود و اگر توبه نکرد، باید کشته شود. دیگر ساختمان بر روی قبور و چراغ روشن کردن در اطراف قبور و نماز خواندن در کنار آنها حرام است. و نیز اگر کسی خدا را به جاه و مقام کسی بخواند، مرتکب بدعتشده و بدعت در اسلام حرام است.(1)
ویران ساختن مقابر و مشاهد حجاز به وسیله وهابیان
وقتی که وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند، چنان که این کار را یکبار دیگر نیز انجام داده بودند و هنگامی که وارد مکه شدند، قبههای قبرهای عبدالمطلب جد پیامبرصلی الله علیه وآله و ابوطالب عموی پیامبر و خدیجه امالمؤمنین (همسر اول پیامبر) و همچنین بنای زادگاه پیامبر و فاطمه زهراعلیها السلام را با خاک یکسان نمودند.
در جده قبه قبر حوا را ویران ساختند و بهطور کلی تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده و طائف و نواحی آنها از بین بردند و زمانی هم که مدینه را محاصره کرده بودند، مسجد و مزار حمزه و مقبره شهدای احد را که بیرون شهر بود، خراب کردند.
مرحوم علامه امین مینویسد:
«و شایع است که آنها گنبد مرقد مطهر نبوی را هم به توپ بستند، اما خود وهابیها منکر چنین چیزی هستند. چون این خبر به گوش ملت ایران رسید، سخت دچار نگرانی شد و علما و بزرگان اجتماع کردند و این پیشآمد را امری بزرگ تلقی نمودند و ما در دمشق از یکی از علمای بزرگ خراسان و از شهر مقدس مشهد تلگرافی دریافت نمودیم که طی آن حقیقت قضیه را از ما سئوال کرده بودند، سپس دولت ایران گروهی را برای تحقیق به حجاز اعزام داشتند، تا از حقیقت ماجرا دولتخویش را مطلع سازند.(2)
پس از تسلط وهابیها بر مدینه منوره قاضی القضات وهابیها، شیخ عبدالله بنبلیهد در ماه رمضان 1344 از مکه به مدینه آمد و اعلامیهای صادر نمود و ضمن آن از اهل مدینه سئوال کرد که درباره خراب کردن قبهها و مزارات چه میگویند؟ بسیاری از مردم از ترس جوابی ندادند و بعضی از آنان خراب کردن را لازم دانستند و متن سئوال و جواب را منتشر ساخت».
مرحوم علامه سید محسن امین در این باره مینویسد:
«مقصود شیخ عبدالله ز این سئوال استفتاء حقیقی نبود، زیرا وهابیها در وجوب خراب کردن تمام قبهها و ضریحها حتی قبه روی قبر پیامبرصلی الله علیه وآله هیچ تردیدی ندارند، این 2قاعده و اساس مذهبشان میباشد و سئوال مزبور تنها برای تسکین خاطر مردم مدینه بود».
بعد از سئوال مذکور، آنچه در مدینه و اطراف آن گنبد و ضریح و مزار بود، ویران ساختند از جمله گنبدهای ائمه مدفون در بقیع که عباس عموی پیغمبرصلی الله علیه وآله نیز در آن مدفون بود و دیوارها و صندوق روی قبور، همه را خراب کردند، همچنین گنبدهای عبدالله پدر پیامبرصلی الله علیه وآله و آمنه مادر آن حضرت و نیز گنبدها و قبور زوجات پیامبرصلی الله علیه وآله و گنبد عثمان بن عفان و اسماعیل بن جعفر الصادقعلیه السلام و مالک پیشوای مذهب مالکی را ویران ساختند، خلاصه سخن این که در مدینه و اطراف و در ینبع قبری باقی نگذاشتند».(3)
باز مینویسد:
«وهابیها از ترس نتیجه کارشان از خراب کردن گنبد و بارگاه رسول اکرمصلی الله علیه وآله خودداری کردند و گرنه آنان هیچ قبر و ضریحی را استثناء نکردهاند، بلکه قبر پیامبر از جهت آن که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از نظر آنها اولی به خرابی است، اما آنچه که پادشاه سعودی اظهار داشته که «ما قبر پیامبر را محترم میدانیم» بدون شک چنین کلامی برخلاف عقائد آنهاست و این سخن را جز برای مصلحت و جلوگیری از تحریک عواطف جهان اسلام، بر ضدشان، نگفته است و اگر از این نظر خاطر جمع میشدند، حتما قبر پیامبرصلی الله علیه وآله را نیز ویران میساختند، بلکه نخست و پیش از سایر مزارات آنجا را خراب مینمودند.
چون این عمل زشت وهابیان در حجاز و آنچه را که نسبتبه قبور ائمه بقیع کرده بودند، به گوش مسلمانان در نقاط مختلف جهان رسید، این جنایت را بزرگ شمردند و در محکومیت آن، تلگرافهائی از عراق و ایران و سایر کشورها به ابن سعود مخابره شد و به عنوان اعتراض درسها و نماز جماعتها تعطیل گشت و مجالس سوگواری تشکیل گردید.(4)
مطلبی که بیشتر موجب نگرانی شد، انتشار این موضوع بود که گنبد روی قبر مطهر پیامبرصلی الله علیه وآله را نیز به گلوله بستهاند (و حتی قبر مقدس را خراب کردهاند) اما بعدا معلوم شد این خبر صحت نداشته خود وهابیها هم آن را انکار کردند».
جابری انصاری در کتاب «تاریخ اصفهان» در ضمن وقایع سال 1343 هجری به داستان حمله وهابی به حجاز و ویران ساختن قبور اشاره میکند و مینویسد:
«ضریح پولادی که حاج امین السلطنه در سال 1312 ه دستور داد در اصفهان دو سالی ساختند، برداشتند (از روی قبور ائمه بقیع) و چون وهابیها خواسته بودند وارد مرقد مقدس ختمی مرتبتشوند، یکی از آنان، این آیه را خوانده بود: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی...» لذا از آن جسارت گذشتند.(5)
بمباران مدینه و انعکاس آن در ایران و سایر ممالک اسلامی
مؤلف کتاب «تاریخ بیستساله ایران» حسین مکی، زیر عنوان فوق مینویسد:
«تقریبا در اوایل شهریور 1304 برابر اوایل صفر 1343 در نتیجه محارباتی که بین طائفه وهابیها (ابن السعود ملک نجد و حجاز) که بعدها به نام کشور عربی سعودی موسوم گردید، و صاحب الاحساء و ملک حسین شریف مکه و مدینه روی داد، برخی از شهرهای مکه و مدینه بمباران گردید و پس از تصرف مدینه شهر مزبور نیز از طرف قوای ابن السعود بمباران شد، بعضی از مقابر صحابه و مساجد و مقابر ائمه شیعه ویران گردید.
خبر این بمباران در عالم اسلام و مخصوصا عالم تشیع صدای عجیبی کرد و عواطف مذهبی مردم را سخت تحریک نمود، از تمام نقاط ایران تلگرافاتی به علمای تهران شد و علمای مرکز نیز جلساتی تشکیل داده و در اطراف این موضوع به مذاکره و بحث پرداختند.
سردار سپه نیز در این زمینه بخشنامه زیر را صادر نمود:
«متحد المآل تلگرافی و فوری است. عموم حکام ایالات و ولایات و مامورین دولتی.
به موجب اجبار تلگرافی از طرف طائفه وهابیها اسائه ادب به مدینه منوره شده و مسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیم بینهایت مشوش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثره میباشد، عجالتا با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز تصمیم گرفته شده است که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیهداری یک روز تمام مملکت تعطیل عمومی شود، لهذا مقرر میدارم عموم حکام و مامورین دولتی در قلمرو ماموریتخود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزاداری اعلام نمایند.
ریاست عالیه کل قوا و رئیس الوزراء - رضا».
مکی میافزاید:
«بر اثر تصمیم فوق روز شنبه شانزدهم صفر تعطیل عمومی شد، از طرف دستجات مختلفه تهران مراسم سوگواری و عزاداری به عمل آمد و بر طبق دعوتی که به عمل آمده بود، در همان روز علما در مسجد سلطانی اجتماع نمودند و دستجات عزادار با حال سوگواری از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد سلطانی عزیمت کرده در آنجا اظهار تاسف و تاثر به عمل آمد و عصر همین روز یک اجتماع چندین ده هزار نفر در خارج دروازه دولت تشکیل گردید و در آنجا خطبا و ناطقین نطقهای آتشین و مهیجی کرده، نسبتبه قضایای مدینه و اهانتی که از طرف وهابیها به گنبد مطهر حضرت رسول به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفر شد.(6)
وضع قبور ائمه بقیع پیش از خراب کردن وهابیها در سفرنامههای حج، وضع قبور ائمه بقیع قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده شده و تصاویری از آنها ارائه گردیده است از جمله این سفرنامهها، سفرنامه میرزا حسین فراهانی است.
وی در سال 1302قمری توفیق زیارت حج پیدا کرده و درباره قبور ائمه بقیع چنین نوشته است:
«قبرستان بقیع، قبرستان وسیعی است که در شرقی سور (بارو) مدینه متصل به دروازه سور واقع شده و دورتادور آن را دیوار سهذرعی از سنگ و آهک کشیدهاند و چهار در دارد دو درب آن از طرف غرب و در کوچه پشتسور است و یک درب طرف جنوب و درب دیگر آن شرقی و طرف حش کوکب است که در کوچه باغهای بیرون شهر است و از بس در این قبرستان سرهم دفن کردهاند، اغلب قبرستان یک ذرع متجاوز از سطح زمین ارتفاع بهم رسانیده است و در اوقات آمدن حجاج به مدین، همه روزه درهای این قبرستان تا وقت مغرب باز است و هرکس میخواهد میرود و در غیر وقتحج، ظهر روز پنجشنبه باز میشود و تا نزدیک غروب روز جمعه بعد بسته است مگر آن که کسی بمیرد و آنجا دفن کنند.
چهار نفر از ائمه اثنی عشر صلواتالله علیهم اجمعین در بقعه بزرگی که بهطور هشت ضلعی ساخته شده، واقعند و اندرون و گنبد او سفیدکاری است و بنای این بقعه معلوم نیست از که و چه وقتبوده اما محمد علی پاشای مصری در سنه 1234 به امر سلطان محمود خان عثمانی تعمیر کرده و بعد همه ساله از جانب سلاطین عثمانی این بقعه مبارکه و سایر بقعهجات واقعه در بقیع تعمیر میشود.
در وسط این بقعه مبارکه، صندوق بزرگی است از چوب جنگلی خیلی ممتاز و در وسط این صندوق بزرگ دو صندوق چوبی دیگر است و در این دو صندوق پنج نفر مدفونند: یکی امام ممتحن حضرت حسن و یکی حضرت سجاد و یکی حضرت امام محمد باقر و یکی حضرت صادقعلیهم السلام است و یکی عباس عم رسولاللهصلی الله علیه وآله است که بنیعباس از اولاد اویند و در وسط بقعه متبرکه در طاقنمای غربی مقبرهای است که به دیوار یک طرف او را ضریح آهنی ساختهاند و میگویند: قبر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است.
چند محل است که مشهور به قبر صدیقه طاهره است: یکی در بقیع در حجرهای که بیتالاحزان میگویند و به همین ملاحظه اغلب در بیتالاحزان نیز زیارت صدیقه کبریعلیها السلام را میخوانند و در جلو همین قبر مبارک، پرده گلابتون دور گنبد آویخته و از گلابتون بیرون آوردهاند که: سلطان احمد بن سلطان محمد بن سلطان ابراهیم، (سنه احدی و ثلثین و ماة بعد الالف 1131)».
مرحوم فراهانی میافزاید:
«در این بقعه مبارکه دیگر زینتی نیست مگر دو چلچراغ کوچک و چند شمعدان برنز، و فرش زمین بقعه، حصیر است و چهار، پنج نفر متولی و خدام دارد که ابا عن جد هستند و مواظبتی ندارند و مقصودشان اخذ تنخواه (پول) از حجاج است.
حجاج اهل تسنن بر سبیل ندرت در این بقعه متبرکه به زیارت میآیند و برای آنها ممانعتی در زیارت نیست و تنخواهی از آنها گرفته نمیشود. اما حجاج شیعه هیچیک را بیدادن وجه نمیگذارند داخل بقعه شوند مگر آن که هر دفعه تقریبا از یک قران الی پنجشاهی به خدام بدهند و از این تنخواهی که با این تفصیل از حجاج میگیرند، باید سهمی به نائب الحرم و سهمی به سید حسن پسر سید مصطفی که مطوف عجم است، برسد و بعد از دادن تنخواه هیچ نوع تقیه در زیارت و نماز نیست و هر زیارتی سرا یا جهرا میخواهند بکنند آزاد است و ابدا لسانا و یدا صدمهای به حجاج شیعه نمیرسانند. پشت گنبد ائمه بقیع بقعه کوچکی است که بیتالاحزان حضرت زهراعلیها السلام است».
فراهانی، سپس به تعریف و توصیف قبور بقیع و بنای روی آنها میپردازد (7) از جمله سفرنامهنویسان حاج فرهاد میرزا است که در سال 1292 قمری به سفر حج رفته و در سفرنامه خود به نام «هدیةالسبیل» مینویسد:
«از باب جبرئیل درآمده به زیارت ائمه بقیععلیهم السلام مشرف شدم که صندوق ائمه اربعهعلیهم السلام در میان صندوق بزرگ است که عباس عم رسولاللهصلی الله علیه وآله نیز در آن صندوق است، ولی صندوق ائمه که در میان همان صندوق بزرگ است، مفروز است که دو صندوق است».
مرحوم فرهاد میرزا میگوید:
«متولی آنجا در ضریح را باز کرده به میان ضریح رفتم و طوافی دور ضریح کردم و طرف پائین پا خیلی تنگ است که میان صندوق و ضریح کمتر از نیم ذرع است که به زحمت میتوان حرکت کرد».(8)
مؤلف کتاب «تحفةالحرمین» نائب الصدر شیرازی که در سال 1305 هـ ق به مسافرت حج تشرف یافته در سفرنامه خود، چنین نوشته است:
«وادی بقیع به دست راست است، مسجد پوشیدهای است مانند اطاق بر سر او نوشته: «هذا مسجد ابی بن کعب و صلی فیه النبی غیر مرة» (این مسجد ابی بن کعب است که پیغمبر مکرر در آن نماز گزارد) بقعه ائمه بقیع جناب امام حسن و امام زینالعابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادقعلیهم السلام در یک ضریح میباشند. میگویند: عباس بن عبدالمطلب آنجا مدفون است و آثاری در آن بقعه در پیشروی ائمه به طرف دیوار مانند شاهنشین ضریح و پرده دارد میگویند جناب صدیقه طاهره مدفون هستند».(9)
ابراهیم رفعت پاشا که در سالهای 1318 و 1320 و 1321 و 1325 هـ ق که در سفر اول به عنوان رئیس نگهبان محمل قافله حجاج مصر و سفرهای بعدی به عنوان امیرالحاج مصر بوده، برای سفرهای چهارگانه خود سفرنامه مفصلی به نام «مرآةالحرمین» نوشته است وی در این کتاب ارزشمند وضع قبور اجداد پیامبر و امالمؤمنین خدیجه در مکه و قبور ائمه مدفون در بقیع را قبل از سال 1344ه ق یعنی قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده و تصاویری روشن از آنها ارائه داده است وی وضع قبور بقیع و افراد معروفی که در آن مدفونند از صحابه پیامبر صلی الله علیه وآله و غیر آنان ذکر کرده و گفته است که قبه اهل بیت علیهم السلام (مقصود ائمه مدفون در بقیع) از بقعههای دیگر بلندتر است».(10)
رفعت پاشا در ضمن ذکر وضع بقعهها؛ عکسها و تصاویری از بقاع بقیع که بقعه و گنبد ائمه از همه آنها مجللتر و بلندتر است، و از صحن و سرای باشکوه حضرت خدیجه در مکه، ارائه کرده است.
خلاصه تا سال 1344 قبل از تسلط وهابیها بر حجاز، قبور مدفون در بقیع و پارهای قبور دیگر در مکه و مدینه دارای گنبد و بارگاه و فرش و شمعدان و چراغ و قندیل بوده است. بسیاری از کسانی که قبل از این تاریخ آنجا را دیدهاند، وضع بنا و دیگر خصوصیات مربوط به مقابر را با ذکر جزئیات و احیانا با ارائه تصاویری در گنبد و بارگاه آنها، در سفرنامههای خود ذکر کردهاند.
پی نوشتها:
1) تاریخ المملکةالعربیةالسعودیة، ج2، ص 344.
2) کشف الارتیاب، ص 55.
3) کشف الارتیاب، ص 55.
4) همان مدرک.
5) تاریخ اصفهان، ص 392.
6) حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج3، ص 365 و 366.
7) سفرنامه فراهانی، ص 281 به بعد.
8) هدیةالسبیل، ص 127 به بعد.
9) تحفةالحرمین، ص 227.
10) مرآةالحرمین، ج1، ص 426، چاپ مصر، 1344ه - 1925م.
منبع: شیعه نیوز
عید فطر در قرآن کریم
نویسنده : محمدناصر حسینی علایی
عید چیست؟
عید در لغت از ماده عود به معنی بازگشت است، و لذا به روزهایی که مشکلات از قوم و جمعیتی بر طرف میشود و بازگشت به پیروزیها و راحتیهای نخستین میکند عید گفته میشود، و در اعیاد اسلامی به مناسبت این که در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه حج، صفا و پاکی فطری نخستین به روح و جان باز میگردد و آلودگیها که بر خلاف فطرت است، از میان میرود، عید گفته شده است. (1)
بسیاری از آیات قرآن بر اجتماعی بودن شئون اسلامی دلالت میکند و صفت اجتماعی بودن در تمامی احکام و قوانین اسلامی حاکم است. شارع مقدس اسلام در مسئله جهاد، اجتماعی بودن را به طور مستقیم تشریع کرده و دستور داده حضور در جهاد و دفاع، به آن مقداری که دشمن دفع شود واجب است.
روزه و حج بر هر کسی که مستطیع و قادر به انجام آن دو باشد و عذری نداشته باشد واجب است، اجتماعیت، در این دو واجب به طور مستقیم نیست. بلکه لازمه آن دو است، چون وقتی روزهدار روزه گرفت قهراً در طول رمضان در مساجد رفت و آمد خواهد کرد و در آخر در روز عید فطر، این اجتماع به حد کامل میرسد، و نیز وقتی مکلف به زیارت خانه خدا گردید قهراً با سایر مسلمانان یک جا جمع میشود، و در روز عید قربان این اجتماع به حد کامل میرسد. و نیز نمازهای پنجگانه یومیه را بر هر مکلفی واجب کرده، و جماعت را در آن واجب نساخته، ولی این رخصت را در روز جمعه تدارک و تلافی کرده و اجتماع برای نماز جمعه را بر همه واجب ساخته است.
عید فطر در قرآن با مراجعه به قرآن شریف آیاتی را میتوان یافت که به طور مستقیم و با کمی دقت بر عید فطر و آداب آن توجه دارند و نشان میدهند که این مسئله از دید قرآن پنهان نمانده است. آن آیات عبارتنداز:
1- آیه 185 سوره مبارکه بقره:
در این آیه خداوند متعال ضمن معرفی ماه مبارک رمضان و نزول قرآن در آن به برخی از احکام مربوط به این ماه شریف اشاره کرده و میفرماید: هر یک از شما که هلال ماه رمضان را مشاهده کرد باید روزه بگیرد و کسی که در حال سفر و یا مریض بود و ماه رمضان را درک کرد در روزهای دیگر باید، روزه فوت شده را جبران کند. در ادامه میفرماید: خداوند این احکام را به خاطر راحتی شما و نه به خاطر به سختی افتادنتان تشریع نموده است و این که عدد را تکمیل کنید و خدا را به خاطر هدایت بزرگ بدارید.
«یریدالله بکم الیسر ولایرید بکم العسر و لتکملواالعدة و لتکبروالله علی ماهدئکم و لعلکم تشکرون».
ولتکموا... عطف به یرید و مبین علت غائی است. خداوند در تشریع احکام برای شما آسانی خواسته نه سختگیری، تا روزه ایام معدود را به هر صورتی که بتوانید چه در ماه رمضان یا غیر آن به کمال رسانید ممکن است ولتکملوا، عطف به فعل مقدر یا فلیصمه باشد: تا از این امر «فلیصمه» (و هر امری) آنچه آسانست و بتوانید، انجام دهید و آن را تکمیل نمایید، چون امر ولتکموا بعد از امر به روزه ماه رمضان است کمال ظاهری آن معنای اتمام میباشد. و کمال معنوی آن انجام با شرایط و آداب آن است تا با گذشت ایام اراده ایمانی، حاکم بر انگیزهها و شهوات گردد و انسان را برتر آرد و اراده خدا ذهن را فراگیر و یاد عظمت او زنده و فعال گردد یادی که بر طریق هدایت استوار شود:
و لتکبروالله علی ماهداک و در پرتو آن، نعمتها مشخص و شکرگزاری شود.
در روایات منظور از تکبیر در جمله: و لتکبرواالله علی ما هدیکم تعظیم، و منظور از هدایت، ولایت است.
این که هدایت به معنای ولایت باشد از باب تطبیق کلی بر مصداق است و ممکن است از قبیل همان قسم بیاناتی باشد که نامش را تاویل گذاشتهاند، چنانکه در بعضی از روایات آمده و در معنای دو کلمه یسر و عسر فرمودهاند: یسر ولایت و عسر مخالفت با خدا و دوستی با دشمنان خداست.
پس معنای آیه این است که تا خداوند را بزرگ بداری و اجلالش کنی به خاطر آن هدایت و راهنمایی که برای شما در دینتان بیان کرد و به خاطر آن که به شما توفیق داد تا ماه رمضان را روزه بدارید این ماه اختصاصی شما امت مسلمان میباشد و امم دیگر از آن بیبهرهاند.
بیشتر دانشمندان گفتهاند که مقصود از ولتکبراالله، تکبیرهایی است که در شب عید فطر وارد شده است که این تکبیرها بعد از چهار نماز مغرب و عشاء و صبح روز عید و نماز عید فطر گفته میشود. در عید فطر این گونه میگویند: «اللهاکبر اللهاکبر لااله الاالله و اللهاکبر اللهاکبر و للهالحمد الحمد علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولانا.» (2)
توضیح- برخی برای روز عید این تکبیرها را بعد از نماز ظهر و عصر روز عید نیز ذکر کردهاند. حضرت امام خمینی و آیةالله اراکی جزء این دسته از فقها میباشند مستند این حکم، روایتی است از قول امام صادق علیهالسلام که فرمود: در عید فطر هم تکبیر هست، عرضه داشتم تکبیر که غیر از روز قربان نیست، فرمود: چرا در عید فطر هم هست، لیکن مستحب است که در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو رکعت نماز عید گفته شود. (3)
همچنین سعید نقاش از امام صادق علیهالسلام روایت کرده است که فرمود: برای من در شب عید فطر تکبیر هست، اما واجب نیست بلکه مستحب است، میگوید، پرسیدم این تکبیر در چه وقت مستحب است؟ فرمود در شب عید در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عید آنگاه قطع میشود، عرضه داشتم: چگونه تکبیر بگویم؟ فرمود: میگویی اللهاکبر، اللهاکبر، لااله الاالله، و اللهاکبر، اللهاکبر و لله الحمد، اللهاکبر علی ما هدانا و منظور از کلام خدا که میفرماید: و لتکموا العدة همین است، چون معنایش این است که نماز کامل کنید. و خدا را در برابر این که هدایتتان کرده تکبیر کنید (4) و تکبیر همین است که بگویید: اللهاکبر، لااله الاالله، و اللهاکبر، و لله الحمد راوی میگوید در روایت دیگری آمده که تکبیر آخر را چهار بار باید گفت.
مرحوم علامه طباطبائی ضمن بیان دو روایت یاد شده در حل تعارض بین آن دو مینویسد: اختلاف این دو روایت که یکی تکبیر را در ظهر و عصر نیز مستحب میداند و دیگری نمیداند ممکن است حمل شود بر مراتب استحباب، یعنی دومی مستحب باشد، و اولی مستحبتر، و این که فرمود: منظور از (و لتکملوا العدة) اکمال نماز است شاید منظور این باشد با خواندن نماز عید، عدد روزه را تکمیل کنید و باز خود تکبیرات را بگویید. که خدا شما را هدایت کرد، و این با معنائی که ما از ظاهر جمله، ولتکبرواالله علی ما هدیکم ... فهمیدیم منافات ندارد، برای این که کلام امام استفاده حکم استحبابی از مورد وجوب است. (5)
شافعی معتقد است که باید اللهاکبر را سه بار گفت و از زمانیکه ماه دیده میشود و تا زمانیکه امام به نماز میایستد این تکبیرها تکرار شود. وقتی امام بیرون آمد همراه تکبیر او باید تکبیر گفت در حالی که در عید قربان باید همین تکبیرها را پشت سر ده نماز خواند که اولین آنها نماز ظهر روز عید قربان تا ده نماز بعد از آن میباشد. کسانی که در شهرها هستند پشت سر ده نماز این تکبیرها را میگویند و کسانی که در منا میباشند پشت سر 15نماز که اول آنها نماز ظهر عید قربان است این تکبیرها را تکرار میکنند. (6)
2- آیات 14 و 15 سوره مبارکه که اعلی:
در آیات مورد بحث به نجات اهل ایمان و عوامل این نجات اشاره میکند، نخست میفرماید: مسلماً رستگار میشود کسی که خود را تزکیه کند (قد افلح من تزکی) و نام پروردگارش را به یاد آورد و به دنبال آن نماز بخواند (و ذکر اسم ربه فصلی)
به این ترتیب عامل فلاح و رستگاری و پیروزی و نجات را سه چیز میشمرد: تزکیه و ذکر نام خداوند و سپس بجا آوردن نماز، در این که منظور از تزکیه چیست تفسیرهای گوناگونی ذکر کردهاند: نخست این که منظور پاکسازی روح از شرک است، به قرینه آیات قبل، و نیز به قرینه منظور پاکسازی دل از رذائل اخلاقی و انجام اعمال صالح است، به قرینه آیات فلاح در قرآن مجید از جمله آیات آغاز سوره مومنون که فلاح را در گرو اعمال صالح میشمرد، و به قرینه آیه 9 سوره شمس که بعد از ذکر مسئله تقوا و فجور میفرماید: قد افلح من زکیها: رستگار شد کسی که نفس خود را از فجور و اعمال زشت پاک کرد و به زینت تقوا بیاراست.
دیگر این که منظور زکات فطره در روز عید فطر است که نخست باید زکات را پرداخت و بعد نماز عید را بجا آورد.
قابل توجه این که: در آیات فوق نخست سخن از تزکیه و بعد ذکر پروردگار و سپس نماز است.
به گفته بعضی از مفسران مراحلی عملی مکلف سه مرحله است: نخست ازاله عقائد فاسده از قلب سپس حضور معرفةالله و صفات و اسماء او در دل و سوم اشتغال به خدمت. آیات فوق در سه جمله کوتاه اشاره به این سه مرحله کرده است.
این نکته نیز قابل توجه است که نماز را فرع بر ذکر پروردگار میشمرد، این به خاطر آن است که تا به یاد او نیفتد و نور ایمان در دل او پرتو افکن نشود به نماز نمیایستد به علاوه نمازی ارزشمند است که توأم با ذکر او و ناشی از یاد او باشد، و این که بعضی ذکر پروردگار را تنها به معنی اللهاکبر یا بسمالله الرحمن الرحیم که در آغاز نماز گفته میشود تفسیر کردهاند در حقیقت بیان مصداقهای از آن است.
همان طور که میدانیم وظیفه پیغمبر تزکیه است. دلهای مستمد و حق طلب و حقیقت خواه آیات را میشنوند، متأثر میشوند، میپذیرند و میگروند، و دلهاشان از نجاست شرک، با آب توحید پاک و پاکیزه میشود.
و ذکر اسم ربه فصلی- اسامی پروردگار همگی اوصاف ذات مقدسش هستند. ذکر ممکن است به زبان باشد، مثل معنی رحمن و رحیم و آثار رحمت واسعه خداوند در همه کائنات و در وجود خودمان بیندیشیم. توجه به معانی رحمت و علو و عظمت یا خالق و رازق بودن قادر متعال قهراً و قطعا خضوع و خشوع میآورد. برجستهترین نمونه اظهار خشوع نماز است. ببینید چگونه در سه کلمه، جمیع مراحل را جمع فرموده است.
1- پاک شدن از شرک و اخلاق رذیله به توحید و ایمان و باور داشتن اصول عقاید (تزکی).
2- در آثار قدرت و حکمت پروردگار و نعمتهای مادی و معنوی و جسمی و روحی اندیشیدن که هر ساعتی از این تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. علاوه بر این ذکر قلبی، با زبان نیز کلمه شهادت گفتن (و ذکر اسم ربه).
3- اظهار شکستگی و فروتنی و کوچکی در پیشگاه پروردگار نمودن و به عبادت و پرستش پرداختن (فصلی) هر کس این سه مرحله را پیمود بسر منزل فلاح و رستگاری میرسد و این است معنی (قد افلح من تزکی).
عدهای بر اساس روایات رسیده معتقدند که منظور از «تزکی» دادن زکات فطره و خواندن نماز عید است (7)، بعضی نیز تزکیه را در اینجا به معنی دادن صدقه مالی دانستهاند. مهم این است که تزکیه معنی وسیعی دارد که همه این مفاهیم را در برمیگیرد، هم پاکسازی روح از آلودگی شرک و هم پاکسازی از اخلاق رذیله، و هم پاکسازی عمل از محرمات، و هر گونه ریا، و هم پاکسازی مال و جان به وسیله دادن زکات در راه خدا، زیرا طبق آیه اخذ من اموالهم صدقه تطهر هم تزکیهم بها: (از اموال آنها صدقهای (زکات) بگیر تا آنها را به وسیله آن پاکسازی و تزکیه کنی) دادن زکات سبب پاکی روح و جان است. بنابراین، تمام تفسیرها ممکن است در معنی گسترده آیه جمع باشد.
چند روایت که در ذیل این روایت آمده است را مرور میکنیم: عبدالله بن مسعود گفته است که مقصود از آیه «ذکر اسم ربه فصلی» آن است که انسان زکات مال خود را بدهد و نماز را اقامه کند و بر این اساس مرتباً میگفت:« رحم الله امرءا تصدق ثم صلی یعنی خدا بیامرزد کسی را که صدقه بدهد و نماز بخواند. سپس آیه یاد شده را تلاوت کرد.
عدهای دیگر گفتهاند منظور از صدقه همان زکات فطره است که در اول ماه شوال پرداخت میشود. و تکبیرهای روز عید و نماز عید فطر را نیز شامل میشود. و به عبدالله بن عمر نافع میگفت: آیا صدقه دادهای؟ اگر پاسخ میداد بله صدقه دادهام به وی میگفت پس بیا به مصلی برویم و نماز بخوانیم و اگر پاسخ میداد: صدقه ندادهام به او میگفت صدقه بده تا به مصلی برویم و نماز بخوانیم. سپس آیه یاد شده را تلاوت میکرد.
ابوخالد گفت: نزد ابوالعالیه رفتم، به من گفت روز عید قبل از آن که برای نماز بروی به اینجا میآیی؟ پاسخ دادم: بله وقتی روز عید فرارسید به نزد وری رفتم، از من پرسید آیا افطار کردهای؟ پاسخ دادم: بله پرسید آیا غسل کردهای؟ گفتم: بله گفت: آیا صدقه دادهای گفتم بله گفت تو را به این خاطر به اینجا فرا خواندهام که در ابتدا این اعمال را انجام دهی و پس از آن به مصلی بروی، آنگاه این آیه را خواند و گفت مردم مدینه هیچ صدقهای را برتر از آن ندیدند که کسی به کس دیگر آب دهد. (8)
شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید معنای آیه قد افلح من تزکی چیست؟ فرمود: این است که هر کس زکات فطره بدهد، رستگار میشود. پرسید معنای آیه و ذکر اسم ربه فصلی چیست؟ فرمود این است که (برای نماز عید) به سوی جبانه برود و نماز بخواند و منظور از جبانه، صحرا است. (9)
رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره در روزهای عید فطر قبل از رفتن به مصلی فطره را تقسیم میکرد و این آیه را میخواند: «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی.» (10)
آداب نماز عیدخداوند متعال در فرازی از آیه 31 سوره اعراف میفرماید: «خذوا زینتکم عند کل مسجد...» یعنی هنگام رفتن به مسجد زینتهای خود را بردارید. این خطاب به همه فرزندان آدم به عنوان یک قانون همیشگی که شامل اعصار قرون میشود که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشید.
این جمله میتواند هم اشاره به زینتهای جسمانی باشد که شامل پوشیدن لباسهای مرتب و پاک و تمیز و شانه زدن موها، و به کار بردن عطر و مانند آن میشود، و هم شامل زینتهای معنوی، یعنی صفات انسانی و ملکات اخلاقی و پاکی نیت و اخلاص و اگر میبینیم در بعضی از روایات اسلامی تنها اشاره به لباس خوب یا شانه کردن موها شده و اگر میبینیم تنها سخن از مراسم نماز عید و نماز جمعه به میان آمده است، دلیل بر انحصار نیست بلکه هدف بیان مصداقهای روشن است و همچنین اگر میبینیم که در بعضی دیگر از روایات، زینت به معنی رهبران و پیشوایان شایسته تفسیر شده دلیل بر وسعت مفهوم آیه است که همه زینتهای ظاهری و باطنی را در بر میگیرد.
در کتاب المقنع گفته است: «سنت در افطار عید قربان این است که بعد از نماز انجام شود و در عید فطر قبل از نماز. (11)
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: اگر در روز عید فطر برای رسول خدا صلی الله علیه و آله عطر میآوردند اول به زنان خود میداد. (12)
پی نوشت :
1- تفسیر نمونه، ج 5، ص131.
2- تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 2، ص 18.
3- مستدرک الوسائل، جلد 6، ص 137.
4- وسایلالشیعه، ج 7، ص 455/ الکافی، کلینی ج4، ص 166.
5- المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص 28.
6- تفسیر ابوالفتوح رازی، ج2 ، ص 68.
7- بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 93، ص 104، ح 3.
8- تفسیر ابوالفتوح رازی، ج12، ص 62.
9- من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص 501، ح 1474.
10- تفسیرالمیزان، ج20، ص 271.
11- همان ج 6، ص 337.
12- من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 174، ح 2055.
منبع: http://whc.ir