سیمای زندگی امام جعفر صادق(علیه السلام)
نویسنده: محمد تقی صرفی پور
تولد:
تولد این امام در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاولی سال هشتاد وسههجری در مدینه واقع شد.مادرش اُمّ فروه وپدرش امام باقر(علیه السلام) بودهاست.
نام مبارکش،جعفر والقابش،صادق،صابر،فاضلوطاهر بوده وکنیه اشابوعبدالله است.در سن سی ودوسالگی به مقام امامت رسید وسی وسهسال مقام امامت را به عهده داشت.عاقبت در سن شصت وپنج سالگیبدست منصور دوانقی بشهادت رسید.مرقد شریفش در قبرستان بقیعاست.
مذهب شیعیان ومذهب اهل بیت(علیهم السلام) به نام جعفری مزیّن شده استزیرا آن حضرت از فرصتها استفاده کرد وعلم اهل بیت(علیهم السلام) را که از زمانرحلت پیامبر،مورد ظلم قرار گرفته بود،منتشر کرد وشاگردان زیادیتربیت نمود ودرمحضرش چهارهزار نفر حاضر می شدند.
عبادت ومکارم اخلاق امام صادق(علیه السلام)
مالک بن انس گفت: حضرت از سه حال بیرون نبود.یا روزه بود ویا مشغول عبادت بود ویابذکر خدا مشغول بود.او از بزرگان عابد واز عظیمترین زاهدان بود.
ابان بن تغلبگوید: خدمت امام درحالیکه مشغول نماز بود،رسیدم.ذکرهای رکوع وسجدهاورا شمردم، از شصت بار بیشتربود.
«عبدالله بن سنان می گوید:به امام صادق(علیه السلام) عرضکردم:پسرعموئیدارم که هرچه با او می پیوندم او از من می بُرد! لذا من تصمیم گرفته ام کهاگر از من بُرید منهم از او ببُرم.بمن اجازه می فرمائید که منهم با او قطعرابطه کنم؟ فرمود:اگر با او ارتباط داشته باشی واو از تو ببُرد،خدایعزّوجل شمارا باهم می پیوندد.واگر تو از او ببُری واو هم از تو ببُرد،خدااز هر دوی شما ببُرد.» بحارج74
«شخصی به امام صادق(علیه السلام)گفت:همسایهای دارم که اهل غنااست.وقتی من برای قضاء حاجت به دستشوئی میروم ، برای شنیدن ازصداهای غنای همسایه،بیشتر میمانم!آیا این اشکال دارد؟
امام فرمود: نباید بیشتر بمانی که خدا فرموده است:همانا گوش وچشمودل مورد سؤال واقع میشوند.«اسراء36»
او گفت:گویا تاکنون این آیه را نشنیده بودم وانشاءالله توبه میکنم!
امام فرمود:حال بلند شو ونماز بخوان که گناهت بزرگ است واگر درچنین حالی اجلت رسیده بود،خیلی برایت بد بود»9-
علم امام صادق(علیه السلام)محقق حلی درکتاب معتبر نوشته است که:
از امام صادق(علیه السلام)در زمینه علوم آنقدر منتشر شده است که عقلها بهحیرت میافتد. فقط یک نفر راوی ازحضرت ، سی هزار روایت از امامنقل کرده است.همچنان که خود امام فرمود: ابان بن تغلب از من سیهزار حدیث نقل کرده است.
معلّی بن خنیس میگوید: دیدم که امام صادق(علیه السلام) با کیسهای بردوش به جائی میرود.اجازه گرفتمکه ایشان را همراهی کنم.با حضرت به محله فقراء رفتیم وامام بربالایسرآنان که همگی درخواب بودند ، مقداری غذا میگذاشت. من پرسیدمکه اینها شیعه هستند؟امام فرمود: اگر شیعه بودند که ما هرچه داشتیمحتی نمکمان را با آنها نصف مینمودیم.«منتهی الامال ج2 ص244»
ابوجعفر خثعمی گوید: امام صادق(علیه السلام)کیسهای پول بمن داد و فرمود: این را به فلان سید بده ولی نگو چه کسی آن را داده است.
منهم آن را به شخصیکه امام معرفی کرده بود دادم. اوگفت:خدا جزایخیر به این کسیکه همیشه بمن کمک کند، بدهد ولی جعفربن محمدحتی یک درهم هم بمن کمک نمیکند!«منتهی الامال ج2ص244»
«امام ششم(علیه السلام):عدهای به محضر پیامبر آمدند وگفتند: ما عازم مسافرتبه شام هستیم. بما سخنی بیاموز!حضرت فرمود: شب هنگام،هرکجابرای استراحت توقف نمودید ، وقتی به بستر رفتید،قبل ازخواب،تسبیح فاطمه(علیها السلام) وآیة الکرسی را بخوانید که شمارا از هر چیزیحفظ میکند.
آنها رفتند وهنگام خواب دستور حضرت را بکار بستند.در آن حوالیراهزنانی بودند که این عده را زیر نظر گرفته ومنتظر بودند که شب بشودوبه اینها دستبرد بزنند.وقتی شب شد یکی از راهزنان برای آگاهی ازموقعیت مسافرین، به محل استراحت آنان آمد ولی غیر از دیوار بلندیکه دور تا دور آن محل را فرا گرفته بود،چیزی ندید!برگشت واین قضیهرابه راهزنان خبر داد.راهزنان سخن اورا قبول نکرده وگفتند:تو آدمضعیفی هستی واز ترس این حرف را میزنی! امّا وقتی خود به محلآمدند وآن دیوار بلند را دیدند،بناچار برگشتند.
فردا صبح باز به آن محل رفتند وازدیوارخبری نبود ومسافرین آنجابودند.راهزنان از مسافرین پرسیدند:شما دیشب کجابودید؟گفتند:همین جا!راهزنان گفتند:دیشب ما آمدیم ولی جز دیواربلندی چیزی ندیدیم!قصة شما چیست؟آنان گفتند:پیامبر بما سفارشکرده است که شب قبل از خواب، تسبیح فاطمه(علیها السلام) وآیة الکرسی را بخوانیم وماهم همینکار را کردیم.راهزنان گفتند:شما آزادید وبه هرکجاکه میخواهید بروید که بخدا سوگند!ما هرگز شمارا تعقیب نمیکنیم و بدانید که تازمانیکه بدستور پیامبرتان عمل میکنید ، هیچ راهزنینمیتواند بشما آسیب برساند!»ص336
«روایت شده که در وقت سوار شدن به کشتی این دعا را بخوانند:بسماللّه المَلِک الحقّ وماقدروا اللّه حقّ قدره والارض جمیعاً قبضته یومالقیلمة والسماوات مطویاتٌ بیمینه.سبحانه وتعالی عما یشرکون.بسماللّه مجراها ومُرساها.انّ ربّی لغفورٌ رحیمٌ.»
«عدهای مهمانِ امام صادق(علیه السلام)شدند.حضرت از آنها خوب پذیرائینمودوموقعی که میخواستند بروند،امام برای آنها توشه سفر تهیهدید.ولی وقت خارج شدن آنها،به غلامانش فرمود:موقع رفتن در بردنِ بارهایشان کمک نکنید! آنها در هنگام خداحافظی به امام گفتند:یا بنرسول اللّه!تو خوب از ماپذیرائی نمودی واموالی بما بخشیدی ! ولی چرابه غلامانت دستور دادی که در بردن بارها مارا کمک نکنند؟امام فرمود:ما خاندانی هستیم که به رفتن مهمان کمک نمیکنیم.»
جسارت به مادر
ابامهزم گوید:شبی ازخدمت امام صادق(علیه السلام)مرخص شدم وبه همراه مادرم به خانهامدر مدینه میرفتیم.در بین راه بامادرم مشاجره کردم ومن به او تندینمودم!
روزبعد وقتی خدمت امام رفتم،امام فرمود:ای ابامهزم!بین تو ومادرتچه پیش آمد؟آیا شب گذشته به او تندی نمودی؟آیا نمیدانی کهشکمش محل سکونت تو ودامنش محل استراحت تو وسینهاش ظرفنوشیدنی تو بوده است؟
گفتم:آری!
فرمود: هیچگاه براو تندی نکن!«بحارج4ص72»
***
«شخصی خدمت امام ششم(علیه السلام)آمد واز درد وزخم معده شِکوه کرد.امامفرمود:صبحانه وشام بخور! ولی دربین این دو چیزی نخور!که خدا درتوصیف غذاخوردن اهل بهشت میفرماید: لهم رزقهم فیها بُکرة ًوعشیّاً یعنی: صبح وشام به رزق الهی مشغولند.»
زنده شدن پرندگان ذبح شده!
یونس بن ظبیان میگوید:
باعدة زیادی در خدمت امام صادق(علیه السلام)بودیم که شخصی سؤال کرد:یابن رسول الله ! پرندگانیکه در قرآن آمده،در آن جائیکه خطاب بهابراهیم(علیه السلام)فرموده است:(«خُذ اربعةً من الطیر فصُرهنَّ الیک ثمّاجعل علی" کلّ جبلٍ منهنّ جزءاً»یعنی: چهارپرنده را ذبح کردهوگوشتشان را باهم مخلوط کرده وهر قسمتی را بر سرکوهی بگذار!)
آیا از یک نوع بودند یا باهم فرق داشتند؟
امام فرمود: میخواهید مثل آن معجزه را بشما نشان بدهم؟همهگفتیم:آری!
امام دستورداد که طاوس وباز وکبوتر وکلاغی را آوردند وآنها را ذبحکردند وباهم مخلوط کرده، در چهار طرف اطاق گذاشتند.سپس امامابتدا طاوس را صدازدند! ناگاه اجزایش از چهارگوشه جدا شده وبهم پیوستند وزنده شد.سپس کلاغ ودوتای دیگر را زنده کرد.«حدیقةالشیعة»
فرزندان:
1-امام موسی کاظم(علیه السلام) 2-اسماعیل که درزمان امام صادق(علیه السلام) رحلتکرد ولی بعد از مرگش عده ای معتقد شدند که او نمرده واو همان امامعصر(علیه السلام) می باشد.وفرقه اسماعیلیه را تشکیل دادند.3-عبدالله افطح کهادعای امامت می کرد ومی گفت بعد از امام صادق(علیه السلام)او اماماست.روزی امام کاظم(علیه السلام) اورا دعوت کرد ودستور داد تنور را روشنکردند.آنگاه وارد تنور شد.واز همانجا با مردم حرف می زد.سپس بیرونآمد وبه عبدالله فرمود:اگر گمان می کنی تو امام هستی،وارد تنور شو!امامعبدالله با عصبانیت از خانه حضرت خارج شد وامام فرمود:عبدالله ارادان لا یعبدالله!عبدالله می خواهد خدا عبادت نشود.4-اسحاق شوهرسیده نفیسه که قبر این بانو در مصر به عنوان زیارتگاه است.5-محمدمعروف به محمد دیباج 6-عباس 7-علی که مرقدش در قم است وازفقهاء بزرگ می باشد.8-اسماء 9-فاطمه 10-ام فروه
اصحاب:
1-زرارة بن اعین که ابتدا مسیحی بود وسپس مسلمان شد ودر مکتبامام صادق(علیه السلام)از بزرگان فقهاء می باشد.2-برید عجلی 3-محمدبنمسلم که او هم از بزرگان فقیه است.4-لیث بن بختری 5-ابابصیر کهبسیار از امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) روایت کرده است.6-صفوان بنمهران 7-مؤمن الطاق که دشمنان به او شیطان می گفتند.8-هشام بنحکم که هنوز مو بر صورتش نروئیده بود ولی در مباحثات عقیدتیبسیار ماهر بود وامام به او احترام ویژه ای می گذاشت.9-هشام بن سالم10-ابوحمزه ثمالی که وقتی شنید امام صادق(علیه السلام) رحلت کردهاست،فریادی کشید وبیهوش شد.11-معاویة بن عمار 12-عبدالله بنیعفور 13-ابوجعفر احول 14-جابربن یزید جعفی که هفتادهزار روایتدر سینه داشت.15-مفضل بن عمرو 16-مفضل بن قیس 17-عبداللهبن عجلان 18-ابراهیم بن مهزم 19-ابوبکر حضرمی 20-ابان بن تغلب21-حمران بن اعین و..ضمنا ابوحنیفه رئیس حنفی ها وشافعی ومالکرؤسای شافعی ها ومالکی ها در نزدآن حضرت درس خواند ه اند.
شهادت امام جعفرصادق(علیه السلام)
درایام شهادت حضرت،شخصی خدمت امام مشرّف شد ومشاهده کرد که آن حضرت چنان لاغر وضعیف شده است کهگویا جز سر نازنینش،هیچ از آن بزرگوار باقی نمانده است!او بادیدن این صحنه به گریه افتاد.امام به او فرمود:چرا گریه میکنی؟گفت:چگونه نگریم درحالیکه شمارا به این حال می بینم!
فرمود:چنین مکن!همانا هرچه برای مؤمن پیش بیاید،خیراست واگر اعضای او بریده شوند،بازهم برای او خیراست!واگر مالک شرق وغرب شود، برای او خیر است.
از کنیز امام نقل شده است که:درحال احتضار حضرت، نزدش بودم که حال اغماء به امام دست داد وبیهوش شد.وقتی بهوشآمد، فرمود:به حسن بن علی افطس، هفتاد اشرفی بدهید ! به فلان وفلان هم همین مقدار بدهید!
من گفتم:می فرمائید به شخصی پول بدهند که با کارد بشماحمله کرد ومی خواست شمارا بکشد؟امام فرمود:می خواهیاز کسانی نباشم که خدا بخاطر صلة رَحِم،آنان را مدح کردهودروصف آنان فرموده است:والّذین یَصِلون مااَمرَاللّهُ بِهِاَنْ یُوصَلَوَیَخْشونَرَبَّهَم وَیَخافُونَ سُوءَالحِساب«رعد21»یعنی:«مؤمنین آنانی هستند که به آنچه خدا امر به صلة آننموده است،صله می کنندوبخاطر سختی حساب روز جزاء،از خدا می ترسند.»
سپس فرمود:ای سالمه!بدرستیکه خداوند بهشت را خلق کردوآنرا خوشبو گردانید،بطوریکه بوی آن از مسیر دوهزار سال ، بمشام می رسد! ولی عاق والدین وقطع کنندة رحم، بویبهشت را احساس نمی کنند!
ابوبصیر می گوید:بعد از شهادت امام جعفرصادق(علیه السلام) ، نزد امّحمیده رفتم.دیدم او می گرید.منهم به گریه افتادم.او گفت:درهنگام شهادت امام صادق(علیه السلام)امر عجیبی پیش آمد!امامچشمهای خودرا گشود وگفت: هرکسیکه بین من واو ،خویشیوقرابتی است،را نزد من جمع کنید! همه جمع شدند.آن جناب نگاهی به آنان انداخت وفرمود : اِنَّ شفاعتنا لاتنال مستخفاًبالصلوة!یعنی:شفاعت ما به کسیکه نماز را سبک بشمارد، نمیرسد!«منتهی الامال»
منبع: زندگی الگوهای نورانی
امام کاظم (ع) اسوه ظلم ستیزی
نویسنده: عبدالکریم پاک نیا
بی تردید برای استواری و مقاومت در راه عقیده، پشتوانه ای قوی و نیرومند لازم است. طبق آموزه های قرآنی بهترین پشتوانه هر انسان حقیقت طلبی، اتکا به حضرت پروردگار است و میانبرترین و نزدیک ترین راه در معرفت و قرب به حق، توجه به عبادت و معنویت است. خداوند متعال می فرماید: «از صبر و نماز یاری بجویید.”(بقره/ 45)
حضرت کاظم(ع) با پیروی از این رهنمود در مقابل نیروهای باطل، از صبر و بردباری و نماز و عبادت یاری می جست؛ “آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشکهای ریزان، مناجات بسیار و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”(الانوار البهیه، ص 205)
برخورد با صلابت
از آنجایی که اولیای خدا به امدادهای خداوندی باور قطعی دارند، در برخوردهای خود با دنیاپرستان و طاغوت های زمان بی واهمه و با قاطعیت و صلابت رفتار می کنند و آنان با داشتن سرمایه ایمان به غیر از خداوند متعال از هیچ قدرت و نیرویی نمی هراسند، پیشوای هفتم نمونه بارزی از این اولیای الهی است.
آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشک های ریزان، مناجات بسیار، و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”
اینک مواردی را در اینجا با هم می خوانیم:
الف) سخن امام به مهدی عباسی
مهدی، سومین خلیفه عباسی، در یک اقدام عوام فریبانه اعلام کرد که هر کسی که حقوقی بر گردن نظام حکومتی دارد، می تواند برای رسیدن به حق خود اقدام نماید. او در یک حرکت ظاهری مشغول ادای حقوق مردم شد. امام کاظم(ع) نیز خواستار اعاده حقوق خود شد. در آنجا گفتگوی ذیل میان خلیفه و پیشوای هفتم به وقوع پیوست:
* حقوق شما چیست؟
فدک.
* محدوده فدک را مشخص کن تا به شما باز گردانم.
حد اول آن، کوه احد، حد دوم عریش مصر، حد سوم سیف البحر(دریای خزر) و حد چهارمش دومة الجندل ] سرزمین عراق [ است.
* همه اینها؟!
آری !
خلیفه آنچنان ناراحت شد که آثار غضب در چهره اش پدیدار گشت و با ناراحتی شدید گفت که مقدار زیادی است، باید بیندیشم. امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد. (اصول کافی، کتاب الحجه، باب الف„ والانفال)
ب) پیشوای دلها
روزی در کنار کعبه، هارون الرشید حضرت کاظم(ع) را ملاقات نمود و در ضمن سخنانی به امام گفت: آیا تو هستی که مردم مخفیانه با تو بیعت می کنند و تو را به رهبری خویش برمی گزینند؟ حضرت با کمال شهامت فرمود: “من بر دل های مردم حکومت می کنم و تو بر جسم های آنان!”
امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد.
ج) هشدار به متکبران
هارون، سلطان گردنکش و متکبری بود که خود را برتر از همه چیز و همه کس می دانست و حتی در خیال باطل خود بر ابرها می بالید و به وسعت حکومت خویش می نازید که: ای ابرها! ببارید که هر کجا قطرات بارانتان ببارد، چه شرق و چه غرب، بر زمین های تحت حکومت من خواهد بارید و خراج و مالیات آن سرزمین را نزد من خواهند آورد.
زمانی امام هفتم(ع) به کاخ هارون رفته بود. هارون از او پرسید: این دنیا چیست؟ امام فرمود: این دنیا سرای فاسقان است. سپس با تلاوت آیه 146 سوره اعراف به وی هشدار داد که: “بزودی از آیات خود دور خواهم نمود کسانی را که به ناحق در روی زمین ادعای بزرگی می کنند و اگر آنان هر آیه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، به سوی آن حرکت نمی کنند، ولی اگر راه ضلالت و گمراهی را ببینند، به سوی آن خواهند رفت.” هارون پرسید: دنیا خانه کیست؟ حضرت فرمود: دنیا برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران آزمایش است.
در آخر این گفتگو، هارون با درماندگی تمام پرسید: آیا ما کافریم؟ امام هفتم(ع) پاسخ داد: نه، ولی چنان هستید که خداوند متعال فرموده است: “کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را در محل تباهی فرود آوردند.”(هدایتگران راه نور، ص 700)
د) سلام بر تو ای پدر!
هارون وارد مدینه شد و به همراه جمع زیادی به حرم پیامبر(ص) رفت. او در مقابل قبر شریف رسول خدا(ص) ایستاد و با کمال افتخار چنین سلام داد: سلام بر تو ای پسر عمو! در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر(ع) که در میان اهل مدینه حضور داشت، نزدیک آمد و برای تحقیر خلیفه غاصب چنین سلام داد: “سلام بر تو ای رسول خدا! سلام بر تو ای پدر!” در این حال، هارون از شدت خشم به خود پیچیده و دنیا در نظرش تیره و تار شد؛ زیرا حضرت کاظم(ع) به این وسیله شایستگی خود را برای جانشینی رسول خدا(ص) و لیاقت نداشتن هارون برای چنین مقامی بیان داشت. (بحارالانوار، ج 48، ص 135)
هـ) نامه ای از زندان
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای مدیدی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاه های ترسناک، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی لحظه ای درنگ نکرد.
آن حضرت در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رسانده، به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت. امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت: «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو، رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
(تاریخ بغداد، ج 13، ص 32)
ممکن است این پرسش به ذهن آید که امام هفتم(ع) از آن شرایط خفقان چگونه نامه ها و سخنان خود را به سمع و نظر دیگران می رسانید؟
بررسی اوضاع تاریخی آن عصر نشان می دهد که اکثر زندانبانان و مأموران آن پیشوای الهی با اندکی ارتباط و برخورد با ایشان، به حقیقت و معنویت امام پی برده و از هواخواهان و دلدادگان امام می شدند و این مسأله سبب شده بود که گفته ها، نوشته ها و افکار و اندیشه و سیره حضرت بر تاریخ پوشیده نماند.
منبع:روزنامه قدس
رهنمود های تربیتی امام موسی کاظم (علیه السلام )
تربیت یکی از مهمترین مقوله های مطرح و قابل توجه برای تحصیل کمالات روحانی و نفسانی می باشد که اهل بیت علیهم السلام نیز به آن بسیار سفارش نموده اند. مسئله تربیت از همان نوزادی و چه بسا از دوران بارداری آغاز می گردد. اگر بخواهیم اجتماعی سالم و امن داشته باشیم باید فرزندان خویش را درست تربیت کنیم تا جامعه ای سالم و با نشاط داشته باشیم. امامان معصوم ما برای هدایت صحیح ما در طی این طریق دستوراتی ارائه فرموده اند که ما را در این مسیر پُر فراز و نشیب دستگیری می کند. امام کاظم علیه السلام نیز جهت تربیت صحیح کودکان راهکارهایی توصیه فرموده اند که به برخی از آنان اشاره می نماییم.
کودک و وابستگى به والدین
پیوند عاطفى والدین و فرزندان از نشانههاى خداوند است؛ پیوند ناگسستنى و بى شائبهاى که بر اساس محبت است نه نیاز و منفعت. وابستگى عاطفى فرزند به والدین بیش از تعلق خاطر والدین به فرزند است. نیاز به عاطفه سراسر وجود کودک را فرا گرفته و او را به عنایت والدین نیازمند ساخته است. کودک توان دورى از والدین را ندارد و هرگونه بى توجهى پدر و مادر به این وابستگى، مىتواند براى آینده کودک مشکل آفرین باشد. متاسفانه امروزه برخى از والدین،- بى آن که ناگزیر باشند- ، فرزندان خود را به مهد کودک مىسپارند. هر چند مهد کودک بُعد اجتماعى شخصیت کودکان را پرورش مىدهد، اما هرگز پاسخگوى نیاز حیاتى کودک به عاطفه نیست. بنابراین شایسته است والدین، در حد امکان، فرزندان خود را از حلاوت مهر مادرى و عطوفت پدرى محروم نسازند. توجه به وابستگى کودک چنان مهم است که حتى در محافل نباید میان پدر و فرزند که کنار هم نشستهاند، فاصله انداخت. امام کاظم (ع) مىفرماید:
" رسول خدا (ص) از فاصله انداختن بین پدر و فرزند نهى فرموده است." (1)
وفا به وعده
وفاى به وعده، حتى در برابر کفار، از صفات پسندیده و مورد توجه پیشوایان دین است. این عمل مهم در برخورد با کودکان از اهمیت بیشترى برخوردار است. کودکان جز به تحقق وعده والدین نمىاندیشند، در وفاى والدین تردید ندارند و همواره به انتظار لحظه موعود مىنشینند.هرگونه تأخیر و تخلف در وفاى به وعده آنها را مىآزارد و به تخریب روحیه اعتماد به والدین مىانجامد. افزون بر این، چنین کردار ناپسندى غیرمستقیم درس پیمان شکنى به آنان مىآموزد. کلیب صیداوى نقل مىکند که، امام کاظم(ع) فرمود: "اذا وعدتم الصبیان وفوا لهم ... ؛ هنگامى که به فرزندانتان وعده دادید، وفا کنید؛ همانا کودکان چنان مىپندارند که شما به آنها روزى مىدهید. خداوند متعال به خاطر هیچ چیزى به اندازه زنان و کودکان خشمگین نمىشود." (2)
کودکان و نماز
نماز ستون دین و سرچشمه همه نیکی هاست. هرچند این امر مهم همزمان با سن تکلیف بر انسان واجب مىشود؛ اما هر چه زودتر فرزندان با آن آشنا گردند، سریع تر تحت الطاف الهى قرار مىگیرند و شتابان تر در راه کسب فضایل اخلاقى گام خواهند گذاشت.
انسانى که از کودکى با نماز آشنا و مأنوس شود، زودتر شیرینى عبادت و ارتباط با پروردگار را مىچشد و دیگر هرگز ذائقه دلش طعم تلخ گناه را نمىپسندد. از بُعد اجتماعى نیز نماز، نوجوان را به جماعت نیک رفتاران و پسندیدگان پیوند مىدهد و از فرو رفتن در گرداب آشنایى با آلودگان و تبهکاران بازمىدارد. نماز در نوجوانى و قبل از تکلیف، تجربهاى شیرین و جذاب است و هنگام تکلیف، احساس سختى فرایض را از انسان دور مىسازد. بدین جهت ائمه علیهم السلام فرزندان خود را، قبل از سن تکلیف، با نماز آشنا مىساختند. امام کاظم(ع) فرمود: " مروا صبیانکم بالصلاة اذا کانوا سبع سنین ..."؛ هنگامى که فرزندانتان به سن هفت سالگى رسیدند، آنها را به نماز فرمان دهید. (3)
فرزندان و بستر استراحت
اسلام به پیشگیرى از گناه اهمیت بسیار مىدهد و براى از بین بردن زمینههاى گناه تأکید مىکند. رعایت حجاب، پرهیز از اختلاط زنان و مردان، کراهت سخن گفتن بسیار با نامحرمان و ... از همین باب است. جدا کردن بستر فرزندان در آستانه سن تمیز نیز بخشى از برنامه پیشگیرى از گناهان است. امام کاظم (ع) می فرماید: " ... هنگامى که فرزندانتان به ده سالگى رسیدند، بسترشان را از هم جدا کنید." (4)
فرزندان و مسئولیت
مسئولیت دادن به فرزندان از روش هاى مؤثر تربیتى است. مسئولیت، اگر متناسب با توان کودکان باشد و در انجام دادن آن یارى شوند، اعتماد به نفسشان را تقویت مىکند و آنان را براى پذیرش و به انجام رساندن مسئولیت هاى بزرگتر آماده مىسازد. علاوه براین، کودکان احساس مىکنند که والدین براى آنها احترام قایلند و آنها را ناتوان نمىانگارند. پیشواى هفتم شیعیان، در فرصت هاى مناسب، به فرزندانش مسئولیت مىداد. سلیمان جعفرى مىگوید: "هنگامى که یکى از فرزندان امام کاظم(ع) در بستر مرگ بود، حضرت به فرزندش قاسم فرمود: بر بالین برادرت سوره صافات بخوان. قاسم قرائت سوره صافات را شروع کرد و چون به آیه «اهم اشد خلقا ام من خلقناه ...؛ رسید، برادرش وفات یافت." (5)
آن حضرت همچنین، هم زمان با وصى اصلى قرار دادن حضرت رضا(ع) سه تن از فرزندانش (عباس، اسماعیل و احمد) را در مسئولیت وصایت با امام هشتم(ع) همراه ساخت.
ناآرامى کودکان
برخى از کودکان بسیار شلوغ، پُرتحرک و ناآرامند؛ به هر کارى دست مىزنند و چه بسا سبب آزار والدین مىشوند. برخى از والدین در برابر آنها موضع مىگیرند، لب به سرزنش مىگشایند و آنان را نابهنجار به شمار مىآورند؛ درحالى که تحرک و ناآرامى کودکان معمولاً طبیعى است وکسانى که در کودکى شلوغ و پرتحرک باشند، در جوانى آرام و بردبار خواهند شد. بنابراین بجاست والدین کمرهمت ببندند و با صبر و حوصله، خود را براى گذر از این دوره حساس و چه بسا طاقت فرسا مهیا سازند.
امام کاظم فرمود:" تستحب عرامه (6) الصبى فى صغره لیکون حلیما فى کبره؛ ... ما ینبغى ان یکون الا هکذا؛ سزاوار است فرزند در کودکى شلوغ و پرتحرک باشد تا در بزرگى صبور و بردبار شود؛ ... و جز این روا نیست. (7)
تفاوت آرى، تبعیض هرگز
تبعیض و تفاوت دو واژه نزدیک، ولى متفاوت است. تبعیض بدین معناست که در میان افراد هم پایه و همسان بى دلیل فرد یا افرادى را برتر به شمار آوریم؛ ولى تفاوت عبارت است از برترى شایستگان. در سیره تربیتى امام کاظم (ع) تبعیض ممنوع، و تفاوت مجاز شمرده شده است. تبعیض میان فرزندان بذر کینه و اختلاف و بدبینى به والدین را در دل کودکان مىپراکند. امام کاظم (ع) از پدرانش چنین نقل مىکند: مردى یکى از دو فرزندش را بوسید و دیگرى را رها کرد. رسول خدا (ص) [با ناراحتى] فرمود: چرا بین آنها به مساوات رفتار نمىکنى؟ (8)
تفاوت اگر بجا و منطقى باشد، موجب پیشرفت فرزندان مىشود؛ زیرا حس رقابت سالم را در آنها تقویت مىکند. امام کاظم(ع) در مواردى میان فرزندانش تفاوت قائل مىشد. رفاعه از حضرت موسى بن جعفر(ع) پرسید: اى فرزند رسول خدا، مردى چند پسر دارد؛ آیا برتر شمردن یکى بر دیگران، درست است؟
امام (ع) پاسخ داد: "نعم، لا باءس؛ قد کان ابى(ع) یفضلنى على عبدالله"؛ بله، مانعى ندارد؛ زیرا پدرم [حضرت صادق(ع)] مرا بر عبدالله، برادر بزرگترم ترجیح مىداد. (9)
حضرت رضا(ع) نیز فرمود: پدر بزرگوارم اسماعیل را، با آن که از عباس کوچکتر بود، در سرپرستی صدقه اموال بر عباس مقدم داشت. (10)
شیخ مفید مىنویسد: " احمد بن موسى شخصى بخشنده، بزرگوار و با ورع بود، امام کاظم (ع) او را دوست مىداشت، بر دیگران مقدم مىشمرد و مزرعه خود را به او بخشید." (11)
تفاوت نهادن میان فرزندان امرى بسیار ظریف و حساس است و نیاز به کمال دقت و ظرافت دارد؛ زیرا ممکن است فرزندان آن را تبعیض پندارند. پس والدین باید به موارد زیر دقت داشته باشند:
1- هنگامتفاوت نهادن میان فرزندان، به گونهاى رفتار کنند که کسى آن راتبعیض به شمار نیاورد.
2- دقت کنند که سبب برترى فرزندى که برتر مىشمارند، کاملاً آشکار باشد.
3- در صورت امکان، امتیاز فرزند برتر را، با عباراتى سازنده، بیان کنند.
امام هفتم (ع) در مواردى حضرت رضا(ع) را بر دیگران ترجیح مىداد، او را الگوى دیگر فرزندان معرفى مىکرد و وجه برترىاش را آشکار مىساخت.
اسحاق بن موسى(ع) مىگوید: امام کاظم(ع) به فرزندانش مىفرمود: "برادرتان على(ع) دانشمند آل محمد (ص) است، درباره دینتان از او بپرسید وآنچه بیان مىکند، به خاطر بسپارید. همانا که ابوجعفر(ع) به من فرمود: دانشمند آل محمد در شمار فرزندان تو خواهد بود. کاش وى را درک مىکردم. بىتردید او همنام امیرمومنان [على] است." (12)
موقعیت اجتماعى فرزندان
فرزندان تا وقتى به بلوغ شرعى، عقلى و اجتماعى دست نیافتهاند، به مراقبت والدین و هدایت آنها نیاز دارند. فراهم ساختن زمینه مساعد براى دستیابى فرزندان به جایگاه اجتماعى مناسب، بخشى از وظایف والدین در برابر فرزندان است. آنها باید براى رسیدن به این هدف، فرزندشان را در انتخاب شغل مناسب یارى دهند. چه بسیار فرزندانى که بر اثر بى توجهى والدین به مشاغل پَست و منفى تن دادهاند و به خاطر محروم بودن از راهنمایی هاى سودمند والدین، از موقعیت هاى ارزشمند و شایسته اجتماعى محروم شده اند، سرانجامشان به رذالت و پستى گراییده است و مایه ننگ و خوارى والدین گردیده اند. امام کاظم(ع) فرمود:
" شخصى [با فرزندش] خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، حق این فرزند برمن چیست؟
حضرت فرمود: نام نیکو برایش انتخاب کن، او را ادب بیاموز و در موقعیتى نیک قرار ده." [جایگاه اجتماعى مناسب برایش فراهم ساز] (13)
در حدیث دیگرى مىفرماید: شخصى همراه فرزندش خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: یا رسول الله، من به فرزندم نوشتن آموختم، او را به چه کارى بگمارم؟
حضرت فرمود: او را به کارى که خشنودى خداوند در آن است بگمار و از پنج شغل بازدار: سیائى، صائغى، قصابى، حناطى و نحاسى.
مرد پرسید: "سیاء" کیست؟
فرمود: کسى که کفن مىفروشد و براى امتم آرزوى مرگ مىکند. همانا نوزاد امت من، نزد من از آنچه خورشید بر آن مىتابد، محبوب تر است. "صائغ" کسى است که در پى زیان (14) امت من است؛ "قصاب" ذبح مىکند تا آن جا که رحمت از قلبش مىرود؛ "حناط" کسى است که غذا را احتکار مىکند، همانا اگر خداوند محتکر را در حال دزدى مشاهده کند، بهتر است از این که او را چهل روز در حال احتکار ببیند؛ اما " نحاس"- برده فروش- جبرئیل نزدم آمد و فرمود: اى محمد، بدترین امت کسانىاند که مردم را مىفروشند.
والدین و موعظه فرزندان
هرچند روش غیرمستقیم و زبان عمل از زبان گفتار نافذتر است و معصومان علیهم السلام بیش از آنچه مىگفتند، با کردار خود، مردم را ارشاد مىکردند؛ ولى پند مستقیم نیز در سیره آنها بسیار مشاهده مىشود.
امام کاظم (ع) بعضى از فرزندانش را چنین اندرز مىدهد:" فرزندم! بپرهیز از این که خداوند تو را در گناهى که از آن نهىات کرده، ببیند؛ بپرهیز از این که پروردگار تو را از اطاعتى که بدان فرمانت داده، دور مشاهده کند. بر تو باد به تلاش و کوشش.هرگز خود را از کوتاهى در عبادت خداوند تهى مشمار؛ زیرا خداوند چنان که شایسته است عبادت نمىشود؛ و از مزاح بپرهیز که نور ایمانت را مىبرد و تو را سبک مىسازد؛ و از اندوه و کسالت دور باش، که از بهره دنیا وآخرتت جلوگیرى مىکنند.» (15)
مسافرت خانوادگى
مسافرت هاى خانوادگى مىتواند اثر تربیتى بسیار داشته باشد؛ زیرا:
1. باعث نشاط و شادابى اعضاى خانواده مىشود.
2. سبب استمرار نظارت پدر، که در حیات تربیتى فرزندان ضرورى است، مىگردد؛ این امر، به ویژه امروزه که پدران به سبب مشاغل زیاد در خانه کمتر حضور دارند، بسیار مهم است.
3. زمینه بروز استعدادها و شناخت نقاط ضعف و قوت کودکان را فراهم مىآورد.
4. میدان مناسبى براى تجلى اخلاق اجتماعى و تمرین صفات پسندیدهاى چون همکارى، تعاون، نوع دوستى، ایثار و گذشت به شمار مىآید.
5. چنانچه سفر، زیارتى باشد سبب تحکیم اعتقادات و توجه به معنویات مىشود.
على بن جعفر، برادر امام کاظم (ع) مىگوید: چهار مرتبه در کنار حضرت کاظم(ع) بودم و حضرت همراه خانوادهاش به سمت حج مشرف بودند. این سفرها گاه26 روز، زمانى 24 روز و گاه 21 روز به درازا مىکشید. (16)
تربیت از تولد تا مرگ
امام (ع) هنگام تولد فرزندش امام رضا علیه السلام کلمات زیباى اذان و اقامه را در گوشش زمزمه فرمود و روان نورسیده خود را با آواى توحید صفا بخشید. نجمه مادر حضرت رضا(ع) مىگوید: هنگامى که وضع حمل کردم پسرم - على بن موسى- دست هایش را بر زمین قرار داده، سر را سمت آسمان بلند کرد و لبهایش را حرکت داد، گویا سخن مىگفت. پدرش موسى بن جعفر(ع) بر من وارد شد و فرمود: اى نجمه، کرامت پروردگارت گوارایت باد. آنگاه نوزاد را، که در لباس سفید پیچیده بودم، به حضرت دادم. امام (ع) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند؛ سپس آب فرات خواست و کامش را با آب فرات آشنا نمود؛ سپس او را به من داد و فرمود: بگیرش که او در روى زمین بقیة الله است. (17)
حضرت حتى در لحظات پایانى عمرش نیز به تربیت فرزندانش مىاندیشید. آن بزرگوار در وصیت نامهاش نکات تربیتى مهمى به یادگار نهاده، مىفرماید: ... درباره صدقات و اموال و فرزندان وصیت مىکنم ابراهیم و عباس و اسماعیل و ام احمد و على را، به ویژه در امر زنان؛ و پسرم على(ع) در امر آنها مختار است نه پسران دیگرم. همچنین در صدقه و ثلث پدرم و درباره اهل بیتم او اختیار دارد ... من داراى اموالى هستم که برای صدقه قرار دادهام؛ فرزندم على بدان آگاه و راست گفتار است و باید بدین وصیت عمل کند. و اگر از برخى از فرزندانم به عنوان وصى نام بردم، براى احترامشان بوده تا در اجراى وصیت شرکت کنند. فرزندان و همسرانم هر یک در همان خانهاى که هستند، اقامت و با مقدارى ثابت از صدقات معین زندگى کنند ... هیچ یک از فرزندانم حق شوهردادن دخترانم را ندارند، مگر به فرمان رضا(ع). اگر رضا ناخشنود بود و کسى بدین کار اقدام کرد، با خداوند و رسول و ولىاش مخالفت کرده و در مقام جنگ با حق برآمده است. اگر فرزندم رضا صلاح دانست، آنها را شوهر مىدهد و اگر نخواست نگه مىدارد. (18)
این مطلب اشاره ای اجمالی، به نقطه نظرات امام موسی بن جعفرعلیهماالسلام در باب تربیت فرزندان داشت. امید است پویندگان راه حق از این فرمایشات گهربار توشه ای برگیرند و در زمان مقتضی از آن استفاده نمایند.
پی نوشتها:
1- الکافى، ج6، ص 50.
2- مستدرک الوسائل، ج3، ص 558.
3- همان.
4- حیاة الامام موسى بن جعفر(ع)، ج 2، ص 430.
5- صبى عارم: بین العرام بالضم اى شرس (مجمع البحرین، ج6، ص113) و الشرس هو السیىء الخلق، بین الشرس (همان، ج 4، ص 78)؛ عرم عرامه: اشتد و خرج عنالحد (المنجد) در برخى کتب عرامه را تحمل سختى و مشقت کودک معنا کردهاند که به نظر مىرسد صحیح نباشد.
6- الکافى، ج6، ص 51.
7- مسند امام کاظم (ع)، ج 1، ص 481.
8- همان، ج3، ص7.
9- عیون اخبارالرضا(ع)، ص27.
10- الارشاد، ج 2، ص 244.
11- کشف الغمه، ج3، ص107.
12- الکافى، ج 6، ص 48.
13- در نسخه تهذیب و استبصار« دین» امتى ذکر شده. (تهذیب، ج6، ص 362 / استبصار، ج3، ص96.)
14- مسند امام کاظم (ع)، ج 2، ص 391.
15- تحف العقول، ص306.
16- بحارالانوار، ج 48، ص 100.
17- عیون اخبارالرضا، ص1716.
18- بحارالانوار، ج 48، صص276- 280.
ذبح حیوان نفس با تیغ تقوی
نویسنده: عصمت نرگسی
«والقربان ما یقصد به القرب من رحمه الله من اعمال البر»
قربان هر کار نیکی است که انسان به وسیله آن بخواهد به رحمت خدا نزدیک گردد.
حج یکی از مترقی ترین ابعاد اعتقادی، عملی اسلام پس از توحید و جهاد است حج در لغت آهنگ «مقصدی کردن» است که طبیعا حاج به مفهوم قصد کننده خواهد بود. در فرهنگ اسلامی از آداب و اعمالی که در حج انجام می گیرد تحت عنوان «مناسک حج» یاد می شود این مناسک همچون منشور بی نهایت زندگی است که هر فردی به اقتضای سطح درک خویش به مشاهده پرتوهایی از آن موفق می گردد.
مناسک حج در یک نگاه کلی سیر وجودی انسان به سوی خدا است. نمایشی از فلسفه خلقت بنیآدم است. فلسفه ای که در مرکز آن خدا قرار دارد و امت در گرداگرد آن به ذکر مشغولند.
در این حرکت که از حضرت آدم شروع می شود و شخصیت های اصلی آن ابراهیم و هاجر و اسماعیل و مواقف آن حرم، مشعرالحرام، مسعی و عرفات و منی است برای انسان این فلسفه خلقت را تجسمی واقعی و عینی می بخشد.
انسانی که از همه جا رسته و تنها در سیل خروشان انسان ها مثل ذره ای در یک دریای بیکران آدمی که جز یاد و نام خدا را در ذهن ندارند رها می گردد حتی از نزدیک ترین افراد و بستگان خود فاصله ای بسیار زیاد دارد هرچند شانه به شانه و پهلو به پهلوی آن ها حرکت کند انسان در این معرکه عبادت و عقیده خود به اختیار گام برنمی دارد حج و آهنگ اجتماعی وی را به پیش می برد.
حج بزرگ ترین کنگره عبادی، سیاسی و اجتماعی مسلمین است بالاترین هدف و باارزش ترین مفهومی که از حج برداشت می شود جنبه های عبادی، سیاسی و اجتماعی این فریضه الهی است در حج هزاران هزار مسلمان گرد هم میآیند تا ضمن انجام یک فریضه الهی یک نیایش دسته جمعی جهانی و یک حرکت توفنده اعتقادی را علیه کلیه عقاید شرک و کفر نشان داده و وحدت و انسجام جهانی خود را علیه مظاهر حاکمیت های غیرتوحیدی فراهم و استضعاف و بی عدالتی را به نمایش بگذارند. هیچ عملی در حج بی مفهوم نیست و هریک از اعمال اشاره ای به گوشه ای از تاریخ و حقیقتی در اسلام دارند.
اگرچه حج یک مساله تعبدی است ولی دانستن برخی رموز مناسک حج می تواند در بهتر انجام گرفتن و درک بیشتر معنویت موجود در آنها موثر افتد. تک تک اعمالی که در حج انجام می گیرد نه هدف که صرفا وسیله ای در جهت دستیابی به هدف هستند.
یکی از جنبه های مهم حج جنبه سیاسی آن است بعد سیاسی حج به هیچ عنوان از حج تفکیک پذیر نیست چرا که قرآن هدف از وجودخانه کعبه را محلی برای قیام مردم می داند از جمله وظایف واجبه در منی برای کسی که حج تمتع به جا میآورد در روز عید کشتن حیوانی است شتر یا گاو یا گوسفند که فربه و بی عیب باشد و این عمل را از آن نظر که عبادت است و وسیله تقرب به خداست قربان می گویند و از آن جهت که این عبادت در ساعت ضحی که به معنای ارتفاع روز و انبساط نور آفتاب است (چاشتگاه) واقع می شود روز عید قربان را عید اضحی نیز می نامند.
قربانی رمز فداکاری و ازخودگذشتگی و دادن جان در راه محبوب و حد نهایی تسلیم در برابر معبود است یعنی همچنان که خون این قربانی را در راه تو ای خالق یکتا بی دریغ می ریزم حاضرم بدون هرگونه تعقل در راه دفاع از حریم دین و اجرای فرامین آسمانی تو از جان خود نیز بگذرم و خون خود را تقدیم پیشگاه اقدست نمایم.
زمانی که حیوانی در روز عید قربان در وادی منی به دست حجاج مسلمان ذبح می شود و نغمه روحانی «بسم الله وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض» طنین در فضای قربانگاه می افکند خاطره اعجاب انگیز و الهام بخش دو عبد موحد و دو بنده با اخلاص خدا ابراهیم و اسماعیل را در دل ها زنده می سازد.
پدری پیر و کهنسال با چهره ای نورانی و ملکوتی که آثار عظمت و جلالت روحی از سیمای متین و آرام او نمایان است بر بالین فرزند جوان و خوش سیمای خود ایستاده آستین بالا می زند و تیغ برنده ای را در پی حکم غیبی الهی بر گلوی فرزند می نهد.
فرزند نیز بدون ترس و وحشت و با حالت تسلیم می گوید پدر به آنچه مامور گشته ای عمل کن که من هم به خواست خدا از صبرکنندگان خواهم بود و سرانجام ابراهیم با موفقیت کامل از این امتحان بزرگ الهی سربلند بیرون آمده و به درجه ای از اخلاص و فداکاری در راه خدا می رسد که خداوند می فرماید: ذبح عظیمی فدایش کردیم.
لذا خداوند برای بزرگداشت این خاطره توحیدی و اخلاص الهی مقرر فرموده هر سال در موسم حج در وادی منی توسط زوار بیت الله الحرام گوسفند، گاو و یا شتری ذبح گردد تا آن صحنه فوق العاده درخشان چون نوری برای همیشه در تاریخ انسانیت بدرخشد و خاطره ازخودگذشتگی آن دو بنده مخلص (ابراهیم و اسماعیل) سندی برای نمایش شرف و فضیلت آدمیت باشد.
لذا مسلمین در روز عید قربان موظفند با تشکیل مجامع عمومی و برگزاری نماز عید و انشای خطبه شرکت عظیم و آسمانی خود را در این عید مبارک به گوش جهانیان برسانند و رعب و ترس از اتحاد و همبستگی خود را در قلب دنیای استکبار و کفر و نفاق بیفکنند.
منبع: انجمن گفتگوی خبرنگاران ایران
عید قربان جلوه گاه تعبد
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را هر چه هست و هر که هست باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم ، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: ساره.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز ساره – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!
در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری انتخاب!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.
این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،
"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!
این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.
ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.
"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟
این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!
از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.
"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.
ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!
و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!
کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...
ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!
اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!
مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما...
این کارد!
این کارد... نمی برد!
آزار می دهد،
این چه شکنجه ی بی رحمی است!
کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!
همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،
که ناگهان،
گوسفندی!
و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
الله اکبر!
یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!
که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!
موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.
منبع: www2.irib.ir