ندبه امام صادق(علیه السلام) در فراق امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه)
نویسنده: خلیل منتظرقائم
به همراه «مفضّل»، «ابوبصیر» و «ابان» خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدیم و دیدیم که آن حضرت بر روی خاکها نشسته جامهای خیبری، بییقه و آستین کوتاه بر تن کرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گریه و زاری است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود...
حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) گاه مشتاقانه از زمان ظهور آخرین حجّت خدا صحبت میکند و به حال کسانی که آن زمان را درک میکنند، رشک میبرد و میفرماید: فطوبی لمن أدرک ذلک الزّمان.2
خوشا به حال کسی که آن زمان را دریابد.
گاه نیز عاشقانه آرزوی درک زمان آن حضرت را میکند و میفرماید: و لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی.3
اگر زمان [ظهور] او را درک میکردم همة عمرم را در خدمتش میگذراندم.
و گاه با مشاهدة شرایط غیبت آن حضرت از خود بی خود شده و سیل اشک از دیدگان جاری میسازد:
«سُدَیر صیرفی» میگوید: به همراه «مفضّل»، «ابوبصیر» و «ابان» خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدیم و دیدیم که آن حضرت بر روی خاکها نشسته جامهای خیبری، بییقه و آستین کوتاه بر تن کرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گریه و زاری است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود؛ رنگ چهرة او به کلّی دگرگون شده بود، سیل اشک از دل پر خون و قلب پر التهاب او برخاسته بود و بر گونههایش فرو میریخت و در این حال این گونه زمزمه میکرد:
سیّدی غیبتک نفت رقادی و ضیّقت علیّ مهادی، و ابتزّت منّی راحة فؤادی...
ای آقا و سرور من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسایش و آرامش را از قلبم گرفته است.
سدیر میگوید: هنگامی که امام صادق(علیه السلام) را این چنین پریشان دیدیم، دلهایمان آتش گرفت و هوش از سرمان پرید که چه مصیبت جانکاهی برای حجّت خدا روی داده و چه فاجعة اسفباری بر او وارد شده است.
عرض کردیم:
ای فرزند بهترین خلایق! چه حادثهای بر شما روی آورده که این چنین سیل اشک از دیدگانتان فرو میریزد و اشک چون باران بهاری بر چهرهتان سرازیر میشود؟ چه فاجعهای شما را این چنین بر سوک نشانده است؟
امام صادق(علیه السلام) چون بید لرزید و نفسهای مبارکش به شماره افتاد، آنگاه آهی عمیق به پهنای قفسة سینه از اعماق دل برکشید و به ما روی کرد و فرمود: صبح امروز کتاب «جَفر» را نگاه میکردم و آن کتابی است که همة مسائل مربوط به مرگ و میرها، بلاها و حوادث را تا پایان جهان در بر دارد. این کتاب را خداوند به پیامبر خویش و پیشوایان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در این کتاب، تولد، غیبت، درازی غیبت و دیرزیستی قائم ما و گرفتاری باورداران در آن زمان، راه یافتن شکّ و تردید در دل مردم در اثر طول غیبت و مرتد شدن مردم از آیین مقدّس اسلام را خواندم و دیدم که چگونه رشتة ولایت را که خداوند در گردن هر انسانی قرار داده است، میگسلند و از زمرة اسلام بیرون میروند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پیکرم فرو ریخت.4
دعای شریف ندبه که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، شاهد دیگری بر سوز و گداز آن حضرت در غیبت و فراق قائم آل محمد(علیه السلام) و منجی موعود جهان اسلام است.
در پایان جا دارد از خود بپرسیم آیا ذرّهای از آن سوز و گداز و اندوه فراق که در قلبهای همة معصومان به ویژه امام صادق(علیه السلام) بوده است تا آنجا که خواب و آرامش را از آنها میربوده و زندگی را بر آنها دشوار میساخته است، در دل ما وجود دارد؟ آیا هیچ شده است که در خلوت خود بر فتنهها، مصیبتها، انحرافها و... که در زمان غیبت گریبانگیر اهل ایمان میشود، گریه کنیم؟ آیا تاکنون اتفاق افتاده است که با همة وجود سنگینی مصیبت غیبت را درک کنیم و در نبود امام زمانمان از ته دل ناله سر دهیم؛ نالة مادری که عزیز خود را از دست داده است؟
پینوشتها:
1. برای مطالعة نمونههایی از ندبههای پیشوایان معصوم در فراق امام مهدی(ع) ر ک: مهدیپور، علی اکبر، با دعای ندبه در پگاه جمعه، صص 13 ـ 27.
2. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 144.
3. نعمانی، ابن ابی زینب محمّد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، ص 245.
4. طوسی، محمّد بن حسن، کتاب الغیبة، ص 167.
منبع:ماهنامه موعود
سیمای زندگی امام جعفر صادق(علیه السلام)
نویسنده: محمد تقی صرفی پور
تولد:
تولد این امام در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاولی سال هشتاد وسههجری در مدینه واقع شد.مادرش اُمّ فروه وپدرش امام باقر(علیه السلام) بودهاست.
نام مبارکش،جعفر والقابش،صادق،صابر،فاضلوطاهر بوده وکنیه اشابوعبدالله است.در سن سی ودوسالگی به مقام امامت رسید وسی وسهسال مقام امامت را به عهده داشت.عاقبت در سن شصت وپنج سالگیبدست منصور دوانقی بشهادت رسید.مرقد شریفش در قبرستان بقیعاست.
مذهب شیعیان ومذهب اهل بیت(علیهم السلام) به نام جعفری مزیّن شده استزیرا آن حضرت از فرصتها استفاده کرد وعلم اهل بیت(علیهم السلام) را که از زمانرحلت پیامبر،مورد ظلم قرار گرفته بود،منتشر کرد وشاگردان زیادیتربیت نمود ودرمحضرش چهارهزار نفر حاضر می شدند.
عبادت ومکارم اخلاق امام صادق(علیه السلام)
مالک بن انس گفت: حضرت از سه حال بیرون نبود.یا روزه بود ویا مشغول عبادت بود ویابذکر خدا مشغول بود.او از بزرگان عابد واز عظیمترین زاهدان بود.
ابان بن تغلبگوید: خدمت امام درحالیکه مشغول نماز بود،رسیدم.ذکرهای رکوع وسجدهاورا شمردم، از شصت بار بیشتربود.
«عبدالله بن سنان می گوید:به امام صادق(علیه السلام) عرضکردم:پسرعموئیدارم که هرچه با او می پیوندم او از من می بُرد! لذا من تصمیم گرفته ام کهاگر از من بُرید منهم از او ببُرم.بمن اجازه می فرمائید که منهم با او قطعرابطه کنم؟ فرمود:اگر با او ارتباط داشته باشی واو از تو ببُرد،خدایعزّوجل شمارا باهم می پیوندد.واگر تو از او ببُری واو هم از تو ببُرد،خدااز هر دوی شما ببُرد.» بحارج74
«شخصی به امام صادق(علیه السلام)گفت:همسایهای دارم که اهل غنااست.وقتی من برای قضاء حاجت به دستشوئی میروم ، برای شنیدن ازصداهای غنای همسایه،بیشتر میمانم!آیا این اشکال دارد؟
امام فرمود: نباید بیشتر بمانی که خدا فرموده است:همانا گوش وچشمودل مورد سؤال واقع میشوند.«اسراء36»
او گفت:گویا تاکنون این آیه را نشنیده بودم وانشاءالله توبه میکنم!
امام فرمود:حال بلند شو ونماز بخوان که گناهت بزرگ است واگر درچنین حالی اجلت رسیده بود،خیلی برایت بد بود»9-
علم امام صادق(علیه السلام)محقق حلی درکتاب معتبر نوشته است که:
از امام صادق(علیه السلام)در زمینه علوم آنقدر منتشر شده است که عقلها بهحیرت میافتد. فقط یک نفر راوی ازحضرت ، سی هزار روایت از امامنقل کرده است.همچنان که خود امام فرمود: ابان بن تغلب از من سیهزار حدیث نقل کرده است.
معلّی بن خنیس میگوید: دیدم که امام صادق(علیه السلام) با کیسهای بردوش به جائی میرود.اجازه گرفتمکه ایشان را همراهی کنم.با حضرت به محله فقراء رفتیم وامام بربالایسرآنان که همگی درخواب بودند ، مقداری غذا میگذاشت. من پرسیدمکه اینها شیعه هستند؟امام فرمود: اگر شیعه بودند که ما هرچه داشتیمحتی نمکمان را با آنها نصف مینمودیم.«منتهی الامال ج2 ص244»
ابوجعفر خثعمی گوید: امام صادق(علیه السلام)کیسهای پول بمن داد و فرمود: این را به فلان سید بده ولی نگو چه کسی آن را داده است.
منهم آن را به شخصیکه امام معرفی کرده بود دادم. اوگفت:خدا جزایخیر به این کسیکه همیشه بمن کمک کند، بدهد ولی جعفربن محمدحتی یک درهم هم بمن کمک نمیکند!«منتهی الامال ج2ص244»
«امام ششم(علیه السلام):عدهای به محضر پیامبر آمدند وگفتند: ما عازم مسافرتبه شام هستیم. بما سخنی بیاموز!حضرت فرمود: شب هنگام،هرکجابرای استراحت توقف نمودید ، وقتی به بستر رفتید،قبل ازخواب،تسبیح فاطمه(علیها السلام) وآیة الکرسی را بخوانید که شمارا از هر چیزیحفظ میکند.
آنها رفتند وهنگام خواب دستور حضرت را بکار بستند.در آن حوالیراهزنانی بودند که این عده را زیر نظر گرفته ومنتظر بودند که شب بشودوبه اینها دستبرد بزنند.وقتی شب شد یکی از راهزنان برای آگاهی ازموقعیت مسافرین، به محل استراحت آنان آمد ولی غیر از دیوار بلندیکه دور تا دور آن محل را فرا گرفته بود،چیزی ندید!برگشت واین قضیهرابه راهزنان خبر داد.راهزنان سخن اورا قبول نکرده وگفتند:تو آدمضعیفی هستی واز ترس این حرف را میزنی! امّا وقتی خود به محلآمدند وآن دیوار بلند را دیدند،بناچار برگشتند.
فردا صبح باز به آن محل رفتند وازدیوارخبری نبود ومسافرین آنجابودند.راهزنان از مسافرین پرسیدند:شما دیشب کجابودید؟گفتند:همین جا!راهزنان گفتند:دیشب ما آمدیم ولی جز دیواربلندی چیزی ندیدیم!قصة شما چیست؟آنان گفتند:پیامبر بما سفارشکرده است که شب قبل از خواب، تسبیح فاطمه(علیها السلام) وآیة الکرسی را بخوانیم وماهم همینکار را کردیم.راهزنان گفتند:شما آزادید وبه هرکجاکه میخواهید بروید که بخدا سوگند!ما هرگز شمارا تعقیب نمیکنیم و بدانید که تازمانیکه بدستور پیامبرتان عمل میکنید ، هیچ راهزنینمیتواند بشما آسیب برساند!»ص336
«روایت شده که در وقت سوار شدن به کشتی این دعا را بخوانند:بسماللّه المَلِک الحقّ وماقدروا اللّه حقّ قدره والارض جمیعاً قبضته یومالقیلمة والسماوات مطویاتٌ بیمینه.سبحانه وتعالی عما یشرکون.بسماللّه مجراها ومُرساها.انّ ربّی لغفورٌ رحیمٌ.»
«عدهای مهمانِ امام صادق(علیه السلام)شدند.حضرت از آنها خوب پذیرائینمودوموقعی که میخواستند بروند،امام برای آنها توشه سفر تهیهدید.ولی وقت خارج شدن آنها،به غلامانش فرمود:موقع رفتن در بردنِ بارهایشان کمک نکنید! آنها در هنگام خداحافظی به امام گفتند:یا بنرسول اللّه!تو خوب از ماپذیرائی نمودی واموالی بما بخشیدی ! ولی چرابه غلامانت دستور دادی که در بردن بارها مارا کمک نکنند؟امام فرمود:ما خاندانی هستیم که به رفتن مهمان کمک نمیکنیم.»
جسارت به مادر
ابامهزم گوید:شبی ازخدمت امام صادق(علیه السلام)مرخص شدم وبه همراه مادرم به خانهامدر مدینه میرفتیم.در بین راه بامادرم مشاجره کردم ومن به او تندینمودم!
روزبعد وقتی خدمت امام رفتم،امام فرمود:ای ابامهزم!بین تو ومادرتچه پیش آمد؟آیا شب گذشته به او تندی نمودی؟آیا نمیدانی کهشکمش محل سکونت تو ودامنش محل استراحت تو وسینهاش ظرفنوشیدنی تو بوده است؟
گفتم:آری!
فرمود: هیچگاه براو تندی نکن!«بحارج4ص72»
***
«شخصی خدمت امام ششم(علیه السلام)آمد واز درد وزخم معده شِکوه کرد.امامفرمود:صبحانه وشام بخور! ولی دربین این دو چیزی نخور!که خدا درتوصیف غذاخوردن اهل بهشت میفرماید: لهم رزقهم فیها بُکرة ًوعشیّاً یعنی: صبح وشام به رزق الهی مشغولند.»
زنده شدن پرندگان ذبح شده!
یونس بن ظبیان میگوید:
باعدة زیادی در خدمت امام صادق(علیه السلام)بودیم که شخصی سؤال کرد:یابن رسول الله ! پرندگانیکه در قرآن آمده،در آن جائیکه خطاب بهابراهیم(علیه السلام)فرموده است:(«خُذ اربعةً من الطیر فصُرهنَّ الیک ثمّاجعل علی" کلّ جبلٍ منهنّ جزءاً»یعنی: چهارپرنده را ذبح کردهوگوشتشان را باهم مخلوط کرده وهر قسمتی را بر سرکوهی بگذار!)
آیا از یک نوع بودند یا باهم فرق داشتند؟
امام فرمود: میخواهید مثل آن معجزه را بشما نشان بدهم؟همهگفتیم:آری!
امام دستورداد که طاوس وباز وکبوتر وکلاغی را آوردند وآنها را ذبحکردند وباهم مخلوط کرده، در چهار طرف اطاق گذاشتند.سپس امامابتدا طاوس را صدازدند! ناگاه اجزایش از چهارگوشه جدا شده وبهم پیوستند وزنده شد.سپس کلاغ ودوتای دیگر را زنده کرد.«حدیقةالشیعة»
فرزندان:
1-امام موسی کاظم(علیه السلام) 2-اسماعیل که درزمان امام صادق(علیه السلام) رحلتکرد ولی بعد از مرگش عده ای معتقد شدند که او نمرده واو همان امامعصر(علیه السلام) می باشد.وفرقه اسماعیلیه را تشکیل دادند.3-عبدالله افطح کهادعای امامت می کرد ومی گفت بعد از امام صادق(علیه السلام)او اماماست.روزی امام کاظم(علیه السلام) اورا دعوت کرد ودستور داد تنور را روشنکردند.آنگاه وارد تنور شد.واز همانجا با مردم حرف می زد.سپس بیرونآمد وبه عبدالله فرمود:اگر گمان می کنی تو امام هستی،وارد تنور شو!امامعبدالله با عصبانیت از خانه حضرت خارج شد وامام فرمود:عبدالله ارادان لا یعبدالله!عبدالله می خواهد خدا عبادت نشود.4-اسحاق شوهرسیده نفیسه که قبر این بانو در مصر به عنوان زیارتگاه است.5-محمدمعروف به محمد دیباج 6-عباس 7-علی که مرقدش در قم است وازفقهاء بزرگ می باشد.8-اسماء 9-فاطمه 10-ام فروه
اصحاب:
1-زرارة بن اعین که ابتدا مسیحی بود وسپس مسلمان شد ودر مکتبامام صادق(علیه السلام)از بزرگان فقهاء می باشد.2-برید عجلی 3-محمدبنمسلم که او هم از بزرگان فقیه است.4-لیث بن بختری 5-ابابصیر کهبسیار از امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) روایت کرده است.6-صفوان بنمهران 7-مؤمن الطاق که دشمنان به او شیطان می گفتند.8-هشام بنحکم که هنوز مو بر صورتش نروئیده بود ولی در مباحثات عقیدتیبسیار ماهر بود وامام به او احترام ویژه ای می گذاشت.9-هشام بن سالم10-ابوحمزه ثمالی که وقتی شنید امام صادق(علیه السلام) رحلت کردهاست،فریادی کشید وبیهوش شد.11-معاویة بن عمار 12-عبدالله بنیعفور 13-ابوجعفر احول 14-جابربن یزید جعفی که هفتادهزار روایتدر سینه داشت.15-مفضل بن عمرو 16-مفضل بن قیس 17-عبداللهبن عجلان 18-ابراهیم بن مهزم 19-ابوبکر حضرمی 20-ابان بن تغلب21-حمران بن اعین و..ضمنا ابوحنیفه رئیس حنفی ها وشافعی ومالکرؤسای شافعی ها ومالکی ها در نزدآن حضرت درس خواند ه اند.
شهادت امام جعفرصادق(علیه السلام)
درایام شهادت حضرت،شخصی خدمت امام مشرّف شد ومشاهده کرد که آن حضرت چنان لاغر وضعیف شده است کهگویا جز سر نازنینش،هیچ از آن بزرگوار باقی نمانده است!او بادیدن این صحنه به گریه افتاد.امام به او فرمود:چرا گریه میکنی؟گفت:چگونه نگریم درحالیکه شمارا به این حال می بینم!
فرمود:چنین مکن!همانا هرچه برای مؤمن پیش بیاید،خیراست واگر اعضای او بریده شوند،بازهم برای او خیراست!واگر مالک شرق وغرب شود، برای او خیر است.
از کنیز امام نقل شده است که:درحال احتضار حضرت، نزدش بودم که حال اغماء به امام دست داد وبیهوش شد.وقتی بهوشآمد، فرمود:به حسن بن علی افطس، هفتاد اشرفی بدهید ! به فلان وفلان هم همین مقدار بدهید!
من گفتم:می فرمائید به شخصی پول بدهند که با کارد بشماحمله کرد ومی خواست شمارا بکشد؟امام فرمود:می خواهیاز کسانی نباشم که خدا بخاطر صلة رَحِم،آنان را مدح کردهودروصف آنان فرموده است:والّذین یَصِلون مااَمرَاللّهُ بِهِاَنْ یُوصَلَوَیَخْشونَرَبَّهَم وَیَخافُونَ سُوءَالحِساب«رعد21»یعنی:«مؤمنین آنانی هستند که به آنچه خدا امر به صلة آننموده است،صله می کنندوبخاطر سختی حساب روز جزاء،از خدا می ترسند.»
سپس فرمود:ای سالمه!بدرستیکه خداوند بهشت را خلق کردوآنرا خوشبو گردانید،بطوریکه بوی آن از مسیر دوهزار سال ، بمشام می رسد! ولی عاق والدین وقطع کنندة رحم، بویبهشت را احساس نمی کنند!
ابوبصیر می گوید:بعد از شهادت امام جعفرصادق(علیه السلام) ، نزد امّحمیده رفتم.دیدم او می گرید.منهم به گریه افتادم.او گفت:درهنگام شهادت امام صادق(علیه السلام)امر عجیبی پیش آمد!امامچشمهای خودرا گشود وگفت: هرکسیکه بین من واو ،خویشیوقرابتی است،را نزد من جمع کنید! همه جمع شدند.آن جناب نگاهی به آنان انداخت وفرمود : اِنَّ شفاعتنا لاتنال مستخفاًبالصلوة!یعنی:شفاعت ما به کسیکه نماز را سبک بشمارد، نمیرسد!«منتهی الامال»
منبع: زندگی الگوهای نورانی
تنهاترین سردار
نویسنده : سوسن جوادیه
در آن صبح زیبا وقتی که آفتاب از لابه لای کوه ها و صخره ها و نخلستان ها عبور کرد و بر فراز آن خانه رسید ـ خانه ای که مرکز تمامی خلقت بود ـ دانست که از برای محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقصد خلقت از آغوش علی (علیه السّلام) و دامان فاطمه (سلام الله علیها) غنچه ای نو شکفته رسیده است .
آفتاب دسته ای از زیباترین شعاع هایش را چیده شده در سبدی از نسیم با طراوت امید و آرزو از لابه لای ملائک که بر گرداگرد آن خانه طواف می کردند گذراند و بر درگه آن خانه نشاند و تقدیم آن غنچه آسمانی کرد. آفتاب جبرئیل را دید که فرود می آمد تا نام آسمانی آن غنچه را بر قلب محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشاند :
« حسن » چه نیکو نامی ! اینک تمامی خوبان از ابتدای تاریخ چشم به حسن (علیه السّلام) دوخته بودند. بشارت این چهارمین تن از آل عبا را نیز همه انبیا و اوصیا از ابتدا داده اند.
در روایتی از امام علی بن الحسین (علیه السّلام) آمده است :
« ... چون آدم اشباح ما را در عرش دید پرسید : پروردگارا این اشباح چیست »
خداوند فرمود : « ای آدم این ها شبح های بهترین مخلوقات و آفریده های من هستند .»
ای آدم ! این محمد است و منم حمید محمود در هر کار که کنم برای او نامی از نام های خود را اشتقاق کردم .
این علی است و منم علی عظیم اشتقاق کردم برای او نامی از نام های خود.
و این فاطمه است و منم فاطر و از نو پدید آورنده آسمان و زمین و فاطمه جدا کننده دشمنان من است از رحمت من در روز قیامت و فاطمه جدا کننده دوستان من است از هر عیب و بدی پس برای او نامی از نام های خود را مشتق نمودم .
و اینان حسن و حسین اند و منم محسن و مجمل پس از نام خود برای آن دو نامهایشان را مشتق کردم پس اینان برگزیدگان از میان خلایق من هستند و گرامی ترین بندگان من می باشند. به واسطه ایشان طاعات را قبول می کنم و به سبب ایشان گناهان را می بخشم و به خاطر ایشان عقاب می کنم و به واسطه ایشان ثواب می دهم .
پس ای آدم ! به ایشان متوسل شو به سوی من و اگر گرفتاری برای تو پدید آید ایشان را در درگاه من شفیع گردان که من به خودم قسم خورده ام قسم حقی که هیچ امیدواری به ایشان را ناامید نگردانم و هیچ سائلی را که با شفاعت اینان درخواست کند رد ننمایم » (1).
چشمان زمان که وسعت دیدش از ابتدای تاریخ گسترده بود و تحقق وعده های الهی را یکی پس از دیگری دیده بود اینک قدم های امام حسن (علیه السلام) را دنبال کرد او آینه ای بود که نور محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) را باز می تاباند. کرامتش صداقتش شرافتش نجابتش علمش حلمش ... همان کرامت و شرافت و صداقت و نجابت و علم و حلم پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.
روایت شده که حضرت دوبار و طبق روایتی سه بار اموال خود را بین فقرا تقسیم نمود و بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفت .
و نیز آمده روزی کنیزی شاخه گلی برای امام حسن (علیه السّلام) هدیه آورد امام حسن (علیه السّلام) به او فرمود : تو در راه خدا آزادی .
به ایشان عرض شد : آیا به جهت یک شاخه گل او را آزاد نمودی
امام فرمود : خداوند متعال ما را چنین تربیت نموده است آنجا که می فرماید : هرگاه به شما تحیت گفته شد پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.
پس نیکوتر از هدیه آن دختر آزادی او در راه خدا بود(2)
وقتی که جسم علی (علیه السّلام) را در محراب عبادت پرپر کردند زمان آهی کشید آهی از ژرفای سینه اش و نگران چشم بر حسن (علیه السّلام) دوخت . دیگر نه « سلمانی » بود و نه « میثم » و نه « مقداد » و گرداگرد حسن (علیه السّلام) پر از ناجوانمردی پر از دنیاپرستی و کوردلی . آن قدر امام زمانشان ـآن یادگار مقصود خلقت او که تمامی آفرینش بر شانه هایش تکیه زده بودـ را تنها گذاشتند و به دنبال هوس های تو خالی دویدند تالله
در آن هنگام که جانشین بر حق پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مولی الموحدین امیرالمومنین علی (علیه السّلام) شهد شهادت نوشیده و در جوار رحمت پروردگار جای گرفته بود و لاجرم پرچم ولایت از جانب خداوند بر دوش فرزند ارشد آن حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) قرار می گرفت آورده اند که عبدالله ابن عباس برخاست و گفت : ای گروه مردم ! این فرزند پیامبر شماست و وصی امام شماست با او بیعت کنید.
در ادامه آمده مردم نیز برخاستند و در حالی که می گفتند او چه بسیار نزد ما محبوب است و حق او بر ما واجب می باشد و ... به سوی آن حضرت شتافته و بیعت کردند.
پس امام حسن مجتبی (علیه السّلام) با بیان این شرط که شما باید تسلیم من باشید و با هر کس که من صلح می کنم شما نیز صلح کرده و با هر کس من جنگیدم شما نیز جنگ کنید با آن مردم بیعت نمود.
لیک دشمن غدار این خاندان ـ معاویه ـ چشم طمع به مقام و جایگاهی که خداوند تنها برای اینان مخصوص داشته بود دوخته و با مکر و فریب و زر و تزویر سعی در سست نمودن پایه های خلافت داشت .
هنگامه آزمایشی عجیب پدید آمده بود مردمی که کرامت ها و فضیلت های مولای خویش را به چشم دیده و میثاق یاری و پشتیبانی او را از یاد نبرده بودند اکنون در معرض وسوسه کیسه های زری قرار می گرفتند که معاویه برای خریدن این پیمان ها و نادیده گرفتن آن کرامت ها پیش کش می کرد و آنچه برق فریبنده این زرها و طعم اشتها برانگیز آسایش دنیا با دل ها می کرد دیدنی بود.
نوشته اند که آن روزها معاویه لشکری گران تجهیز نموده و به نبرد با آن بزرگوار گسیل داشت . پس امام (علیه السّلام) بر منبر رفته و مردم را از اقدام معاویه آگاه نموده و از آنان طلب یاری کرد. از میان انبوه جمعیت جوابی برنخاست . پس یکی از اصحاب روی به آنان نمود و ندا در داد که : ای مردم ! چه بد گروهی هستید شما. این امام شما فرزند پیامبر شماست که شما را به جهاد با دشمن خداوند فرا می خواند آیا چنین ساکت نشسته و پاسخ نمی گویید
کجا رفتند شجاعان شما آیا از غضب الهی نمی ترسید و از ننگ و عار پروا ندارید
همهمه ای در میان جمعیت در گرفت و سرها از شرم فرو افتاد. ناگزیر برخاسته و اظهار آمادگی نمودند.
امام حسن (علیه السّلام) فرمودند : اگر راست می گویند به سوی لشگرگاه من در « نخیله » رفته و منتظر آمدنم باشند.
اگر چه من می دانم که شما به من وفا نخواهید کرد کما اینکه به کسی که بهتر از من بود وفا نکردید چگونه بر گفته های شما اعتماد کنم حال آنکه دیدم با پدرم چه کردید.
سرانجام زمان معهود فرا رسید. امام به سوی لشگرگاه حرکت نمود چون به آنجا رسید جز اندکی بقیه مردان عهد پیمان شکسته و به وعده گاه نیامده بودند لاجرم امام (علیه السّلام) همین تعداد را به فرماندهی مردی به نام « حکم » به سراغ معاویه فرستاد تا راه را بر او ببندند.
چون این لشکر به شهر « انبار » رسید پیکی از معاویه به سراغ « حکم » آمد و گفت معاویه برای تو پانصد هزار درهم پول فرستاده و نیز وعده نمود که حکومت یکی از ولایات شام را نیز به تو بسپارد. پس دعوت معاویه را اجابت نما. آن مرد امام خویش را به کیسه های زر معاویه فروخت و همراه دوستان و خویشاوندانش به او ملحق گشت .
امام چون عهد شکنی سردار لشکر خویش را دیدند فرمودند : من می دانستم که به وفای شما اعتمادی نیست زیرا همه شما بنده دنیایید لیکن با این همه یکی دیگر از شما را به فرماندهی روانه می سازم و یقین دارم که او نیز خیانت خواهد نمود.
پس این بار مردی از بنی مراد را انتخاب نمود و او را پند و اندرز داده و عهد و پیمان اکید بست که او دیگر مکر و غدر پیشه نکند لیکن چون به شهر « انبار » رسید پیک معاویه با پنج هزار درهم و وعده حکومت به سراغش رفته و او را فریفت .
اکنون دیگر صحنه های امتحان یکی پس از دیگری پشت سر نهاده و دست های نفاق و کفر و شرک یک به یک رو شده بود وقت آن رسیده بود که امام خطبه ای دیگر ایراد نماید.
« ...هان ای مردم ! آنچه شما برای اجتماع مسلمانان بد می دانید بهتر است از آنچه می پسندید و صلاح خود را در آن می دانید پس امروز مخالفت ننموده و رای مرا رد نکنید . »
آیا به یاد دارید بعد از آن خطبه مردم با مولا و مقتدا و امام زمان خود چه کردند
منافقان نقاب از چهره برداشته و شمشیر عداوت را از رو بستند. آنها با فریاد « هر آینه این مرد به خدا کافر شده » به خیمه امام حمله برده هر آنچه بود غارت نموده سجاده حضرت را از زیر پای ایشان کشیده و ردای را از دوش حضرت ربودند. حضرت بر اسب سوار شده راه مدائن پیش گرفت . خوارج بار دیگر فریاد زدند.
« ای حسن کافر شدی همانگونه که پدرت کافر شد » سپس با خنجر مسموم به او هجوم آورده زخمی عمیق و کشنده بر ران آن حضرت ایجاد نمودند و خواستند که ایشان را با همان وضع و حال به معاویه بسپارند لیکن یاران حضرت او را نجات داده و به مدائن بردند . (3)
و آن روز مردم چه امتحان عجیبی را پشت سر نهادند. چگونه در آن بازار پر زرق و برق فریب و خیانت در یک سو آخرت و سعادت ابدی و در سوی دیگر آسایش طلبی و دنیا دوستی را میان دو کفه تراز و نهادند.
چگونه در تلاطم وسوسه ها و جوشش احساسات دنیا طلبانه پای تجارتی حیرت انگیز حاضر شده و معامله ای چنین دشوار و سنگین را به انجام رسانیدند و اینگونه امام زمان خویش را فروختند.
امامی را که محور خلقت به شمار آمده و عصاره هستی بود. امامی که او را همراه برادر بر زانوی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیده بودند در حالی که می فرمود : « این دو فرزندم امامند خواه بپاخیزند خواه بر جای نشینند » .
همان امامی را که مصداق « بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا » (بولایت شما خداوند دستوارات دین را به ما آموخت ) بود.
و « بموالاتکم تقبل الطاعه المفترضه » (به قبول ولایت شما اعمال واجبات ما مورد پذیرش قبول می گیرد) است
همان امامی که خداوند با آیه « اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم » اطاعتش را همپایه اطاعت از خود و رسولش قرار داد.
اما ما چطور ! ما با امام خویش معامله کرده ایم !
آری همین ما که آن یگانه پیشوای زمان آخرین منار تابناک هدایت را در تلاطم امواج زندگی به جریان فراموشی سپرده ایم .
ما که در مسیر روزمره زندگی هیچگونه جایگاهی برای مولایمان در نظر نگرفته و نقش و اهمیتی برای او قایل نگشته ایم .
ما که کسب و کار و شغل و مقام و مدرک و رتبه و تعاملات زندگی اجتماعی آنچنان در تارو پود خود اسیرمان ساخته که حضور روشن او را در چند قدمی خود حس نمی کنیم .
ما که هیچگونه وظیفه ای در مورد او برای خود سراغ نداریم .
ما که میثاق ها و پیمان های محکم پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غدیرخم و سفارش های موکد آن حضرت در حدیث ثقلین را پشت سرافکنده و مدت هاست که دست تمسک و توسل خود را از آستان مقدس او ترک گفته ایم .
پی نوشت :
1 ـ حیات القلوب ج 1
2 ـ بحارالانوار ج 43 ص 343
3 ـ منتهی الامال ص 273
منبع:سایت مرکز اسلامی واشنگتن /س