طلیعه نور در سرزمین طوس
نویسنده: تقوی صادقی
سپیده سخن
بر ید باد صبا خاطری پریشان داشت
مگر حدیثی از آن زلف عنبر افشان داشت
نسیم زلف نگار از نسیم باد بهار
فتوح روح روان و لطافت جان داشت
صبا ز سلسله گیسوی مسلسل یار
هزار سلسله بر دست و پای مستان داشت
بیادم از نفس خرم صبا آمد
گلی که لعل لبی همچو غنچه خندان داشت
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست
به صد کرشمه زاسرار حسن جانان داشت
صبا دمید خورآسا زمشرق ایران
مگر که ذرهای از تربتخراسان داشت
مقام قدس خلیل و منای عشق ذبیح
که نقد جان بکف از بهر دوست قربان داشت
مطاف عالم امکان زملک تا ملکوت
که از ملوک و ملک پاسبان و دربان داشت
به مروة صفه ایوان او صفا بخشد
حطیم و زمزم از او آبرو و عنوان داشت
به قاف قبه او پر نمیزند عنقا
بر آستانه او سر همای گردون داشت
قصور خلد ز مقصوره تو یافت کمال
زخدمت در آن روضه رتبه رضوان داشت
تویی رضا که قضا و قدر سرتسلیم
بزیر حکم تو ای پادشاه شاهان داشت
به «مفتقر» بنگر کز عزیز مصر کرم
به این بضاعت مزجاة چشم احسان داشت (1)
مرحوم آیت الله کمپانی
× × ×
در یازدهم ذیقعده سال 148 هجری، مدینه حال و هوایی دیگر داشت و نه تنها در زمین بلکه از آسمان هم صدای تهنیت گفتن ملائک به گوش میرسید و شکوفا شدن غنچه دیگری از گلهای بوستان ولایت را که فضای عالم را معطر ساخته بود بشارت میداد . نام او «علی» و کنیهاش «ابوالحسن» بود .
ایشان پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (سال 183 هجری) در سن 35 سالگی عهدهدار مقام امامت و ولایتشد . مدت امامت آن بزرگوار 20 سال طول کشید که 10 سال آن با خلافت «هارون الرشید» ، 5 سال با خلافت «محمد امین» و 5 سال با خلافت «مامون» معاصر بود .
امام رضا علیه السلام تا آغاز خلافت مامون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه اقامت داشت که پس از به حکومت رسیدن مامون - با حیله و نیرنگ - به خراسان دعوت شد و سرانجام در آخر صفر سال 203 هجری در سن 55 سالگی به واسطه زهر مسموم شد و به شهادت رسید . (2)
فضیلتهای بیشمار
هنگامی که از فضیلتهای ائمه علیهم السلام سخن به میان میآید، عقل متحیر میگردد، زبان گنگ و قلم بی رنگ میشود و همه به عجز و ناتوانی خود از بیان فضائل آن عرشیان بیهمتا اعتراف میکنند و با ما این فراز از زیارت جامعه را زمزمه میکنند که: «بابی انتم وامی ونفسی واهلی ومالی، من اراد الله بدء بکم ومن وحده قبل عنکم ومن قصده توجه بکم . موالی لا احصی ثنائکم ... ; (3) پدر و مادر و جان و اهل و مالم به فدای شما باد . هر کس خدا را اراده کرد، از شما شروع کرد و هر کس خدا را به یگانگی شناخت از شما پذیرفت و هر کس اراده خدا کرد، به واسطه توجه به شما به چنین کاری موفق شد . [ای] پیشوایان من! صفات کمالیه شما را نمیتوانم به شماره در آورم ... .»
قلههای رفیع فضایل ائمه آن چنان بلند و دست نایافتنی است که علماء و دانشمندان ازدرک آن مقام عاجز و ناتوان، فصیحان و بلیغان عالم در بیان آنها گنگ میشوند .
ابو نؤاس شاعر بلندآوازه عرب در جواب این سؤال که چرا در فضائل امام هشتم علیه السلام سخن نمیگوید، چنین بیان میکند:
قیل لی انت احسن الناس طرا
فی فنون من الکلام البدیه
لک من جید القریض مدیح
یثمر الدر فی یدی مجتنیه
فعلی ما ترکت مدح ابن موسی
والخصال التی تجمعن فیه
قلت لا استطیع مدح امام
کان جبریل خادما لابیه (4)
«به من گفته شد تو در فنون کلامی که بالبداهة گفته میشود از همه مردم نیکوتری . تو دارای زیباترین اشعار و مدایح هستی، اشعار تو در و گوهر را در دو دست میوهچین درخت اشعارت میگذارد .
پس چگونه مدح فرزند موسی بن جعفر علیهما السلام را رها کردی و فضائلی را که در او جمع شده بیان نکردی؟
گفتم: قدرت ندارم امامی رامدح کنم که جبرئیل خدمت کار پدرش بوده است .»
آری! بیان تمام فضائل آن امام همام آن چنان که شایسته ایشان باشد، برای ما محال و غیرممکن است; ولی با بیان قاصر خود به ذکر شمهای از فضائل و مناقب آن حضرت میپردازیم و به خاطر عجز و ناتوانیمان از محضرش پوزش میخواهیم .
به این هدیه اگر دورم از ادب چه عجب
همین معامله را مور با سلیمان کرد
عالم آل محمد صلی الله علیه و آله
دانشمندان بزرگی چون بوعلی و ملاصدرا که آوازه آنها به جهان گسترده شده، پس از عمری مجاهدت و سختی و تحصیل دانش به چنین مقامی نائل میآیند و در نهایتبه این مقام میرسند که میگویند: «دانستم که هیچ نمیدانم» ; اما ائمه علیهم السلام علم خویش را از مبدء فیاض میگیرند و بدون اینکه نیازمند معلمی باشند، با غمزهای از جانب پروردگار، مدرس و معلم تمام آموزگاران میشوند .
در این میان علم و دانش امام هشتم علیه السلام آن چنان نمایان و درخشان است که او را «عالم آل محمد» میخوانند . محمد بن اسحاق از پدرش نقل میکند که امام هفتم علیه السلام به فرزندان خود چنین سفارش میفرمودند: «هذا اخوکم علی بن موسی عالم آل محمد فاسالوه عن ادیانکم واحفظوا ما یقول لکم; این، برادرتان علی فرزند موسی، «عالم آل محمد» است، در مورد مسائل دینی خود از او سؤال کنید و آنچه به شما میگوید، حفظ کنید .»
«فانی سمعت ابی جعفر بن محمد علیهما السلام غیر مرة یقول لی: ان عالم آل محمد لفی صلبک، ولیتنی ادرکته فانه سمی امیر المؤمنین علی; (5) پس همانا از پدرم جعفر بن محمد بارها شنیدم که به من میفرمود: همانا عالم آل محمد در صلب توست . و ای کاش او را درک میکردم که همانا او هم نام امیرمؤمنان علی علیه السلام میباشد .»
علم و دانش امام رضا علیه السلام آن چنان برجسته بود که دانشمندان متعصبی از اهل سنت همچون ابن حجر عسقلانی و سمعانی، زبان به تحسین گشوده و میگویند: «وکان الرضا من اهل العلم والفضل مع شرف النسب; (6) حضرت رضا علیه السلام اهل دانش و فضیلتبود و از نسب شریفی برخوردار بود .»
آگاه به اسرار
یکی از مصادیق بارز علم ائمه علیهم السلام آگاهی آنان از حوادث و رخدادهایی است که در مکانهای دیگر و یا در زمانهای بعد اتفاق خواهد افتاد، که اگرچه باور آنها برای توده مردم کمی مشکل است; ولی نسبتبه ائمه علیهم السلام همچون قطرهای از اقیانوس بی کران به شمار میرود . در ادامه به نمونهای از آنها اشاره میکنیم:
از وشاء کوفی نقل شده که تعدادی از مسائل مشکل را در طوماری نوشتم تا به نزد علی بن موسی علیهما السلام ببرم و جواب آنها را از ایشان سؤال کنم . صبح زود به در خانه امام علیه السلام رفتم، ولی به خاطر ازدحام جمعیت، نتوانستم به خدمت آن حضرت شرفیاب شوم .
در این هنگام یکی از خادمین امام سراغ مرا میگرفت و میگفت: حسن بن علی وشاء پسر دختر الیاس بغدادی چه کسی است؟ نزدیک رفتم و گفتم: من هستم . او مکتوبی به من داد و گفت: این جواب مسائلی است که همراه توست . از این اتفاق متحیر شدم و به امامت آن حضرت یقین پیدا کردم و مذهب «وقف» (7) را رها کردم . (8)
عالم به دیگر زبانها
امام رضا علیه السلام نسبتبه زبانهای گوناگون آگاهی داشت و با افراد دیگر کشورها با زبان مادری آنها سخن میگفت; بدون اینکه آن زبان را از کسی آموخته باشد .
هروی (9) میگوید: «کان الرضا علیه السلام یکلم الناس بلغاتهم وکان والله افصح الناس واعلمهم بکل لسان ولغة; امام رضا علیه السلام با مردم با زبانهای خودشان سخن میگفت و به خدا قسم او فصیحترین مردم و آگاهترین آنان به هر زبان و لغتی بود .»
سپس گوید: روزی به ایشان عرض کردم: «انی لاعجب من معرفتک بهذه اللغات علی اختلافها; من در شگفتم که چگونه به تمام این لغات با اختلافات آنها آشنایی دارید .» امام علیه السلام فرمودند: «یا ابا الصلت! انا حجة الله علی خلقه وما کان الله لیتخذ حجة علی قوم وهو لا یعرف لغاتهم; ای ابا صلت! من حجتخدا بر خلق او هستم و خداوند کسی را که به زبان مردم آشنایی نداشته باشد، بر آنها حجت قرار نمیدهد .» (10)
علم به زبان حیوانات
یکی از یاران امام رضا علیه السلام نقل میکند: «کنت مع ابی الحسن الرضا علیه السلام فی حائط له اذ جاء عصفور فوقع بین یدیه واخذ یصیح ویکثر الصیاح ویضطرب; روزی با امام رضا علیه السلام در باغ ایشان بودیم که گنجشکی آمد و مقابل امام افتاد و فریاد میزد و مضطرب بود .» و در این هنگام امام علیه السلام به من فرمود: «یا فلان اتدری ما تقول هذا العصفور; فلانی! آیا میدانی که این گنجشک چه میگوید؟» عرض کردم: «الله ورسوله وابن رسوله اعلم; خدا و رسول او و فرزند رسولش عالمترند .»
ایشان فرمودند: «انها تقول: ان حیة ترید اکل فراخی فی البیت; او میگوید: ماری درون خانه است که میخواهد تخمهای مرا بخورد .»
امام علیه السلام امر فرمودند تا بروم و آن مار را بکشم، من هم امر امام را امتثال کردم و به خانه رفتم و مار را کشتم . (11)
الگوی عبودیت و بندگی
امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام که در فضائل سرآمد آفرینش بود، در عبودیت و بندگی خدا از همگان پیشی گرفته بود، چه اینکه راز و رمز رسیدن به مقامات بلند الهی و کسب فضائل، در این امر نهفته است . حال با ذکر نمونههایی از عبادات آن امام علیه السلام، میکوشیم تا سیره عملی ایشان را چراغ راه خویش قرار دهیم .
همنشین قرآن
ابراهیم بن عباس میگوید: «وکان المامون یمتحنه بالسؤال عن کل شیئ فیجیب فیه وکان کلامه کله و جوابه و تمثله انتزاعات من القرآن; مامون امام علیه السلام را با سؤال از هر چیزی مورد امتحان قرار میداد و امام علیه السلام پاسخ میگفتند و سخن امام و جوابهای ایشان و مثالهایی که بیان میفرمودند، همه برگرفته از قرآن بود .»
او در ادامه میگوید: «وکان یختمه فی کل ثلاث ویقول: لو اردت ان اختمه فی اقرب من ثلاثة لختمت و لکنی ما مررت بآیة قط الا فکرت فیها و فی ای شیء انزلت و فی ای وقت، فلذلک صرت اختم فی ثلاثة ایام; ایشان در هر سه روز یک بار قرآن را ختم میکردند و میفرمودند: اگر بخواهم میتوانم در کمتر از سه روز هم قرآن را ختم کنم; ولی هرگز آیهای را نمیخوانم، مگر اینکه در آن آیه تفکر میکنم و اینکه [آن آیه] در مورد چه چیزی و در چه زمانی نازل شده است . و همین امر سبب شده است که در سه روز قرآن را ختم کنم .» (12)
سجدههای طولانی
یکی از کنیزان امام رضا علیه السلام میگوید: با تعدادی از کنیزان کوفه خریداری شده و به قصر مامون منتقل شدیم، در آنجا گویی در بهشتبودیم و از خوراکیها و آشامیدنیهای خوب بهرهمند بودیم . پس از آن، مامون مرا به امام رضا علیه السلام بخشید، هنگامی که به خانه امام علیه السلام رفتم، همه آن نعمتهای مادی را که در خانه مامون داشتم از دست دادم . از آن پس، هر شب برای نماز شب بیدار میشدیم ... تا اینکه امام مرا به عبدالله بن عباس بخشید .
وقتی به خانه او وارد شدم، گویی به بهشت جدید داخل شدهام .
راوی میگوید: از او درباره امام هشتم سؤال کردیم، او گفت: «کان اذا صلی الغداة - وکان یصلیها فی اول وقتها - ثم یسجد فلا یرفع راسه الی ان ترفع الشمس; (13) امام علیه السلام وقتی نماز صبح را میخواندند - ایشان همیشه نماز صبح را اول وقت میخواندند - به سجده میرفتند و تا طلوع خورشید سر از سجده برنمیداشتند .»
انس با نماز
اباصلت میگوید: به «سرخس» و خانهای که امام رضا علیه السلام در آن محبوس شده بود رفتم و از دربان اجازه خواستم تا نزد امام بروم . گفت: نمیتوانی نزد او بروی . گفتم: چرا نمیتوانم؟ او گفت: «لانه ربما صلی فی یومه ولیلة الف رکعة وانما ینتقل من صلاته ساعة فی صدر النهار وقبل الزوال وعند اضطرار الشمس، فهو فی هذه الاوقات قاعد فی مصلاه ویناجی ربه; به خاطر اینکه امام در روز و شب هزار رکعت نماز میخواند و فقط یک ساعت در ابتدای روز و یک ساعت قبل از ظهر و ساعتی نیز به هنگام غروب خورشید نماز میخواند . او در این اوقات در سجده گاهش نشسته است و با پروردگار خویش مناجات میکند .»
اباصلت میگوید: از او خواستم که در این اوقات برایم اجازه ورود بگیرد و او نیز چنین کرد و بر امام علیه السلام وارد شدم، در حالی که در تفکر بود .» (14)
بیرغبتی نسبتبه دنیا
امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام که با توجه به عزیمتبه خراسان و عهدهداری مقام ولایتعهدی میتوانست از تمام امکانات مادی و رفاه دنیوی برخوردار باشد، ذرهای حب دنیا و دلبستگی به آن را در حریم نفس خود وارد نمیساخت; چنان که از محمدبن عباد نقل شده که: «کان جلوس الرضا علیه السلام علی حصیر فی الصیف وعلی مسح فی الشتاء; (15) امام رضا علیه السلام در تابستان بر روی حصیر و در زمستان بر روی زیراندازی زبر و خشن مینشست .»
همچنین نقل شده که روزی سفیان ثوری امام رضا علیه السلام را با لباسی فاخر مشاهده نمود و گفت: «یا ابن رسول الله لو لبست ثوبا ادنی من هذا; ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! ای کاش لباسی پایینتر از این میپوشیدید .»
امام علیه السلام فرمودند: «هات یدک فاخذ بیده وادخل کمه فاذا تحت ذلک مسح فقال: یا سفیان! الخز للخلق والمسح للحق; (16) دستت را بیاور، وسپس دست او را گرفت و در آستین خود فرو برد در حالی که در زیر آن لباس فاخر، لباس زبر و خشن بود، سپس فرمود: ای سفیان! لباس فاخر برای خلق است ولی لباس زبر و خشن برای حق .»
تواضع و فروتنی
امام رضا علیه السلام با تمام آن فضائل و مقاماتی که داشتند، در نهایت تواضع و فروتنی با مردم معاشرت میکردند و از آنجا که ایشان قسمتی از عمر شریف خویش را در مقام ولایت عهدی به سر میبردند، این سیره عملی الگوی بسیار مطلوبی برای شیعیان، به ویژه عوامل حکومتی است . امیدواریم بتوانیم با تاسی به آن امام علیه السلام خود را از هرگونه فخر فروشی و تکبر رهانیده و مصداق واقعی «اذلة علی المؤمنین واعزة علی الکافرین» (17) گردیم . در ذیل داستانی را که حاکی از نهایت تواضع آن حضرت ستبیان میکنیم .
روزی امام علیه السلام داخل حمام در گوشهای نشسته بودند . مردی وارد شد و با بیاحترامی به ایشان گفت: بر سر من آب بریز، ایشان نیز در نهایت فروتنی بر سر او آب میریخت . ناگهان شخصی که امام را میشناخت وارد شد و بر سر آن مرد فریاد زد و گفت: «هلکت واهلکت، اتستخدم ابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و امام المسلمین; هلاک شدی و هلاک کردی، (کنایه از اینکه این کار تو باعث هلاک ما نیز خواهد شد). آیا فرزند دختر رسول خدا و امام مسلمانان را به خدمت میگیری؟»
آن مرد که تازه امام علیه السلام را شناخته بود، خود را روی پاهای آن حضرت انداخت و پاهای ایشان را بوسه میزد و عرض میکرد: «هلا عصیتنی اذ امرتک; چرا هنگامی که به شما امر کردم، سرپیچی نکردید؟» امام علیه السلام فرمودند: «انها مثوبة ومااردت ان اعصیک فیما اثاب علیه; این عمل ثواب دارد، و نخواستم در عملی که به خاطر آن ثواب داده میشوم، از تو سرپیچی کنم .» (18)
بخششهای کریمانه
یعقوب بن اسحاق نوبختی میگوید: روزی مردی به نزد علی بن موسی علیهما السلام آمد و گفت: «اعطنی علی قدر مروتک; به من به اندازه مردانگیات مالی عطا کن .» امام علیه السلام فرمودند: «لایسعنی ذلک; به این اندازه نمیتوانم .» آن مرد گفت: «علی قدر مروتی; پس به اندازه مروت خودم عطا کن .» امام علیه السلام فرمود: «به این مقدار میپذیرم، پس به غلام خود فرمود: به او دویست دینار عطا کن .» (19)
همچنین یسع بن حمزه میگوید: مردی به خدمت علی بن موسی الرضا علیهما السلام آمد و گفت: سلام بر تو ای فرزند رسول خدا! من از محبین شما و پدرانتان هستم و از سفر حجباز میگردم، پول و زاد و توشهام کمتر از آن است که مرا به مقصد برساند، اگر صلاح میدانید به من کمک کنید تا به شهر و دیارم برگردم . خداوند به من نعمت و امکاناتی داده که اگر برگردم، آنچه را که به من عطا کردهاید، از جانب شما صدقه خواهم داد و نیاز نیست که به من صدقه بدهید .
در این هنگام، امام علیه السلام وارد خانه شد و مدتی بعد برگشت و دستخود را به طوری که دیده نشود از درب خانه بیرون آورد و به آن شخص فرمود: این دویست دینار را بگیر و از آن استفاده کن و نیازی نیست که آن را از جانب من صدقه بدهی . برو، من تو را نمیبینم و تو هم مرا نمیبینی .
بعد از آن ماجرا، وقتی آن حضرت از خانه خارج شد، از ایشان سؤال شد که چرا به این صورت به او کمک کردید؟ (چهره خود را از او مخفی کردید). آن حضرت فرمودند: «مخافة ان اری ذل السؤال فی وجهه لقضاء حاجته . اما سمعتحدیث رسول الله صلی الله علیه و آله: المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة والمذیع بالسیئة مخذول والمستتر بها مغفور; (20) از ترس اینکه مبادا خواری درخواست کمک برای رفع حوائجش را در چهره او مشاهده کنم . آیا این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدهای که: کسی که کار نیکی را در خفاء انجام دهد، ثواب هفتاد حجبرای اوست، و کسی که معصیت و گناهی را آشکارا انجام دهد، خوار و ذلیل میشود، و کسی که معصیت و گناه [خود] را از دیگران مخفی کند، بخشیده میشود .»
شاهدان اعمال
مناسب است نوشتار خود را با روایتی به پایان رسانیم که بیانگر شاهد بودن ائمه علیهم السلام نسبتبه اعمال و رفتار ما است و اینکه اعمال ما هر صبح و شام بر آنان عرضه میشود .
موسی بن سیار میگوید: با امام رضا علیه السلام در مکانی مشرف بر باغهای طوس بودیم، صدایی را شنیدیم و به دنبال صدا رفتیم . جنازهای را دیدیم که تشیع میشد . به همراه آنها حرکت کردیم، سپس امام علیه السلام رو به من کردند و فرمودند: «یا موسی بن سیار من تشیع جنازة ولی من اولیاءنا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه لا ذنب علیه; ای موسی بن سیار! کسی که جنازه دوستی از دوستان مارا تشیع کند، او از گناهانش رهایی مییابد و مانند روزی که از مادر متولد شده هیچ گناهی برایش نخواهد بود .»
هنگامی که جنازه به کناره قبر رسید، رو به مردم کرد و آنان را به کناری دعوت کرد، دستبر سینه آن جنازه گذاشت و سپس فرمود: «ای فلانی، پسر فلانی! بهشتبر تو بشارت باد، که بعد از این ساعتبر تو ترسی نیست .»
به امام عرض کردم: «جعلت فداک هل تعرف الرجل؟ انها بقعة لم تطاها قبل یومک هذا; فدایتشوم، آیا این مرد را میشناسی؟ به خدا قسم این سرزمینی است که قبل از امروز بر آن قدم ننهادهاید .»
امام علیه السلام فرمودند: «یا موسی اما علمت انا معاشر الائمة تعرض علینا اعمال شیعتنا صباحا ومساء، فما کان من التقصیر فی اعمالهم سالنا الله تعالی الصفح لصاحبه وما کان من العلو سالنا الله الشکر لصاحبه; ای موسی! آیا نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه میشود . اگر در اعمال آنها تقصیر و کوتاهی باشد، از خدای متعال برای صاحبش طلب بخشش میکنیم و اگر در اعمال آنها علو و ارتقاء باشد، از خداوند برای صاحبانش طلب شکر (و پاداش) مینمائیم .» (21)
امید است اعمالی انجام دهیم که وقتی بر امام عصر علیه السلام عرضه میگردد، سبب خوشحالی آن حضرت شود و نامه اعمالمان به رضایت ایشان ممهور گردد .
پی نوشتها:
1) برید: قاصد، نگار: محبوب و معشوق، کرشمه: ناز و غمزه، خورآسا: همچو خورشید، صفه: ایوان، حطیم: دیواره کعبه، و برخی گفتهاند مابین رکن و زمزم و مقام، عنقا: سیمرغ، مقصوره: محل ایستادن امام در مسجد .
2) الارشاد، شیخ مفید، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ص304; بحارالانوار، مجلسی، مؤسسه الوفاء، ج49، ص298 .
3) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه .
4) مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، مطبعة الحیدریة، ج3، ص454; وفیات الاعیان، ابن خلکان (از علماء اهل سنت)، منشورات شریف رضی، ج3، ص270 - 271; الوافی بالوفیات، الصفدی (از علماء اهل سنت)، ج22، ص249 .
5) بحارالانوار، مجلسی، همان، ج49، ص100; کشف الغمه، اربلی، مکتبة بنی هاشم، ج3، ص107 .
6) تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی (از علماء اهل سنت) دارالکتب العلمیه، ج7، ص328; الانساب، سمعانی (از علماء اهل سنت) ، دارالکتب العلمیه، ج3، ص74 .
7) وقف مذهب کسانی است که در امامت موسی کاظم علیه السلام توقف کرده و امامت امام رضا علیه السلام را قبول نکردند . ر . ک: بحوث فی الملل و النحل، جعفر سبحانی، مؤسسه امام صادق علیه السلام، ج8، ص379 .
8) مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، همان، ج3، ص453 .
9) ایشان عبدالسلام بن صالح معروف به ابوالصلت میباشد که از یاران امام رضا علیه السلام بوده و احادیثی از ایشان نقل کرده و کتابی در شهادت امام رضا علیه السلام به رشته تحریر درآورده است . ایشان مورد تایید علماء شیعه و قریب به اتفاق علماء اهل سنت میباشد . (ر . ک: معجم الرجال، خوئی رحمه الله، ج10، ص16 - 17).
10) مناقبآل ابیطالب، ابن شهرآشوب، همان، ج3، ص446; بحارالانوار، مجلسی، همان، ج49، ص87 .
11) بحارالانوار، مجلسی، همان، ج49، ص88 .
12) همان، ص90 .
13) همان، ص89 - 90 .
14) عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، همان، ج2، ص183 - 184; بحارالانوار، مجلسی، همان، ج49، ص91 .
15) مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص407 .
16) همان .
17) مائده/54 . «نسبتبه مؤمنین متواضعند و در مقابل کافرین نیرومندند .»
18) الوافی بالوفیات، الصفدی، ج22، ص251 .
19) مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، همان، ج3، ص470 .
20) همان .
21) بحارالانوار، مجلسی، همان، ج49، ص99 .
منبع: ماهنامه مبلغان
کارنامه عملى وهابیت (1)
1. قتل و غارت وهّابیّان در منطقه نجد:
محمّد بن عبد الوهّاب با اعلام جهاد علیه مسلمانان به اتهام کفر، شرک و بدعت، اعراب بادیه نشین را تحریک کرد و به کمک ابن سعود، لشکرى فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنان را به عنوان غنایم جنگى غارت نمود(2). در این بخش به چند نمونه از کشتار بىرحمانه وهّابیّت که در منطقه نجد و اطراف ریاض انجام گرفته، اشاره مىکنیم.
الف: کشتار مسلمانان و قطع نخلها و غارت مغازهها:
ابن بشر عثمان بن عبد اللّه، مورخ آل سعود در باره آغاز دعوت وهّابیّت در منطقه نجد و کشت و کشتار مردم بىگناه به اتهام شرک مىنویسد:
عبد العزیز همراه با عدّهاى به قصد جهاد با اهل سرزمین «ثادق» حرکت کرد و آنان را به محاصره درآورد و بخشى از نخلستانهاى آنان را قطع کرد و تعدادى هم از مردان آنان را به قتل رساند(3). سپس عبد العزیز به قصد جهاد به سمت «خُرج» حرکت کرد و در منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را به کشت و مغازهها را که مملوّ از اموال بود، غارت کرد و آنگاه به سرزمین «نَعْجان»، «ثَرْمَدا»، «دُلَم» و «خُرْج» رفت و عدّهاى را کشت و شتران بسیارى به غنیمت گرفت(4).
ب: به آتش کشیدن محصولات زراعى:
ابن بشر در ادامه مىنویسد:
عبدالعزیز به قصد جهاد وارد «منفوحه» شد و محصولات زراعى آنان را به آتش کشید و بخش عظیمى از جواهرات، گوسفندان و شتران را به غنیمت گرفت و ده نفر را نیز کشت(5).
ج: سقط جنین زنان باردار:
لشکر عبد العزیز شبانگاه وارد منطقه «حَرْمه» شدند و پس از طلوع فجر به دستور عبد اللّه پسر عبد العزیز، تیراندازان به صورت دسته جمعى به طرف شهر تیراندازى کردند و صداى مهیب تیرها، شهر را به لرزه درآورد به گونهاى که بعضى از زنان حامله، سقط کردند و مردم به وحشت افتاده و شهر به محاصره درآمد و مردم شهر، نه توان مقاومت و نه امکان فرار از شهر را داشتند(6).
د: کشته شدن مردم ریاض در اثر گرسنگى و تشنگى:
ابن بشر در باره حمله وهّابیّت به ریاض مىنویسد:
ففرّ أهل الریاض فی ساقته الرجال والنساء والأطفال لا یلوى أحد على أحد، هربوا على وجوههم إلى البریّه فی السهباء قاصدین الخروج وذلک فی فصل الصیف، فهلک منهم خلق کثیر جوعا وعطشا(7)؛ اهل ریاض، همه مردان، زنان و کودکان با شنیدن حمله لشکر وهّابیّت از ترس و وحشت، پا به فرار گذاشتند، از آن جایى که این حمله در فصل تابستان بود، جمعیّت زیادى در اثر گرسنگى و تشنگى جان سپردند.
ه: کشتار فراریان:
ابن بشر در ادامه مىگوید:
فلمّا دخل عبد العزیز الریاض وجدها خالیه من أهلها إلاّ قلیلاً فساروا فی أثرهم یقتلون ویغنمون.
ثمّ إنّ عبد العزیز جعل فی البیوت ضبّاطا یحفظون ما فیها. وحاز جمیع ما فى البلد من الأموال والسلاح والطعام والأمتاع وغیر ذلک وملک بیوتها ونخیلها إلاّ قلیلاً(8)؛ وقتى عبد العزیز وارد ریاض شد دید جز اندکى از مردم، کسى در شهر نمانده، فراریان را دنبال کرد و عدّهاى را کشت و اموالى را که با خود داشتند به غنیمت گرفت.
و به شرطهها دستور داد از خانههاى خالى از صاحبانشان، محافظت کنند و آنگاه تمام اموال، اسلحهها، مواد غذایى و وسایل خانهها را به غنیمت گرفت و غالب خانهها و نخلستانها را به تصرّف خود درآورد.
و: کشتن مؤذن به جرم درود بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله :
زینى دحلان مفتى مکّه مکرمه مىنویسد:
ویمنعون من الصلاه علیه صلى اللّه علیه وسلم على المنابر، بعد الأذان؛ حتى أنّ رجلاً صالحا کان أعمى ، وکان موءذّنا وصلى على النبی صلى الله علیه وسلم بعد الأذان، بعد أن کان المنع منهم ، فأتوا به إلى ابن عبد الوهاب فأمر به أن یقتل فقتل، ولو تتبّعت لک ما کانوا یفعلونه من أمثال ذلک، لملأت الدفاتر والأوراق. وفی هذا القدر کفایه واللّه سبحانه وتعالى أعلم؛ وهّابىها از درود فرستان به پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] بر روى منابر و پس از اذان، ممانعت مىکردند، مرد صالح نابینایى که اذان مىگفت و پس از اذان به رسول اکرم[ صلىاللهعلیهوآله ] صلوات فرستاد، آن را نزد محمد بن عبد الوهّاب آوردند و او دستور داد مؤذن نابینا را به جرم درود بر حضرت، کشتند.
زینى دحلان در ادامه مىگوید: اگر مانند این کارهاى زشت وهّابىها را بخواهم بنویسم، دفترها مملوّ خواهد شد(10). با این که درود به پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله نص قرآن و دستور الهى است که مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما»(11). در آیه شریفه هیچگونه قید مکانى و زمانى براى درود به حضرت ذکر نشده یعنى هر وقت و هر کجا مىشود به پیامبر گرامى درود فرستاد.
2. کشتار بىرحمانه شیعیان کربلا:
کشتار وهّابیان در کربلاى معلّى در سال 1216، به راستى صفحه تاریخ را سیاه کرده و قلب هر خواننده را به درد مىآورد.
دکتر منیر عجلانى مىنویسد:
دخل اثنا عشر ألف جندی ولم یکن فی البلده، إلا عدد قلیل من الرجال المستضعفین لأن رجال کربلاء کانوا قد خرجوا یوم ذاک إلى النجف الأشرف لزیاره قبر الإمام أمیر الموءمنین یوم الغدیر، فقتل الوهّابیّون کل من وجدوهم، فقدر عدد الضحایا فی یوم واحد بثلاثه آلاف، وأما السلب فکان فوق الوصف ویقال أن مائتى بعیر حملت فوق طاقتها بالمنهوبات الثمینه(12)؛ دوازده هزار نفر سپاه وهّابیّان به فرماندهى سعود، فرزند عبد العزیز وارد کربلا شدند در حالى که بیشتر مردم کربلا به مناسبت عید غدیر به نجف اشرف به زیارت امیر المؤمنین[ علیهالسلام [رفته بودند و در شهر جز عدّه اندکى از پیرها و ناتوانها نمانده بودند.
سپاه وهّابیّان به هر کس که برخوردند، کشتند و آمار کشتهها به مرز سه هزار نفر رسید و اموال غارت شده از کربلا قابل وصف نبود و گفته مىشد که آن روز 200 شتر بار سنگین از کربلا به غارت بردند.
محمد قارى غروى در تاریخ نجف از مجموعه شیخ خضر، نقل مىکند:
وهّابیّان صندوق قبر حبیب بن مظاهر را که از چوب بود شکستند و سوزاندند و با آن در ایوان طرف قبله حرم، قهوه درست کردند. آنها مىخواستند صندوق قبر شریف حسین را هم بشکنند، اما چون داراى شبکههاى آهنین بود، توفیق نیافتند(13). شیخ عثمان بن بشر مورّخ دیگر وهابى که خود اهل نجد بوده مىنویسد:
گنبد روى قبر (سید الشهداء) را ویران ساختند، و صندوق روى قبر را که زمرّد، یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند، و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا، نقره و قرآنهاى نفیس یافتند غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند(14). صلاح الدین مختار که خود وهّابى است مىنویسد:
در سال 1216 امیر سعود با لشگر انبوهى از مردم نجد، عشایر جنوب، حجاز و دیگر نقاط به قصد عراق حرکت کرد. در ماه ذىقعده به کربلا رسید. او تمام برج و باروى شهر را خراب کرد و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار بودند، کشت و نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شد. آنگاه خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیّه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین لشگریان تقسیم نمود(15). شیخ عثمان نجدى از مورّخان وهّابى مىنویسد:
وهّابیان به صورت غافلگیرانه وارد کربلا شدند و بسیارى از اهل آنجا را در کوچه و بازار و خانهها کشتند؛ روى قبر حسین علیهالسلام را خراب کردند و آن چه در داخل قبّه بود به چپاول بردند و هرچه در شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآنهاى نفیس یافتند، ربودند. نزدیک ظهر در حالى که قریب به دو هزار نفر از اهالى کربلا را کشته بودند، از شهر خارج شدند(16). برخى مىنویسند: «وهّابیان در یک شب، بیست هزار نفر را به قتل رساندند»(17). میرزا ابوطالب اصفهانى در سفرنامه خود مىنویسد:
هنگام برگشت از لندن و عبور از کربلا و نجف، دیدم که قریب بیست و پنج هزار نفر وهّابى وارد کربلا شدند و شعار «اقتلوا المشرکین واذبحوا الکافرین»(18) سر مىدادند. آنان بیش از پنج هزار نفر را کشتند و زخمىها حساب نداشت، صحن مقدّس امام حسین علیهالسلام از لاشه کشتگان پر و خون از بدنهاى سر بریده شده، روان بود.
پس از یازده ماه بار دیگر به کربلا رفتم، دیدم که مردم، آن حادثه دل خراش را نقل مىکنند و گریه سرمىدهند بهگونهاى که از شنیدن آن، موها بر اندام راست مىشد(19).
3. حمله به نجف اشرف:
حمله وهّابىها به عراق از 1214 ه آغاز شد. چون در آن سال وهّابىها به نجف اشرف حمله نمودند، ولى عرب خزاعل جلو آنها را گرفتند و سیصد نفر از آنها را کشتند(20). در سال 1215 نیز گروهى براى انهدام مرقد مطهّر حضرت امیر علیهالسلام عازم نجف اشرف شدند که در مسیر با عدّهاى از اعراب درگیر شدند و شکست خوردند(21). در مدّت نزدیک به ده سال چندین بار حملات شدیدى به شهر کربلا و نجف انجام دادند(22). در سال 1216 وهّابیّان پس از کشتار بىرحمانه اهل کربلا و هتک حرمت حرم حسینى علیهالسلام با همان لشگر راهى نجف اشرف شدند، ولى مردم نجف بهسبب آگاهى از ماجراى کشتار و غارت کربلا و آمادگى دفاعى به مقابله برخواستند؛ حتّى زنها از منزلها بیرون آمدند و مردان خود را تشجیع و تحریک به دفاع کردند تا اسیر کشتار و چپاول وهّابیّان نشوند، در نتیجه سپاه وهّابىها نتوانستند به شهر نجف وارد شوند(23). در سال 1220 یا 1221 وهّابىها به سرکردگى «سعود» به نجف اشرف حمله بردند، ولى چون شهر داراى برج و بارو بود، و در بیرون نیز خندقى شهر را حفاظت مىکرد، به علاوه جمعى از مردم و طلاب علوم دینى در حدود دویست نفر تحت رهبرى شیخ جعفر نجفى (کاشف الغطاء) از مراجع اعلم عصر که خود مردى دلیر بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر بودند، کارى از پیش نبردند.
خانه شیخ جعفر کاشف الغطاء انبار اسلحه بود و او بر هر دروازه نجف و در هر برجى جمعى از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود.
شیخ حسین نجف، شیخ خضر شلال، و سید جواد عاملى صاحب مفتاح الکرامه و شیخ مهدى ملاکتاب از جمله علماى مدافع شهر بودند که از مردان بلند آوازه مىباشند.
قواى سعود در این حمله پانزده هزار وهابى جسور جنگجو بود. وهّابىها چندان که سعى کردند نتوانستند وارد شهر شوند، و مدافعان نجف با سرسختى دفاع مىکردند.
در یکى از روزها برخى از وهّابىها از دیوار شهر بالا آمدند و نزدیک بود شهر را اشغال کنند، ولى با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند، و عقب نشستند. در مدت محاصره نجف چون مدافعان از درون شهر و برج و باروها وهّابىها را زیر آتش داشتند، توانستند هفتصد نفر از آنها را به قتل رسانند. سرانجام سعود با بقیه نفراتش ناامید از نجف اشرف بازگشت.
اهالى نجف قبل از رسیدن قواى سعود، خزانه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام را به بغداد و از آنجا به کاظمین منتقل ساختند و در محزن آنجا به ودیعت نهادند، و بدین گونه از دستبرد آن قوم غارتگر وحشى مصون ماند.
ابن بشر مورخ نجدى راجع به حمله سعود به نجف در تاریخ نجد مىنویسد:
«در سال 1220 سعود با سپاه انبوهى از نجد و نواحى آن در بیرون شهر معروف در عراق (نجف اشرف) فرود آمد، و سپاه مسلمین (وهّابىها) را در اطراف شهر پراکنده ساخت، و دستور داد باروى شهر را خراب کنند.
چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقى عریض و عمیق برخورد کردند و نتوانستند از آن عبور کنند. در جنگى که میان طرفین روى داد در اثر تیراندازى از روى باروها و برجهاى شهر، جمعى از مسلمین (وهّابىها) کشته شدند. آنها نیز از شهر عقب نشستند، و به غارت نواحى اطراف پرداختند»(24). سعود در سال بعد یعنى 1222 نیز بار دیگر با بیست هزار جنگجوى جسور وهابى به نجف اشرف حمله برد، ولى چون دید مدافعان شهر به رهبرى کاشف الغطاء با توپ و تفنک آماده دفاع هستند نجف را رها ساخت، و به شهر «حله» روى آورد(25).
4. تخریب آثار بزرگان در مکه:
وهّابیون در سال 1218 پس از مسلط شدن بر مکّه تمام آثار بزرگان دین را تخریب نمودند. در «مُعَلّى» قبّه زادگاه پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم را و همچنین قبّه زادگاه على بن ابى طالب علیهالسلام و حضرت خدیجه و حتى ابوبکر را ویران و باخاک یکسان کردند.
آثار باستانى که در اطراف خانه خدا و بر روى زمزم را تخریب کرده و در تمام مناطقى که مسلط مىشدند آثار صالحین را نابود مىکردند و هنگام تخریب طبل مىزدند و به رقص و آواز خوانى مىپرداختند(26). رفاعى یکى از علماى بزرگ اهل سنّت کویت خطاب به علماى وهابى مىنویسد:
رضیتم ولم تعارضوا هدم بیت السیّده خدیجه الکبرى أمّ المؤمنین والحبیبه الأولى لرسول ربّ العالمین صلى اللّه علیه وآله، المکان الذی هو مهبط الوحی الأوّل علیه من ربّ العزّه والجلال، وسکتم على هذا الهدم راضین أن یکون المکان بعد هدمه دورات میاه وبیوت خلاء ومیضات، فأین الخوف من اللّه؟ وأین الحیاء من رسوله الکریم علیه الصلاه والسلام(27)؛ شما به تخریب خانه ام المؤمنین خدیجه کبرى اوّلین حبیبه پیامبر صلىاللهعلیهوآله رضایت دادید و هیچ عکس العمل نشان ندادید با این که آن مکان محل نزول وحى قرآن بود. و در برابر این جنایت سکوت انتخاب کردید و رضایت دادید که آن مکان مقدس به توالت و دستشویى مبدل شود. پس چرا از خدا نمىترسید؟ و از پیامبر کریم حیا نمىکنید؟
رفاعى در ادامه مىنویسد:
زادگاه رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم را ویران و به محل خرید وفروش حیوانات تبدیل شد که با تلاش افراد صالح و خیّر، از چنگال وهّابىها در آمد و به کتابخانه مبدّل گردید ... شما وهّابیان در این سالهاى اخیر تصمیم گرفتید نیّات شوم خود را از طریق تهدید و انتقام پیاده کنید، تمام تلاش خود را جهت نابودى محل ولادت رسول گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم به کار بستید، حتّى از شخصیّتها و علماء بزرگ سعودى مجوّز ویران کردن آن مکان مقدس را گرفتید، ولى ملک فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه کرد و شما را از این کار ننگین باز داشت.
این چه کار بى ادبانهاى است که از شما سر مىزند؟!
این چه بى وفایى است که در حق رسول گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم ! روا مىدارید در حالى که خداوند به وسیله آن حضرت، ما و شما و اجداد ما را از تاریکىهاى شرک به سوى نور اسلام هدایت فرمود؟!
بدانید که به هنگام مشاهده رسول گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم در کنار حوض، جز بىحیایى نصیب شما نخواهد شد. و به یقین بدانید که نتیجه شقاوت خود را در نابودى آثار پاک آن نبى مکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم که موجب رنجش گردیده است، مشاهده خواهید کرد(28). رفاعى در جاى دیگر مىنویسد:
آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنین و آل البیت را نابود کرده و قبر آمنه بنت وهب مادر گرامى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم را با بنزین به آتش کشیدید واثرى از آنها باقى نگذاشتید(29).
5. آتش زدن کتابخانههاى بزرگ:
دردناکترین چیزى که وهّابیّت مرتکب شد و آثار قبیح آن براى همیشه باقى است، آتش زدن کتابخانه بزرگ «المکتبه العربیّه» بود که بیش از 60 هزار عنوان کتاب گرانقدر و کم نظیر و بیش از 40 هزار نسخه خطّى منحصر به فرد داشت که در میان آنها برخى از آثار خطّى دوران جاهلیّت، یهودیان، کفّار قریش و همچنین آثار خطّى على علیهالسلام ، ابوبکر، عمر، خالد بن ولید، طارق بن زیاد و برخى از صحابه پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم و قرآن مجید به خطّ «عبد اللّه بن مسعود» وجود داشت.
و نیز در همین کتابخانه انواع سلاحهاى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و بتهایى که هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند «لات»، «عُزّى»، «مَناه» و «هُبَل» موجود بود.
«ناصر السعید» از قول یکى از مورّخان نقل مىکند که هنگام تسلط وهّابیان، این کتابخانه را به بهانه وجود کفریّات در آن به آتش کشیده و به خاکستر تبدیل کردند(30).
6. تصرف مدینه منوره:
سعود در سال 1220 یا 1221 در هجوم خود به مدینه پس از یکسال و نیم محاصره سرانجام آن شهر مقدّس را متصرّف شد. تمام اشیاء گران بهایى که در حرم پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود را غارت نمود. فقط از بیم عموم مسلمین از تعرّض به قبر مقدّس پیغمبر صلىاللهعلیهوآله خوددارى کردند.
آنها چهار صندوق مملوّ از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها را به غارت بردند. از جمله، چهار شمعدان زمرّدین بود که به جاى شمع، در آنها یک قطعه الماس شبنما و درخشنده بود، و حدود یک صد قبضه شمشیر با غلافهاى مصلاّ به طلاى خالص و مرصع به الماس و یاقوت با دستههایى از زمرّد و یَشْم که به هیچوجه نمىشد آنها را قیمت گذارى کرد(31). دریادار سرتیپ «ایّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نیروى دریایى در دولت عثمانى مىنویسد:
سعود بن عبد العزیز، پس از تصرّف مدینه منوّره، همه اهالى مدینه را در مسجد النبى گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اینگونه سخن آغاز نمود: هان اى مردم مدینه! براساس آیه شریفه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» دین و آیین شما امروز به کمال رسید، به نعمت اسلام مشرّف شدید، حضرت احدیّت از شما راضى و خشنود گردید، دیگر ادیان باطل نیاکان خود را رها کنید و هرگز از آنها به نیکى یاد نکنید، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهیز نمایید، زیرا همه آنها به آیین شرک درگذشتهاند(32).
پی نوشت:
(1) ر. ک: کتاب شناسى توصیفى تألیفات علماى شیعه در پاسخ به شبهات و کتابهاى اهل سنّت، که رساله کارشناسى ارشد دانش پژوه گرامى جناب آقاى طاهر عباس از کشور پاکستان است که این جانب (نگارنده) به عنوان استاد داورِ این رساله بودم و به حقّ از بهترین رسالههایى بود که در سالهاى اخیر مشاهده کردم.
(2) ر. ک: تاریخ نجد، فصل سوم غزوات،ص 95؛ تاریخ آل سعود، ج 1، ص 31 و تاریخچه نقد و بررسى وهّابىها، 13 ـ 76.
(3) «سار عبد العزیز رحمهالله غازیا بجمیع المسلمین وقصد بلد ثادق ونازلهم وحاصرهم ووقع بینهم قتال وقطع شیئا من نخیلهم فأقام على ذلک أیّاما، وقتل من أهل البلد ثمانیه رجال، وقتل من المسلمین ثمانیه رجال». عنوان المجد، ص 34.
(4) غزا عبد العزیز إلى الخرج فأوقع بأهل الدُلَم وقتل من أهلها ثمانیه رجال ونهبوا بها دکاکین فیها أموال، ثمّ أغاروا على أهل بلد نَعْجان وقتلوا عوده بن على ورجع إلى وطنه، ثمّ بعد أیّام سار عبد العزیز بجیوشه إلى بلد (ثَرْمَدا) وقتل من أهلها أربعه رجال وأصیب من الغزو مبارک بن مزروع. ثمّ إنّ عبد العزیز کرّ راجعا وقصد (الدُلَم) و(الخُرْج) فقاتل أهلها وقتل من فزعهم سبعه رجال وغنم علیهم إبلاً کثیرا. عنوان المجد، ص 43.
(5) غزا عبد العزیز منفوحه وأشعل فی زروعها النار؟! وأخذ کثیرا من حللهم وغنم منهم إبلاً کثیرا وقتل من الأعراب عشره رجال.» عنوان المجد، ص 43.
(6) أتوا بلاد حَرْمه فی اللیل وهم هاجعون . . . فلمّا انفجر الصبح أمر عبد اللّه على صاحب بُندق یثورها، فثوروا البنادق دفعه واحده فارتجتّ البلد بأهلها وسقط بعض الحوامل، ففزعوا وإذا البلاد قدضبطت علیهم ولیس لهم قدره ولا مخرج. عنوان المجد، ص 67.
(7) عنوان المجد، ص 60.
(8) همان.
(10) فتنه الوهابیه، ص 20.
(11) الأحزاب: 56.
(12) تاریخ العربیه السعودیه، ص 126.
(13) نزهه الغرى فى تاریخ النجف الغرى السرى، ص 52.
(14) عنوان المجد فى تاریخ نجد، ج 1، ص 121.
(15) تاریخ مملکه السعودیه، ج 3، ص 73.
(16) عنوان المجد فى تاریخ نجد، ج 1، ص 121، حوادث سال 1216.
(17) تاریخچه نقد و بررسى وهّابىها، ص 162.
(18) مشرکان را بکشید و کافران را ذبح کنید.
(19) مسیر طالبى، ص 408.
(20) وهابیان، ص 337.
(21) ماضى النجف وحاضرها، ج 1، ص 325.
(22) تاریخ المملکه السعودیّه، ج 1، ص 92.
(23) ماضى النجف وحاضرها، ج 1، ص 325.
(24) عنوان المجد فى تاریخ نجد، ج 1 ، ص 137.
(25) رجوع شوده به: مفتاح الکرامه، ج 5 ص512، مقدمه محقق توانا على دوانى بر کتاب فرقه وهابى سید محمد حسن قزوینى، ص 41.
(26) کشف الارتیاب، ص 27، به نقل از تاریخ «الجبرتى».
(27) نصیحه لإخواننا علماء نجد» ص 59. تألیف: یوسف بن السیّد هاشم الرفاعى، با مقدمه دکتر محمّد سعید رمضان البوطی.
(28) حاولتم ولا زلتم تحاولون وجعلتم دأبکم هدم البقعه الباقیه من آثار رسول اللّه صلى اللّه تعالى علیه وآله وسلم ألا وهی (البقعه الشریفه التی ولد فیها)، التی هُدمت، ثمّ جُعلت سوقا للبهائم، ثمّ حولها بالحیله الصالحون إلى مکتبه هی (مکتبه مکّه المکرّمه).
فصرتم یرمون المکان بعیون الشرّ والتهدید والانتقام، وتتربّصون به الدوائر وطالبتم صراحه بهدمه واستعدیتم السلطه وحرضّتموها على ذلک بعد اتّخاذ قرار بذلک من هیئه کبار علمائکم قبل سنوات قلیله (وعندی شریط صریح بذلک) غیر أنّ خادم الحرمین الشریفین الملک فهد العاقل الحکیم العارف بالعواقب تجاهل طلبکم وجمّده.
فیا سوء الأدب وقلّه الوفاء لهذا النبیّ الکریم الذی أخرجنا اللّه به وإیّاکم والأجداد من الظلمات إلى النور! ویا قلّه الحیاء منه یوم الورود على حوضه الشریف! ویا بؤس وشقاء فرقه تکره نبیّها سواء بالقول أو بالعمل وتحقّره وتسعى لمحو آثاره!. نصیحه لإخواننا علماء نجد، ص 60.
(29) هدمتم معالم قبور الصحابه وأمّهات المؤمنین وآل البیت الکرام رضی اللّه عنهم وترکتموها قاعا صفصفا وشواهدا حجاره مبعثره لا یُعلم ولا یُعرف قبر هذا من هذا؛ بل سُکب على بعضها البنزین فلا حول و لاقوّه إلاّ باللّه. ثمّ ذکر فی الهامش: قبر السیدّه آمنه بنت وهب أم الحبیب المصطفى نبیّ هذه الأمّه [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم ]. نصیحه لإخواننا علماء نجد: 38.
(30) ر.ک: کتاب تاریخ آل سعود، ج 1، ص 158، کشف الارتیاب، ص 55، 187، 324، أعیان الشیعه، ج 2، ص 7، الصحیح من سیره النبیّ الأعظم، ج 1، ص 81 و آل سعود من أین إلى أین، ص 47.
(31) فرقه وهابى و پاسخ به شبهات آنها، مقدمه على دوانى، ص 40.
(32) تاریخ وهّابیان، 107، تاریخ الوهّابیّه، چاپ مصر، ص 126.