پاسخ به شبهات و هابیون
نویسنده: سید محمد موسوی
در این مقاله سه پرسش و شبهه رایج از سوی وهابیان را، با اشاره به پاسخی کوتاه مورد توجه خوانندگان عزیز قرار داده و به دلیل رعایت اختصار، تفصیل آن را به فرصت های مناسب و کتاب های مرتبط واگذار می کنیم.
پرسش اوّل
یکی از سخنان وهابیان، این است: «شیعه، مشرک است؛ زیرا مرده پرست است و از مردگان درخواست کمک می نماید».
برای روشن شدن حقیقت، توجه خوانندگان ارجمند را به چند مطلب جلب می کنیم.
معنای شرک
در بعضی از کتاب های لغت آمده است: شرک، همان سهیم و شریک بودن در چیزی با دیگری یا دیگران است. در حقیقت انسان شریک، از چیزی سهم و نصیبی دارد؛ مانند این که شخصی دیگری را در سود خرید و فروش چیزی شریک خود قرار دهد.
نظر بزرگان وهابی درباره شرک
شیخ عبد العزیز بن باز- مفتی بزرگ و معروف وهابیان معاصر- می گوید:
«دعا، از مصادیق شرک است و هر کس در هر بقعه و مزاری از مزارهای زمین بگوید: یا رسول الله، یا نبی الله، یا محمد به فریادم برس، مرا یاری نما، مرا شفا بده و مانند این درخواست ها، با گفتن این سخنان برای خدا شریک در عبادت قرار داده و در حقیقت پیامبر یا آن شخص را عبادت نموده است...»(1).
وی در جای دیگر می گوید:
«آنچه از انواع شرک در کنار قبور انجام می گیرد، قابل توجه است! از باب نمونه: صدا زدن صاحبان قبرها، استغاثه به آنان، درخواست شفای بیماران، درخواست پیروزی بر دشمنان و مانند آن، همه این ها از انواع شرک اکبر است، که اهل جاهلیت به آن می پرداختند».(2)
در پاسخ می گوییم: شایسته است مفاهیم هر چیزی را از دیدگاه قرآن و روایات معتبر بسنجیم و آنها را معیار شناخت حق و باطل بدانیم.
1. مفهوم عبادت
بی شک پایه و اساس دعوت پیامبران الهی، «توحید» و نفی شرک و بت پرستی و «عبادت خداوند» بوده است. قرآن کریم در این باره آیات فراوانی دارد که به یک نمونه از آن اشاره می کنیم:
(وَ لَقَد بَعَثنَا فی کلِّ أمَّه رَّسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوتَ)؛(3) «ما در هر امتی رسولی فرستادیم که (به آنان بگویند:) خدای یکتای را بپرستید و از طاغوت دوری کنید».
آنچه مورد بحث و گفتگوی ما با وهابیان است، این است که معیار و میزان شرک و توحید چیست؟
البته این موضوع، بحث گسترده ای را می طلبد، بنابراین به چند نکته مهم بسنده کرده و بحث تفصیلی آن را به کتاب های مناسب واگذار می نماییم.
عبادت ازدیدگاه اسلام، ارکانی دارد که با بودن آنها، عبودیت و بندگی تحقق یافته و بدون آنها، مانعی نداشته و در حقیقت عبادتی در کار نیست:
1. کاری که انجام می شود، گویای خضوع و ذلّت آدمی در برابر کسی یا چیزی باشد.
2. انگیزه انسان برای انجام آن کار، اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت آن کسی یا آن چیز باشد.
بنابراین «نیت» نقش اساسی در تحقق عبادت دارد و هر نوع تواضع و فروتنی نسبت به غیر خدا را نباید عبادت بشماریم.
به بیان دیگر، هر جا که انسان کسی یا چیزی را در برابر خدای متعال مستقل شمرده و بدون «اذن الهی» در برابر او تواضع و خضوع و ذلت نشان دهد، مذموم و شرک آمیز است و نسبت به آن نهی شده است.
اما در جایی که توسل، فروتنی، کمک خواستن و مانند آن از غیر خداوند، با عدم اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت او، بلکه با اذن و عنایت خداوند باشد، اشکالی ندارد؛ و این کار نه تنها مذموم نیست، بلکه به آن سفارش شده است!
2. خضوع در برابر غیر خدا
اگر چه در لغت، «عبادت» را به معنای «اظهار تذلل» گرفته اند،(4) اما هر تواضع و خضوعی به طور مطلق و به هر شکلی از دیدگاه اسلام عبادت به شمار نیامده، بلکه در برخی از آیات نسبت به انجام آن سفارش شده است. از باب نمونه، قرآن به خصوع در برابر پدر و مادر دستور داده و می فرماید:
«بال های تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر!»(5)
نیز در جای دیگر می فرماید:
«خداوند گروهی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند؛ در برابر کافران، سرسخت و نیرومندند»(6).
افزون بر این، خداوند گاهی به کاری که نهایت خضوع در برابر دیگران است، دستور داده و به فرشتگان امر می کند که بر آدم سجده کنند! آن جا که می فرماید:
(و إذ قُلنا للملائکهِ اسجُدُوا لِآدمَ فسَجَدوا إلا إبلیسَ أبی و استکبرَ و کان من الکافرین)؛(7)
« (و یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد».
نیز در جای دیگر از سجده نمودن فرزندان یعقوب به یوسف (علیه السلام) یاد نموده، ولی از آن نکوهش نکرده است! آنجا که می فرماید: «همه برای یوسف به سجده افتادند».(8)
اگر در حقیقت و واقع، این نوع تعظیم و احترام ها «عبادت» و «شرک» به شمار می آمد، چگونه خداوند متعال به آن امر می نمود؟!
3. توسل
کمک خواستن از غیر خدا و توسل- که خود نوعی تمسک به وسیله است- در قرآن و روایات به آن دعوت شده است؛ توسل به واجبات دینی، به اسما و صفات خدا، به قرآن کریم، به دعای مؤمنان، به دعای پیامبر بزرگ اسلام و به شخص وی- چه در زمان حیات و چه پس از رحلتش- و مانند آن، هر کدام دلیل قرآنی یا روایی دارد که در این جا به حدیثی که گروهی از بزرگان اهل سنت آورده اند و آن را حدیث صحیحی دانسته اند، بسنده می کنیم.
عثمان بن حنیف گوید: نابینایی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدن و گفت: دعا کن خدا، مرا شفا دهد. حضرت فرمود: اگر بخواهی دعا می کنم و اگر بخواهی و بتوانی صبر کنی، برایت بهتر است.
وی گفت: خدا را بخوان، دعا کن! آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وضوی نیکو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و پس از آن چنین دعا کن:
«پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به واسطه پیامبرت «محمد» که پیامبر رحمت است، به سوی تو روی می آورم. ای محمد! من به وسیله تو، به پروردگارم روی آورده ام تا حاجتم برآورده گردد. پروردگارا! شفاعت او را در حق من پذیرا باش!»
ابن حنیف می گوید: ما هنوز در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که آن پیرمرد بر ما وارد شد، گویا اصلاً نابینا نبوده است!(9)
در این ماجرا و حدیث می بینیم که پیامبر بزرگ اسلام، چگونه به او می آموزد که به خود آن حضرت و صفات برجسته اش توسل جوید و از خدا حاجت خود را بطلبد!
جالب این است که این جریان بار دیگر در زمان عثمان بن عفان، تکرار شده و چنین آورده اند:
مردی در دوران حکومت عثمان چند بار برای انجام کاری نزد وی رفت و نتیجه ای نگرفت، روزی عثمان بن حنیف را دید و ماجرای خود را با او در میان گذاشت، وی گفت: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:
«پروردگارا! من تو را می خوانم و به وسیله «محمد» پیامبر رحمت به تو روی می آورم. این محمد! من به وسیله تو، به پروردگارت روی آوردم تا حاجتم برآورده گردد...»
او این کار را انجام داد و نزد خلیفه رفت و حاجتش برآورده شد، آن گاه با عثمان بن حنیف دیدار نمود و پرسید: سند این دعای تو چیست؟ وی گفت: من با گروهی در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که مردی نابینا وارد شد و در خواست دعا کرد؛ حضرت همین کاری را که به تو گفتم، به او آموخت و نتیجه گرفت.(10)
اکنون باید گفت: درخواست دعا از میت، سودمند است و «پرستش» به شمار نمی آید و این که وهابیان گفته اند: «درخواست از زنده جایز است و پرستش نیست، اما درخواست از میت شرک است؛ زیرا که او قادر بر انجام کاری نیست»، این سخن صحیح نیست و ما آن را نمی پذیریم؛ زیرا باید گفت: اولاً اولیای الهی از حیات و زندگی برزخی برخوردارند، ک این مطلب را در پاسخ به سؤال دوم توضیح داده ایم؛ ثانیاً معیار و ملاک برای پرستش و توحید و شرک، زنده یا مرده بودن شخص درخواست شونده نیست، بلکه ملاک این است که هر جا کمک خواستن از غیر خدا- خواه انسان و خواه چیز دیگر- با این اعتقاد باشد که او به طور مستقل ما را یاری می کند، این عمل «شرک» به شمار می آید، اما اگر با این اعتقاد باشد که او ما را با اذن الهی و در پرتو نیروی خدادادی یاری می کند، چنین کاری شرک نیست و با توحید سازگار است.
به هر روی، کمک خواهی و توسل در سیره اصحاب و دیگران نیز به چشم می خورد؛ مانند: توسل عبدالمطلب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران شیرخوارگی حضرت، توسل ابوطالب به آن حضرت در کودکی، توسل یهود مدینه به حضرت پیش از بعثت، توسل مردم مدینه به آن جناب هنگام قحطی، توسل عمر به آن حضرت، توسل ابوبکر به پیامبر پس از رحلتش، توسل بلال به قبر پیامبر و دیگر مواردی که در کتاب های اهل سنت آمده است.
جا دارد به آنان که خود را از «سلفیه» و پیروان سلف می دانند، گفته شود: چرا در توسل و شفاعت و کمک خواهی از زندگان و درگذشتگان، به سیره سلف و اصحاب عمل نمی کنید و مخالفان خود را به «شرک» متهم می نمایید؟!
پرسش دوم
یکی دیگر از شبهه های وهابیان، این است که: «مردگان، دستشان از دنیا کوتاه است؛ چرا با آنان ارتباط برقرار می نمایید؟».
در پاسخ می گوییم: بی تردید انسان از دو جزء ترکیب شده است: جسم و جان؛ آنچه معیار و ملاک ارج نهادن به افراد و میزان تبادل اطلاعات و تعامل سازنده است، همان روح و جان آدمی است که سبب تکامل و رشد و تعالی بشر است! اکنون جای این پرسش است:
آیا مرگ، پایان زندگی انسان است؟ قرآن در این باره چه می گوید؟
باید گفت: قرآن نه تنها روح انسان را باقی دانسته، بلکه از زنده بودن شهیدان سخن به میان آورده است:
(وَ لا تَقُولُوا لمن یقتلُ فی سبیل الله أمواتٌ بل أحیاءٌ وَ لکن لا تشعرون)؛(11) «و به آنها که در راه خدا کشته می شوند، مرده نگویید؛ بلکه آنان زنده اند ولی شما احساس نمی کنید».
(لا تحسَبَنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاءٌ عند ربِّهم یرزقونَ * فرحینَ بما آتاهُم الله من فضله و یستبشرون بالّذین لم یلحقُوا بِهِم من خلفهم ألا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون) ؛(12)
«هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگان اند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. آنها به خاطر نعمت های فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحال اند! و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهیدان آینده) خوش وقت اند؛ (زیرا مقامات برجسته آنان را در آن جهان می بینند و می دانند) که نه ترسی بر آنهاست، و نه غمی خواهند داشت».
بنابراین مرگ و شهادت، دریچه ای است به سوی یک زندگی نوین، و انسان به جهانی جدید و برتر از جهان ماده و طبیعت گام می نهد و چنین نیست که آدمی با مرگ، نابود و فانی گردد.
برای بقای نفس و روح انسان پس از مرگ او، دلایل قرآنی و فلسفی و تجربه های مفیدی وجود دارد که ما را به یقین می رساند و در این مختصر جای بحث گسترده نیست.
اکنون که روشن شد انسان دارای حیات برزخی است، موضوع مهم آن است که نوعی ارتباط میان ما و برزخیان وجود دارد و آنان سخنان ما را می شنوند! در این باره نیز آیاتی از قرآن، از وجود رابطه بین ما و کسانی که در جهان برزخ به سر می برند، پرده بر می دارد.
یکی از آیاتی که از ارتباط بشر با گذشتگان خبر می دهد، جریانی است که در سوره اعراف آمده و از گفتگوی صالح پیامبر با قوم خود پس از هلاکت آنان، چنین یاد نموده است:
(فَعقَروا النّاقه وَ عتوا عن أمرِ رَبِّهم وَ قالوا یا صالحُ ائتنا بما تَعِدُنا إن کنتَ من المرسلین* فأخذتهُمُ الرّجفه فأصبحوا فی دارهم جاثمین* فتولّی عنهم و قال یا قوم لقد أبلغتکم رساله ربّی و نصحت لکم و لکن لا تحبّون النّاصحین)؛(13)
«سپس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر پیچیدند و گفتند: ای صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستی، آنچه را که ما را به آن تهدید می کنی، بیاور! سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان، (تنها) جسم بی جانشان در خانه هایشان باقی مانده بود. صالح از آنان روی بر تافت و گفت: ای قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم، ولی شما خیر خواهان را دوست نمی دارید».
از آیات فوق به این موضوع می رسیم که قوم صالح نخست از او درخواست عذاب الهی نمودند، پس از آن دچار عذاب و نابودی شدند، حضرت صالح (علیه السلام) ایشان را پس از مرگشان مورد خطاب قرار داد و فرمود: من پیام های خداوند را به شما ابلاغ کردم، ولی شما نصیحت گویان را دوست نمی دارید.
بنابراین حضرت صالح (علیه السلام) با ارواح مردم نافرمان زمان خود، به طور جدی سخن گفته و از این خبر می دهد که آنان سخت در دشمنی و لجاجت با حق فرو رفته بودند!
دیگر از آیاتی که از ارتباط با برزخیان خبر می دهد، آیه ای است که به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
( وَ سئل من أرسلنا من قبلکَ من رُسُلنا أجعلنا من دون الرّحمن آلهه یعبدون)؛(14) «از پیامبران پیشین بپرس: آیا غیر از خداوند رحمان، معبودانی برای پرستش قرار دادیم؟!»
ظاهر این آیه نیز می رساند که پیامبر اسلام می تواند با پیامبران گذشته که در جهان برزخ به سر می برند، سخن گفته و با آنان ارتباط برقرار نماید.
سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کشته شدگان «بدر»
مطلب جالب و قابل توجه در موضوع مورد بحث، فرازی روشن و تردید ناپذیر از تاریخ درباره جنگ بدر است.
هنگامی که کافر قریش در جنگ بدر، هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده و پا به فرار نهادند و جنگ به پایان رسید، پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد کشته های مشرکان را در چاهی بریزند. پس از آن که آنان را در چاه انداختند، آن حضرت نزد چاه آمد و به آنها چنین گفت:
«یا أهل قلیب هل وجدتم ما وعدکم ربُّکم حقّاً؟ فإنی قد وجدت ما وعدنی ربّی حقّاً...؛ ای عتبه، ای شیبه، ای امیه، ای ابوجهل و ... آیا آنچه را پروردگارتان وعده داده بود، حق و پا برجا یافتید؟! من آنچه را پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقیقت یافتم!»
این جا بود که گروهی از مسلمانان به حضرت عرض نمودند: آیا با کسانی که مرده اند سخن می گویی و آنان را صدا می زنی؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «شما از آنان شنواتر نیستید، لکن آنان قدرت بر جواب ندارند».(15)
برخی از مورخان نوشته اند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام گفتگو با کشته شدگان قریش چنین فرمود:
«چه بستگان بدی برای پیامبر بودید! مرا تکذیب کردید، در حالی که دیگران مرا تصدیق نمودند؛ مرا از زادگاهم بیرون کردید، در حالی که دیگران پناهم دادند؛ با من به جنگ و ستیز برخاستید، ولی دیگران یاری ام نمودند. آیا آنچه را که پروردگار وعده کرده بود، حق و پا بر جا یافتید؟!».
با توجه به آنچه آوردیم، امکان ارتباط با گذشتگان و اولیای الهی ثابت می شود و راه را برای توسل، شفاعت خواستن و استمداد از آنان می گشاید.
ارتباط با ارواح اولیای الهی بعد از رحلت و استمداد از آنان، به هنگام بروز مشکلات، موضوعی است که در کتب اهل سنت نیز آمده و در سیره و روش اصحاب و مسلمانان وجود داشته است. به دو نمونه از آن اشاره می کنیم: 1. ابن حجر می گوید: ابن ابی شیبه به سند صحیح از مالک دینار چنین نقل کرده است: «در زمان عمر، قحطی برای مردم پیش آمد، شخصی کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به وی استغاثه نمود و گفت: ای رسول خدا! برای امت خویش باران طلب کن! زیرا آنان هلاک شدند».(16)
2. نیز به سند صحیح نقل شده است:
«قحطی شدیدی در مدینه رخ داد، مردم از آن وضع نزد عایشه شکایت نمودند؛ عایشه گفت: به سراغ قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته و از آن جا دریچه ای باز کنند تا سقفی میان قبر و آسمان نباشد. آنان چنین کردند و پس از آن، به قدری باران آمد که سبزی ها رشد نمود و شتران چاق شدند».(17)
اما این که آن بزرگان و اولیای الهی به هر توسل و استمدادی پاسخ مثبت می گویند یا نه؟ این به شرایط درخواست کننده و موضوع مورد درخواست بستگی دارد. بدون تردید گاهی کمک خواستن ها، اثر بخش بوده به طوری که آثار آن را در کتاب های تاریخی یادآوری نموده اند؛ و ما نیز در زمان خود آثار و برکات این توسل ها و استمدادها را به روشنی مشاهده می کنیم.
اکنون از مخالفان می پرسیم: آیا شما دلیل عقلی یا نقلی بر امتناع ارتباط با در گذشتگان و برزخیان و بی اثر بودن آن دارید؟ اگر ندارید، چرا آن را انکار می کنید؟!
پرسش سوم
مورد دیگر از شبهه های وهابیان، این است: «چگونه پیشوایان و امامان شیعه، «علم غیب» داشتند و با این حال، زهر و سم را می خوردند، آیا این، نوعی خودکشی و هلاکت نفس نیست؟!».
نخست برای پاسخ، این مطلب را بیان می کنیم که «علم غیب» را به دو معنا گرفته اند:
1. علم غیب ذاتی؛ مقصود از آن، دانشی است که از درون یک موجود سرچشمه گرفته و اکتسابی نیست و حد و مرزی برایش وجود ندارد.
این نوع از علم غیب، ویژه خداست و هیچ موجودی در این علم همتای وی نیست؛ زیرا هر چه دیگران دارند، از اوست و جز او همه فقیر در ذات خویش اند.
2. علم غیب لدنّی؛ یعنی اینکه هرگاه اراده الهی- بنا بر مصلحت- بر این تعلق بگیرد که انسان والایی را از پس پرده غیب آگاه سازد، این امر شدنی است و کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد!
به همین جهت در قرآن کریم می فرماید:
(عالِمُ الغیبِ فلا یُظهِرُ علی غیبهِ أحداً* إلاّ منِ ارتضی من رسولٍ فإنّهُ یسلُکُ من بین یدیه وَ من خلفه رصداً)؛ (18) «خدا دانای غیب است، هیچ کس را از غیب خویش آگاه نمی سازد جز پیامبرانی که خود برگزیده است».
بر این اساس می بینیم که حضرت نوح (علیه السلام)، حضرت یعقوب (علیه السلام) و حضرت مسیح (علیه السلام) از غیب خبر می دهند، پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از حادثه های مهمی خبر می دهد، مانند: خبر از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) به دست بدبخت ترین انسان ها، خبر از مرگ ابوذر در تنهایی، و حضرت علی (علیه السلام) نیز در نهج البلاغه، بسیاری از حوادث آینده را پیش گویی نموده، که نشانگر آگاهی وی از اسرار غیب است! مانند: مذمت اهل بصره پس از فتح بصره، و خبر از غرق شدن شهر بصره و عذاب الهی نسبت به آن، (19) و موارد فراوان دیگری که در تاریخ ثبت شده و سپس به وقوع پیوسته است.
نیز کمیل بن زیاد به حجاج جنایتکار گفت: امیر مؤمنان علی (علیه السلام) به من خبر داد که تو قاتل من هستی.(20)
در کتاب فضائل الخمسه، روایات فراوانی از کتاب های اهل سنت درباره گستردگی علم علی (علیه السلام) نقل شده است.(21)
چنان که قرآن از زبان حضرت مسیح (علیه السلام) نقل می کند که به قوم خود گفت:
(أُنَبِّئُکم بما تأکلون و ما تدّخرون فی بیوتکم)(22) «من به شما خبر می دهم که چه می خورید و چه چیزهایی را در خانه ذخیره می کنید».
بنابراین، واقعیت و حقیقت این است که رسولان الهی و امامان معصوم (علیهم السلام) از غیب آگاهی دارند و این موضوع در روایات ما آمده است و تردیدی در آن نیست؛ به همین جهت شیعه به آن اعتقاد دارد.
اکنون برای پرسش بالا، چند پاسخ گفته اند که برخی از آن ها را می آوریم:
1. علم غیب، تکلیف آور نیست
هر چند امامان شیعه، دارای علم غیب بوده و نسبت به رخدادهای گذشته و حال و آینده آگاهی داشته اند، اما این آگاهی برای آنان «تکلیف آور» نیست و باید مانند سایر افراد بشر بر اساس «علم عادی» زندگی کنند. بنابراین اگر چیز نوشیدنی یا میوه ای را پیش روی امام (علیه السلام) بگذارند و کسی به وی خبر ندهد که این خوردنی یا نوشیدنی مسموم است، حضرت با آن چیز به شکل عادی برخورد نموده و ممکن است از آن تناول کند گرچه از نظر علم غیب، به مسموم بودن آن آگاه باشد؛ زیرا این آگاهی، برای او تکلیف آور نیست.
به همین دلیل است که امام علی (علیه السلام) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان به سوی مسجد می رود، امام مجتبی (علیه السلام) به هنگام افطار از نوشیدنی مسموم می آشامد و امام رضا (علیه السلام) از میوه زهرآلود تناول می نماید!
اکنون اگر کسی بپرسد: چرا آنان به «علم غیب» خود، ترتیب اثر نمی دادند و براساس آن تکلیفی نداشتند، در پاسخ، دو مطلب را ذکر کرده اند:
الف) عمل کردن بر اساس علم غیب، با حکمت و فلسفه بعثت پیامبران و نصب امامان سازگاری ندارد؛ زیرا زندگی آنان در این صورت با زندگی افراد عادی متفاوت خواهد بود و دیگر نمی توانند برای دیگران «الگو» باشند، بدین معنا که مردم به بهانه این که آنان علم ویژه ای دارند و براساس آن عمل می کنند، از پیروی نمودن نسبت به اولیای الهی سر باز خواهند زد!
ب) جریان امور در نظام هستی، بر اساس نظام «اسباب و مسببات» است که به صورت طبیعی و با علم عادی در زندگی بشر هماهنگ شده است. بنابراین اگر کسی براساس علم غیب رفتار کند، موجب اختلال در نظام هستی است؛ به همین جهت انبیا و امامان برای درمان بیماری خود، از علم غیب بهره نمی بردند و به شکل عادی و طبیعی مسایل زندگی را دنبال می کردند، مگر در موارد خاص.
2. علم غیب بالفعل و شأنی
پاسخ دوم که برخی گفته اند، این است: علم غیب در اولیای الهی بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی هرگاه بخواهند و چیزی را اراده کنند، خداوند آنان را به آن آگاه می کند!
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
«اذا أراد الامام أن یعلم شیئا أعلمه الله بذلک؛ هرگاه امام اراده کند چیزی را بداند، خدا او را نسبت به آن چیز آگاه می سازد».(23)
به بیان دیگر می توان گفت: آگاهی پیامبر و امامان (علیهم السلام) از غیب، بسان کسی است که نامه ای را به او بدهند و او بتواند هرگاه بخواهد، نامه را بگشاید و از تمام محتوای آن با خبر گردد؛ یا فرازی از آن را بخواند و فراز دیگری را نخواند.
بنابراین هر جا که اولیای الهی دچار حوادث ناگوار و مصیبت شده اند، نخواسته اند یا خداوند اجازه نداده از غیب آگاه شوند و به شکل عادی رفتار نموده و از آن حادثه آگاه نبوده اند؛ تا این ندانستن، آزمایشی برای آنان و سبب تکامل باشد؛ مانند: جریان «لیله المبیت» و خوابیدن حضرت علی (علیه السلام) در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام هجرت، که وی نمی دانست فردا صبح چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا به شهادت می رسد یا جان او سالم خواهد ماند؟!
بدیهی است اگر از راه علم غیب می دانست که آسیبی به او نخواهد رسید، این واقعه چندان فضیلتی به شمار نمی آمد.
گزینش شهادت و تکلیف
پاسخ دیگر این است که: گاهی گزینش شهادت در راه خدا و انتخاب مرگ سرخ، یک تکلیف الهی است؛ اولیای الهی در برابر مشیت و خواست خدا، تسلیم محض بوده و به استقبال آن می رفته اند. به همین جهت، حضرت حسین بن علی (علیه السلام) راه کربلا را پیش می گیرد، با اینکه می داند کشته می شود؛ چرا که شهادت، یک تکلیف برای اوست تا مردم را نسبت به ماهیت ضد اسلامی امویان آگاه سازد و اسلام را با خون خود آبیاری نماید.
در زمان های دیگر نیز تلاش های فرهنگی و مبارزه امامان با حاکمان جور، زمینه کوشش آن ستمگران را برای مسموم نمودن آن اولیای الهی فراهم ساخت؛ به همین جهت انتخاب چنین مرگی (شهادت) برای ایشان یک تکلیف بود، همانند تکلیف جهاد در میدان نبرد با دشمنان اسلام و جانبازی در راه حق و حقیقت و یا رفتن روی «میدان مین» توسط رزمندگان با آگاهی و عشق کامل!
آری، وقتی تقدیر چنین است که روزی و با وسیله ای، اجل فرا رسد و عمر آدمی پایان پذیرد، چه چیزی زیباتر از این که انسان خود را به دست «قضا و قدر الهی» سپرده، برای مرگی خداپسندانه آماده کند و به سوی محبوب، عاشقانه پرواز نماید؟!
پی نوشت ها :
1- مجموع فتاوی بن باز، ج2، ص 549.
2- همان، ص 522.
3- نحل/ 36.
4- ر. ک: مفردات راغب، واژه «عبد».
5- اسراء/ 24.
6- مائده/ 54.
7- بقره/ 34.
8- یوسف/100
9- سنن ترمذی، ج5، رقم 3578؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 441، رقم 1385؛ مسند احمد، ج4، رقم 8138.
10- معجم طبرانی، ج9، ص 30، رقم 8311.
11- بقره/ 154.
12- آل عمران/ 169 و 170.
13- أعراف/ 79-77.
14- زخرف/ 45.
15- ر. ک: صحیح بخاری، ج5، ص 97 و 98 (جنگ بدر)؛ صحیح مسلم، ج4، ص 77؛ سنن نسائی، ج4، ص 89؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص 131؛ بحار الانوار، ج19، ص 346.
16- فتح الباری، ج2، ص 495.
17- سنن دارمی، ج1، ص 43.
18- جنّ/ 26 و 27
19- نهج البلاغه، خطبه 13.
20- الاصابه، ابن حجر، ج5، ص 325.
21- فضائل الخمسه، آیت الله فیروز آبادی، ج2، ص 253-231.
22- آل عمران/ 49.
23- بحار الانوار، ج26، ص 57، ح120.
منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره87.
وهابیت و تخریب قبور متبرکه
بیانیه علمای مکه و نجد
علمای مکه در راس آنها، شیخ عبدالقادر شیبی کلیددار خانه کعبه، به دیدن ابنسعود آمدند، ابن سعود سخنانی ایراد کرد و در ضمن آن از دعوت محمد بن عبدالوهاب یاد کرد و اظهار داشت که احکام دینی ما، طبق فقه احمد بن حنبل است، حال اگر این سخنان در نزد شما پذیرفته است، بیایید تا برای عمل کردن به کتاب خدا و سنتخلفای راشدین با یکدیگر بیعت کنیم. همه با او بیعت کردند.
سپس یکی از علمای مکه، از ابن سعود درخواست کرد که مجلسی ترتیب بدهد تا علمای مکه و نجد در اصول و فروع به مباحثه بپردازند، وی این پیشنهاد را پذیرفت و در روز یازدهم جمادی الاولی، پانزده نفر از علمای مکه و هفت نفر از علمای نجد، اجتماع کردند و مدتی باهم بحث کردند و در پایان بیانیهای از طرف علمای مکه صادر شد، مبنی بر این که در پارهای از مسائل اصولی، میان علمای مکه و علمای نجد، موافقت گردید، از جمله این که هرکس میان خود و خدا واسطه قرار دهد، کافر است و تا سه بار توبه داده میشود و اگر توبه نکرد، باید کشته شود. دیگر ساختمان بر روی قبور و چراغ روشن کردن در اطراف قبور و نماز خواندن در کنار آنها حرام است. و نیز اگر کسی خدا را به جاه و مقام کسی بخواند، مرتکب بدعتشده و بدعت در اسلام حرام است.(1)
ویران ساختن مقابر و مشاهد حجاز به وسیله وهابیان
وقتی که وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند، چنان که این کار را یکبار دیگر نیز انجام داده بودند و هنگامی که وارد مکه شدند، قبههای قبرهای عبدالمطلب جد پیامبرصلی الله علیه وآله و ابوطالب عموی پیامبر و خدیجه امالمؤمنین (همسر اول پیامبر) و همچنین بنای زادگاه پیامبر و فاطمه زهراعلیها السلام را با خاک یکسان نمودند.
در جده قبه قبر حوا را ویران ساختند و بهطور کلی تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده و طائف و نواحی آنها از بین بردند و زمانی هم که مدینه را محاصره کرده بودند، مسجد و مزار حمزه و مقبره شهدای احد را که بیرون شهر بود، خراب کردند.
مرحوم علامه امین مینویسد:
«و شایع است که آنها گنبد مرقد مطهر نبوی را هم به توپ بستند، اما خود وهابیها منکر چنین چیزی هستند. چون این خبر به گوش ملت ایران رسید، سخت دچار نگرانی شد و علما و بزرگان اجتماع کردند و این پیشآمد را امری بزرگ تلقی نمودند و ما در دمشق از یکی از علمای بزرگ خراسان و از شهر مقدس مشهد تلگرافی دریافت نمودیم که طی آن حقیقت قضیه را از ما سئوال کرده بودند، سپس دولت ایران گروهی را برای تحقیق به حجاز اعزام داشتند، تا از حقیقت ماجرا دولتخویش را مطلع سازند.(2)
پس از تسلط وهابیها بر مدینه منوره قاضی القضات وهابیها، شیخ عبدالله بنبلیهد در ماه رمضان 1344 از مکه به مدینه آمد و اعلامیهای صادر نمود و ضمن آن از اهل مدینه سئوال کرد که درباره خراب کردن قبهها و مزارات چه میگویند؟ بسیاری از مردم از ترس جوابی ندادند و بعضی از آنان خراب کردن را لازم دانستند و متن سئوال و جواب را منتشر ساخت».
مرحوم علامه سید محسن امین در این باره مینویسد:
«مقصود شیخ عبدالله ز این سئوال استفتاء حقیقی نبود، زیرا وهابیها در وجوب خراب کردن تمام قبهها و ضریحها حتی قبه روی قبر پیامبرصلی الله علیه وآله هیچ تردیدی ندارند، این 2قاعده و اساس مذهبشان میباشد و سئوال مزبور تنها برای تسکین خاطر مردم مدینه بود».
بعد از سئوال مذکور، آنچه در مدینه و اطراف آن گنبد و ضریح و مزار بود، ویران ساختند از جمله گنبدهای ائمه مدفون در بقیع که عباس عموی پیغمبرصلی الله علیه وآله نیز در آن مدفون بود و دیوارها و صندوق روی قبور، همه را خراب کردند، همچنین گنبدهای عبدالله پدر پیامبرصلی الله علیه وآله و آمنه مادر آن حضرت و نیز گنبدها و قبور زوجات پیامبرصلی الله علیه وآله و گنبد عثمان بن عفان و اسماعیل بن جعفر الصادقعلیه السلام و مالک پیشوای مذهب مالکی را ویران ساختند، خلاصه سخن این که در مدینه و اطراف و در ینبع قبری باقی نگذاشتند».(3)
باز مینویسد:
«وهابیها از ترس نتیجه کارشان از خراب کردن گنبد و بارگاه رسول اکرمصلی الله علیه وآله خودداری کردند و گرنه آنان هیچ قبر و ضریحی را استثناء نکردهاند، بلکه قبر پیامبر از جهت آن که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از نظر آنها اولی به خرابی است، اما آنچه که پادشاه سعودی اظهار داشته که «ما قبر پیامبر را محترم میدانیم» بدون شک چنین کلامی برخلاف عقائد آنهاست و این سخن را جز برای مصلحت و جلوگیری از تحریک عواطف جهان اسلام، بر ضدشان، نگفته است و اگر از این نظر خاطر جمع میشدند، حتما قبر پیامبرصلی الله علیه وآله را نیز ویران میساختند، بلکه نخست و پیش از سایر مزارات آنجا را خراب مینمودند.
چون این عمل زشت وهابیان در حجاز و آنچه را که نسبتبه قبور ائمه بقیع کرده بودند، به گوش مسلمانان در نقاط مختلف جهان رسید، این جنایت را بزرگ شمردند و در محکومیت آن، تلگرافهائی از عراق و ایران و سایر کشورها به ابن سعود مخابره شد و به عنوان اعتراض درسها و نماز جماعتها تعطیل گشت و مجالس سوگواری تشکیل گردید.(4)
مطلبی که بیشتر موجب نگرانی شد، انتشار این موضوع بود که گنبد روی قبر مطهر پیامبرصلی الله علیه وآله را نیز به گلوله بستهاند (و حتی قبر مقدس را خراب کردهاند) اما بعدا معلوم شد این خبر صحت نداشته خود وهابیها هم آن را انکار کردند».
جابری انصاری در کتاب «تاریخ اصفهان» در ضمن وقایع سال 1343 هجری به داستان حمله وهابی به حجاز و ویران ساختن قبور اشاره میکند و مینویسد:
«ضریح پولادی که حاج امین السلطنه در سال 1312 ه دستور داد در اصفهان دو سالی ساختند، برداشتند (از روی قبور ائمه بقیع) و چون وهابیها خواسته بودند وارد مرقد مقدس ختمی مرتبتشوند، یکی از آنان، این آیه را خوانده بود: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی...» لذا از آن جسارت گذشتند.(5)
بمباران مدینه و انعکاس آن در ایران و سایر ممالک اسلامی
مؤلف کتاب «تاریخ بیستساله ایران» حسین مکی، زیر عنوان فوق مینویسد:
«تقریبا در اوایل شهریور 1304 برابر اوایل صفر 1343 در نتیجه محارباتی که بین طائفه وهابیها (ابن السعود ملک نجد و حجاز) که بعدها به نام کشور عربی سعودی موسوم گردید، و صاحب الاحساء و ملک حسین شریف مکه و مدینه روی داد، برخی از شهرهای مکه و مدینه بمباران گردید و پس از تصرف مدینه شهر مزبور نیز از طرف قوای ابن السعود بمباران شد، بعضی از مقابر صحابه و مساجد و مقابر ائمه شیعه ویران گردید.
خبر این بمباران در عالم اسلام و مخصوصا عالم تشیع صدای عجیبی کرد و عواطف مذهبی مردم را سخت تحریک نمود، از تمام نقاط ایران تلگرافاتی به علمای تهران شد و علمای مرکز نیز جلساتی تشکیل داده و در اطراف این موضوع به مذاکره و بحث پرداختند.
سردار سپه نیز در این زمینه بخشنامه زیر را صادر نمود:
«متحد المآل تلگرافی و فوری است. عموم حکام ایالات و ولایات و مامورین دولتی.
به موجب اجبار تلگرافی از طرف طائفه وهابیها اسائه ادب به مدینه منوره شده و مسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیم بینهایت مشوش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثره میباشد، عجالتا با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز تصمیم گرفته شده است که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیهداری یک روز تمام مملکت تعطیل عمومی شود، لهذا مقرر میدارم عموم حکام و مامورین دولتی در قلمرو ماموریتخود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزاداری اعلام نمایند.
ریاست عالیه کل قوا و رئیس الوزراء - رضا».
مکی میافزاید:
«بر اثر تصمیم فوق روز شنبه شانزدهم صفر تعطیل عمومی شد، از طرف دستجات مختلفه تهران مراسم سوگواری و عزاداری به عمل آمد و بر طبق دعوتی که به عمل آمده بود، در همان روز علما در مسجد سلطانی اجتماع نمودند و دستجات عزادار با حال سوگواری از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد سلطانی عزیمت کرده در آنجا اظهار تاسف و تاثر به عمل آمد و عصر همین روز یک اجتماع چندین ده هزار نفر در خارج دروازه دولت تشکیل گردید و در آنجا خطبا و ناطقین نطقهای آتشین و مهیجی کرده، نسبتبه قضایای مدینه و اهانتی که از طرف وهابیها به گنبد مطهر حضرت رسول به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفر شد.(6)
وضع قبور ائمه بقیع پیش از خراب کردن وهابیها در سفرنامههای حج، وضع قبور ائمه بقیع قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده شده و تصاویری از آنها ارائه گردیده است از جمله این سفرنامهها، سفرنامه میرزا حسین فراهانی است.
وی در سال 1302قمری توفیق زیارت حج پیدا کرده و درباره قبور ائمه بقیع چنین نوشته است:
«قبرستان بقیع، قبرستان وسیعی است که در شرقی سور (بارو) مدینه متصل به دروازه سور واقع شده و دورتادور آن را دیوار سهذرعی از سنگ و آهک کشیدهاند و چهار در دارد دو درب آن از طرف غرب و در کوچه پشتسور است و یک درب طرف جنوب و درب دیگر آن شرقی و طرف حش کوکب است که در کوچه باغهای بیرون شهر است و از بس در این قبرستان سرهم دفن کردهاند، اغلب قبرستان یک ذرع متجاوز از سطح زمین ارتفاع بهم رسانیده است و در اوقات آمدن حجاج به مدین، همه روزه درهای این قبرستان تا وقت مغرب باز است و هرکس میخواهد میرود و در غیر وقتحج، ظهر روز پنجشنبه باز میشود و تا نزدیک غروب روز جمعه بعد بسته است مگر آن که کسی بمیرد و آنجا دفن کنند.
چهار نفر از ائمه اثنی عشر صلواتالله علیهم اجمعین در بقعه بزرگی که بهطور هشت ضلعی ساخته شده، واقعند و اندرون و گنبد او سفیدکاری است و بنای این بقعه معلوم نیست از که و چه وقتبوده اما محمد علی پاشای مصری در سنه 1234 به امر سلطان محمود خان عثمانی تعمیر کرده و بعد همه ساله از جانب سلاطین عثمانی این بقعه مبارکه و سایر بقعهجات واقعه در بقیع تعمیر میشود.
در وسط این بقعه مبارکه، صندوق بزرگی است از چوب جنگلی خیلی ممتاز و در وسط این صندوق بزرگ دو صندوق چوبی دیگر است و در این دو صندوق پنج نفر مدفونند: یکی امام ممتحن حضرت حسن و یکی حضرت سجاد و یکی حضرت امام محمد باقر و یکی حضرت صادقعلیهم السلام است و یکی عباس عم رسولاللهصلی الله علیه وآله است که بنیعباس از اولاد اویند و در وسط بقعه متبرکه در طاقنمای غربی مقبرهای است که به دیوار یک طرف او را ضریح آهنی ساختهاند و میگویند: قبر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است.
چند محل است که مشهور به قبر صدیقه طاهره است: یکی در بقیع در حجرهای که بیتالاحزان میگویند و به همین ملاحظه اغلب در بیتالاحزان نیز زیارت صدیقه کبریعلیها السلام را میخوانند و در جلو همین قبر مبارک، پرده گلابتون دور گنبد آویخته و از گلابتون بیرون آوردهاند که: سلطان احمد بن سلطان محمد بن سلطان ابراهیم، (سنه احدی و ثلثین و ماة بعد الالف 1131)».
مرحوم فراهانی میافزاید:
«در این بقعه مبارکه دیگر زینتی نیست مگر دو چلچراغ کوچک و چند شمعدان برنز، و فرش زمین بقعه، حصیر است و چهار، پنج نفر متولی و خدام دارد که ابا عن جد هستند و مواظبتی ندارند و مقصودشان اخذ تنخواه (پول) از حجاج است.
حجاج اهل تسنن بر سبیل ندرت در این بقعه متبرکه به زیارت میآیند و برای آنها ممانعتی در زیارت نیست و تنخواهی از آنها گرفته نمیشود. اما حجاج شیعه هیچیک را بیدادن وجه نمیگذارند داخل بقعه شوند مگر آن که هر دفعه تقریبا از یک قران الی پنجشاهی به خدام بدهند و از این تنخواهی که با این تفصیل از حجاج میگیرند، باید سهمی به نائب الحرم و سهمی به سید حسن پسر سید مصطفی که مطوف عجم است، برسد و بعد از دادن تنخواه هیچ نوع تقیه در زیارت و نماز نیست و هر زیارتی سرا یا جهرا میخواهند بکنند آزاد است و ابدا لسانا و یدا صدمهای به حجاج شیعه نمیرسانند. پشت گنبد ائمه بقیع بقعه کوچکی است که بیتالاحزان حضرت زهراعلیها السلام است».
فراهانی، سپس به تعریف و توصیف قبور بقیع و بنای روی آنها میپردازد (7) از جمله سفرنامهنویسان حاج فرهاد میرزا است که در سال 1292 قمری به سفر حج رفته و در سفرنامه خود به نام «هدیةالسبیل» مینویسد:
«از باب جبرئیل درآمده به زیارت ائمه بقیععلیهم السلام مشرف شدم که صندوق ائمه اربعهعلیهم السلام در میان صندوق بزرگ است که عباس عم رسولاللهصلی الله علیه وآله نیز در آن صندوق است، ولی صندوق ائمه که در میان همان صندوق بزرگ است، مفروز است که دو صندوق است».
مرحوم فرهاد میرزا میگوید:
«متولی آنجا در ضریح را باز کرده به میان ضریح رفتم و طوافی دور ضریح کردم و طرف پائین پا خیلی تنگ است که میان صندوق و ضریح کمتر از نیم ذرع است که به زحمت میتوان حرکت کرد».(8)
مؤلف کتاب «تحفةالحرمین» نائب الصدر شیرازی که در سال 1305 هـ ق به مسافرت حج تشرف یافته در سفرنامه خود، چنین نوشته است:
«وادی بقیع به دست راست است، مسجد پوشیدهای است مانند اطاق بر سر او نوشته: «هذا مسجد ابی بن کعب و صلی فیه النبی غیر مرة» (این مسجد ابی بن کعب است که پیغمبر مکرر در آن نماز گزارد) بقعه ائمه بقیع جناب امام حسن و امام زینالعابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادقعلیهم السلام در یک ضریح میباشند. میگویند: عباس بن عبدالمطلب آنجا مدفون است و آثاری در آن بقعه در پیشروی ائمه به طرف دیوار مانند شاهنشین ضریح و پرده دارد میگویند جناب صدیقه طاهره مدفون هستند».(9)
ابراهیم رفعت پاشا که در سالهای 1318 و 1320 و 1321 و 1325 هـ ق که در سفر اول به عنوان رئیس نگهبان محمل قافله حجاج مصر و سفرهای بعدی به عنوان امیرالحاج مصر بوده، برای سفرهای چهارگانه خود سفرنامه مفصلی به نام «مرآةالحرمین» نوشته است وی در این کتاب ارزشمند وضع قبور اجداد پیامبر و امالمؤمنین خدیجه در مکه و قبور ائمه مدفون در بقیع را قبل از سال 1344ه ق یعنی قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده و تصاویری روشن از آنها ارائه داده است وی وضع قبور بقیع و افراد معروفی که در آن مدفونند از صحابه پیامبر صلی الله علیه وآله و غیر آنان ذکر کرده و گفته است که قبه اهل بیت علیهم السلام (مقصود ائمه مدفون در بقیع) از بقعههای دیگر بلندتر است».(10)
رفعت پاشا در ضمن ذکر وضع بقعهها؛ عکسها و تصاویری از بقاع بقیع که بقعه و گنبد ائمه از همه آنها مجللتر و بلندتر است، و از صحن و سرای باشکوه حضرت خدیجه در مکه، ارائه کرده است.
خلاصه تا سال 1344 قبل از تسلط وهابیها بر حجاز، قبور مدفون در بقیع و پارهای قبور دیگر در مکه و مدینه دارای گنبد و بارگاه و فرش و شمعدان و چراغ و قندیل بوده است. بسیاری از کسانی که قبل از این تاریخ آنجا را دیدهاند، وضع بنا و دیگر خصوصیات مربوط به مقابر را با ذکر جزئیات و احیانا با ارائه تصاویری در گنبد و بارگاه آنها، در سفرنامههای خود ذکر کردهاند.
پی نوشتها:
1) تاریخ المملکةالعربیةالسعودیة، ج2، ص 344.
2) کشف الارتیاب، ص 55.
3) کشف الارتیاب، ص 55.
4) همان مدرک.
5) تاریخ اصفهان، ص 392.
6) حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج3، ص 365 و 366.
7) سفرنامه فراهانی، ص 281 به بعد.
8) هدیةالسبیل، ص 127 به بعد.
9) تحفةالحرمین، ص 227.
10) مرآةالحرمین، ج1، ص 426، چاپ مصر، 1344ه - 1925م.
منبع: شیعه نیوز
تخریب قبور ائمه بقیع و نقش بهائیت
نویسنده: محمود قوچانی
یکی از جنایتهای که در تاریخ معاصر به وقوع پیوسته و قلب تمامی انسانهای دارای وجدان بیدار و بالاخص شیعیانرا بشدت جریحه دار نموده ، تخریب قبور ائمه بقیع (علیهم السّلام ) می باشد . هرگاه شخصی پس از سفر حج به میان هموطنان مراجعت می نماید از بغضی عمیق پرده برمی دارد ، که دل همه را به درد می آورد و آن چیزی نیست جز حکایت غربت ائمه بقیع . در طی این مقاله قصد دارم پرده از جنایتی بردارم که در ان باز هم بهائیت و سران آن و عین الملک هویدا پدر امیر عباس هویدا بطورغیر مستقیم در کنار برادر نامشروعشان وهابیت نقش اساسی دارند .
شروع یک توطئه
براساس گزارش حسین پیرنظراز سفارت ایران در مصر، اگر دولت ایران براى یکى دو سال دیگر، رفتن به حج را منع مى کرد، حتماً حکومت حجاز حاضر به قبول شرایط پیشنهادى ایران مى شد و درنتیجه،هم براى زائران ایرانى رفع مزاحمت مى گردید و هم نسبت به تعمیر قبور و خرابی هاى به عمل آمده امتیازاتى به دست مى آمد.
لیکن متأسفانه این کار صورت نمى پذیرد و در خرداد 1308 هـ . ش. اولین مراوده رسمى دیپلماتیک میان ایران و حکومت عبدالعزیز صورت گرفته و در شهریور همین سال، معاهده مودّت میان ایران و حجاز امضا و در فروردین سال 1309 هـ . ش. حبیب الله هویدا با عنوان نماینده ایران و با سمت کاردار وارد جدّه مى شود.تأسیس سفارت ایران در عربستان، که به نوعى تقویت حکومت عبدالعزیز را در پى داشت، به حدّى براى عبدالعزیز مهم بود که هویدا پس از ملاقات با وى، از قول کفیل وزارت خارجه در گزارش خود مى نویسد:
«... و ذکر کرد که هیچ وقت اعلى حضرت را تا این درجه شاد و مسرور ندیده بودیم که امروزه از ملاقات شما و وصول ناصر همایون شاهنشاهى اظهار شادى و سرور علنى مى فرمودند... .»
مأموریت حبیب الله هویدا
حبیب الله هویدا در ایجاد این ارتباط نقش مهمّى داشته و لذا دولت حجاز نیز به مسؤولان وزارت خارجه خود دستور مى دهد که همیشه او را راضى و خورسند نگاه دارند که اسباب تکدّر خاطر و دلتنگى براى او فراهم نشود و تمام مطالب و تقاضاهاى او را به فوریت انجام دهند!باتوجه به اینکه حبیب الله هویدا یکى از دو نماینده ایران براى بررسى وضعیت حجاز در اثر حمله وهابى ها و تخریب اماکن مقدسه بوده و از سوى دیگر، وى براساس اسناد، داراى مسلک بهائیّت و از بهائیان شناخته شده بوده است،همه گویاى آن است که متأسفانه نماینده ایران به صورت پنهانى نقشى مؤثر در نادیده گرفتن این مسأله مهم داشته است. این نکته زمانى تقویت مى شود که ملک عبدالعزیز به هویدا مى گوید:
«... ما شما را از خود مى دانیم (که البته درست هم می گفته چون وی از سران وهابیت و عین الملک از پیروان بهائیت بوده است )، شما نیز خود را مثل سایر نمایندگان اجانب ندانید، هیچ وقت لزوم به تحصیل اجازه نیست، هروقت که میل دارید، بدون هیچ ملاحظه، به دیدن ما بیایید، چه در مکه چه در این جا، ما همیشه آماده ملاقات شما هستیم... .»در روزنامه الوطن (چاپ بغداد)، در تاریخ 20 ربیع الاول 1348 هـ . ق. در زمینه به رسمیت شناختن دولت حجاز توسط ایران درباره نماینده ایران، حبیب الله خان عین الملک معروف به هویدا مى نویسد:
«... مشارالیه کاملاً به این قضایا آگاه است و علاوه بر اینکه زبان مملکت را به خوبىمى داند، محل اعتماد ملک عبدالعزیز و رجال حکومت حجاز است و شخصاً نزد آن ها محترم است و بدیهى است که تعیین او به این سمت، مسأله را به طور دلخواه حل و تسویه مى نماید!»در ماده سوم عهدنامه مودّت، امضا شده میان دو کشور، هیچ اشاره اى به مسأله تخریب و هدم آثار اسلامى و قبور ائمه بقیع نشده و با کمال تأسف راحت از کنار آن گذشته اند. هویدا تا سال 1353 هـ . ق. به عنوان نماینده ایران در حجاز مشغول به کار بوده است.حبیب الله هویدا در مأموریتش به مدینه، براى کسب اطلاع از میزان خرابى ها، تلاش جدى کرده تا این حادثه مهم را بسیار کمرنگ تلقى نموده، وهابیان را به نوعى، تبرئه نماید. در گزارش وى چنین آمده است:
... بالاى مناره، قبه مطهّر صعود کردیم، یکصد و سى پله بالا رفتیم و از آن جا قبه مطهر را زیارت نمودیم (زیرا صعود بالاى قبه غیرممکن است). از آن جا مشاهده نمودیم که فقط پنج گلوله تفنگ به قبه مطهر اصابت نموده و اندکى سوراخ کرده است و ابداً خرابى وارد نیامده است!
اولاً نمى شود حتم کرد که آن گلوله ها از طرف وهابى ها بوده است! ثانیاً برفرض اینکه از طرف آن ها بوده باشد، واضح است عمدى نبوده است! و در اثناى تیراندازى به همدیگر خطاءً به قبه مطهر اصابت کرده است!
و دلیل صحت این نظریه این است که قبه مرقد مطهر خیلى عظیم و بزرگ است و وهابى ها هم در پشت دروازه و قلعه شهر بوده اند و تعدادشان بیش از سه ـ چهار هزار بوده است; اگر قصد اصابت مى داشتند، اقلاً دو سه هزار گلوله به قبه مطهر مى رسید! به هرحال فقط آثار پنج گلوله تفنگ در روى قبه مطهر بود و همچنین آثار چهار ـ پنج گلوله بر قبه اهل بیت بود، خادم باشىِ حرم مقدس نیز سه ـ چهار عدد گلوله آورده و به بنده داد و گفت که این ها را روى بام حرم یافته و تصور مى کند که از گلوله هایى است که به قبه مقدس رسیده است. فدوى آن ها را تقدیم خواهم نمود که در موزه وزارت معارف محفوظ بماند... .»
الا و لعنت الله علی القوم الظالمین ........
منبع: سایت محاکمه
غربت ائمه بقیع(علیهم السلام)
نویسنده:براتعلى چگینی
منبع:روزنامه رسالت
فضیلت بقیع
در فضیلت بقیع احادیث و روایات متعددى از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل گردیده است از جمله اینکه در حدیثى فرمودند:”از بقیع هفتاد هزار نفر که صورتشان مانند ماه شب چهارده است محشور خواهند شد و بدون حساب وارد بهشت مىشوند.”و در حدیث دیگر آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در بقیع حضوریافتند و اهل قبور را بدینگونه خطاب مىکردند: “درود بر شما، خداوند ما و شما را بیامرزد شما پیشاهنگان ما بودید و ما هم در پى شما خواهیم آمد.”
حرم ائمه بقیع در کتب تاریخ به عنوان مشهد و حرم اهل بیت(علیه السلام) معروف گردیده است و در این حرم مطهر قبر چهار تن از ائمه هدی- امام مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام- در کنار هم و به فاصله 2 تا 3 مترى این قبرها، قبر عباس عموى گرامى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته و در کنار آن نیز قبر دیگرى است که متعلق به فاطمه بنت اسد مىباشد. قبل از ویرانى ساختمان این حرم مطهر همه قبور ششگانه در زیر گنبد و داراى ضریح زیبایى بودند. همچنین مدفن تعدادى از همسران، فرزندان، اقوام و عشیره پیامبر اکرم و جمع کثیرى از صحابه و یاران آن حضرت و تعداد بىشمارى از شهدا و علما در این قبرستان قرار دارند.
پیشینه قبرستان بقیع
بقیع اولین مدفن و مزارى است که به دستور رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و بهوسیله مسلمانان صدراسلام بهوجودآمده است. در بقیع اولین کسى که از انصار دفن شده اسعدبن زراره و از مهاجرین عثمان بن مظعون مىباشد. سمهودى مىگوید: پس از فوت ابراهیم فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت به صحابه فرمودند:”ابراهیم رابه سلف ما عثمان لاحق کنید و در کنار او به خاک بسپارید.” او مىگوید پس از دفن شدن ابراهیم در بقیع، مردم مدینه علاقهمند شدند پیکر اقوام و عشیره خود را در آنجا دفن کنند و هر یک از قبایل مدینه درختان و ریشههاى بخشى از بقیع را قطع و زمین آن را براى همین منظور آماده نمودند.
تخریب بقیع
روز هشتم شوال سال 1344هجرى قمرى روزى سیاه براى مسلمانان جهان بهشمار مىرود. در این روزها وهابیان دینناشناس حرم امامان معصوم بقیع را با خاک یکسان کردند. بنابر نقل مورخان آنچنان بقیع خراب گردید که به تپهاى از پارهسنگ و پارهآجر تبدیل شد و از کینه وهابیان به گونهاى زیر و رو گشت که به منطقهاى زلزله زده شباهت پیدا کرد. لازم به ذکر است آفات بزرگ و خطرناک در میان تمام مذاهب و آئینها کجفهمى و تندروىها وبرداشتهاى غلط وانحرافى است که به اصطلاح قرائتهاى خود ساخته از دین مىباشد که از زمانهاى مختلف در میان پیروان همان مذاهب بهوجود آمده و موجب تضعیف و تفرقه در آن مذهب شده است. یکى از این نمونههاى بارز انحرافات فکرى و برداشتهاى غلط گروه خوارج هستند. از جمله اوصاف آنها که در روایات به آنها اشاره شده، کثرت عبادت و تقید آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است بهطورى که عبادت سایر مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقیر و کم مىباشد. ویژگى بعدى آنها این بود که بهخاطر غرور و تحجر حاضر نبودند از هیچ ناصحى نصیحت بپذیرند. از دیگر ویژگى خوارج تکفیر مسلمانان بود تا جایى که هر مسلمان متعهدى را که با عقیده و تفکرات انحرافى آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مىدانستند.
پس از گذشت چندین قرن از ظهور خوارج و در آستانه قرن هشتم بود که نمونهاى دیگر از این انحرافات در جامعه اسلامى ظاهر شد و آن ظهور احمدبن تیمیه بود که در شام مطالبى را در مسائل اسلامى خلاف مسلمات اسلام و مخالف با فتاواى علما و پیشینیان به شکلهاى سخنرانى و مکتوب منتشر کرد. در این هنگام بود که بسیارى از علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظریات او به میدان آمده و به نقد عقاید او پرداخته و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر کردند. ابن تیمیه پس از چندین بار زندانى شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728 هـ ق در زندان دمشق از دنیا رفت. اوضاع به همین گونه گذشت تا اینکه در قرن یازدهم در شهر نجد حجاز شخصى به نام محمدبن عبدالوهاب ظهور کرد و پس از چهار قرن بار دیگر به ترویج عقاید و افکار ابن تیمیه پرداخت. از آنجا که مردم شهر نجد افرادى دور از تمدن و معارف بودند عبدالوهاب در فعالیت خود موفق شد. یکى از مهمترین فتاواى فقهى وهابیان ،حرمت سفر براى زیارت قبور پیامبران و صالحان و حرمت تبرک وتوسل به آنان و ساختن حرم و بارگاه بر قبور آنهاست. بنابراین هرگونه توسل و تبرک جستن به ساحت پیامبران و ائمه معصومین(علیه السلام) اظهار شرک و کفر و بتپرستى محسوب و موجب حلال شدن مال و جان چنین افرادى است.
مرحوم آیتالله امین عاملى در کتابش پیرامون عقاید وهابیان مىنویسد: “اعتقاد وهابیان درباره عموم مسلمانان این است که مسلمین پس از ایمان به کفر برگشتهاند و پس از توحید به شرک گراییدهاند زیرا آنان در دین بدعت گذاشتهاند و بهجهت زیارت و تبرک جستن به انبیا و صالحین به کفر و شرک روى آوردهاند لذا جنگ با آنان واجب و ریختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان (وهابیان) حلال است.”جالب اینکه صنعانى وهابى در رسالهاش با عنوان تطهیر الاعتقادبه این حقیقت اعتراف کرده که زیارت مرقدها و آثار اولیاى خدا سیره مسلمین بوده است و آنان از زمانهاى گذشته این کار را انجام مىدادند.(1)براساس این افکار غلط و نادرست بود که آنها به هرجا و هر شهر و دیارى که دست مىیافتند قبل از هر چیز به تخریب مشاهد شریفه و بقاع متبرکه مىپرداختند، کشتار وهابیان در عتبات عالیات صحنهاى سیاه در تاریخ اسلام است.
در سال 1216 هـ ق امیرسعود با لشکرى بسیار به شهر کربلا حملهور شد و تعداد بیست هزار نفر از اهالى کربلا و زوار کشته شدند، خزانه حرم و تمام تزئینات و جواهرات حرم به تاراج رفتند. همچنین آنان به هنگام تسلط بر طائف و مکه قبور جد و عموى پیامبر، خدیجه همسر پیامبر و بسیارى از اماکن مقدسه را ویران کردند. در ماه رمضان 1344 هـ ق وارد مدینه شدند و پس از گذشت چند روز در هشتم شوال گنبد و بارگاه ائمه معصومین(علیه السلام) در بقیع را بهطورکلى منهدم کردند و از این حرم و قبور به جز قطعه سنگهایى که در اطراف قبور نصب کردند اثر وعلامتى باقى نماند. به کارگرانى که این عمل ننگین را انجام دادند مبلغ هزار ریال سعودى دستمزد پرداخت گردید. در این ماجرا تنها حرم پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) محفوظ ماند و وهابیان در ادامه هتاکىهاى خود تصمیم داشتند قبر مطهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز تخریب کنند اما از بازتاب این کار در جهان اسلام و برانگیخته شدن احساسات مسلمانان بر ضد خویش ترسیدند و بهطور موقت از این عمل منصرف شدند. غارت اموال و طلا و جواهرات خزانه عظیم حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه بقیع یکى دیگر از اعمال شنیع این گروهک بوده است. (2)
بعضى از نویسندگان و هابى این مصونیت را اینگونه توجیه مىکنند: “که ما این گنبد را به عنوان یکى از گنبدهاى مسجد مىشناسیم نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پیامبر والا...” یکى از جهانگردان غربى به نام میسترکه به فاصله کوتاهى از ویرانى این حرم بقیع را دیده، ویرانى و خرابى آنجا را اینگونه ترسیم مىکند: “چون وارد بقیع شدم، آنجا را همانند شهرى دیدم که زلزله شدیدى در آن بهوقوع پیوسته و به ویرانهاى تبدیل شده است،زیرا در جاى جاى بقیع به جز قطعات سنگ و کلوخ بههم ریخته و تیرهاى چوب کهنه چیز دیگرى نمىتوان دید. ولى این ویرانىها و خرابىها در اثر وقوع زلزله و یا حادثه طبیعى بلکه با عزم و اراده انسانها بهوجود آمده بود و همه آن گنبد و بارگاههاى زیبا و سفیدرنگ که نشانگر قبور فرزندان و یاران پیامبر اسلام بود،با خاک یکسان گردیده است.”
پىنوشتها:
1- تبدید الظلام، ص 389
2- لمعات الشهاب فى سیره محمدبن عبدالوهاب، ص 108
بقیع ؛ در گذر تاریخ
نویسنده : محمدامین پورامینى
لغت
بقیع در لغت به زمین گسترده و بزرگى گویند که داراى درخت باشد که یکى از آنها، بقیع "غرقد" است. غرقد، نام درختى است که در آن محیط بوده است، گرچه بعدها آن درختان را کندند، ولى اسم آن باقى ماند و این زمین، معروف به بقیع الغرقد شد.
مساحت
این قبرستان از زمان رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله تا کنون باقى است و حدود ده هزار نفر از یاران پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله را در خود جاى داده است.
بقیع، زمین مستطیل شکلى در شرق مدینه است که 100 در 150 متر بوده، ولى بارها توسعه پیدا کرده است. برخى آن را در اصل 80 در 80 متر دانستهاند که بعدها با اضافه شدن حش کوکب و... به آن، به 150 در 100 متر رسید.
آغاز
ابورافع مىگوید: رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در صدد تهیه مکانى براى دفن یاران خود بود و جاهاى مختلفى را در اطراف مدینه ملاحظه کرد تا آن که به بقیع الغرقد رسید و فرمود: به من دستور داده شده که این مکان را قرار دهم.
اولین مدفن در بقیع
از برخى روایات، استفاده مىشود که اولین کسى که در بقیع دفن شد، عثمان بن مظعون بود؛ همانگونه که از حضرت امیرمؤمنان على علیهالسلام روایت شده که اولین کسى که در بقیع دفن شده، عثمان بن مظعون و پس از او، جناب ابراهیم علیهالسلام، پسر پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله بود. از برخى روایات نیز فهمیده مىشود که اولین کسى که در بقیع دفن شد، اسعد بن زراره بود. او به هنگام ساخت مسجد النبى، از دنیا رفت. ممکن است گفته شود که اولین کسانى که در بقیع دفن شدند، از مهاجران، عثمان بن مظعون و از انصار، اسعد بن زراره بوده است، و یا آن که گفته مىشود که اسعد بن زراره، در بقیع دفن شد؛ پیش از آنکه آن مکان، به عنوان قبرستان عمومى، در نظر گرفته شود.
وقفى نبودن بقیع
بقیع، یک زمین وقفى نیست؛ چون ملک کسى نبوده است و وقفیت، فرع ملکیت است؛ وپس از تصمیم براى دفن، مردم درختان آن را کندند و عدهاى هم آمدند و براى خود در آن خانه ساختند. بنابراین جلوگیرى وهابیون از بازسازى بقیع تحت عنوان وقف بودن بقیع، بهانهاى بیش نیست، علاوه بر آنکه خصوص امامان بقیع در خانه شخصى عقیل بن ابى طالب دفن گردیدند.
فضیلت بقیع
بقیع به خاطر قدوم مبارک رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام و دفن چهار تن از امامان علیهمالسلام و سایر مؤمنان، شهیدان و نیکان، داراى شرافت زیادى است. ابوحجر اسلمى از رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله، چنین روایت کرده است: کسى که در مکه یا مدینه بمیرد، مورد حساب واقع نگردد و مهاجر به سوى خدا محسوب شود و روز قیامت، با اصحاب بدر محشور مىشود همچنین از رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله، چنین روایت شده است که روز قیامت، هفتاد هزار نفر از بقیع، بىحساب راهى بهشت مىشوند؛ در حالى که صورت آنها چون ماه شب چهاردهم، مىدرخشد.
نزول یک آیه در بقیع
سیوطى از انس روایت مىکند که دو آیه "فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً" در بقیع نازل شد.
پیامبر اکرم(ص) و بقیع
رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله، به قبرستان بقیع مىرفت و مشغول دعا مىشد و براى مردگان، طلب رحمت و آمرزش مىکرد. علاوه بر این، آن حضرت هر پنجشنبه، به همراه عدهاى از مردم، به بقیع مىرفت. از این رو، فقیهان ما، فتواى مستحب بودن زیارت قبور را دادهاند. علاوه بر این، گاهى پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله، آخر شب به تنهایى به بقیع مىرفت و براى اهل بقیع، دعا مىکرد. جالب اینجاست که جایگاه ایستادن رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در بقیع، کنار قبور فعلى ائمه بقیع بوده است. جعفر خالد بن عوسجى، نقل مىکند که شبى در گوشه خانه عقیل بن ابیطالب، مشغول دعا بودم که امام صادق علیهالسلام از کنارم عبور کرد و مىخواست به سمت عریض برود که فرمود: این جایى که ایستادهاى، جایگاه شبانه رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در بقیع بوده است و مىدانیم که اهل بیت علیهمالسلام، در خانه عقیل به خاک سپرده شدند.
همچنین در برخى روایات، از حضور رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله، در شب نیمه شعبان در بقیع و نیز از سجود رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در بقیع، نماز رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در بقیع، خواندن نماز باران در بقیع و دعاى آن حضرت در آنجا مطالبى نقل شده است. سلمان فارسى نیز مهر نبوت رسول خدا را در قبرستان بقیع دید. برخى روایات نیز از زبان رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله در قبرستان بقیع نقل شده است که برخى از آنها در فضیلت امیرمؤمنان على علیهالسلام و امام مهدى عجلاللّهتعالىفرجهالشریف است.
بقیع و عترت پیامبر(ص)
امیرمؤمنان على علیهالسلام، یک شب در بقیع، درباره اسرار حرف "با" بسم اللّه الرحمن الرحیم، تا طلوع فجر سخن گفت و به پایان هم نرسید.
محل نماز حضرت فاطمه سلاماللّهعلیها در قبرستان بقیع، مشخص بود. شیخ صدوق سفارش مىکرد که پس از زیارت امامان بقیع، در مسجدى که در آن جاست و گفته مىشود که مکانى است که حضرت فاطمه سلاماللّهعلیها در آن نماز گزاردهاند، دو رکعت نماز بخوانید. ظاهراً مقصود، همان بیت الاحزان است که در نزدیکى قبور امامان بقیع بوده است و وهابیان آن را تخریب کردند. بیت الاحزان حضرت فاطمه سلاماللّهعلیها را باید خانه اسرار آن حضرت نامید. این جا، جایى بود که حضرت على علیهالسلام آن را براى حضرت فاطمه سلاماللّهعلیها ساخته بود و آن حضرت با حسنین علیهماالسلام، در آنجا حضور مىیافت و تا شب، به گریه مىپرداخت.
امامان بقیع نیز درباره بقیع، گفتوگوهایى دارند که تفصیل آن در جاى خود آمده است.
عنایت مسلمانان به زیارت بقیع
عالمان شیعه و سنى در کتابهاى خود، مردم را به زیارت قبرستان بقیع ترغیب نمودهاند. علاوه بر فقیهان و عالمان بزرگ شیعى، شخصیتهایى از اهل سنت چون عبدالکریم بن عطاء اللّه مالکى، محمد بن شربینى، بکرى دامیاطى، فاکهى، نووى، غزالى، صالحى شامى و... به آن تصریح کردهاند.
آداب زیارت قبور ائمه بقیع(ع)
مستحب است که براى این زیارت، سه کار انجام شود؛ غسل، زیارت و خواندن هشت رکعت نماز (براى هر امام، دو رکعت.)
بنا به تصریح برخى از مراجع بزرگوار، ادب زیارت حکم مىکند که براى زیارت ائمه در قبرستان بقیع، با پاى برهنه و بدون کفش وارد شوند و زیارت کنند.
پیراستن حرم امامان بقیع(ع)
مسلمانان از دیرباز، اقدام به بازسازى و ساختن گنبد براى شخصیتهاى بزرگ اسلامى کردند که گنبد سبز پیامبر و گنبدهایى که در عراق، ایران، سوریه و... وجود دارند، شاهد این مطلب هستند و تنها وهایبان، به خاطر تحجر و کجفهمى، با این کار مخالفت کردهاند.
یکى از کسانى که اقدام به ساخت گنبد بر مزار امامان بقیع علیهمالسلام نمود، ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى قمى اردستانى مجدالملک است. او در آخر قرن پنجم، کشته شد. همچنین الناصر لِدین اللّه، خلیفه عباسى، در سال 560 ق. اقدام به تعمیر گنبد امامان بقیع علیهمالسلام کرد و نیز ابوطالب عبداللّه بن حسین بن میرزا رفیعالدین حسینى مرعشى نیز اقدام به تعمیر و بازسازى حرم امامان بقیع نمود.
در دوره قاجاریه، محمد بن على امین السلطنه، اقدام به نهادن ضریحى از فولاد بر روى قبور نمود. او قصد داشت ضریحى نقرهاى نیز براى آنها قرار دهد که مانع کار او شدند.
سید على قطب هزار جیبى نیز آخرین ضریح فولادى را ـ که در اصفهان ساخته شده بود ـ به مدینه برد و با زحمت و سه سال معطلى در جده، بر قبور مطهر ائمه بقیع علیهمالسلام نهاد که این ضریح نیز در سال 1343 ق. توسط وهابیان از جا کنده شد و قطعاتى از آن، تا سال 1385 ه.ش بر دیوار شهداى احد وجود داشت.
مرحوم سید محسن امین مىنویسد: سلطان عبدالمجید عثمانى ـ که گنبد قبر مطهر پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله را ساخت ـدستور داده بود که براى امامان بقیع نیز گنبدى همانند گنبد پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله بسازند؛ ولى با مخالفت برخى از اهل مدینه مواجه شد. غیر از قبور مطهر امامان بقیع، بیتالاحزان، قبر حلیمه سعدیه، قبور دختران و همسران پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله، قبر مالک و قبور عمههاى پیامبر اکرم صلىاللّهعلیهوآله نیز داراى گنبد بودند که همه آنها توسط سلفیان تخریب شد.
فاجعه تخریب بقیع
همانگونه که گفته شد مسلمانان از آغاز، به قبور بزرگانشان توجه داشتند و بر فراز آنها، گنبدهایى مىساختند که از جمله آنها، گنبد قبر مطهر رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله است که از اول تا کنون، بوده است. مزار بزرگان و امامان بقیع علیهمالسلام نیز از این قاعده مستثنى نیست. ابن جبیر (قرن 6) در سفرنامه خود، بقیع را به زیبایى توصیف کرده، از گنبد زیبا و بسیار بلند ائمه بقیع، یاد کرده است. پس از او، ابن بطوطه نیز همان توصیف را دارد.
سمهودى نیز از گنبد ائمه اهلبیت علیهمالسلام، به عنوان گنبد باعظمت و بلند یاد کرده است؛ اما جریان واپسگرا و متحجر وهابى، در 8 شوال سال 1344ق. اقدام به تخریب آن نمود و به احساسات میلیونها نفر از مسلمانان، توجهى نکرد. جالب این جاست که آنها اقدام به نگهدارى از لباسها و اسباب منزل، خانه، شمشیر و تختخواب آلسعود نمودهاند و از آثار یهودیان مدینه نیز تا کنون محافظت کردهاند؛ ولى آثار رسول خدا و اهلبیت او علیهمالسلام را خراب کردند!!
عکسالعمل مسلمانان در تخریب بقیع
تخریب بقیع، با عکسالعمل شدید مسلمانان و به ویژه شیعیان جهان مواجه گردید. مسلمانان ایران، عراق، قفقاز، آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، تاتارستان، ترکیه، افغانستان، چین، مغولستان و هندوستان، در برابر این مسئله موضعگیرى؛ کردند دولت و مجلس آن روز ایران نیز در این زمینه، موضعگیرى رسمى کرد. همچنین فقیهان و بزرگانى چون آیةاللّهالعظمى سید ابوالحسن اصفهانى، آیةاللّه شیخ محمد خالصى و آیةاللّه شهید سید حسن مدرس، این اقدام را محکوم کردند.
در کنفرانس کشورهاى اسلامى، مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، سید امین حسینى مفتى فلسطین، و سید محمدتقى طالقانى (آل احمد) نماینده آیةاللّهالعظمى بروجردى در مدینه، شرکت کردند. همچنین مراجع و بزرگانى دیگرى مانند آیات عظام حاج شیخ عبدالکرى حائرى، حاج آقا حسین قمى، سید محسن حکیم، سید هبةالدین شهرستانى و امام خمینى قدسسرهم، در این مورد موضعگیرى کردند و امام خمینى در این زمینه، نامهاى خطاب به شاه عربستان نگاشت.
اجساد جاویدان
بدن سالم 2 تن از فرزندان امام جعفر صادق علیهالسلام ـ پس از گذشت بیش از 1000 سال از وفاتشان در بقیع دفن شده است.
یکى از آنان، اسماعیل بن جعفر علیهالسلام است که قبر ایشان پیش از درب اصلى فعلىِ قبرستان بقیع بوده است. به هنگام ایجاد خیابان ابوذر ـ که امتداد آن به بقیع رسید ـ مجبور به نقل جسد على و جعفر شدند که به هنگام خاکبردارى، قبر ویران گردید و جسد سالم ایشان یافت شد که به درون قبرستان بقیع منتقل و در ضلع شرقى شهداى حره، دفن شد. علامت قبر ایشان، پس از مدتى توسط وهابیان برداشته شد!
على بن جعفر عریضى، فرزند دیگر امام صادق علیهالسلام است که تا دوره امام جواد علیهالسلام زنده بود. قبر ایشان در عریض ـ یکى از روستاهاى اطراف مدینه منوره و نزدیک به منطقه احد ـ قرار داشت که اینجانب به زیارت آن رفته بودم، و چند سال پیش، عوامل مزدور وهابیت، اقدام به تخریب قبر ایشان نمودند؛ ولى ـ بنا به شهادت برخى از موثقین مثل حجةالاسلاموالمسلمین شیخ حسن راضى از علماى احساء و حجةالاسلام والمسلمین شیخ حسین رضوانى مسئول وقت دفتر نماینگى بعثه مقام معظم رهبرى در مدینه ـ با جسد سالم ایشان مواجه شدند که با انتقال جسد مطهرشان به قبرستان بقیع، نزدیک قبور اهل بیت علیهمالسلام دفن گردید.
منبع: شیعه نیوز /س