شمه ای از فضایل امام هادی(علیه السلام)
نویسنده:سید محسن امین
علم:
از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالی و یگانگی او و نیز پاسخهای وی در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانی نقل شده است.
از جمله روایاتی که از آن حضرت درباره تنزیه خداوند نقل شده، روایتی است که حسن بن علی بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادی (ع) میفرماید: به راستی خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به کنه او پی نبرند و در دیدهها نگنجد. در نزدیکیاش دور است و در دوریاش نزدیک. چگونگی را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانی داشته باشد از چگونگی و از مکان برکنار استیکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.
حلم:
برای پی بردن به حلم آن حضرت کافی استبه بردباری و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وی در نزد متوکل از او بدگویی کرده و به او افترا بسته و وی را تهدید کرده، توجه کرد. ما این ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهیم کرد.
کرم و سخاوتمندی:
ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی به نزد علی بن حسن عسکری رفتند. احمد بن اسحاق از وامی که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سی هزار دینار و به علی بن جعفر نیز سی هزار دینار بپرداز و خود نیز سی هزار دینار برگیر.
ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزهای بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسی چنین بخششی نشنیدهایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: برای ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیاری خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.
شکوه و عظمت در دل مردم:
طبرسی در اعلام الوری به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوی نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سرای متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکی بودم و در میان گروهی از مردم از طالبی و عباسی و جعفری ایستاده بودیم که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگی از مرکوبهای خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکی از حاضران از دیگری پرسید: به خاطر چه کسی پایین آمدیم؟به خاطر این بچه حال آن که او از نظر سال از ما بزرگتر و شریفتر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفری گفت: به خدا قسم کودکان چون او را میبینند به احترام او پیاده میشوند. هنوز دیری نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وی پیاده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمیگفتید دیگر به احترام او پیاده نمیشوید؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکوبهای خود پیاده شدیم
منبع:سیره معصومان(علیهم السلام)
خورشید هدایت
نویسنده:سمیه سوری
سیری کوتاه در زندگی امام هادی(علیه السلام)
امام ابوالحسن علی النقی الهادی(ع) در نیمه ذی حجه سال 212 هجری در اطراف مدینه، در محلی موسوم به «صریاّ» چشم به جهان گشود. امام هادی(ع) در سال 220 هجری، در هشت سالگی، بعداز شهادت پدر بزرگوارش امام جواد(ع) به امامت رسید. مدت هدایت و امامت آن حضرت، 33 سال بود و در 41 سالگی،در سوم رجب سال254هجری در شهر سامرا بر اثر زهری که با دسیسه معتز، سیزدهمین خلیفه عباسی به ایشان خورانده شد،مسموم گردید و به شهادت رسید.مشهورترین القاب آن بزرگوار، نقی و هادی است و کنیه آن حضرت ، ابوالحسن بود.[1]
القاب امام هادی(علیه السلام)
برای امام هادی(ع) به تناسب خوی و صفاتش، القابی را ذکر کرده اند که هر کدام، دارای شأن نزول و فلسفه ای است. لقبهای زیر، بخشی از القاب آن حضرت است:
1. نقی، به معنای پاک، پاکیزه از آلودگی و انحراف؛
2. مرتضی، به خاطر پسندیده بودن خوی و رفتارش در برخوردها و روابط؛
3. عالِم: به دلیل دانش بسیار و پردامنه اش در عرصه های گوناگون علمی و فرهنگی؛
4. عسگری، به خاطر اقامتش در محیط نظامی که به دستور دشمن صورت گرفته بود؛
5. رشید، به دلیل رشدیافتگی و هدایت شدگی او از سوی حق؛
6. وفی، به معنای وفادار و انجام دهنده عهد و پیمان، به تمام و کمال.[2]
هدایت امت ها
خدا را پیوسته برای هدایت مردم،حجت هاست.امام هادی(ع) هادی امت و هدایت یافته از غیب بود. فروغی که از خورشید وجودش می تابید، روشن کننده افکار و راهنمای مردم بیدار بود. ظلمت حاکم، آن «حق مظلوم» را به زندان افکند و در حصر نهاد، اما آن «نور زندانی» پیوسته روشنایی می بخشید و بر دلهای دوستدارانش حکومت داشت؛ نه با سلاح، که با فلاح، و نه با قدرت نظامی، که با فضیلت اخلاقی.
سخن چینان، از جاذبه معنوی و برتری علمی اش در آتش حسد می سوختند و حاکمان او را رقیب حکومت می دانستند. او را از مدینه به سامرا بردند، تا مدینه بی خورشید بماند و پروانه ها سرگردان.
سلام بر جان روشن و ضمیر فروزانش که با نیایش و نجوا با خدا مأنوس بود و سجاده و سحر، گواه یک عمر تهجد و شب زنده داری اش بود.[3]
مادر عارف
مادر امام هادی(ع) زنی پاکدامن بود و در زهد و تقوا، در زمان خود بی نظیر به شمار می آمد. ایشان در بیشتر روزهای سال، روزه مستحبی می گرفت و امام هادی(ع) در شأن او فرمود:«مادرم، عارف به حق من بوده و از اهل بهشت می باشد. خداوند نگهبان و حافظ اوست و شیطانِ سرکش به او دسترسی ندارد».[4] ایشان همچنین براساس اسناد دیگری، درباره مادرش می فرماید: «او از مادران پرهیزکاران و صالحان است که از فرمان خداوند سرپیچی نمی کند. اهل زهد و عرفان، متعبد و از زنان بی مانند و بی همتای عصر بود و در مدینه، همگان او را به پاکی و تقوا می شناختند و او را سیدّه می خواندند».[5]
طاغوتهای معاصر امام هادی(علیه السلام)
امام هادی(ع) از لحظه وفات پدر بزرگوارش و پذیرفتن وظیفه خطیر امامت جامعه تا هنگام شهادت، دورانی پرمبارزه، استقامت و پایداری سیاسی و عقیدتی را پشت سر گذاشت. مدت زندگانی آن امام همام، مصادف با حکومت دشمنان کینه توزِ فرزندان ابوطالب، به ویژه فرزندان پاک علی و فاطمه(ع) بود؛ کسانی که همه عمر برای ریشه کنی این راست قامتان جاودان تاریخ از هیچ اقداماتی فروگذار نکردند.[6] طاغوتهای معاصر امام هادی(ع) از این قرارند: متعصم(برادر مأمون)، واثق (پسرمعتصم)،متوکل(برادر واثق و دهمین خلیفه عباسی)، منتصر(پسرمتوکل)، مستعین (پسرعموی منتصر) و معتز(پسر دیگر متوکل) بودند.[7]
عبادت امام هادی هادی(علیه السلام)
حضرت امام هادی(ع) در زهد و عبادت یگانه بود. ایشان همانند دیگر امامان ما، همواره شب هنگام به پروردگارش روی می آورد و شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپری میکرد و سر بر خاک می نهاد. ایشان پیوسته دعا میکرد و می فرمود: «بارالها! گنهکاری بر تو وارد شده و تهیدستی به تو روی آورده است. تلاشش را بی نتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار ده و از لغزشش درگذر».[8]
آن چیزی که امام هادی(ع) را محبوب دلهای همگان ساخته بود، پیوند با خدا، تکیه بر آفریننده بی نیاز، غنای از بنده سراسر نیاز، وارستگی از دنیای فانی، وابستگی به ابدیت بی پایان و دلدادگی به عبادت بود.[9]
تصرف در هستی
امام هادی(ع) در سایه عبادت و نزدیکی به خداوند متعال، به درجه های والایی از رشد و کمال رسیده بود. ایشان از حقیقت اندیشه های انسانها، عالم طبیعت، جهان پدیده ها و حتی گیاهان و حیوانات آگاه بود. در همین زمینه، در تاریخ نقل شده که در منزل متوکل و در اطاقش، پرندگانی وجود داشتند که در قفس نگهداری می شدند. هنگامی که متوکل در حضور امام هادی(ع) می خواست سخن بگوید، پرندگان شروع به سروصدا می کردند و مانع صحبت کردن او می شدند، ولی به محض اینکه امام هادی(ع) لب به سخن می گشودند، پرندگان ساکت می شدند و گویی آنها نیز به سخنان درافشان و پرگهر آن بزرگوار، گوش جان می سپردند.[10]
پی نوشتها:
[1] - سیدعلی حسینی قمی، کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) قم: نبوغ، چ1، 1381،ص11؛
[2] - دکتر علی قائمی، در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع)، صص 37 -38.
[3] - جواد محدثی، قطعات مجموعه نثر ادبی درباره موضوعات دینی و مناسبتها، قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چ1،1377، ص28.
[4] - کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) ص17.
[5]- در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع) ص29.
[6] - واحد ترجمه و تدوین سازمان تبلیغات اسلامی، امام هادی(ع) تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ1، بهار 1368، ص47.
[7] - کرامات و مقامات عرفانی امام هادی(ع) ص11.
[8] - علی رفیعی، تحلیلی از تاریخ دوران دهمین خورشید امامت امام هادی(ع) قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چ1، زمستان 1370، صص 17-18.
[9] - قطعات مجموعه نثر ادبی درباره موضوعات دینی و مناسبتها، ص28.
[10] - ر.ک: در مکتب مشعل هدایت امام علی النقی(ع) صص 122 – 123.
منبع:www2.irib.ir
شناخت مختصرى از زندگانى امام هادى علیه السلام (1)
نویسنده:مهدى پیشوایى
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).
مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مىگویند (3).
امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش برمسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسید.
خلفاى معاصر حضرت
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).
امام هادى در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.
اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام
این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دورهها جدا مىسازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مىکنیم:
1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مىخواستند پرتاب مىکردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مىشد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلأى که بر دستگاه خلافت حکومت مىکرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مىپرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهاى افسانهاى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها و خوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مىشود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مىگشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مىدید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.
شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیدهاى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مىدیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامرّأ» تحت مراقبت و مواظبت مىباشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مىگردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقهمند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمىشد، قیامى صورت نگرفت.
تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کردهاند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مىگشتند.
علل شکست قیامها
علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانیهایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تأیید امامان زمان خود قرار نمىگرفتند.
البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مىجنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مىشد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مىشدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تأیید امامان قرار نمىگرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مىشد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تأیید مىکرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مىگرفت.
فعالیتهاى مخفى امام
آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مىدهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مىدهیم:
متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مىداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مىنمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مىکرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مىشد که کسى به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره مىکرد و خود او را به هلاکت مىرساند (6).
بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مىداد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مىکرد. مؤید این معنا حادثهاى است که آن را مورخان چنین نقل کردهاند:
«محمد بن شرف» مىگوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مىرفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مىدهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مىسازد.
امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مىکرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مىکرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مىکنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مىکردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستادهاید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّأ (چون در سامرأ کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار مىرود.
شبکه ارتباطى وکالت
شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - علیه السلام - که در سامرّأ تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تأمین مىکرد.
فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزندهاى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مىدهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مىشد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مىگرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مىشد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مىشدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مىتوان مشاهده کرد. نقل مىشود که آن حضرت طى نامهاى در سال 232 ه". ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مىدانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانهاى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - علیه السلام - در نامهاى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:
«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مىتوانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نیز سفارش مىکنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).
همچنین امام نامهاى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. بهاطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مىدانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مىدانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مىدهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مىبخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13).
در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامهاى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...»/
این نامه بروشنى نشان مىدهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وى نوشت:
«نامهاى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامهاى نوشته و به آنان تأکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مىکوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عدهاى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمههاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
انتقال امام از مدینه به سامرّأ
متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مىکرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مأمون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:
او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشهاى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مىکرد و خلیفه به او دسترسى نمىداشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى دربر مىداشت. اینجابود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامهاى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامهاى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد/
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامهاى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مىکرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مىشناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا(ص) رعایت مىکند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.
امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مىتوانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقهمندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقهمندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).
بدون تردید امام از سؤ نیت متوکل آگاه بود، ولى چارهاى جز رفتن به سامرّأ نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تأیید گفتار سعایت کنندگان مىشد و باعث تحریک بیشتر متوکل مىگردید و بهانه بیشترى به دست او مىداد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مىفرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامرّأ آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامرّأ گردید (21).
گزارش فرمانده دژخیمان متوکل
«یحیى بن هرثمه»، که مأموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامرّأ جلب نماید، ماجراى مأموریت خود را چنین شرح مىدهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتدأًا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مأمور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدأًا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا (ص) خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیدهام که به چنین کارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامرّأ حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23).
ورود امام به سامرأ
طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّأ به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مىبرد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مىگردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مىگفت: اگر شخصى علم غیب مىداند، تنها اوست. او را به اینجا آوردهاند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مىبینند(26).
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مىتوان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مىدانست و مىترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشهاى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مىداشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مىداد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مىگشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مىکرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مىکنیم:
بزم شراب درهم مىریزد!
یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است/
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانهاش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مىخواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مىکردند، ولى قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهرههاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها مىآویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم مىستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شدهاند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و کاخهاى آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!(27).
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریششتر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)
منبع: سیره پیشوایان
صبح روشن هدایت - ویژه نامه ولادت امام هادی علیه السلام
برخی موضوعات ویژه نامه ولادت امام هادی علیه السلام
جهت ورود بر روی موضوعات کلید کنید
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام -
پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال
212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام ...
امام ابوالحسن علی النقی الهادی(ع)
در نیمه ذی حجه سال 212 هجری
در اطراف مدینه، در محلی موسوم
به «صریاّ» چشم به جهان گشود. ...
از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالی
و یگانگی او و نیز پاسخهای وی در مسایل
و علوم مختلف روایات فراوانی نقل
شده است. از جمله روایاتی ...
پیشوایان معصوم علیهم السلام انسانهای
کامل و برگزیدهای هستند که به عنوان
الگوهای رفتاری و مشعلهای ...
جهان اسلام، در دوران امامت امام هادی(ع)
از نظر فرهنگی و گرایشها و کشمکشهای فکری
و اعتقادی از موقعیت و گستردگی ویژهای...
گرچه در متون تاریخى، به طور تفصیل و مشخص،
به خدمات و فعالیتهاى فرهنگى، سیاسى و
اجتماعى امام هادى (علیه السلام) در «مدینه» ...
در سال 212 هجری، نیمه ذی حجّة،
در اطراف مدینه، در محلی به نام «صریا»
ستاره دیگری از نسل پاک رسول گرامی
اسلام صلی الله علیه وآله ...
معاونت فرهنگی حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء
ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام
را به شما دوستداران اهلبیت (علیه السلام) تبریک میگوید
امام کاظم (ع) اسوه ظلم ستیزی
نویسنده: عبدالکریم پاک نیا
بی تردید برای استواری و مقاومت در راه عقیده، پشتوانه ای قوی و نیرومند لازم است. طبق آموزه های قرآنی بهترین پشتوانه هر انسان حقیقت طلبی، اتکا به حضرت پروردگار است و میانبرترین و نزدیک ترین راه در معرفت و قرب به حق، توجه به عبادت و معنویت است. خداوند متعال می فرماید: «از صبر و نماز یاری بجویید.”(بقره/ 45)
حضرت کاظم(ع) با پیروی از این رهنمود در مقابل نیروهای باطل، از صبر و بردباری و نماز و عبادت یاری می جست؛ “آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشکهای ریزان، مناجات بسیار و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”(الانوار البهیه، ص 205)
برخورد با صلابت
از آنجایی که اولیای خدا به امدادهای خداوندی باور قطعی دارند، در برخوردهای خود با دنیاپرستان و طاغوت های زمان بی واهمه و با قاطعیت و صلابت رفتار می کنند و آنان با داشتن سرمایه ایمان به غیر از خداوند متعال از هیچ قدرت و نیرویی نمی هراسند، پیشوای هفتم نمونه بارزی از این اولیای الهی است.
آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشک های ریزان، مناجات بسیار، و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”
اینک مواردی را در اینجا با هم می خوانیم:
الف) سخن امام به مهدی عباسی
مهدی، سومین خلیفه عباسی، در یک اقدام عوام فریبانه اعلام کرد که هر کسی که حقوقی بر گردن نظام حکومتی دارد، می تواند برای رسیدن به حق خود اقدام نماید. او در یک حرکت ظاهری مشغول ادای حقوق مردم شد. امام کاظم(ع) نیز خواستار اعاده حقوق خود شد. در آنجا گفتگوی ذیل میان خلیفه و پیشوای هفتم به وقوع پیوست:
* حقوق شما چیست؟
فدک.
* محدوده فدک را مشخص کن تا به شما باز گردانم.
حد اول آن، کوه احد، حد دوم عریش مصر، حد سوم سیف البحر(دریای خزر) و حد چهارمش دومة الجندل ] سرزمین عراق [ است.
* همه اینها؟!
آری !
خلیفه آنچنان ناراحت شد که آثار غضب در چهره اش پدیدار گشت و با ناراحتی شدید گفت که مقدار زیادی است، باید بیندیشم. امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد. (اصول کافی، کتاب الحجه، باب الف„ والانفال)
ب) پیشوای دلها
روزی در کنار کعبه، هارون الرشید حضرت کاظم(ع) را ملاقات نمود و در ضمن سخنانی به امام گفت: آیا تو هستی که مردم مخفیانه با تو بیعت می کنند و تو را به رهبری خویش برمی گزینند؟ حضرت با کمال شهامت فرمود: “من بر دل های مردم حکومت می کنم و تو بر جسم های آنان!”
امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد.
ج) هشدار به متکبران
هارون، سلطان گردنکش و متکبری بود که خود را برتر از همه چیز و همه کس می دانست و حتی در خیال باطل خود بر ابرها می بالید و به وسعت حکومت خویش می نازید که: ای ابرها! ببارید که هر کجا قطرات بارانتان ببارد، چه شرق و چه غرب، بر زمین های تحت حکومت من خواهد بارید و خراج و مالیات آن سرزمین را نزد من خواهند آورد.
زمانی امام هفتم(ع) به کاخ هارون رفته بود. هارون از او پرسید: این دنیا چیست؟ امام فرمود: این دنیا سرای فاسقان است. سپس با تلاوت آیه 146 سوره اعراف به وی هشدار داد که: “بزودی از آیات خود دور خواهم نمود کسانی را که به ناحق در روی زمین ادعای بزرگی می کنند و اگر آنان هر آیه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، به سوی آن حرکت نمی کنند، ولی اگر راه ضلالت و گمراهی را ببینند، به سوی آن خواهند رفت.” هارون پرسید: دنیا خانه کیست؟ حضرت فرمود: دنیا برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران آزمایش است.
در آخر این گفتگو، هارون با درماندگی تمام پرسید: آیا ما کافریم؟ امام هفتم(ع) پاسخ داد: نه، ولی چنان هستید که خداوند متعال فرموده است: “کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را در محل تباهی فرود آوردند.”(هدایتگران راه نور، ص 700)
د) سلام بر تو ای پدر!
هارون وارد مدینه شد و به همراه جمع زیادی به حرم پیامبر(ص) رفت. او در مقابل قبر شریف رسول خدا(ص) ایستاد و با کمال افتخار چنین سلام داد: سلام بر تو ای پسر عمو! در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر(ع) که در میان اهل مدینه حضور داشت، نزدیک آمد و برای تحقیر خلیفه غاصب چنین سلام داد: “سلام بر تو ای رسول خدا! سلام بر تو ای پدر!” در این حال، هارون از شدت خشم به خود پیچیده و دنیا در نظرش تیره و تار شد؛ زیرا حضرت کاظم(ع) به این وسیله شایستگی خود را برای جانشینی رسول خدا(ص) و لیاقت نداشتن هارون برای چنین مقامی بیان داشت. (بحارالانوار، ج 48، ص 135)
هـ) نامه ای از زندان
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای مدیدی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاه های ترسناک، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی لحظه ای درنگ نکرد.
آن حضرت در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رسانده، به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت. امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت: «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو، رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
(تاریخ بغداد، ج 13، ص 32)
ممکن است این پرسش به ذهن آید که امام هفتم(ع) از آن شرایط خفقان چگونه نامه ها و سخنان خود را به سمع و نظر دیگران می رسانید؟
بررسی اوضاع تاریخی آن عصر نشان می دهد که اکثر زندانبانان و مأموران آن پیشوای الهی با اندکی ارتباط و برخورد با ایشان، به حقیقت و معنویت امام پی برده و از هواخواهان و دلدادگان امام می شدند و این مسأله سبب شده بود که گفته ها، نوشته ها و افکار و اندیشه و سیره حضرت بر تاریخ پوشیده نماند.
منبع:روزنامه قدس