قرآن در سیره و سخن امام کاظم (علیه السلام)
نویسنده: محمد جواد مروجی طبسی
پاسخ های کوبنده با الهام از آیات
بسیاری از پرسشگران، سؤالات خود را به گونه ای تنظیم و طرح می کنند که مطلب ندانسته ای را در زندگی خود به علم مفید تبدیل کنند، اما برخی دیگر نه تنها به دنبال پاسخ نیستند، بلکه قصدشان ریختن آبروی طرف مقابل است؛ گرچه آبروی خودشان هم در معرض خطر باشد. در دوران زندگی معصومان، به ویژه در زندگی امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نمونه های فراوانی می بینیم که گاهی سؤالات دشمنان به این منظور بوده است. اما تاریخ گواه است که آنان در برابر پاسخ های کوبنده و دندان شکن حضرت کاظم (علیه السلام) به شدت سرافکنده و خجل گشته اند. به نمونه های زیر دقت فرمایید:
1. پاسخ به ابوحنیفه
محمد بن مسلم می گوید: روزی ابوحنیفه به محضر امام صادق (علیه السلام) وارد شد و عرضه داشت: فرزندت موسی را دیدم که نماز می خواند و مردم از مقابل او عبور می کنند، ولی او از عبورشان جلوگیری نمی کند و همان گونه که می دانید، این کار نادرست است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: موسی را صدا بزنید. چون امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به حضور پدر رسید، آن حضرت فرمود: فرزندم! ابوحنیفه می گوید: تو نماز خوانده ای و مردم از برابر تو عبور می کردند و آنها را منع نمی کردی؟
امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ فرمود: آری، پدرجان! ولی کسی که من برای او نماز می خواندم، به من نزدیکتر از کسانی بود که از برابرم می گذشتند و خداوند می فرماید:« و نحنُ اقربُ الیه من حبل الورید»(1)؛ « و ما به او از رگ گردنش نزدیک تریم».
محمد بن مسلم می گوید: همین که امام صادق (علیه السلام) این پاسخ را از فرزندش شنید، او را به آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد، ای گنجینه ی رازها(2)!
2. چرا مظلمه ما را برنمی گردانند؟
علی بن اسباط گوید: چون امام موسی کاظم (علیه السلام) بر مهدی عباسی وارد شد، دید مشغول برگرداندن مظالم مردم است. فرمود: ای امیر! چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده، به ما برنمی گردانند؟
مهدی گفت: ای ابوالحسن! موضوع چیست؟
امام فرمود: همانا خدای تبارک و تعالی چون فدک و حومه آن را برای پیامبرش فتح کرد و بر آن اسب و شتر رانده نشد( با جنگ گرفته نشد)، خدا این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود:« و آت ذاالقربی حقّهُ»(3).پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندانست که آنها کیان اند. آن حضرت به جبرئیل و جبرئیل هم به پروردگارش مراجعه کرد. خداوند به او وحی فرمود: فدک را به فاطمه بده. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه را خواست و به او فرمود: فاطمه! خدا به من امر فرمود که فدک را به تو دهم.
فاطمه گفت: یا رسول الله! من هم از شما و از خدا پذیرفتم.
تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود، وکلای فاطمه نیز آنجا بودند، اما چون ابوبکر به حکومت رسید، وکلای او را از آنجا بیرون کرد. فاطمه نزد ابوبکر آمد و از او خواست تا فدک را به وی برگرداند. ابوبکر گفت: شخصی سیاه پوست یا سرخ پوست بیاور تا به نفع تو در این باره گواهی دهد. حضرت فاطمه، امیرمؤمنان و ام ایمن را آورد، آنها به نفع او گواهی دادند. ابوبکر برایش نوشت که متعرضش نشوند. فاطمه بیرون آمد و نامه را همراه داشت که به عمر برخورد کرد. عمر گفت:
دختر محمد! چه همراه داری؟
فرمود: نامه ای است که پسر ابوقحافه برایم نوشته است.
گفت:آن را به من نشان ده.
فاطمه خودداری کرد. عمر آن را از دست فاطمه بیرون کشید و آن را خواند. و سپس آب دهان روی نامه انداخت و نوشته های آن را پاک و نامه را پاره کرد و به فاطمه گفت: این فدک را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است که تو بخواهی ریسمان به گردن ما گذاری( ما را بدین وسیله محکوم کنی).
مهدی عباسی به امام کاظم (علیه السلام) گفت: ای اباالحسن! حدود فدک را به من بگو.
حضرت فرمود: یک حدّش کوه احد، و حدّ دیگرش عریش مصر، و حدّ دیگرش سیف البحر، و حدّ دیگرش دومة الجندل است.
مهدی گفت: همه اینها؟! حضرت فرمود: آری، ای امیرمؤمنان! همه اینها؛ زیرا همه اینها از زمین هایی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسب و شتر بر اهل آن نرانده است(4).
3. این حدیث، ضعیف است!
علامه مجلسی از کتاب نجوم نقل کرده: روزی هارون الرشید به دنبال حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرستاد تا احضارش کنند. وقتی که امام در نزد هارون حاضر شد، هارون گفت: ای فرزند فاطمه! مردم به شما علم نجوم نسبت می دهند و می گویند شما این دانش را به خوبی می دانید، ولی فقهای عامه می گویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هرگاه یارانم مرا یاد کردند، آرام بگیرید، و اگر بحث از قدر کردند، ساکت شوید، و اگر سخن از نجوم و ستارگان به میان آوردند، سکوت کنید؛ در حالی که امیرمؤمنان (علیه السلام) داناترین بندگان به علم نجوم بود و فرزندان و ذریه طاهرش نیز که شیعه قائل به امامتشان است، به این علم آشنا بودند.
امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ فرمود:این حدیث، ضعیف و اسنادش بی اعتبار و بی ارزش است و خداوند متعال نیز نجوم را ستایش کرده است و اگر این علم صحیح نبود، هرگز خداوند آن را مدح نمی کرد. پیامبران هم به نجوم دانا و عالم بودند. خداوند درباره حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین»(5)؛ « و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم( تا به آن استدلال کند) و اهل یقین گردد». در جای دیگری فرمود:« فنظر نظرةً فی النجوم فقال انی سقیمٌ»(6)؛ « سپس نگاهی به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم». پس اگر عالم به نجوم نبود، هرگز به ستارگان نگاه نمی افکند و نمی گفت من بیمارم. همچنین حضرت ادریس (علیه السلام) آگاه ترین اهل زمان خود به ستارگان بود. و نیز خداوند متعال به مواقع و جایگاه های نجوم سوگند یاد کرده و فرموده است:« و إنه لقسمٌ لو تعلمون عظیمٌ»(7)؛ « و این سوگندی است بسیار بزرگ، اگر بدانید». و در جای دیگر فرموده:« و النازعات غرقاً و الناشطات نشطاً و السابحات سبحاً فالسابقات سبقاً فالمدبرات امرا»(8)؛ « سوگند به فرشتگان که ( جان مجرمان را به شدت از بدن هایشان) برمی کشند و فرشتگانی که(روح مؤمنان را)با مدارا و نشاط جدا می سازند و سوگند به فرشتگانی که( در اجرای فرمان الهی) با سرعت حرکت می کنند و سپس بر یکدیگر سبقت می گیرند، و آنهایی که امور را تدبیر می کنند». و منظور خداوند، دوازده برج و هفت سیاره می باشد و آنچه در شب و روز به امر پروردگار ظاهر می گردد. آری، پس از علم قرآن، هیچ علمی شریف تر از علم نجوم نمی باشد؛ چرا که این، علم پیامبران و اوصیای الهی است و نیز علم وارثان انبیایی است که خداوند درباره آنان فرموده:« و علاماتٍ و بالنجم هم یهتدون»(9)؛ « و علامت هایی قرار داد و به وسیله ستارگانی هدایت می شوند»، و ما نیز این علم را می شناسیم، ولی درباره اش سخن نمی گوییم.
هارون گفت:ای موسی! تو را به خدا سوگند می دهم که این علم را نزد جاهلان و عوام الناس اظهار نکن، مبادا از تو عیب جویی کنند. این علم و دانش را پنهان کن و به سوی حرم جدت بازگرد(10).
4. پدر عیسی کیست؟
یکی از حساسیت های دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، این بود که چرا مردم به امامان، « فرزند رسول الله» خطاب می کنند و این امر، گاهی کینه و حسد دشمنان را برمی انگیخت و علت آن را از امامان می پرسیدند؛ از جمله هارون الرشید در ملاقات با امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، دلیل قرآنی آن را از آن حضرت پرسید. شیخ صدوق از امام کاظم (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
وقتی بر هارون الرشید وارد شدم، به من گفت: برای چه به عامه و خاصه اجازه داده اید تا شما را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دهند؛ حال آنکه شما فرزندان علی (علیه السلام) هستید و هرکس به پدرش منسوب می شود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدّ مادری شماست؟
در پاسخ گفتم: ای امیرمؤمنان! اگر پیامبر از قبر بیرون آید و دخترت را خواستگاری کند، تو به او می دهی؟
گفت:پناه بر خدا! چگونه ندهم؟
گفتم: ولی او از دختر من خواستگاری نمی کند و من هم به او زن نمی دهم.
گفت: برای چه ای ابوالحسن؟
گفتم: چون او مرا زاده است ولی تو را نزاده است.
گفت: احسنت، ای موسی! آن گاه گفت: چگونه می گویید ما خاندان پیامبر هستیم؛ حال آنکه او نسلی نداشت و نسل از فرزند پسر است، نه دختر، و شما فرزندان دختر او هستید؟
امام فرمود:تو را به حق خویشاوندی و به حق این قبر و کسی که در آن آرمیده است، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار.
ولی او همچنان برای گرفتن پاسخ خود اصرار داشت و گفت:
حتماً باید شما فرزندان علی و تو ای موسی- که بنا به آنچه به من رسیده، رهبر آنها و امام زمانشان هستی- مرا از دلیل و حجت خود باخبر کنید و زمانی تو را رها می کنم که از کتاب خدا دلیل بیاوری.
امام فرمود:بسم الله الرحمن الرحیم.« و من ذریته داوودَ و سلیمان و ایوبَ و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی...»(11)؛ « و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون است و ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم و از نسل آنها زکریا و یحیی و عیسی و الیاس( می باشند)...».
در اینجا امام (علیه السلام) از هارون الرشید پرسید: ای امیرمؤمنان! پدر عیسی کیست؟
گفت: عیسی پدر نداشت.
امام فرمود: ولی ما از طریق مادرش، مریم او را به نسل پیامبران نسبت می دهیم و ما نیز از طریق مادر خود فاطمه (علیهما السلام) به نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیوند خورده ایم. و در ادامه فرمود: اگر خواسته باشی، باز هم برایت بخوانم ای امیرمؤمنان!
گفت: آری.
امام آیه مباهله را بر او خواند:« فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین»(12)؛ و افزود: هیچ کس ادعا نکرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جز علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کسای مباهله با نصارا برده باشد و بدین ترتیب تأویل آیه، این چنین است که مراد از « ابناءنا» حسن و حسین است، از «نساءنا» فاطمه، و از « انفسنا» علی بن ابی طالب است.
هارون الرشید به حضرت گفت: آفرین که درست گفتی ای ابوالحسن!(13)
استدلال به قرآن در مسائل فقهی
از آنجا که معصومان (علیهم السلام) تنها منبع و مرجع تبیین احکام فقهی پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، گاه
دیگران جویای دلیل مسئله ای می شدند و آن بزرگواران نیز دلیل قرآنی مسئله را بیان می کردند. گاهی هم خود معصومان همانند امام محمدباقر (علیه السلام) می فرمودند:« اذا حدثتکم بشیء فاسالونی من کتاب الله(14)؛ اگر به شما چیزی گفتم، دلیلش را از کتاب خدا از من بپرسید».
آن بزرگواران با این روش، راه جدال و بهانه را برای پذیرش احکام الهی به روی دیگران می بستند. البته این شیوه منحصر به مسائل فقهی نبود، بلکه در همه زمینه ها پیشوایان معصوم به قرآن مجید استدلال می کردند که در اینجا بخشی از استدلال های فقهی امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را می آوریم:
1. حرمت نشست و برخاست با گناهکاران
علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی بن جعفر از پدرش امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: هیچ گاه بر تو روا نیست با هر که خواهی، نشست و برخاست کنی؛ چرا که خداوند عزوجل می فرماید:« و إذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره و اما ینسینّک الشیطانُ فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین»(15)؛ « هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند، و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین»(16).
گویا این حدیث به دنبال مجالست برخی از شیعیان با برخی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است . از امام صادق (علیه السلام) در حدیث دیگری آمده است:
« هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، پس در مجلسی که در آن به امامی دشنام داده می شود و از مسلمانی در آن مجلس عیب جویی می شود، ننشیند».(17)
2. اجتناب از گناهان کبیره
محمد بن أبی عمیر از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
« هریک از مؤمنان از گناهان بزرگ اجتناب کند، خداوند از گناهان کوچک او نخواهد پرسید». آن گاه فرمود: خدای متعال می فرماید:« إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلاً کریماً»(18)؛ « اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید، پرهیز کنید، گناهان کوچک را می پوشانیم و شما را به جایگاه خوبی وارد می سازیم»(19).
3. حرمت افشای اسرار دیگران
محمد بن فضیل از حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت کرده که به امام عرض کردم: فدایت شوم! گاهی از برخی برادرانم چیزی که من اکراه دارم، به من می رسد. وقتی از خود او می پرسم، انکار می کند؛ در حالی که برخی از افراد مورد اطمینان برایم همان( عیب) را نقل کرده اند!
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ای محمد! گوش و چشم خویش را درباره برادرت تکذیب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت دادند که وی چنین گفته، ولی او گفت چنین چیزی نگفتم، او را تصدیق و آن پنجاه نفر را تکذیب کن. مبادا چیزی را که به برادرت آسیب برساند، منتشر کنی؛ چرا که از جمله افرادی خواهی بود که خداوند درباره آنان فرموده است:« ان الذین یحبونَ ان تشیع الفاحشةُ فی الذین آمنوا لهم عذابٌ الیمٌ فی الدنیا و الاخرة»(20)؛ « کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است»(21).
4. حکمت تلبیه در آغاز حج و عمره
علی بن جعفر می گوید: از برادرم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره حکمت « تلبیه» پرسیدم که چرا چنین چیزی تشریع شد؟
امام در پاسخ فرمود: هنگامی که خداوند به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دستور داد:« و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً»(22)؛ آن حضرت فریاد برآورد و ندای خویش را به گوش دیگران رساند و مردم از هر طرف به سوی او روی آوردند؛ در حالی که لبیک می گفتند. به این جهت، تلبیه(لبیک گفتن) تشریع شد(23).
5. تقسیم قربانی در منا
علی بن اسباط از یکی از غلامان امام جعفرصادق (علیه السلام) نقل کرده که گفت: امام ابوالحسن اول (حضرت موسی بن جعفر) را دیدم که شتری طلبید و دستور نحر(کشتن)آن را داد. همین که قصاب ها دو پای شتر را از پشت سر زدند، حیوان به زمین افتاد. پس از آنکه بخشی از کوهانش را شکافتند، حضرت فرمود: آن را قطعه قطعه کنید و بخشی را خود استفاده کنید و بخشی دیگر از آن را به دیگران بدهید؛ چرا که خداوند متعال می فرماید:«فإذا وجبتْ جنوبها فکلوا منها و اطعموا...»(24)؛ و هنگامی که پهلوهایشان آرام گرفت ( و جان دادند) از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطعام کنید»(25).
6. حرمت نوشیدن شراب
علی بن یقطین روایت کرده که مهدی عباسی از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره شراب پرسید که آیا در کتاب خدا حرام گردیده است؛ زیرا مردم فقط نهی آن را شنیده اند و هرگز حرمتی بر آن نمی شناسند؟
امام فرمود: آری، شراب در کتاب خدا حرام شمرده است.
مهدی گفت:ای ابوالحسن! در کدام آیه به این حرمت اشاره شده است؟
امام کاظم (علیه السلام) فرمود: فرمایش خداوند که می فرماید:« انما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیرالحق»(26)؛ « خداوند فقط اعمال زشت را چه آشکار باشد، چه پنهان، حرام کرده است و همچنین گناه و ستم به ناحق را».
اما مقصود از فرمایش خداوند « ما ظهر منها»، زنای آشکار است که زنان بدکار در جاهلیت با نصب پرچم بر در خانه های خود، دست به این کار زشت می زدند.
اما مقصود خداوند از «و ما بطن»،زنان باقی مانده از پدر بود که پیش از «بعثت» فرزند پس از مرگ پدرش، با زن او( نامادری) ازدواج می کرد. خداوند با این آیه جلو این کار خلاف را هم گرفت. اما « اثم» که در آیه آمده، همان شراب است و خداوند متعال در آیه دیگر فرموده:« یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثمٌ کبیرٌ و منافعٌ للناس»(27)؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است و منافعی( از نظر مادی) برای مردم دربردارد».
امام سپس فرمود: اما گناه در کتاب خدا، شراب و قمار است و گناه این دو بسیار بزرگ است؛ همان گونه که خدای عزوجل فرموده است.
علی بن یقطین در ادامه نقل می کند که مهدی عباسی گفت: ای علی بن یقطین! سوگند به خدا، فتوای هاشمیان همین است که موسی بن جعفر اظهار داشت. لذا به مهدی عباسی گفتم: به خدا سوگند، راست گفتی، ای امیرمؤمنان! حمد خدای را که این علم را از شما اهل بیت( بنی هاشم) سلب نکرد.
علی بن یقطین گوید: در این جا مهدی عباسی بدون آنکه بر این حقیقت تلخ، صبر و تأمل داشته باشد، بی درنگ مرا مخاطب قرار داد و گفت: راست گفتی، ای رافضی!(28)
پاسخ به پرسش های قرآنی
معارف ناب قرآنی آن قدر زیبا و فراوان است که هریک از معصومان (علیهم السلام) وقت بسیاری برای این امر اختصاص می دادند. البته بیان این معارف به اقتضای زمان و مکان و ظرفیت سؤال کننده بود و گفتگو در زمینه معارف قرآن گاهی به حدی می رسید که غیرمسلمانان نیز پرسش می کردند و امامان (علیهم السلام) با سعه صدر پاسخ می دادند.
پرسش های یک مسیحی
یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گوید: نزد حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم که مردی نصرانی خدمت حضرت رسید و اظهار داشت: از راه دور و سفری پرزحمت خدمتت رسیدم و از خدای متعال خواسته ام تا مرا به بهترین ادیان و بهترین بندگان و عالم ترین آنان راهنمایی کند. فدایت شوم! به من اجازه سخن گفتن می دهی؟
حضرت فرمود: آری، تو برای همین جهت آمده ای.
نصرانی گفت: از تو می پرسم.
فرمود: بپرس.
نصرانی گفت: مرا خبر ده از کتاب الهی که بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و خداوند به آن سخن گفت و توصیفش کرد و فرمود:« حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مبارکةٍ انا کنا منذرین فیها یفرّق کلّ امر حکیمٍ»(29).« حم. سوگند به این کتاب روشنگر که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم. ما همواره انذارکننده بوده ایم. در آن شب هر امری براساس حکمت( الهی)تدبیر و جدا می گردد». تفسیر و تأویل باطن این آیه چیست؟
امام فرمود:اما « حم»، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و او در کتاب هود که بر او نازل گردید، منقوص الحروف است(در کتاب هود، دو حرف از نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیامده است). اما « الکتاب المبین» امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است. اما «لیلة» فاطمه زهرا است و اما فرمایش خداوند:« فیها یفرق کلّ امر حکیم» به این معناست که از او خیر کثیر پدید می آید، مردی دانا و مردی دانا و مردی دانا.
مرد نصرانی گفت: مرد اول و مرد آخر را برایم وصف کن. این مردان کیان اند؟
امام (علیه السلام) فرمود: به درستی که صفات با یکدیگر مشابه هستند، اما نفر سوم را برای تو توصیف می کنم که از نسل او کسی پدید می آید که( نشانه هایش)در کتاب های شما آمده است، اگر آنها را تغییر نداده یا تحریف نکرده و یا به آن کتاب ها کفر نورزیده باشید. اما بدانید که در گذشته چنین کاری انجام داده اید(30).
ناگفته نماند که ظاهراً مراد از سومی، امام حسین (علیه السلام) است که از نسل این حضرت، امام زمان (علیه السلام) پدید می آید.
مراد از «ثمّ دنا فتدلی»
از یعقوب جعفری نقل شده که مردی به نام عبدالغفار از امام کاظم (علیه السلام) درباره آیه « ثمّ دنا فتدلی فکانَ قابل قوسین او ادنی»(31) پرسید و گفت: من در این آیه، بیرون آمدن از فراسوی پرده و نزدیک شدن به زمین را می خوانم و می بینم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خدای خود را به قلبش دیده و آن را به چشم خود نسبت داده؛ حالا بگو که چگونه است؟
امام فرمود:« دنا فتدلی» یعنی همچنان بر سر جای خود است و نزدیک شدنش به جسم نیست. عبدالغفار گفت: من او را به آنچه خود را توصیف کرده، وصف می کنم که می فرماید:« ثمّ دنا فتدلی». نزدیک شدن هنگامی است که جای خود را رها ساخته باشد؛ چه در غیر این صورت خود را این گونه توصیف نمی کرد.
امام فرمود: این لغتی در قریش است که وقتی مردی از آنها بخواهد بگوید شنیده ام، تعبیر«نزدیک شدن» را به کار می برد و می گوید نزدیک شده ام؛ یعنی اینکه فهمیدم(32).
پینوشتها:
1. ق/16.
2. وسائل الشیعه، ج3، ص 436؛ بحارالانوار، ج48، ص 171.
3. قصص/17.
4.کافی، ج1، ص 543.
5. انعام/75.
6. صافات/89.
7.واقعه/76.
8. نازعات/1-5.
9. نحل/16.
10. بحارالانوار، ج48، ص 145.
11. انعام/84.
12. آل عمران/61.
13. زندگی دوازده امام، ج2، ص 346، با تصرف و تلخیص؛ بحارالانوار، ج48، ص 127.
14. کافی، ج1، ص 60، ح5.
15. انعام/68.
16.وسائل الشیعه، ج1،ص 506.
17. همان، ص 507.
18. نساء/31.
19. وسائل الشیعه، ج11، ص 266.
20. نور/19.
21. وسائل الشیعه، ج8، ص 609.
22. حج/27.
23. وسائل الشیعه، ج9، ص 49.
24.حج/36.
25. وسائل الشیعه، ج10، ص 146.
26. اعراف/33.
27. بقره/219.
28. کافی، ج6، ص 406؛ بحارالانوار، ج48، ص 149.
29. حم/1.
30. بحارالانوار، ج48، ص 85.
31. نجم/8.
32. زندگی دوازده امام، ج2، ص 332.
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.
رهنمود های تربیتی امام موسی کاظم (علیه السلام )
تربیت یکی از مهمترین مقوله های مطرح و قابل توجه برای تحصیل کمالات روحانی و نفسانی می باشد که اهل بیت علیهم السلام نیز به آن بسیار سفارش نموده اند. مسئله تربیت از همان نوزادی و چه بسا از دوران بارداری آغاز می گردد. اگر بخواهیم اجتماعی سالم و امن داشته باشیم باید فرزندان خویش را درست تربیت کنیم تا جامعه ای سالم و با نشاط داشته باشیم. امامان معصوم ما برای هدایت صحیح ما در طی این طریق دستوراتی ارائه فرموده اند که ما را در این مسیر پُر فراز و نشیب دستگیری می کند. امام کاظم علیه السلام نیز جهت تربیت صحیح کودکان راهکارهایی توصیه فرموده اند که به برخی از آنان اشاره می نماییم.
کودک و وابستگى به والدین
پیوند عاطفى والدین و فرزندان از نشانههاى خداوند است؛ پیوند ناگسستنى و بى شائبهاى که بر اساس محبت است نه نیاز و منفعت. وابستگى عاطفى فرزند به والدین بیش از تعلق خاطر والدین به فرزند است. نیاز به عاطفه سراسر وجود کودک را فرا گرفته و او را به عنایت والدین نیازمند ساخته است. کودک توان دورى از والدین را ندارد و هرگونه بى توجهى پدر و مادر به این وابستگى، مىتواند براى آینده کودک مشکل آفرین باشد. متاسفانه امروزه برخى از والدین،- بى آن که ناگزیر باشند- ، فرزندان خود را به مهد کودک مىسپارند. هر چند مهد کودک بُعد اجتماعى شخصیت کودکان را پرورش مىدهد، اما هرگز پاسخگوى نیاز حیاتى کودک به عاطفه نیست. بنابراین شایسته است والدین، در حد امکان، فرزندان خود را از حلاوت مهر مادرى و عطوفت پدرى محروم نسازند. توجه به وابستگى کودک چنان مهم است که حتى در محافل نباید میان پدر و فرزند که کنار هم نشستهاند، فاصله انداخت. امام کاظم (ع) مىفرماید:
" رسول خدا (ص) از فاصله انداختن بین پدر و فرزند نهى فرموده است." (1)
وفا به وعده
وفاى به وعده، حتى در برابر کفار، از صفات پسندیده و مورد توجه پیشوایان دین است. این عمل مهم در برخورد با کودکان از اهمیت بیشترى برخوردار است. کودکان جز به تحقق وعده والدین نمىاندیشند، در وفاى والدین تردید ندارند و همواره به انتظار لحظه موعود مىنشینند.هرگونه تأخیر و تخلف در وفاى به وعده آنها را مىآزارد و به تخریب روحیه اعتماد به والدین مىانجامد. افزون بر این، چنین کردار ناپسندى غیرمستقیم درس پیمان شکنى به آنان مىآموزد. کلیب صیداوى نقل مىکند که، امام کاظم(ع) فرمود: "اذا وعدتم الصبیان وفوا لهم ... ؛ هنگامى که به فرزندانتان وعده دادید، وفا کنید؛ همانا کودکان چنان مىپندارند که شما به آنها روزى مىدهید. خداوند متعال به خاطر هیچ چیزى به اندازه زنان و کودکان خشمگین نمىشود." (2)
کودکان و نماز
نماز ستون دین و سرچشمه همه نیکی هاست. هرچند این امر مهم همزمان با سن تکلیف بر انسان واجب مىشود؛ اما هر چه زودتر فرزندان با آن آشنا گردند، سریع تر تحت الطاف الهى قرار مىگیرند و شتابان تر در راه کسب فضایل اخلاقى گام خواهند گذاشت.
انسانى که از کودکى با نماز آشنا و مأنوس شود، زودتر شیرینى عبادت و ارتباط با پروردگار را مىچشد و دیگر هرگز ذائقه دلش طعم تلخ گناه را نمىپسندد. از بُعد اجتماعى نیز نماز، نوجوان را به جماعت نیک رفتاران و پسندیدگان پیوند مىدهد و از فرو رفتن در گرداب آشنایى با آلودگان و تبهکاران بازمىدارد. نماز در نوجوانى و قبل از تکلیف، تجربهاى شیرین و جذاب است و هنگام تکلیف، احساس سختى فرایض را از انسان دور مىسازد. بدین جهت ائمه علیهم السلام فرزندان خود را، قبل از سن تکلیف، با نماز آشنا مىساختند. امام کاظم(ع) فرمود: " مروا صبیانکم بالصلاة اذا کانوا سبع سنین ..."؛ هنگامى که فرزندانتان به سن هفت سالگى رسیدند، آنها را به نماز فرمان دهید. (3)
فرزندان و بستر استراحت
اسلام به پیشگیرى از گناه اهمیت بسیار مىدهد و براى از بین بردن زمینههاى گناه تأکید مىکند. رعایت حجاب، پرهیز از اختلاط زنان و مردان، کراهت سخن گفتن بسیار با نامحرمان و ... از همین باب است. جدا کردن بستر فرزندان در آستانه سن تمیز نیز بخشى از برنامه پیشگیرى از گناهان است. امام کاظم (ع) می فرماید: " ... هنگامى که فرزندانتان به ده سالگى رسیدند، بسترشان را از هم جدا کنید." (4)
فرزندان و مسئولیت
مسئولیت دادن به فرزندان از روش هاى مؤثر تربیتى است. مسئولیت، اگر متناسب با توان کودکان باشد و در انجام دادن آن یارى شوند، اعتماد به نفسشان را تقویت مىکند و آنان را براى پذیرش و به انجام رساندن مسئولیت هاى بزرگتر آماده مىسازد. علاوه براین، کودکان احساس مىکنند که والدین براى آنها احترام قایلند و آنها را ناتوان نمىانگارند. پیشواى هفتم شیعیان، در فرصت هاى مناسب، به فرزندانش مسئولیت مىداد. سلیمان جعفرى مىگوید: "هنگامى که یکى از فرزندان امام کاظم(ع) در بستر مرگ بود، حضرت به فرزندش قاسم فرمود: بر بالین برادرت سوره صافات بخوان. قاسم قرائت سوره صافات را شروع کرد و چون به آیه «اهم اشد خلقا ام من خلقناه ...؛ رسید، برادرش وفات یافت." (5)
آن حضرت همچنین، هم زمان با وصى اصلى قرار دادن حضرت رضا(ع) سه تن از فرزندانش (عباس، اسماعیل و احمد) را در مسئولیت وصایت با امام هشتم(ع) همراه ساخت.
ناآرامى کودکان
برخى از کودکان بسیار شلوغ، پُرتحرک و ناآرامند؛ به هر کارى دست مىزنند و چه بسا سبب آزار والدین مىشوند. برخى از والدین در برابر آنها موضع مىگیرند، لب به سرزنش مىگشایند و آنان را نابهنجار به شمار مىآورند؛ درحالى که تحرک و ناآرامى کودکان معمولاً طبیعى است وکسانى که در کودکى شلوغ و پرتحرک باشند، در جوانى آرام و بردبار خواهند شد. بنابراین بجاست والدین کمرهمت ببندند و با صبر و حوصله، خود را براى گذر از این دوره حساس و چه بسا طاقت فرسا مهیا سازند.
امام کاظم فرمود:" تستحب عرامه (6) الصبى فى صغره لیکون حلیما فى کبره؛ ... ما ینبغى ان یکون الا هکذا؛ سزاوار است فرزند در کودکى شلوغ و پرتحرک باشد تا در بزرگى صبور و بردبار شود؛ ... و جز این روا نیست. (7)
تفاوت آرى، تبعیض هرگز
تبعیض و تفاوت دو واژه نزدیک، ولى متفاوت است. تبعیض بدین معناست که در میان افراد هم پایه و همسان بى دلیل فرد یا افرادى را برتر به شمار آوریم؛ ولى تفاوت عبارت است از برترى شایستگان. در سیره تربیتى امام کاظم (ع) تبعیض ممنوع، و تفاوت مجاز شمرده شده است. تبعیض میان فرزندان بذر کینه و اختلاف و بدبینى به والدین را در دل کودکان مىپراکند. امام کاظم (ع) از پدرانش چنین نقل مىکند: مردى یکى از دو فرزندش را بوسید و دیگرى را رها کرد. رسول خدا (ص) [با ناراحتى] فرمود: چرا بین آنها به مساوات رفتار نمىکنى؟ (8)
تفاوت اگر بجا و منطقى باشد، موجب پیشرفت فرزندان مىشود؛ زیرا حس رقابت سالم را در آنها تقویت مىکند. امام کاظم(ع) در مواردى میان فرزندانش تفاوت قائل مىشد. رفاعه از حضرت موسى بن جعفر(ع) پرسید: اى فرزند رسول خدا، مردى چند پسر دارد؛ آیا برتر شمردن یکى بر دیگران، درست است؟
امام (ع) پاسخ داد: "نعم، لا باءس؛ قد کان ابى(ع) یفضلنى على عبدالله"؛ بله، مانعى ندارد؛ زیرا پدرم [حضرت صادق(ع)] مرا بر عبدالله، برادر بزرگترم ترجیح مىداد. (9)
حضرت رضا(ع) نیز فرمود: پدر بزرگوارم اسماعیل را، با آن که از عباس کوچکتر بود، در سرپرستی صدقه اموال بر عباس مقدم داشت. (10)
شیخ مفید مىنویسد: " احمد بن موسى شخصى بخشنده، بزرگوار و با ورع بود، امام کاظم (ع) او را دوست مىداشت، بر دیگران مقدم مىشمرد و مزرعه خود را به او بخشید." (11)
تفاوت نهادن میان فرزندان امرى بسیار ظریف و حساس است و نیاز به کمال دقت و ظرافت دارد؛ زیرا ممکن است فرزندان آن را تبعیض پندارند. پس والدین باید به موارد زیر دقت داشته باشند:
1- هنگامتفاوت نهادن میان فرزندان، به گونهاى رفتار کنند که کسى آن راتبعیض به شمار نیاورد.
2- دقت کنند که سبب برترى فرزندى که برتر مىشمارند، کاملاً آشکار باشد.
3- در صورت امکان، امتیاز فرزند برتر را، با عباراتى سازنده، بیان کنند.
امام هفتم (ع) در مواردى حضرت رضا(ع) را بر دیگران ترجیح مىداد، او را الگوى دیگر فرزندان معرفى مىکرد و وجه برترىاش را آشکار مىساخت.
اسحاق بن موسى(ع) مىگوید: امام کاظم(ع) به فرزندانش مىفرمود: "برادرتان على(ع) دانشمند آل محمد (ص) است، درباره دینتان از او بپرسید وآنچه بیان مىکند، به خاطر بسپارید. همانا که ابوجعفر(ع) به من فرمود: دانشمند آل محمد در شمار فرزندان تو خواهد بود. کاش وى را درک مىکردم. بىتردید او همنام امیرمومنان [على] است." (12)
موقعیت اجتماعى فرزندان
فرزندان تا وقتى به بلوغ شرعى، عقلى و اجتماعى دست نیافتهاند، به مراقبت والدین و هدایت آنها نیاز دارند. فراهم ساختن زمینه مساعد براى دستیابى فرزندان به جایگاه اجتماعى مناسب، بخشى از وظایف والدین در برابر فرزندان است. آنها باید براى رسیدن به این هدف، فرزندشان را در انتخاب شغل مناسب یارى دهند. چه بسیار فرزندانى که بر اثر بى توجهى والدین به مشاغل پَست و منفى تن دادهاند و به خاطر محروم بودن از راهنمایی هاى سودمند والدین، از موقعیت هاى ارزشمند و شایسته اجتماعى محروم شده اند، سرانجامشان به رذالت و پستى گراییده است و مایه ننگ و خوارى والدین گردیده اند. امام کاظم(ع) فرمود:
" شخصى [با فرزندش] خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، حق این فرزند برمن چیست؟
حضرت فرمود: نام نیکو برایش انتخاب کن، او را ادب بیاموز و در موقعیتى نیک قرار ده." [جایگاه اجتماعى مناسب برایش فراهم ساز] (13)
در حدیث دیگرى مىفرماید: شخصى همراه فرزندش خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: یا رسول الله، من به فرزندم نوشتن آموختم، او را به چه کارى بگمارم؟
حضرت فرمود: او را به کارى که خشنودى خداوند در آن است بگمار و از پنج شغل بازدار: سیائى، صائغى، قصابى، حناطى و نحاسى.
مرد پرسید: "سیاء" کیست؟
فرمود: کسى که کفن مىفروشد و براى امتم آرزوى مرگ مىکند. همانا نوزاد امت من، نزد من از آنچه خورشید بر آن مىتابد، محبوب تر است. "صائغ" کسى است که در پى زیان (14) امت من است؛ "قصاب" ذبح مىکند تا آن جا که رحمت از قلبش مىرود؛ "حناط" کسى است که غذا را احتکار مىکند، همانا اگر خداوند محتکر را در حال دزدى مشاهده کند، بهتر است از این که او را چهل روز در حال احتکار ببیند؛ اما " نحاس"- برده فروش- جبرئیل نزدم آمد و فرمود: اى محمد، بدترین امت کسانىاند که مردم را مىفروشند.
والدین و موعظه فرزندان
هرچند روش غیرمستقیم و زبان عمل از زبان گفتار نافذتر است و معصومان علیهم السلام بیش از آنچه مىگفتند، با کردار خود، مردم را ارشاد مىکردند؛ ولى پند مستقیم نیز در سیره آنها بسیار مشاهده مىشود.
امام کاظم (ع) بعضى از فرزندانش را چنین اندرز مىدهد:" فرزندم! بپرهیز از این که خداوند تو را در گناهى که از آن نهىات کرده، ببیند؛ بپرهیز از این که پروردگار تو را از اطاعتى که بدان فرمانت داده، دور مشاهده کند. بر تو باد به تلاش و کوشش.هرگز خود را از کوتاهى در عبادت خداوند تهى مشمار؛ زیرا خداوند چنان که شایسته است عبادت نمىشود؛ و از مزاح بپرهیز که نور ایمانت را مىبرد و تو را سبک مىسازد؛ و از اندوه و کسالت دور باش، که از بهره دنیا وآخرتت جلوگیرى مىکنند.» (15)
مسافرت خانوادگى
مسافرت هاى خانوادگى مىتواند اثر تربیتى بسیار داشته باشد؛ زیرا:
1. باعث نشاط و شادابى اعضاى خانواده مىشود.
2. سبب استمرار نظارت پدر، که در حیات تربیتى فرزندان ضرورى است، مىگردد؛ این امر، به ویژه امروزه که پدران به سبب مشاغل زیاد در خانه کمتر حضور دارند، بسیار مهم است.
3. زمینه بروز استعدادها و شناخت نقاط ضعف و قوت کودکان را فراهم مىآورد.
4. میدان مناسبى براى تجلى اخلاق اجتماعى و تمرین صفات پسندیدهاى چون همکارى، تعاون، نوع دوستى، ایثار و گذشت به شمار مىآید.
5. چنانچه سفر، زیارتى باشد سبب تحکیم اعتقادات و توجه به معنویات مىشود.
على بن جعفر، برادر امام کاظم (ع) مىگوید: چهار مرتبه در کنار حضرت کاظم(ع) بودم و حضرت همراه خانوادهاش به سمت حج مشرف بودند. این سفرها گاه26 روز، زمانى 24 روز و گاه 21 روز به درازا مىکشید. (16)
تربیت از تولد تا مرگ
امام (ع) هنگام تولد فرزندش امام رضا علیه السلام کلمات زیباى اذان و اقامه را در گوشش زمزمه فرمود و روان نورسیده خود را با آواى توحید صفا بخشید. نجمه مادر حضرت رضا(ع) مىگوید: هنگامى که وضع حمل کردم پسرم - على بن موسى- دست هایش را بر زمین قرار داده، سر را سمت آسمان بلند کرد و لبهایش را حرکت داد، گویا سخن مىگفت. پدرش موسى بن جعفر(ع) بر من وارد شد و فرمود: اى نجمه، کرامت پروردگارت گوارایت باد. آنگاه نوزاد را، که در لباس سفید پیچیده بودم، به حضرت دادم. امام (ع) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند؛ سپس آب فرات خواست و کامش را با آب فرات آشنا نمود؛ سپس او را به من داد و فرمود: بگیرش که او در روى زمین بقیة الله است. (17)
حضرت حتى در لحظات پایانى عمرش نیز به تربیت فرزندانش مىاندیشید. آن بزرگوار در وصیت نامهاش نکات تربیتى مهمى به یادگار نهاده، مىفرماید: ... درباره صدقات و اموال و فرزندان وصیت مىکنم ابراهیم و عباس و اسماعیل و ام احمد و على را، به ویژه در امر زنان؛ و پسرم على(ع) در امر آنها مختار است نه پسران دیگرم. همچنین در صدقه و ثلث پدرم و درباره اهل بیتم او اختیار دارد ... من داراى اموالى هستم که برای صدقه قرار دادهام؛ فرزندم على بدان آگاه و راست گفتار است و باید بدین وصیت عمل کند. و اگر از برخى از فرزندانم به عنوان وصى نام بردم، براى احترامشان بوده تا در اجراى وصیت شرکت کنند. فرزندان و همسرانم هر یک در همان خانهاى که هستند، اقامت و با مقدارى ثابت از صدقات معین زندگى کنند ... هیچ یک از فرزندانم حق شوهردادن دخترانم را ندارند، مگر به فرمان رضا(ع). اگر رضا ناخشنود بود و کسى بدین کار اقدام کرد، با خداوند و رسول و ولىاش مخالفت کرده و در مقام جنگ با حق برآمده است. اگر فرزندم رضا صلاح دانست، آنها را شوهر مىدهد و اگر نخواست نگه مىدارد. (18)
این مطلب اشاره ای اجمالی، به نقطه نظرات امام موسی بن جعفرعلیهماالسلام در باب تربیت فرزندان داشت. امید است پویندگان راه حق از این فرمایشات گهربار توشه ای برگیرند و در زمان مقتضی از آن استفاده نمایند.
پی نوشتها:
1- الکافى، ج6، ص 50.
2- مستدرک الوسائل، ج3، ص 558.
3- همان.
4- حیاة الامام موسى بن جعفر(ع)، ج 2، ص 430.
5- صبى عارم: بین العرام بالضم اى شرس (مجمع البحرین، ج6، ص113) و الشرس هو السیىء الخلق، بین الشرس (همان، ج 4، ص 78)؛ عرم عرامه: اشتد و خرج عنالحد (المنجد) در برخى کتب عرامه را تحمل سختى و مشقت کودک معنا کردهاند که به نظر مىرسد صحیح نباشد.
6- الکافى، ج6، ص 51.
7- مسند امام کاظم (ع)، ج 1، ص 481.
8- همان، ج3، ص7.
9- عیون اخبارالرضا(ع)، ص27.
10- الارشاد، ج 2، ص 244.
11- کشف الغمه، ج3، ص107.
12- الکافى، ج 6، ص 48.
13- در نسخه تهذیب و استبصار« دین» امتى ذکر شده. (تهذیب، ج6، ص 362 / استبصار، ج3، ص96.)
14- مسند امام کاظم (ع)، ج 2، ص 391.
15- تحف العقول، ص306.
16- بحارالانوار، ج 48، ص 100.
17- عیون اخبارالرضا، ص1716.
18- بحارالانوار، ج 48، صص276- 280.
گوشه هایی از مکارم اخلاقی امام کاظم علیه السلام
الف)مشورت با غلامان و احترام به آن ها
حسن بن جهم می گوید: در محضر امام رضا (ع) بودیم، سخن از امام کاظم(ع) به میان آمد، امام رضا (ع) فرمود: با این که عقل های مردم قابل مقایسه ی منطقی با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مختلف، مشورت می کرد و به رأی و فکر آن ها احترام می گذاشت.
شخصی به پدرم گفت: آیا با غلامان سیاه مشورت می کنی؟!
در پاسخ فرمود: «ان الله تبارک و تعالی ربما فتح علی لسانه؛(1) همانا خداوند متعال چه بسا راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»
ب)صلابت و عزت نفس در برابر ترفند هارون
یکی از خصلت ها و روش های رفتاری امام کاظم(ع) حفظ صلابت و عزت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلت تن در نداد، تا آن جا که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد. سرگذشت های جالب زیر گفته ی ما را اثبات می کند:
1- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان، در شرایط سخت بود، هارون، وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد: به زندان برو و موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرعمویت (هارون) می گوید: من قبلا سوگند یاد کرده ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من، یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من است، از او درخواست عفو کن تا مرا از ذمه ی سوگند برهاند، آن گاه به سلامت هر کجا خواهی برو.
امام کاظم (ع) به یحیی چنین گفت: ای ابا علی! مرگ من فرارسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند، از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده ی من نزد تو می آید و آن چه را در مورد وفات من دیده، به تو خبر می دهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیش گاه عدل الهی زانو بر زمین زده و در آن جا روشن می شود که ظالم و ستم گر کیست؟(2)
2- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان های تاریک هارون به سر می برد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون در مورد آزادی تو صحبت کند، کارساز است.
امام کاظم(ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آن ها از پیامبر (ص) نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: همانا هیچ بنده ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم، و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین، سست کردم.(3)
ج)نهی از منکر امام کاظم (ع) و پشیمانی گنه کار
روزی امام کاظم (ع) از کوچه ای عبور می کرد، صدای ساز و آواز از در خانه ای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله، بیرون آمد، امام به او فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، به عبارت دیگر، غلام است یا ارباب؟
کنیز گفت: او آزاد است.
امام کاظم (ع): راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید و گناه نمی کرد.
همین گفت و گو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگردد. به همین دلیل صاحب خانه به نام بشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز در پاسخ گفت: شخصی از این جا عبور می کرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، گفت: اگر بنده بود از آقای خود می ترسید.
همین پیام آن چنان بشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا به راه افتاد. ناگاه دید امام کاظم (ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه اش بازگشت. از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد، و چون هنگام توبه پا برهنه بود، به او «بشر حافی» لقب دادند.(4)
د)آراستگی امام برای همسر
حسن بن جهم می گوید: امام کاظم (ع) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید، پرسیدم: فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟
در پاسخ فرمود: آراستگی و آمادگی، بر حفظ عفت زن می افزاید. همانا بعضی از زن ها به دلیل آن که شوهرانشان به مسئله ی نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج می شوند. سپس فرمود: آیا دوست داری همسرت را آن گونه بنگری که او تو را آن گونه (ژولیده و نامرتب) بنگرد؟
عرض کردم: نه.
فرمود: زن نیز دوست ندارد، تو را ژولیده بنگرد. سپس افزود: «من اخلاق الانبیاء التنظف و التطیب و حلق الشعر؛ (5) از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی و زدودن موهای اضافی بدن است.»
شخصیت امام
امام موسی کاظم (ع) در میان شخصیت های علوی موجود در آن زمان از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت، سرآمد روزگار خویش به شمار می آمد.
شیخ مفید در این باره می گوید: ابوالحسن موسی (ع) پرستنده ترین، سخی ترین و باشخصیت ترین اهل زمان خود بود.(6)
ابن ابی الحدید درباره ی آن حضرت چنین می نویسد: فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود.(7)
یعقوبی، مورخ شهیر، در این باره می نویسد: موسی بن جعفر (ع) عابدترین مردم زمان خود بود. آن حضرت از صالحان، عابدان، سخاوت مندان و بردباران بود و شخصیتی بس بزرگ داشت.(8)
آن چه از سجایای امام (ع) بیش از همه نبود و نمایاین داشت، کرم و سخاوت او بود که ضرب المثل شده است. از جمله خصایص دیگر آن حضرت، زهد و عبادت ایشان است. امام کاظم (ع) سال های متمادی در زندان به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود، به طوری که بسیاری از زندان بانان او تحت تأثیر جاذبه ی معنوی وی قرار می گرفتند.
پی نوشت :
1- میزان الحکمه، ج5، ص 211.
2- مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 290.
3-تاریخ یعقوبی، طبق نقل الائمه الاثنا عشر (هاشم معروف)، ج 2، ص 338.
4- محمد محمدی اشتهاردی، پرتوی از زندگی چهارده معصوم (ع)، نگاهی بر زندگی امام کاظم (ع).
5- فروع کافی، ج 5، ص 567.
6- شیخ مفید، الارشاد، ص 277.
7- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 273.
8- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 414.
منبع: مجله ی معارف اسلامی شماره 71 /س
حق گرایی و باطل ستیزی امام کاظم (ع)
نویسنده: محمدباقر منصوری
امام موسی کاظم(ع) همانند دیگر اوصیای الهی کوشید تا در قول و عمل به عنوان نمونه عینی و شاهد کامل الهی ظاهر شود. زندگی او سرشار از آموزه ها و درس هایی است که می تواند راهنمای عمل هر یک از افراد و جوامع بشری باشد. هر کسی که بخواهد در مسیر کمالی قرارگیرد و زندگی فردی و اجتماعی خود را چنان بسازد که احساس خوشبختی کند و هرگونه اندوهی از گذشته و ترسی از آینده خویش بزداید، می تواند با رجوع به آن بزرگوار، خود را در این حالت قراردهد.
هر یک از امامان(ع) همانند پیامبران(ع) مظهر اسمی از اسمای الهی هستند که در القاب نام های ایشان نمود می یابد چنان که حضرت موسی(ع) کلیم الله و حضرت محمد(ص) حبیب الله و امام علی بن موسی(ع) رضا و
امام موسی بن جعفر(ع) کاظم است. آن حضرت در برابر بسیاری از مصایب و شدایدی که در زندگی خویش تحمل کرد کظم غیض نموده و با در پیش گرفتن صبر و شکیبایی بی مانند نمونه ای از پایداری در برابر ظلم و ستم ستمگران و دولت مردان باطل را به همه جهانیان نشان داده است. نوشتار حاضر تلاش می کند تا صبر و پایداری آن حضرت(ع) را براساس سیره و قول ایشان بنمایاند و نشان دهد که چگونه آن حضرت(ع) در برابر فشارها حکومت های ظالم بنی عباسی صبر پیشه کرد و هرگز دمی از مبارزه با ظلم و احقاق حق دست برنداشت. سال های زندان های مخوف و وحشتناک را تحمل کرد ولی هرگز از راه مبارزه دست نکشید و همواره درپی احقاق حق و بازگو کردن آن و ستیز با باطل بود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
حق گرایی و حق خواهی، آرمان پیامبران
حق به امری گفته می شود که واجب و ثابت است و در اصل به معنای مطابقت و موافقت می آید. البته این واژه کاربردهای چندگانه ای دارد که می توان به ایجاد چیزی براساس حکمت و یا چیزی که براساس حکمت ایجاده شده و یا سخنی که به اندازه و به موقع گفته شود و یا اعتقاد به چیزی چنان که هست (مفردات راغب اصفهانی ذیل واژه حق) اشاره کرد.
در همه این کاربردها اصل مطابقت با واقع هستی مورد توجه می باشد بر این اساس قرآن گاه خداوند را حق و گاه هستی و آفریده الهی را حق می شمارد و هر چیزی را که برخلاف آن باشد به عنوان باطل می شمارد.
قرآن در بیان تمثیلی می کوشد تا این معنا را به مردم بفهماند که باطل از آن جایی که چیزی جز نیستی نمی باشد می کوشد تا خود را با آویختن و آمیختن به حق معنا کند و وجود دهد. از این رو باطل همواره به حق می چسبد تا خودنمایی بلکه وجودنمایی کند. در آیه 17 سوره رعد خداوند به خودنمایی باطل بر محور حق اشاره می کند و توضیح می دهد که چگونه باطل همانند حبابی بر آب، سست و پوچ است و بی حق می ترکد.
از آن جایی که میان حق و باطل هیچ واسطه ای نیست (یونس آیه32) و در زندگی انسان ها آن دو ملازم یک دیگرند (رعد آیه17) برای بسیاری، مشکل جداسازی پدید می آید؛ ولی از آن جایی که فطرت و طبیعت آدمی براساس حق جویی و حقیقت پذیری قرارداده شده (بقره آیه71 و نیز انبیاء آیه55) انسان می تواند با تکیه بر فطرت و طبیعت سالم خویش آن دو را شناخته و با گرایش به حق خود را از گرفتاری های باطل و پیامدهای زیانبار آن در امان نگه دارد.
قرآن بیان می کند که حق پذیری، تنها رمز سعادت و رهایی انسان ها از آتش دوزخ و خشم الهی است (زخرف آیات 74تا 78) و برانسان است تا در برابر حق تسلیم بوده و آن چه از سوی خداوند از راه آموزه های وحیانی به آدمی می رسد بپذیرد. (یونس آیه94)
دل های پاک چون دل های پاک پیامبران که براساس فطرت است محل نزول کلام حق الهی است (سبا آیه48) و بر مردم است که از حقی که از سوی خداوند بر دل های پیامبران و مردان پاک سیرت الهی فرود می آید پیروی کنند. (محمد آیه3)
از آن جایی که حق مطلق، خداوند است و حرکت پیامبران و معصومان(ع) برمدار حق است، اراده الهی بر این تعلق گرفته است تا در نهایت حق بر باطل پیروز شود و باطل از میان برود. (انفال آیه7 و توبه آیه48 و یونس آیه82 و شورا آیه24)
حق در تحلیل قرآنی پایه و محور احکام و قوانین وحیانی الهی چون احکام اسلام است (توبه آیه33) و خداوند پیامبرانش را با این هدف فرستاده است تا حق را به مردم معرفی کنند و آن را در جامعه تحقق بخشند. (فتح آیه28)
ویژگی های حق طلبان و باطل ستیزان
حق طلبان کسانی هستند که در برابر هوس ها و تمایلات فسادانگیز باطل گرایان و حق ناپذیران تسلیم نمی شود (مؤمنون آیه70و 71) و همانند حضرت ابراهیم(ع) جز به حق، روی خوش نشان نداده و با باطل در هر لباس و جامه ای مبارزه می کنند (بقره آیه135 و انعام آیات79 و 161 و نحل آیه120 و آیات دیگر) دل هایشان در برابر حق نرم است و از سلامت فطرت و صفا بهره مند می باشند. (حج آیات 52تا 54)
اجتناب از اندیشه های سودجویانه (نور آیات 48و 49) در کنار تامل در کیفیت آفرینش (ق آیات5و 6)، دوری از هرگونه استکبار (مائده آیه82)، داشتن تواضع و فروتنی (مائده آیه83)، دارابودن سلامت قلب و صفای باطن (حج آیات53و 54) و علم کامل به وحدانیت خداوندی و توحید مطلق (حج آیه54) از ویژگی های حق طلبان است.
حق در اندیشه سیاسی و اجتماعی آموزه های قرآنی، محور و میزان قضاوت و نیز حکومت است (اعراف آیه181) و کسی که در اندیشه حق و در عمل عامل به حق است، از او چیزی جز عدل و داد بیرون نمی آید و در هیچ اندیشه و عملی راه به انحراف نمی برد و از راه حق و عدالت خارج نمی شود.
این مسئله موجب شده تا در تحلیل قرآنی انسانهای حق گرا و عدالت ورز همانند باطل گرا و مفسد نباشند و انسان های نیکوکار با انسان های منحرف و متجاوز و مفسد یکسان شمرده نشوند. (ص آیات27 و 28 و جاثیه آیه21- 22)
حق خواهی و باطل ستیزی امام موسی کاظم(ع)
امام موسی کاظم(ع) به سبب مبارزه دایمی در زندگی خویش به این نام شناخته شده است. او توانست با حق خواهی به عنوان هدف آرمانی در زندگی فردی و اجتماعی خویش و ظلم و باطل ستیزی، در چنان جایگاهی قرار گیرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظمیت آن امام همام(ع) زمانی معنای واقعی به خود می گیرد که در برابر فشارهای ظالمان و سختی ها و مصایب بی شماری که از سوی دشمنان اعمال می شد صبر و شکیبایی می ورزد و با کظم و خود نگه داری و محافظت بر اصول حق و ارزشی به مبارزه خویش ادامه می دهد.
در سیره امام کاظم(ع) حق گرایی و باطل ستیزی در عمل اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی برخوردار است. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با همه زندان ها و شکنجه ها دست از حق گویی و حق گرایی برداشته و با باطل کنار آید.
این یوسف علوی، حاضر شد 7 تا 14 سال در زندان خلفای زور و باطل بماند ولی دست از مبارزه با ظلم و باطل نشوید و با آنان کنار نیاید.
محدوده فدک
سران خلافت سلطنتی از آن حضرت خواستند تا دست از حق گویی و مبارزه بکشد و در برابر گرفتن حق و حقوقی هرچند حتی فدک، با خلافت سلطنتی کنار آید. از این رو به ایشان پیشنهاد می دهند ماهانه حقوقی کلان در اختیارش گذاشته و یا زندگی او را تامین کنند؛ ولی آن حضرت(ع) همانند حضرت یوسف صدیق(ع) می فرماید: رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه؛ پروردگار من! زندان در نزد من محبوب تر است از آن چه آنان بدان می خوانند.
آن حضرت حاضر نمی شود تا دست از حق گویی و حق طلبی و باطل ستیزی بردارد. و لذا در برابر بخشش فدک بیان می کند که مفهوم فدک در اندیشه سیاسی خلافت ولایی الهی، چیزی جز همه دارالاسلام نیست. بر این اساس هنگامی که از او می خواهند تا محدوده فدک را نشان دهد تا آن را به عنوان میراث فاطمی(س) بازگردانند، آن حضرت(ع) همه مرزهای خلافت سلطنتی از آسیای میانه تا سند و ایران و شرق و غرب ممالک اسلامی تا آفریقا و اندلس را نشان می دهد و محدوده فدک را این گونه مشخص می کند.
هدف، باطل را توجیه نمی کند
حق گرایی و باطل ستیزی در همه وجود امام کاظم(ع) آن صابر صدیق نبوی(ع) به خوبی به شکل قول و عمل و گفتار و سیره خودنمایی می کند.
از نظر آن حضرت(ع) هرگز باطل نمی تواند راهی به سوی حق باشد و دولت ظالم و باطل نمی تواند عدالت و حق را اجرا کند بر این اساس در اندیشه و تحلیل آن حضرت(ع) نمی توان به سوی حق با ابزار باطل رسید و اگر کسی بخواهد عدالتی را ایجاد کند و حقی را بر پا دارد نمی تواند از ابزار باطل سود برد. به عبارت دیگر هدف هرچند والا و عالی باشد نمی تواند ابزار باطل را توجیه و به آن جواز استفاده دهد.
در این باره آن حضرت خطاب به یکی از یاران خویش می فرماید: یا فلان! اتق الله و قل الحق و ان کان فیه هلاکک فان فیه نجاتک و دع الباطل و ان کان فیه نجاتک فان فیه هلاکک؛ خود را از خشم خدا حفظ کن و تقوا پیشه کن و سخن حق را بی پروا و هیچ ترسی بگو هرچند که نابودی تو در آن باشد؛ اما بدان که حق، موجب نابودی تو نیست بلکه آن نجات دهنده توست. اما باطل را همواره رها کن هرچند که به ظاهر نجات تو در آن باشد؛ زیرا هرگز باطل نجات بخش نیست بلکه در نهایت موجب هلاکت تو می شود.
حق گرایی و حق طلبی و باطل ستیزی هرچند که بهای سنگینی دارد که باید پرداخته شود ولی آن حضرت(ص) با کاظمیت خویش توانست با صبر و شکیبایی، همه فشارها و اهانت ها و زندان ها را تحمل کند.
قرآن بیان می کند که حق گرایان همواره از سوی حق ستیزان مورد فشار و تهدید و زندان شکنجه قرار می گیرند که حضرت یوسف(ع) و ساحران بازگشته به دین توحیدی موسی(ع) از آن جمله هستند که در برابر فشارها صبر و تحمل پیشه کردند. حق ستیزان باطل ستیزان را متهم می سازند (مومنون آیه 69و 70) و اجازه نمی دهند که آنان زندگی خویش را در مسیر کمالی و رشدی طی کنند.
استکبار ورزی و تکبر و خود برتربینی حق ستیزان (یونس آیات 75و 76) و تعصب های بی جا (سبا آیه 43) و حسادت (بقره آیه 109) و جرم و جنایت و بزهکاری آنان (انفال آیه 8 و نیز یونس آیه 83) از مهم ترین علل و عواملی است که موجب می شود تا شخص در رفتار شخصی و اجتماعی خویش به سوی حق ستیزی و باطل متمایل شود.
از این رو حضرت کاظم(ع) همواره با هرگونه عاملی که موجبات گرایش به حق ستیزی را پدید آورد مبارزه می کند و از یاران خویش می خواهد که این گونه عمل کنند و هرگز در هیچ عمل کوچک و بزرگی از حق دست بر ندارند و برای دست یابی به آرامش و آسایش ظاهری به باطل گرایش نیابند.
آن حضرت(ع) روش های مختلفی را برای احقاق حق و ابطال باطل در پیش گرفت که یکی از آنها نفوذ دادن یاران باوفا و آزموده خویش در دستگاه حکومتی بود تا دوستان ایمانی را یاری کرده و به مردم کمک کنند و جان و مال و عرض ایشان را از ظلم و ستم حاکمان حفظ کنند از جمله این یاران می توان به علی بن یقطین اشاره کرد که با نفوذ در دستگاه حکومتی توانست کمک های بسیاری را به مومنان و دفع ظلم کند.
البته این روش مبارزه با ظلم مبتنی بر حق بوده و آن حضرت هرگز از باطل برای دست یابی به حق استفاده نکرد؛ بلکه در همان حال به یاران سفارش می کرد که هرگز کاری نکنند که برای دست یابی به حقی ظلم و باطلی را مرتکب شوند. بنابراین زمانی که یکی دیگر از یاران خواست تا کاری کند که از نظر امام در حکم بهره گیری از باطل برای رسیدن به حق بود، او را بر حذر داشت و آن یار باوفا و شیعه واقعی حق و عدالت، نیز شتران خویش را فروخت تا تن به باطلی نسپارد.
امام موسی کاظم(ع) شیر بیشه امامت و شمشیر آخته اسلام و حق ضد کفر و باطل و ظلم بود این مساله موجب شد تا او را سال ها از زندانی به زندانی منتقل کنند. ولی آن حضرت این سخن شاعر عرب را زمزمه می کرد: مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی (و امامت در میان مردم نکردی) گفتم این که عیب نیست. کدام شمشیر کاری هست که او را در غلاف قرار ندهند. مگر نمی بینی شیر را که به بیشه خود خو می گیرد و از آن بیرون نمی رود اما درندگان پست و ضعیف هماره آزاد و دایم در تردد و حرکت به این سو و آن سویند.
آن حضرت(ع) نیز شیری بود که به زندان افتاد تا علاقه مردم را از وی ببرند و از مقام عظمای ولایت فرو اندازند ولی همه این کارها بی فایده و بی اثر بود؛ زیرا زندانبان او هم که فضل برمکی بود دل در محبت او باخت و در برابر عظمت وی تواضع کرد.
عار نبود شیر را از سلسله
ما نداریم از رضای حق گله
شیر را بر گردن از زنجیر بود
بر همه زنجیرسازان میر بود
آن حضرت(ع) حتی در زندان هم میر و والی بر کائنات بود و حتی شیر پرده نیز اسیر اشاره او می شد. این گونه است که مهر و محبت او هر روز در دل ها بیش تر می شد و دشمنان به ویژه هارون الرشید این حاکم جور و باطل را مهر و محبت مردمی، سخت به وحشت می افکند. و لذا او را به شهادت رساندند تا این نور را خاموش کنند و یکی از باطل ستیزان را از میدان به در برند. این در حالی است که شهادت آن حضرت خود آغازی بر پایان حکومت خلافت سلطنتی شد و بزرگ ترین دوران طلایی عباسی آغاز زوال را پذیرفت.
منبع: روزنامه کیهان
امام کاظم(ع)؛ تجلی سخاوت بی پایان علوم
نویسنده:عزیزا... حسینی
منبع:روزنامه قدس
هفتمین ستاره تابناک امامت و ولایت؛ ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) یکشنبه 7صفر 129ه. ق (به روایتی 128ه.ق )در روستای ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت، حمیده مصفاة است که نامهای دیگری مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز برای ایشان نقل شده است.
امام موسی کاظم(ع) به دلیل کثرت زهد وعبادت به «عبدالصالح» وبه دلیل حلم و فروخوردن خشم و صبر بر ناملایمات زمان، به «کاظم» معروف شد. آن حضرت به کنیه های «ابوابراهیم» و «ابوعلی» نیزمعروف بوده است.
اخلاق او در علم و تواضع، مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی، مثال زدنی بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بی کران خویش تربیت می فرمود.
شبها به طور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید، بی نیاز می گشت لیکن در اتاقی که نماز می گزارد، جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
امام موسی کاظم(ع) در سن 20 سالگی به امامت رسید. دوران امامت ایشان با خلافت چهار خلیفه عباسی مصادف بود، به گونه ای که این مدت در سال 148 تا 158 هجری قمری با خلافت منصور دوانیقی، از سال 158 تا 169 هجری قمری با خلافت مهدی عباسی، از سال 169 تا 170 هجری قمری با خلافت هادی و از سال 170 تا 183 هجری قمری با خلافت هارون الرشید همزمان بود و حضرت به تناسب هر دوران، عملکرد ویژه ای برای هدایت جامعه اسلامی داشتند.
در دوران 10 ساله همزمانی امامت حضرت با دوران خلافت منصور، به دلیل اینکه منصور خلیفه ای ظالم، هتاک و فاقد سابقه خوبی نزد شیعیان بود، امام موسی کاظم(ع) بیشتر در این دوران به برگزاری جلسات علمی و پرسش و پاسخ با شیعیان می پرداخت و مواجهه مستقیمی با حکومت نداشت.
مهمترین ستمی که خلفای جور نسبت به امت اسلامی داشتند، این بود که تمامی آنها مانعی برای رسیدن حق به حقدار بودند. در این میان، مهدی عباسی برای مقبول جلوه دادن حکومت خویش در دیدگاه مردم، به بذل و بخشش بیت المال می پرداخت تا شاید به گمان خویش از این طریق رد مظالم کند و دل مردم را به دست آورد. نحوه برخورد امام کاظم(ع) با جو موجود در دوران خلافت مهدی عباسی، آکنده از نکات آموزنده است. وی، امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی نمود و ایشان رابه مدینه بازگرداند.
امام کاظم(ع) با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بوده است، به قدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت شده و به همین دلیل مهدی عباسی فرمان حبس ایشان را صادرکرده است. دوران حکومت هارون فرزند مهدی نیز تصویری از عناد و کینه مثال زدنی حکام جور را علیه دستگاه متعالی امامت عرضه می دارد. زمخشری در «ربیع الابرار» آورده است که وی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد کرد فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت» وقتی اصرار زیاد کرد، فرمود می پذیرم به شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است،حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است.
هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود: می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز بود که هارون کمر به قتل موسی بن جعفر(ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول ا...(ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: «السلام علیک یا رسول ا...، السلام علیک یا بن عم» و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول ا...، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من) می گویند هارون دگرگون شد و خشم در چهره اش آشکار گردید.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) در دوران هادی عباسی و نوع برخورد حضرت با برخی قیامهای موجود در آن دوران نیز از مواردی است که در بررسی حیات طیبه امام باید بدان اشاره کرد.
در این دوران چند قیام مهم از ناحیه علویان صورت گرفت که قیام حسین بن علی، شهید فخ مهمترین آنهاست. گروهی بر این عقیده اند که عدم حضور و ارتباط این قیام با امام معصوم، فلسفه اصلی آن را باطل می کند و چون معصوم در قیام حضور ندارد، لذا نمی توان آن را قیام موجهی دانست، حال آنکه عدم همراهی امام معصوم با سرکرده یک قیام لزوماً به معنای مخالفت با آن نیست، بلکه هر دوران و زمانی نوع عملکرد خاصی را می طلبد و با توجه به شرایط موجود در سال 169 هجری قمری که قیام شهید فخ در آن رخ داد امام موسی کاظم(ع) بهترین روش مبارزه با نظام استبدادی را توسعه فرهنگ ناب اسلامی از طریق انجام کارهای علمی و تربیت شاگردانی فرهیخته برای ترویج تفکر اسلامی می دانست.
دوران اسارت امام موسی کاظم(ع) متعلق به دوران خلافت هارون الرشید است؛ تاثیرها و غلبه معنوی امام بر جو موجود در جامعه کار را به جایی رسانده بود که هارون الرشید برای رهایی از تاثیرات حضرت در جامعه شیعه ایشان را زندانی کرد، اما غلبه معنوی حضرت به گونه ای بود که ایشان زندانیان را نیز تحت تاثیر خود قرار می داد و هیچ راهی جز به شهادت رساندن حضرت برای هارون الرشید باقی نمانده بود.
نحوه ارتباط امام موسی کاظم(ع) با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیک ایشان و نوع برخورد با فرقه ها و تفکرات موجود در آن دوران از روشهای حضرت برای هدایت جامعه اسلامی است. امام(ع) در روند هدایت جامعه علوی به صورت عام و جامعه شیعی به صورت خاص توانست با نوع ارتباطی که با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیکشان برقرار می کرد، از جریانهای روز آگاه شود. ایشان با اینکه در حکومت دخالت نمی کرد و آن را غاصب می نامید، هرگز خود را از جریانهای سیاسی روز جدا نمی دانست. نمونه بارز نحوه ارتباط حضرت با سیاستهای روز و آگاهی به اتفاقهای حکومتی، چنانکه بعدا به آن اشاره خواهد شد، حضور «علی بن یقطین» یکی از یاران خاص ایشان در درباره هارون الرشید و به دستور ایشان بود. این نحوه ارتباط با سیاست و نحوه حکومت، نشان دهنده اهتمام ایشان برای آگاهی از وضعیت سیاسی و اجتماعی آن روز است، یعنی اسارت ایشان هیچ محدودیتی برای حضرت هدایت جامعه و آگاهی از جریانهای روز ایجاد نکرد.
نحوه برخورد حضرت با فرقه ها و تفکرات روز نیز از دیگر روشهای حضرت برای هدایت جامعه اسلامی است. امام(ع) با تربیت شاگردان فرهیخته و پاسخگویی به سوالها و شبهه های موجود در جامعه به مقابله با این فرقه ها و تفکرات پرداخت و اجازه نداد تفکرات انحرافی، خللی در خط اصیل فرهنگ تشیع که از دوران امامت امام علی(ع) آغاز شده بود، ایجاد کند.
حضرت امام موسی کاظم(ع) در عین اینکه تقیه را به معنای کامل آن در نظر داشت، هرگز از حق مسلم شیعیان که امامت امام معصوم به نوعی اصلی ترین این حقوق می باشد، کوتاه نیامد. از این احقاق حق و تلاش در مسیر به دست آوردن آن، می توان به عنوان ویژگی بارز دوران امامت حضرت یاد کرد. از دیگر سو، محبوس کردن امام موسی کاظم(ع) موجب نشد معارف و اندیشه های ایشان حبس شود زیرا برای هدایت جامعه تنها حضور فیزیکی شرط نیست، بلکه حضرت در دوران امامت خود با پرورش شاگردان و حضور در مناظره ها و مباحثه های علمی، به مبارزه با تفکرات مادیگرایانه و نظرهای ملحدانه پرداختند، به گونه ای که در دوران اسارت نیز تاثیر علمی، معنوی و معرفتی حضرت در جامعه وجود داشت. این رفتار حضرت نشان دهنده آن است که عدم حضور فیزیکی امام، مانعی برای هدایت جامعه و مبارزه با نظامهای استبدادی نیست.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) در برگیرنده نکات آموزنده ای برای کارگزاران نظام اسلامی است؛ نگاه همه جانبه امام موسی کاظم(ع) به مسایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را باید بهترین ره آورد دوران امامت ایشان برای کارگزاران نظام اسلامی دانست. اگر دولتمردان نگاهی تک بعدی نسبت به مسایل موجود در جامعه داشته باشند، تنها حاصل آن ضرر به تمامی اقشار جامعه است، بنابر این برای اینکه حکومت در اداره جامعه موفق باشد، باید به تمام جوانب اشراف داشته باشد، زیرا توجه به یک بعد به سایر ابعاد لطمه می زند، از این رو باید در اداره شؤون مختلف جامعه نه دچار افراط شد و نه تفریط و بهترین الگو در این مسیر سیره و برخورد ائمه(ع) و بویژه امام موسی کاظم(ع) است.
امام موسی بن جعفر(ع) همان راه و روشی را در مواجهه با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ریزی اتخاذ نمود که پیشتر امام صادق(ع) در پیش گرفته بود. محورنخست در این برنامه، برنامه ریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی در مواجهه با عقاید منحرف و انگیزه ها و وا پس گراییهای شعوبی و نژاد پرستی و عقاید مختلف دینی بود.
از خطرناکترین این تبلیغات زهرآگین، تبلیغ افکار الحادی و کفرآمیز بود که تزریق زهر آن با فعالیت و گسترش در دلهای نوجوانان مسلمان سرازیر شده بود. موضع امام موسی کاظم(ع) در برابر این تبلیغات، آن بود که با دلایل استوار در برابر آن بایستد و با پوچی و بی مایگی آن به معارضه برخیزد و دوری آن را از منطق و واقعیت توضیح دهد و عیوب آن را بازگوید تا آنجا که گروهی انبوه از پیروان آن عقاید به اشتباه خود و فساد خط مشی اتخاذی خویش اعتراف کردند و به این جهت جنبش امام درخشندگی یافت و قدرت علمی آن حرکت منتشر شد و به گوشها رسید؛ چندان که گروهی بزرگ از مسلمانان از آن پیروی کردند و آن را پذیرفتند و این امر بر مسؤولان حکومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شکنجه رفتار کردند و در زمینه های عقیدتی آنان را از گفتگو باز داشتند و امام موسی(ع) ناچار شد به هشام(یکی از اصحاب خود) فرستاده ای گسیل دارد و او را هشدار دهد تا به علت خطرهای موجود، از سخن گفتن خودداری کند و هشام تا مرگ مهدی خلیفه، از سخن گفتن خودداری کرد.
گروهی کثیر از بزرگان، دانشمندان و راویان حدیث، از کسانی که در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) تحصیل می کردند، هنگام اقامت او در یثرب، گرد امام موسی(ع) حلقه زدند و ایشان با توانایی و نیروی بسیار، بر فقه اسلامی، آراء و عقاید خردمندانه خود را در فقه اسلامی ابراز کردند. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی به ایشان منسوب است که در باب حدیث و فقه تدوین شده است و دانشمندان و راویان حدیث همواره با آن افاضات علمی، همدم بودند و احادیث و گفتگوها و فتواهای او را ثبت می کردند.
سید بن طاووس چنین روایت کرده است که یاران و نزدیکان امام(ع) در مجلس او حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند. هرگاه امام(ع) کلمه ای می گفت یا در موردی فتوا می داد، به ثبت آن مبادرت می کردند.
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونی و پهناوری آن، از ایشان نقل کرده اند. کوششهای علمی او همه مراکز اسلامی را فرا گرفته بود و دانشمندان نسلی پس از نسلی، پیشکش ها و عطایای علمی او را نقل کرده اند. محور دیگر در این فرآیند نظارت مستقیم بر پایگاه های توده ای و طرفداران و پیروان خود و هماهنگی با آنها در پیش گرفتن مواضع سلبی و منفی در برابر حکومت، به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سیاسی بود.
آنچه امام(ع) را واداشت تا چنین موضع استواری داشته باشد، دگرگونی آشکار و گستردگی و انتشار پایگاههای مردمی ایشان بود.
این مطلب با جنبش امام(ع) و با فعالیتهای منفی او نسبت به حکومت منحرف عباسیان، و فرا خواندن او در حرام دانستن یاری با حکومت در هر زمینه از زمینه ها،هماهنگ شده بود. امام(ع) یاران خویش را از شرکت کردن در سلک حکومت هارون یا پذیرفتن هر گونه مسؤولیت و وظیفه دولتی بر حذر می داشت چنانکه به زیاد بن ابی اسلمه فرمود:«ای زیاد،اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره شوم، بیشتر دوست دارم تا برای آنان کاری انجام دهم و یا بر بساط کسی از آنان پای گذارم. در عین حال، علی بن یقطین یکی از یاران بزرگ خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازه داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار شود و پیش از او، منصب زمامداری را در ایام مهدی بپذیرد، او نزد امام موسی(ع) رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند. اما امام(ع) او را از این کار باز داشت. و به او گفت: «چنین مکن، ما به تو آموخته شده ایم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار می کنند.
شاید به یاری خدا بتوانی شکسته ای را درمان کنی و دست بینوایی را بگیری یا به دست تو مخالفان خدا درهم شکنند. ای علی، کفاره و تاوان شما، خوبی کردن به برادرانتان است. یک مورد را برای من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم. نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدی نیاز او را برآوری و او را گرامی داری و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانی به تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سرای تو پای نگذارد. ای علی،هر کس مؤمنی را شاد سازد، اول خدای را و دوم پیامبر را و درمرحله سوم ما را شاد کرده است.
محور دیگر در این مقوله را باید موضع آشکار و صریح در احتجاج با کسی که زمامدار حکومت بود دانست. مناظره ایشان(ع) با هارون الرشید در مرقد نبی اکرم(ص) و در برابر توده ای عظیم از اشراف و فرماندهان ارتش و کارمندان عالی رتبه دولت اتفاق افتاد.
موضع امام(ع) در برابر هارون، آشکار و روشن بود. امام(ع) در یکی از کاخهای استوار و زیبای هارون که مانند آن در بغداد و جای دیگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: این سرا چون است؟
امام بی واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: این سرای فاسقان است. خدای تعالی فرماید:
به زودی کسانی را که در زمین، به ناحق تکبر می ورزند، از آیاتم روی گردان سازم - به طوری که- اگر هر نشانه ای را - از قدرت من- بنگرند، بدان ایمان نیاورند، و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند، و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند. . . . (اعراف/146)
بیدار کردن وجدان انقلابی امت از راه تشویق آنان برای شورش و مبارزه یکی دیگر از مسایلی است که امام(ع) توجه وافری به آن مبذول می داشت. هنگامی که حسین بن علی بن حسن- صاحب واقعه فخ- بر آن شد تا علیه اوضاع فاسدی که با هر کس که شیعه و علوی و طرفدار امام بود، توهین وشکنجه های شدید اعمال می کرد، شورش کند، نزد امام موسی(ع) رفت و از او در باب قیام خود مشورت کرد. امام روی به او کرد و گفت:« تو به قتل می رسی، از رفتن صرف نظر کن. مردم فاسق اند و به ظاهر ایمان دارند و در دل نفاق و شرک می ورزند، انالله و انا الیه راجعون. خدای شما را از پیروان خود به شمار آورد.»هنگامی که امام کاظم(ع) واقعه قتل حسین را شنید، بر او گریست وسجایای او را بیان کرد و بر او نالید که:«انا لله و انا الیه راجعون. به خدا سوگند، مسلمانی صالح و روزه گیر و قدرتمند که امر به معروف و نهی ازمنکر می کرد و خانواده اش مانند نداشت، درگذشت.
امام موسی کاظم(ع) پیشوای تقوا و اسوه مجاهدت سرانجام خود نیز پس از هفت یا 10 سال حبس در روز جمعه هفت صفر یا پنج یا 25 رجب سال 183 قمری در 57 سالگی به دست سندی بن شاهک و به امر هارون عباسی مسموم وبه شهادت رسید. آن حضرت 35 سال (از 148 تا 183) ردای امامت را بردوش داشت که 23 سال و دو ماه و هفده روز آن درعصر خلافت هارون الرشید(پنجمین خلیفه عباسی) بود.
پیکر پاک آن امام را در «باب التین» درموضعی به نام « مقابر قریش» دفن کردند که امروز به «کاظمین» شهرت یافته است.
منابع:
1-شرح مختصری از حیات حضرت کاظم(ع) به روایت حجة الاسلام سیدقاسم خانجانی
2- انوار البهیه ص 91.
3- مکاسب شیخ انصاری.
4- بحارالانوار، ج 11، ص 278