ذبح حیوان نفس با تیغ تقوی
نویسنده: عصمت نرگسی
«والقربان ما یقصد به القرب من رحمه الله من اعمال البر»
قربان هر کار نیکی است که انسان به وسیله آن بخواهد به رحمت خدا نزدیک گردد.
حج یکی از مترقی ترین ابعاد اعتقادی، عملی اسلام پس از توحید و جهاد است حج در لغت آهنگ «مقصدی کردن» است که طبیعا حاج به مفهوم قصد کننده خواهد بود. در فرهنگ اسلامی از آداب و اعمالی که در حج انجام می گیرد تحت عنوان «مناسک حج» یاد می شود این مناسک همچون منشور بی نهایت زندگی است که هر فردی به اقتضای سطح درک خویش به مشاهده پرتوهایی از آن موفق می گردد.
مناسک حج در یک نگاه کلی سیر وجودی انسان به سوی خدا است. نمایشی از فلسفه خلقت بنیآدم است. فلسفه ای که در مرکز آن خدا قرار دارد و امت در گرداگرد آن به ذکر مشغولند.
در این حرکت که از حضرت آدم شروع می شود و شخصیت های اصلی آن ابراهیم و هاجر و اسماعیل و مواقف آن حرم، مشعرالحرام، مسعی و عرفات و منی است برای انسان این فلسفه خلقت را تجسمی واقعی و عینی می بخشد.
انسانی که از همه جا رسته و تنها در سیل خروشان انسان ها مثل ذره ای در یک دریای بیکران آدمی که جز یاد و نام خدا را در ذهن ندارند رها می گردد حتی از نزدیک ترین افراد و بستگان خود فاصله ای بسیار زیاد دارد هرچند شانه به شانه و پهلو به پهلوی آن ها حرکت کند انسان در این معرکه عبادت و عقیده خود به اختیار گام برنمی دارد حج و آهنگ اجتماعی وی را به پیش می برد.
حج بزرگ ترین کنگره عبادی، سیاسی و اجتماعی مسلمین است بالاترین هدف و باارزش ترین مفهومی که از حج برداشت می شود جنبه های عبادی، سیاسی و اجتماعی این فریضه الهی است در حج هزاران هزار مسلمان گرد هم میآیند تا ضمن انجام یک فریضه الهی یک نیایش دسته جمعی جهانی و یک حرکت توفنده اعتقادی را علیه کلیه عقاید شرک و کفر نشان داده و وحدت و انسجام جهانی خود را علیه مظاهر حاکمیت های غیرتوحیدی فراهم و استضعاف و بی عدالتی را به نمایش بگذارند. هیچ عملی در حج بی مفهوم نیست و هریک از اعمال اشاره ای به گوشه ای از تاریخ و حقیقتی در اسلام دارند.
اگرچه حج یک مساله تعبدی است ولی دانستن برخی رموز مناسک حج می تواند در بهتر انجام گرفتن و درک بیشتر معنویت موجود در آنها موثر افتد. تک تک اعمالی که در حج انجام می گیرد نه هدف که صرفا وسیله ای در جهت دستیابی به هدف هستند.
یکی از جنبه های مهم حج جنبه سیاسی آن است بعد سیاسی حج به هیچ عنوان از حج تفکیک پذیر نیست چرا که قرآن هدف از وجودخانه کعبه را محلی برای قیام مردم می داند از جمله وظایف واجبه در منی برای کسی که حج تمتع به جا میآورد در روز عید کشتن حیوانی است شتر یا گاو یا گوسفند که فربه و بی عیب باشد و این عمل را از آن نظر که عبادت است و وسیله تقرب به خداست قربان می گویند و از آن جهت که این عبادت در ساعت ضحی که به معنای ارتفاع روز و انبساط نور آفتاب است (چاشتگاه) واقع می شود روز عید قربان را عید اضحی نیز می نامند.
قربانی رمز فداکاری و ازخودگذشتگی و دادن جان در راه محبوب و حد نهایی تسلیم در برابر معبود است یعنی همچنان که خون این قربانی را در راه تو ای خالق یکتا بی دریغ می ریزم حاضرم بدون هرگونه تعقل در راه دفاع از حریم دین و اجرای فرامین آسمانی تو از جان خود نیز بگذرم و خون خود را تقدیم پیشگاه اقدست نمایم.
زمانی که حیوانی در روز عید قربان در وادی منی به دست حجاج مسلمان ذبح می شود و نغمه روحانی «بسم الله وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض» طنین در فضای قربانگاه می افکند خاطره اعجاب انگیز و الهام بخش دو عبد موحد و دو بنده با اخلاص خدا ابراهیم و اسماعیل را در دل ها زنده می سازد.
پدری پیر و کهنسال با چهره ای نورانی و ملکوتی که آثار عظمت و جلالت روحی از سیمای متین و آرام او نمایان است بر بالین فرزند جوان و خوش سیمای خود ایستاده آستین بالا می زند و تیغ برنده ای را در پی حکم غیبی الهی بر گلوی فرزند می نهد.
فرزند نیز بدون ترس و وحشت و با حالت تسلیم می گوید پدر به آنچه مامور گشته ای عمل کن که من هم به خواست خدا از صبرکنندگان خواهم بود و سرانجام ابراهیم با موفقیت کامل از این امتحان بزرگ الهی سربلند بیرون آمده و به درجه ای از اخلاص و فداکاری در راه خدا می رسد که خداوند می فرماید: ذبح عظیمی فدایش کردیم.
لذا خداوند برای بزرگداشت این خاطره توحیدی و اخلاص الهی مقرر فرموده هر سال در موسم حج در وادی منی توسط زوار بیت الله الحرام گوسفند، گاو و یا شتری ذبح گردد تا آن صحنه فوق العاده درخشان چون نوری برای همیشه در تاریخ انسانیت بدرخشد و خاطره ازخودگذشتگی آن دو بنده مخلص (ابراهیم و اسماعیل) سندی برای نمایش شرف و فضیلت آدمیت باشد.
لذا مسلمین در روز عید قربان موظفند با تشکیل مجامع عمومی و برگزاری نماز عید و انشای خطبه شرکت عظیم و آسمانی خود را در این عید مبارک به گوش جهانیان برسانند و رعب و ترس از اتحاد و همبستگی خود را در قلب دنیای استکبار و کفر و نفاق بیفکنند.
منبع: انجمن گفتگوی خبرنگاران ایران
عید قربان جلوه گاه تعبد
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را هر چه هست و هر که هست باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم ، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: ساره.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز ساره – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!
در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری انتخاب!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.
این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،
"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!
این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.
ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.
"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟
این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!
از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.
"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.
ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!
و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!
کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...
ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!
اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!
مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما...
این کارد!
این کارد... نمی برد!
آزار می دهد،
این چه شکنجه ی بی رحمی است!
کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!
همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،
که ناگهان،
گوسفندی!
و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
الله اکبر!
یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!
که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!
موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.
منبع: www2.irib.ir
از عید خون تا عید خدا
نویسنده: سیدعباس رفیعىپور
عید خون همان «عید اضحى»، به معنى قربانى کردن است. در سرزمین مِنا با قربانى گوسفند، «مَنْ» به «ما» تبدیل مىشود؛ زیرا فلسفه عمل حجگزار و قربانى کننده این است که او با تمسک به حقیقت «ورع» گلوى دیوِ طمع را مىبرد و آنچه از قربانى به خداى سبحان مىرسد، گوشت و خون نیست، بلکه روح کردار و جان عمل (تقوا) است و حاجى وارث ابراهیم خلیل الرحمن علیهالسلام است که اسماعیل نفسش را به قربانگاه مىبرد و آن را ذبح مىکند و به لقاءالله مىرسد. این سخن رهبر فقیدمان است که فرموده است:
«عید سعید قربان، عیدى است که انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.»(1)
قربانى در مِنا مقدمه رسیدن به غدیر است؛ چرا که اگر هواى نفس در مِنا قربانى نشود، در غدیرخم تسلیم حق شدن مشکل است و حضرت ابراهیم علیهالسلام با ذبح اسماعیل مسلمانان را بیمه کرد که به جاى فرزندانشان، گوسفند قربانى کنند و حضرت محمد صلى الله علیه و آله بشریت را بیمه کرد که به جاى پیروى از ناحق از حق؛ که همان على است،(2) تبعیت کنند. و این چنین از پیوند قربان با غدیر، دین کامل شد.
عید سعید قربان، عیدى است که انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.
و در فضیلت این ایام همین بس که امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا علیهالسلام فرموده است:
«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَیَّامٍ إِلَى اللهِ کَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قیلَ ما هذِهِ الاْیّامُ قالَ: یَوْمُ الاَْضْحَى وَ یَوْمُ الْفِطْرِ وَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْنَالاَْضْحى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ کَالْقَمَرِ بَیْنَ الْکَوَاکِبِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى نَجَافِیهِ اِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُکْرا للهِ وَ هُوَ الْیَومُ الَّذِى اَکْمَلَ اللهُ بِهِ الدِّینَ فِى اِقَامَةِ النَّبِىِّ صلى الله علیه و آله عَلِیّا اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلَما وَ اَبَانَ فَضِیلَتَهُ وَ وَصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ اِنَّهُ لَیَوْمُ الْکَمَالِ وَ یَوْمُ مَرغَمَةِ الشَّیْطَانِ وَ یَوْمُ تَقَبُّلِ اَعْمَالِ الشِّیعَةِ وَ مُحِبِّى آلِ مُحَمَّدٍ.(3)
در هنگام قیامت، چهار روز را آرایش کرده نزد خداى سبحان مىآورند؛ چنان که عروس را به حجله مىبرند. از حضرت پرسیده شد: این ایام کداماند؟ فرمود: روز قربان، روز فطر، روز جمعه و روز غدیر است. و روز «غدیر» بین روزِ فطر و روز جمعه مثل ماه است در میان ستارگان. آن روزى است که حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام از آتش نجات پیدا کرد و روزه گرفت و از خدا تشکر کرد. روز غدیر روزى است که خداوند به وسیله آن دین را کامل کرد و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را به عنوان امیرالمؤمنین معرفى کرد و فضائل وى را برشمرد و جانشین بودن وى را [از طرف خداى سبحان به همگان] اعلام کرد و به میمنت این روز، روزه گرفت؛ چرا که روز کمال است و روز ناامیدى شیطان و روز قبولى اعمال شیعیان و دوستداران آل محمد صلى الله علیه و آله است.»
پی نوشت:
1- صحیفه نور، ج 18، ص 87.
2- رسول اکرم صلى الله علیه و آله: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ؛ على با حق است و حق با على.»
3- مسند الامام الرضا علیهالسلام، ج 2، صص 17 ـ 1.
منبع: مجله مبلغان
اعمال شب و روز عید قربان
شب دهم از لیالى متبرکه و از آن چهار شبى است که احیاء آنها شایسته است و درهاى آسمان در این شب بازاست و سنّت است در آن زیارت امام حسین علیه السلام و دعاء یا دائِمَ الْفَضْلِ عَلىَ الْبَرِیَّةِ روز دهم روز عید قربان است و بسیار روز شریفى است و اعمال آن چند چیز است.
اوّل غسل است که در این روز سنّت مؤکد است و بعضى از علماء واجب دانسته اند.
دوّم نماز عید است به همان نحو که در عید فطر ذکر شد لکن در این روز مستحب است که افطار بعد از نماز از گوشت قربانى شود.
سوّم خواندن دعاهائى که وارد شده پیش از نماز عید و بعد از آن و در اقبال ذکر شده و شاید بهترین دعاهاى این روز دعاى چهل و هشتم صحیفه کامله باشد: اَللّهُمَّ هذا یَوْمٌ مُبارَکٌ و دعاى چهل و ششم را نیز بخواند یا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لا یَرْحَمُهُ الْعِبادُ
چهارم خواندن دعاى ندبه است
پنجم قربانى است که سنّت مؤ کّد است
ششم خواندن تکبیرات است براى کسى که در منى باشد عقیب پانزده نماز که اوّلش نماز ظهر روز عید است وآخرش نماز صبح روز سیزدهم و کسانى که در سایر شهرها هستند بخوانند عقیب ده نماز از ظهر روز عید تا صبح دوازدهم و تکبیرات این است :
اللّهُ اَکْبَرُ اللّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُ ولِلّهِ الْحَمْدُ اللّهُ
خدا بزرگتر از توصیف است .... معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر است ... و ستایش خاص خدا است
اَکْبَرُ عَلى ما هَدانا اَللّهُ اَکْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ
خدا بزرگتر است بر آنچه ما را راهنمائى کرد خدا بزرگتر است بر آنچه روزى ما کرد از چهارپایان انعام (شتر و گاو و گوسفند)
وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى ما اَبْلانا
و ستایش خاص خدا است براى آنکه آزمود ما را
و مستحب است تکرار این تکبیرات عقب نمازها به قدر امکان و خواندن بعد از نوافل
منبع: مفاتیح الجنان
عید سعید قربان
عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.
اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا.
و اکنون، در برابر چشمان پدر چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل اکنون نهالی برومند شده است، در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد... و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!