عبد صالح ، کانون حکمت و اندیشه
نویسنده: عزیزالله حسینی
نگاهی به زندگی سیاسی - فرهنگی امام موسی بن جعفر (ع)
هفتمین جلوه خورشید هدایت و وارث ولایت کبری؛ امام موسی کاظم(ع) در هفتمین روز ماه صفر 128 ق. در «ابواء» منطقه ای میان مکه و مدینه چشم به جهان گشود. دو دهه نخست حیاتش را در کنار پدر گذراند و از محضر ارزشمند ایشان علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتی و تحسین دانشمندان را برانگیخت.
آنانی که به توصیف امام کاظم(ع) پرداخته اند، ایشان را عابدترین، زاهدترین، فقیه ترین، بخشنده ترین و کریم النفس ترین مردم روزگار و خلاصه «عبد صالح» خوانده اند.
در دوره فشار حاکمان عباسی، هرگونه اقدام آشکار و برنامه ای که حکومت وقت از آن آگاهی می یافت، وضع جبهه حق و شیعیان را آشفته می ساخت، لذا امام هفتم(ع) ادامه برنامه عملی پدر را گرفت و با سیاست ویژه ای که نشان از درایت و معنویت آن امام می داد، به پرتوافشانی پرداخت و شاگردان بسیاری را در رشته های علوم دینی و فضایل و مکارم اسلامی پرورش داد. گروه زیادی ازعالمان و راویان حدیث، پیرامون امام موسی(ع) گرد آمدند و آن حضرت با توانایی بسیار آرای خردمندانه ای در دانشهای گوناگون دینی ابراز کرد. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی که در موضوع فقه و حدیث و کلام اسلامی تدوین شده، به آن حضرت منسوب است، سید بن طاووس در این ارتباط می نویسد: «یاران و نزدیکان امام(ع) در مجلس درس آن بزرگوار حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند، هر گاه او سخنی می فرمود یا در موردی نظری ارایه می داد، به ضبط آن مبادرت می کردند.»
امام صادق(ع) در تایید آگاهی های علمی و فقهی این فرزند فرزانه خویش، می فرمود: «توان علمی او به اندازه ای است که اگر از تمام مضامین قرآنی پرسش کنی، با علم کافی که دارد، پاسخ قانع کننده ای خواهد داد. او کانون حکمت، معرفت و اندیشه است.»
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق(ع) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر(ع) آغاز و عملی شده بود، در زمان امام موسی کاظم(ع) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا گردند و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند. چشمه های اندیشه امام در عصر اختناق حاکمان عباسی، شیعیان اهل درک، منطق و خرد را بیش از پیش به دور ایشان فراخواند. عظمت علمی و دانش وصف ناپذیر امام از یکسوی، گسترش نهضتهای علوی و افزایش قدرت سیاسی بنی عباس بویژه در دوران خلافت هارون از دیگر سوی باعث تشدید مراقبت و سخت گیری نسبت به امام کاظم(ع) شد، به گونه ای که هارون درخصوص امام هفتم(ع) می گفت: از این می هراسم که فتنه ای بر پا کند که خونها ریخته شود!؟
چندی نگذشت که سخت گیری نسبت به امام به حدی رسید که به ندرت کسی می توانست حتی برای ضروری ترین مسایل و سؤالات فقهی و علمی به خدمت امام(ع) شرفیاب شود. با این حال امام یارانی داشت که در جهان اسلام پراکنده بودند و با ایشان، بخصوص در دوران اقامت در مدینه، تماس داشتند. تلاشهای تبلیغی آنان بر محبوبیت امام بین شیعیان شهرهای اسلامی افزود و موجب نگرانی هارون شد. نفوذ معنوی امام موسی(ع) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدر اعظم(وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر(ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند. سخن چینان دستگاه ازعلی بن یقطین نزد هارون سخن ها گفته و بدگویی ها کرده بودند، ولی امام(ع) به وی دستور داد با تقیه در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی(ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پای فشارد، بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود.
سرانجام بدگویی هایی که اطرافیان از امام کاظم(ع) کردند، در وجود هارون موثر افتاد و در سفری که در سال 179 ه. ق به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوی امام(ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم(ع) قایل بودند پی برد. او امام کاظم(ع) را به جرم این که تسلیم حکومت جابرانه او نبود، بلکه رو در روی او قرار گرفته بود، دستگیر نمود.
هارون آن چنان از امام(ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام(ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راه های دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام(ع) را به کجا و با چه کسانی بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام(ع) بی خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود. وی از امام(ع) و از یارانی که گمان همیشه امام(ع) آماده خدمت دارد می هراسید که روزی این یاران با وفا شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام(ع) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
او ابتدا دستور داد امام هفتم(ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، یک سال ایشان را زندانی کند، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام(ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل، عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و ایشان را به فضل بن ربیع سپرد. امام(ع) مدتی نیزدر زندان فضل بود. ایشان در این مدت پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون بار دیگر فضل را مأمور قتل امام(ع) کرد اما فضل نیز از این کار طفره رفت.
امام(ع) در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود که گویی حادثه ای در زندگی اش رخ نداده، بلکه بارها خدا را سپاس می گفت می کرد و می فرمود: «خدایا تو بر حال من آگاهی که از درگاهت تقاضا داشتم مرا در خلوتگاه قرار دهی تا با فراغت بیشتر تو را عبادت کنم، تقاضایم را برآوردی، تو را شکر و سپاس می گویم.»
آن حضرت زندانی شدن را که در مسیر نهی از منکر بود، از نعمتهای الهی می دانست، و از اینکه در زندان توفیق بیشتر برای ارتباط با خدا یافته، شکر و سپاس الهی را به جای می آورد.
چندی بعد که امام کاظم(ع) را به زندان سخت «سِندی بن شاهک» بردند، و در آن جا تحت شکنجه های شدید قرار گرفت، هارون یکی از درباریان خود به نام «ربیع» را مأمور کرد که به زندان نزد امام کاظم(ع) رفته و از او دلجویی نماید و پیشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد. ربیع در زندان، به محضر امام کاظم(ع) رسید و به آن حضرت چنین گفت: «برادرت(هارون) مرا نزد تو فرستاده، او سلام رساند و گفت به شما چنین عرض کنم؛ چیزهایی درباره تو به من خبر داده اند که مرا پریشان ساخت. از این رو، از مدینه تو را به بغداد نزد خود آوردم، در مورد آن چیزها تحقیق کردم دیدم، تو از همه عیوب پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو داده اند. اینک با خود فکر کردم که تو را به خانه ات در مدینه بازگردانم، یا نزد خود نگه دارم، به این نتیجه رسیدم که اگر نزد من باشی، سینه ام از عداوت تو خالی تر خواهد شد و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، من ربیع را مامور نمودم تا هرگونه غذایی را مایل هستی و هرگونه تقاضایی داری تامین کند، با کمال راحتی از او بخواه که بر آورده خواهد شد.»
امام کاظم(ع) با کمال بی اعتنایی به پیام هارون، در دو جمله کوتاه و پرمعنی که نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربیع فرمود: «اموال خودم نزد من حاضر نیست تا از آن بهره مند گردم، و خداوند مرا درخواست کننده از خلق نیافریده است.» آن گاه بی درنگ برخاست و گفت: ا... اکبر و مشغول نماز شد.
ربیع، پس از انجام مأموریت، نزد هارون بازگشت و ماجرای ملاقات خود را با امام(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: «روحیه موسی بن جعفر(ع) را چگونه دیدی؟ و نظرت درباره او چیست؟»
ربیع در پاسخ گفت:... هرگاه بر روی زمین خطی ترسیم شود، و موسی بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگوید از آن خط خارج نمی شوم، هرگز خارج نخواهد شد.
هارون که امام کاظم(ع) را می شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر بود، سخن ربیع را تصدیق کرد و گفت: «همین گونه است که گفتی و من بیشتر دوست دارم که او نزد من در زندان بغداد بماند.» آن گاه به ربیع گفت: «این موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را برای کسی نقل کنی.»
امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
زندگی قهرمانانه امام کاظم(ع) در زندان، حقیقت توحید و ارتباط خالص با خدای بزرگ را نشان داد، و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاریخ آموخت که با بند و زنجیر، نمی توان چراغ آزادی و فضیلت را خاموش کرد.
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در 55 سالگی و پس از آنکه چندین سال از این زندان به آن زندان انتقال می یافت و در زندانهای تاریک با محبوب و معشوق حقیقی خود راز و نیاز می کرد، به دست «سِندی بن شاهک» و به دستور هارون مسموم و به شهادت رسید.
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای طولانی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاههای مخوف، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما لحظه ای از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی باز نایستاد و در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رساند و به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت.
امام موسی کاظم(ع) توانست با حق خواهی به عنوان هدف آرمانی در زندگی فردی و اجتماعی خویش و ظلم و باطل ستیزی، در چنان جایگاهی قرار گیرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظمیت آن امام همام(ع) زمانی معنای واقعی به خود گرفت که در برابر فشارهای ظالمان و سختی ها و مصایب بی شماری که از سوی دشمنان اعمال می شد، صبر و شکیبایی ورزید و با کظم و خود نگه داری و محافظت بر اصول حق و ارزشی به مبارزه خویش ادامه داد.
در سیره امام کاظم(ع) حق گرایی و باطل ستیزی در عمل اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی برخوردار بود. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با وجود زندانها و شکنجه ها دست از حق گویی و حق گرایی برداشته و با باطل کنار آید.
این یوسف علوی، حاضر شد سالها در زندان خلفای زور و باطل بماند ولی دست از مبارزه با ظلم و باطل نشوید و با آنان کنار نیاید.
منابع تحقیق :
1 - ارشاد مفید / ج 2
2 - انوار البهیه / محدث قمی
3 - پیشوای هفتم، تحریریه موسسه اصول دین قم.
منبع : روزنامه قدس
خورشید خورشید است حتی در چهار دیواری زندان- ویژه نامه ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
برخی موضوعات جمع آوری شده " ویژه نامه ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
«جهت ورود بر روی موضوعات کلید کنید»
نام امام هفتم ما , موسی و لقب آن
حضرت کاظم (علیه السلام) کنیه
آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم
مادرش بانویی ...
هفتمین جلوه خورشید هدایت و وارث
ولایت کبری؛ امام موسی کاظم(ع)
در هفتمین روز ماه صفر 128 ق.
در «ابواء» ...
هفتمین ستاره تابناک امامت و ولایت؛
ابوالحسن موسی بن جعفر(ع)
یکشنبه 7صفر 129ه. ق
(به روایتی 128ه.ق )در ....
امام موسی کاظم(ع) همانند دیگر اوصیای
الهی کوشید تا در قول و عمل به عنوان
نمونه عینی و شاهد کامل الهی...
حسن بن جهم می گوید: درمحضر
امام رضا (ع)بودیم،سخن از امام
کاظم(ع) به میان آمد،
امامرضا (ع) فرمود:...
تربیت یکی از مهمترین مقوله های
مطرحو قابل توجه برای تحصیل کمالات
روحانی و نفسانی می باشد که اهل بیت...
بسیاری از پرسشگران، سؤالات خود را
به گونه ای تنظیم و طرح می کنند که
مطلب ندانسته ای را در زندگی ...
بر در دروازه ى حاجات دل تا سحرم
مست مناجات دل راز و نیاز دل ما
ذکر دوست نیست کسى هر آنچه
باشد ...
معاونت فرهنگی حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء(علیه السلام)
ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام)
را به تمامی شیعیان تبریک وشادباش میگوید.
داستان حضرت اسماعیل(علیه السلام)
پیامبرى اسماعیل
خداوند پیامبرى حضرت اسماعیل(علیه السلام) را به صراحت بیان داشته و فرموده است: <وَاذکُرْ فِى الکِتابِ إِسْمعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعْدِ وَکانَ رَسُولاً نَبِیّاً». دعوت حضرت اسماعیل(علیه السلام) میان قبیلههاى عربى که آن حضرت بین آنها مىزیسته، صورت گرفته است. زندگى و ولادت اسماعیل(علیه السلام) شاهد برخى از حوادث هیجانانگیز بوده که در زیر بدانها اشاره مىکنیم.
هجرت ابراهیم به مصر
ابراهیم(علیه السلام) مدتى در شهر حَرّان اقامت گزید و در همان شهر با دختر عمهاش ساره ازدواج کرد، ولى از آنجایى که مردم آن سامان به جز لوط و عدّهاى اندک، دعوت وى را اجابت نکردند، از مردم آنجا به ستوه آمد و تصمیم گرفت از آن شهر هجرت کند. قرآن کریم به این ماجرا اشاره مىکند: <فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى رَبِّى إِنَّهُ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ».
سبب این هجرت، دشمنى زاید الوصفى بود که میان ابراهیم و ایمانآورندگان و میان بتپرستانى که از ایمان به خدا سر برتافتند، به وجود آمد. از این رو ابراهیم(علیه السلام)از آنها بیزارى جسته و روگردان شد.
خداوند در قرآن کریمابراهیم(علیه السلام) را براى موضعى که در قبال قوم خود اتخاذ کرد، مورد ستایش قرار داده و مؤمنان را به پیروى از او تشویق و ترغیب فرموده است:
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْکُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَکُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(1)
ابراهیم و کسانى که بدو گرویدند، بهترین الگوهاى شمایند. آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه غیر از خدا مىپرستید، بیزارى مىجوییم. ما به شما اعتقاد نداریم و تا زمانى که به خداى یگانه ایمان نیاورید، میان ما و شما دشمنى و کینهتوزى وجود خواهد داشت.
ابراهیم(علیه السلام) همراه کسانى که به وى ایمان آورده بودند، رهسپار شام گردید. به سرزمین شام در آن زمان کنعان مىگفتند. وى مدت نه چندان زیادى در آنجا اقامت گزید و پس ازآنکه سرزمین شام گرفتار قحطى شدیدى شد و مردم آن سامان مورد تهدید گرسنگى قرار گرفتند، و عده زیادى از مردم آنجا براى کسب معاش و تهیه غذا و مراتع، شهر را ترک کردند، ابراهیم(علیه السلام) نیز آن شهر را به قصد مصر ترک گفت.
تولد حضرت اسماعیل(علیه السلام)
ابراهیم(علیه السلام) به همراه همسر و کنیز همسر خود، هاجر از مصر به فلسطین بازگشت. ابراهیم(علیه السلام) به داشتن فرزند بسیار علاقهمند بود و از خدا خواست فرزندى شایسته بدو عنایت کند: <رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ».
گویى ساره همسرابراهیم(علیه السلام) احساسات آن حضرت را درک کرد و بدو گفت: خداوند مرا ازداشتن فرزند محروم ساخته، به نظر من شما با هاجر کنیزکم ازدواج کن، شاید خداوند از او به تو فرزندى عطا کند. ساره زنى سالخورده و نازا بود که به فرزنددار شدن او امیدى نبود. از این رو ابراهیم(علیه السلام) با هاجر ازدواج کرد و اسماعیل از او متولد شد. تورات، در سفر پیدایش، اسماعیل را این گونه وصف کرده است:
<و أمّا إسماعیل فقد سمعتُ قولَکَ فیه و هاء نذا أُبارکَه و أَنمیه و أَکثرهُ جدّاً جدّاً وَیلِدُ اِثْنَى عَشرَ رئیساً وأجعله أمةً عظیمةً؛(2)
گفتهات را در باره اسماعیل شنیدم و من اینک او را برکت داده و به رشد و کمال مىرسانم و نسلش را فزونى بخشیده و از او دوازده رئیس به وجود مىآید و او را امتى بزرگ مىگردانم.
این روایت مژدهاى است به امت حضرت محمد(ص)، زیرا آن حضرت و نیز اعراب حجاز، از نسل اسماعیلند و این وعده، درنسل حضرت ابراهیم(علیه السلام) به دست حضرت محمد(ص) و امت آن حضرت، عملى شده است.
هجرت ابراهیم و اسماعیل به مکه
پس ازآنکه ابراهیم(علیه السلام)، از هاجر داراى فرزندى به نام اسماعیل شد، هاجر در اثر آن دچار غرور و مباهات شد و همین سبب حسرت و رشک در درون ساره گشت. از این رو از ابراهیم(علیه السلام) خواست تا آنها را از وى دور کند، چه اینکه زندگى با هاجر براى او طاقت فرسا بود. ابراهیم(علیه السلام) براى فرمانى که خدا اراده فرموده بود، خواسته ساره را اجابت کرد. خداوند به ابراهیم(علیه السلام) وحى کرد تا هاجر و اسماعیل را که دوران شیرخوارگى را مىگذراند به مکه ببرد.
ابراهیم(علیه السلام) با رهنمون اراده الهى، کودک و مادر او هاجر را همراه خود برد و پس از طى مسافتى طولانى خداوند بدو فرمان داد تا در بیابانى دور از آبادى، همانجا که بعدها در آن کعبه بنا مىگردید، درنگ کنند.
ابراهیم(علیه السلام) هاجر و کودک او را در آن سرزمین بىآب و علف فرود آورد و سپس آنها را ترک گفت و بازگشت. هاجر در پى او راه افتاد و بدو گفت: به کجا مىروى؟ چرا ما را در این بیابان وحشتزاى بىآب و علف رها مىسازى؟ وى چند بار این مطلب را تکرار کرد تا شاید ابراهیم برگردد، ولى او به راه خود ادامه داد.در این هنگام بود که هاجر از او پرسید: آیا خدا به تو چنین فرمان داده؟ ابراهیم(علیه السلام) گفت: آرى. هاجر اظهار داشت: حالا که این گونه است خداوند به ما توجه و عنایت خواهد داشت و سپس به مکانى که ابراهیم، او و کودکش را در آنجا قرار داده بود، بازگشت.
ابراهیم(علیه السلام) در حالى که در فراق و جدایى همسر و کودک خود سخت پریشان بود،به راه افتاد، ولى اراده خدا بر اراده او چیره گشته و تسلیم پروردگار خویش شد و در حالى که به نزد پروردگار خود تضرع و زارى مىکرد، بازگشت و با این کلمات که قرآن آنها را براى ما بیان کرده است، خداى خود را مىخواند:
رَبَّنا إِنِّى أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِى بِوادٍ غَیْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ * رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما یَخْفى عَلىَ اللَّهِ مِنْ شَىءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ؛(3)
پروردگارا، من برخى از اعضاى خانوادهام را در منطقهاى بىآب و علف نزدیک خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا، این کار را انجام دادم تا نماز را بهپا دارند. دلهاى مردم را متوجه آنها گردان و بدانها نعمت عنایت کن، شاید سپاسگزار شوند. پروردگارا، تو از آشکار و نهان ما خبر دارى. هیچ چیز در آسمان و زمین بر خداوند نهان نیست.
مفهوم این آیه این است که خدایا، برخى از فرزندان خود را در سرزمین مکه که منطقهاى بى آب و علف بوده و در کنار خانهات که آن را براى تو بنا خواهم کرد و خانهاى که تعرّض و اهانت به آن را حرام خواهى ساخت، سکونت دادم، خداوندا، من آنها را در این سرزمین سکنا دادم تا در کنار خانهات نماز را به پا دارند و وظایف عبادت و بندگى را تنها براى تو بهجا آورند، بارخدایا، دلهاى مردم را متوجه آنها نما و بر آنان نظر لطف و رحمت داشته باش، و در این مکان دور دست آنها را ازانواع نعمتها بهرهمند گردان تا نعمتهایت را سپاس گویند. پروردگارا، تو بر نهان و آشکار ما آگاهى و از حزن و اندوهى که در فراق زن و فرزندم دارم با خبرى، هیچ چیز بر تو پوشیده نیست، هر چند کوچک و بىمقدار و یا در زمین و آسمان باشد.
پیدایش زمزم
هاجر، فرمان خدا را گردن نهاد و صبر پیشه کرد و در مدت اقامت خود، از خوراک و آبى که ابراهیم(علیه السلام) برایشان تهیه کرده بود، استفاده کرد تا آنها تمام شده و خود و فرزندش تشنه گردیدند، او به کودکش که از تشنگى به خود مىپیچید، نگریست و نتوانست آن منظره دردناک را تحمل کند.از این رو سراسیمه بهپا خاست و سرگردان و متحیّر وشتابان به این سو و آن سو، مىدوید به گونهاى که در آستانه از هوش رفتن قرار گرفت.
هاجر از تپهاى بلند به نام <صفا» بالا رفت و از آنجا نظاره کرد شاید آبى بیابد، ولى چیزى ندید، از آنجا پایین آمد و چون انسانى خسته و مانده شتابان به حرکت در آمد تا بر بلندى دیگرى به نام <مروه» بالا رفت و نگاهى کرد، باز چیزى نیافت، دیگر بار به <صفا» بازگشت و نگاهى انداخت و چیزى نیافت و این عمل را هفت بارتکرار کرد و آخرین بار که گذار او به <مروه» افتاد، صدایى شنید، متوجه آن شد. ناگهان فرشتهاى را در محل زمزم دید که با بالهاى خود زمین را مىکاوید تا اینکه آب پدیدار شد.(4) وقتى هاجر این منظره هیجانانگیز را دید، شادى و خوشحالى سراسر وجودش را فراگرفت و سپس از آن آب برگرفته و کودک خود را سیراب ساخت و خود نیز از آن نوشید.
هنگامى که آب جوشید، پرندگان بدان سو به رفت و آمد پرداختند، گروهى از قبیلهجُرهُم که از نزدیکى آنجا مىگذشتند، وقتى رفت و آمد پرندگان را پیرامون آن منطقهدیدند، از یکدیگر سؤال کردند که این پرندگان اطراف آب به پرواز در مىآیند، آیا دراین منطقه آبى سراغ دارید؟ پاسخ دادند: خیر. یکى از افراد خود را فرستادند تا براى ایشانکسب اطلاعى کند و او با مژدگانى وجود آب، به سرعت نزدشان بازگشت. آنها نزد هاجر آمده و گفتند: اگر میل دارید ما در جوار شما بوده و یاورتان باشیم و آب از خود شماباشد. هاجر نیز آنان را پذیرا شد و در همسایگى وى اقامت گزیدند تا اینکه اسماعیل بهسن جوانى رسید و زنى را ازقبیله جُرهُم به ازدواج خویش در آورد و عربى را از آنانآموخت.
ذبح اسماعیل
ابراهیم، فرزندش اسماعیل را در مکه رها کرد، ولى او را به فراموشى نسپرده و از او غافل نگشت، بلکه هر چند گاه به دیدار وى مىرفت. در یکى از دیدارها ابراهیم(علیه السلام) در خواب دید که خداوند به او فرمان مىدهد تا فرزندش اسماعیل را ذبح کند. البته خواب پیامبران حق بوده و به منزله وحى الهى است، به همین دلیل ابراهیم(علیه السلام) تصمیم به اجراى فرمان الهى گرفت و به بهانه اینکه اسماعیل، تنها پسر او بوده و خود به سن پیرى رسیده است، از تصمیم خود برنگشت. این ماجرا را قرآن برایمان چنین بازگو مىکند:
وَقال إِنِّى ذاهِبٌ إِلى رَبِّى سَیَهْدِینِ * رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ * فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ یا بُنَىَّ إِنِّى أَرى فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِینَ * فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنّا کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِینُ * وَفَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ * وَتَرَکْنا عَلَیْهِ فِى الآخِرِینَ * سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ * کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِینَ * وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ؛(5)
ابراهیم گفت: من به پیشگاه پروردگار خویش مىروم و او مرا هدایت خواهد کرد، پروردگارا، فرزندى شایسته به من عنایت فرما. ما او را به پسرى بردبار و شکیبا مژده دادیم. آنگاه که او به سن رشد رسید و با پدر به کار و تلاش پرداخت، ابراهیم گفت: پسرکم در خواب دیدم که تو را ذبح مىکنم نظرت چیست؟ اسماعیل گفت: پدرم آنچه را بدان مأمور شدهاى انجام ده و انشاءاللَّه مرا از بردباران خواهى یافت. آنگاه که تسلیم امر خدا شد و او را به صورت خوابانید. به او خطاب کردیم اى ابراهیم، مأموریت خوابت را عملى ساختى و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم. این امتحانى آشکار بود و با ذبحى بزرگ او را فدا دادیم و قدردانى و ثناى او را به آیندگان واگذاردیم. سلام و درود بر ابراهیم، این گونه نیکوکاران را پاداش عطا مىکنیم؛ زیرا او از بندگان مؤمن ما بود و وى را به اسحق، که پیامبرى شایسته بود، مژده دادیم.
خداوند در این آیات در باره حضرت ابراهیم(علیه السلام) مىفرماید: وقتى ابراهیم از سرزمین قوم خود هجرت کرد، از خداى خود فرزندى شایسته خواست و خداوند دعایش را مستجاب گرداند و وى را به پسرى بردبار به نام اسماعیل که نخستین فرزند او بود مژده داد.
زمانى که اسماعیل نشو و نما کرد و به سنّى که قادر بر تلاش و فعالیت بود رسید، ابراهیم(علیه السلام) در خواب دید که خداوند بدو فرمان مىدهد فرزندش اسماعیل را که در آن زمان تنها فرزند او بود، ذبح کند. ابراهیم(علیه السلام) ماجرا را بر پسرش عرضه کرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر او را ذبح کند و این قضیه بر او دشوار نیاید. اسماعیل(علیه السلام) پاسخ داد: پدرجان آنچه را خداوند به تو فرمان داده، عملى کن. انشاءالله مرا از بردبارانى که راضى به قضاى خدایند، خواهى یافت.
چون اسماعیل تسلیم قضاى الهى شده و آنان تصمیم بر اجراى فرمان الهى گرفتند، ابراهیم(علیه السلام) فرزندش را به صورت خوابانید که از قفا او را ذبح نماید، هنگام ذبح، صورت او را نبیند. کارد را بر گردنش کشید امّا نبُرید، در این هنگام خداوند او را مخاطب ساخت. اىابراهیم، از ذبح فرزندت خوددارى کن، زیرا هدف از آزمایش و امتحان تو، حاصل گردید، ما اطاعت و اقدام به اجراى فرمان پروردگارت را در تو یافتیم و این آزمایشى بزرگ و آشکار بود تا ما به واسطه آن ایمانت را بیازماییم و تو در این آزمون پیروز گشتى. اینک این قوچ را گرفته و به جاى فرزندت ذبح نما.
ذبیح کیست؟
قرآن به طور صریح بیان مىکند که ذبیح اسماعیل(علیه السلام) بوده است، زیرا قرآن ماجراى ذبیح را نقل کرده و پس از آن خداوند، ابراهیم(علیه السلام) را به فرزند دیگرى به نام اسحاق مژده داده است: <وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ». بنابراین مژده به تولد اسحاق بعد از ذکر سرگذشت ذبح، صراحت دارد که اسحاق غیر از فرزندى بوده که ابراهیم به وسیله ذبحِ او مورد آزمایش قرار گرفته است.
یهودیان ادعا مىکنند که ذبیح همان اسحاق است، سِفر پیدایش تورات به بیان سرگذشت ذبیح مىپردازد و در ابتدا هویّت او را آن گونه که پروردگار به ابراهیم گفته است، عنوان مىکند: <اسحاق تنها فرزند خود که وى را دوست دارى برگیر و به سرزمین موریا ببر».(6)
ابن کثیر با ردّ این ادعا مىگوید: <کلمهاسحاق در اینجا اضافه است؛ ...زیرا او تنها فرزند ابراهیم و نخستین آنها نبود، بلکه او اسماعیل بود و یهود به جهت حسادت با اعراب، چنین گفتهاند، چرا که اسماعیل پدر اعراب حجاز، از جمله رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و اسحق پدر یعقوب است که نام وى اسرائیل بوده و یهودیان به او منسوب هستند، به همین دلیل آنها با این سخن خواستهاند خود را صاحب مجد و شرف بدانند، از این رو کلام خدا را تحریف نموده و بر آن افزودهاند.(7)
ابراهیم و همسر اسماعیل
روزى ابراهیم وارد مکه شد و به منزل اسماعیل رفت، ولى اسماعیل را ندید و تنها همسرش در خانه بود. آن زن نمىدانست که این مرد، پدر شوهر اوست. ابراهیم حال اسماعیل را از وى جویا شد، او گفت: اسماعیل براى شکار بیرون رفته است. سپس از وضعیت زندگى آنها پرسید، همسر اسماعیل گفت: ما در تنگناى زندگى هستیم و وضعیت غیر مناسب خود را به سمع ابراهیم رساند. پس از آن ابراهیم بدو گفت: آیا میهمان مىپذیرى و خوراک و آشامیدنى در اختیار دارى؟ او پاسخ گفت: چیزى ندارم و کسى نزدم نیست.
وقتى ابراهیم دید که این زن نسبت به آنچه خدا روزى آنها قرار داده و نیز از زندگى با همسرش ناخرسند است، او را زنى محترم ندید و آنگاه که احساس کرد او در اثر بخل، از میهمان خود پذیرایى نکرد، بدو گفت: وقتى همسرت آمد بدو سلام برسان و به او بگو: حتماً آستانه خانهاش را عوض کند.
ابراهیم بازگشت و اسماعیل به خانه آمد و گویى احساس کرد در غیاب او حادثهاى رخ داده است. از همسرش پرسید: آیا کسى نزدت آمده؟ گفت: آرى، پیر مردى با این خصوصیات نزدمان آمد و در باره تو از من پرسید و من واقعیت امر را بدو گفتم. اسماعیل گفت: آیا به چیزى تو را سفارش کرد؟ گفت: آرى، به من دستور داد که به تو سلام برسانم و از من خواست که به تو بگویم آستانه خانهات را تغییر دهى. اسماعیل گفت: آن مرد پدرم بوده و به من دستور داده تا از تو جدا شوم. اینک به نزد خانوادهات برگرد. و بدین سان او را طلاق داد و زن دیگرى اختیار کرد.
ابراهیم مدتى از اسماعیل دور بود و سپس نزد او آمد، ولى او را به گونهسابق ندید. همسر جدیدش در خانه بود، او از ابراهیم استقبال نموده و بدو خوشآمد گفت. ابراهیم از او پرسید آیا میهمان مىپذیرى؟ گفت: آرى، و او را به میهمانى پذیرا شد و از او به خوبى پذیرایى کرد. ابراهیم از وضعیت زندگى آنها پرسید، او در پاسخ گفت: ما وضعیت زندگى خوبى داریم و خدا را سپاس گفت. ابراهیم بدو فرمود: وقتى شوهرت آمد، سلام به او برسان و بگو: آستانه خانهاش را نگاهدارد، و سپس رهسپار گردید.
اسماعیل شبانگاه به خانه بازگشت و همسرش او را در جریانِ آمدنِ پیرمردى در غیاب او با خصوصیاتى که گفت، قرار داد و سفارش او را به اطلاع وى رساند. اسماعیل بدو گفت: آن مرد، پدرم بوده و به من دستور داده که تو را نگاهدارم و از تو جدا نگردم. از این رو اسماعیل در تمام مدت عمر با او بود و پسرانش همه از آن زن بودند.
بناى کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل
ابراهیم(علیه السلام) مدت زیادى از فرزندش دور بود و سپس براى انجام کارى مهم نزد او آمد. خداوند به ابراهیم دستور بناى کعبه را در مکه داده بود تا نخستین خانهاى باشد که براى پرستش خدا بنا مىگردد.
ابراهیم از حال پسرش اسماعیل جویا شد، او را نزدیک زمزم ملاحظه کرد که مشغول تراشیدن تیر بود، به سمت او رفت و اسماعیل به استقبال پدر آمد. آن دو با یکدیگر معانقه کردند و هر یک نسبت به دیگرى اظهار عشق و علاقه نموده و بسیار شادمان گشتند.
پس از آنکه ابراهیم از دیدار با فرزند شادمان گشته بود بدو اعلان کرد که خداوند به او فرمان داده تا خانهاى براى پرستش مردم در این مکان بنا نماید و به محل آن، که برفراز تپهاى بلند نزدیک آنها قرار داشت، اشاره کرد. اسماعیل به پدر گفت: آنچه را خداوند به تو فرمان داده انجام بده و من در این کار بزرگ و مهم تو را یارى خواهم کرد. بدین ترتیب ابراهیم(علیه السلام) مشغول بناى خانه شد و اسماعیل سنگ بنا را در دسترس او قرار مىداد. پس از آن ابراهیم به اسماعیل فرمود: سنگى مناسب برایم بیاور تا آن را بر رکن قرار دهم تا براى مردم نشان و علامتى باشد... جبرئیل او را به حجرالاسود رهنمون شد و آن را برگرفت و در جایگاهش قرار داد. آن دو هرگاه مشغول بنا مىشدند خدا را مىخواندند: <رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ العَلِیمُ» و آنگاه که بناى خانه بالا رفت و براى آن پیرمرد بالا بردن سنگها دشوار آمد، روى سنگى ایستاد که همان مقام ابراهیم است(8) و چون قسمتى از دیوار به پایان مىرسید در حالى که روى آن سنگ قرار داشت، به سمت دیگر منتقل مىشد و هر زمان از بناى دیوارى فراغت مىیافت، سنگ را به ق
سمت دیگر منتقل مىساخت و به همین ترتیب بود تا دیوارهاى کعبه به پایان رسید. این سنگ از دیر زمان تا دوران عمربنخطاب به دیوار کعبه متصل بود و او سنگ را اندکى از خانه کعبه فاصله داد تا نمازگزاران را به خود مشغول نسازد.
قرآن با این آیات بینات به بناى کعبه اشاره مىکند:
وَإِذ جَعَلْنا البَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَإِسْمعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِىَ لِلطّائِفِینَ وَالعاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ * وَإِذ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ قالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَبِئْسَ المَصِیرُ * وَإِذ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ القَواعِدَ مِنَ البَیْتِ وَإِسْمعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ العَلِیمُ؛(9)
و آنگاه که خانه کعبه را ملجأ و جایگاهى أمن براى مردم قرار دادیم و مقام ابراهیم را محل پرستش و عبادت خود قرار دادند و از ابراهیم و اسماعیل پیمان گرفتیم که خانهام را براى طواف کنندگان و معتکفان و اهل رکوع و سجود، از پلیدىها پاکیزه گردانند و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا، این سرزمین را امنیت ببخش و به کسانى که در این سرزمین به خدا و روز جزا ایمان آوردهاند، نعمت ارزانى بدار. خداوند فرمود: و آنان را که کفر ورزیدند، اندکى از نعمت بهرهمند گردانم و سپس آنان را به آتش دوزخ که بدترین جایگاه است گرفتار سازم. و زمانى که ابراهیم و اسماعیل دیوارهاى خانه کعبه را بالا مىبردند، عرضه داشتند: خدایا، این خدمت را از ما بپذیر، به راستى که تو شنونده و دانایى.
خداوند در این آیات، این نعمت را به مسلمانان عرب یادآور مىشود و آن اینکه خانه کعبه را ملجأ و مرجع مردم قرار داد تا براى انجام عبادت، آهنگِ آن نمایند؛ همان گونه که خداوند آن را براى هر فرد بیمناکى جایگاه أمن قرار داد. بنابراین کسى که داخل حرم شود، هیچ کس حق آزار و اذیّت او را ندارد. این موضوعى است که از قدیمالایام نسبت به حرم پذیرفته شده بوده و از قداستى برخوردار است که کسى حقّ تعرض به آن را ندارد.
در باره <مَقامِ إِبْراهِیمَ» که خداوند فرمان داد محل آن را جایگاه نماز انتخاب کنند، گفتهشده که این مقام، سنگى است که ابراهیم(علیه السلام) هنگام بناى کعبه روى آن مىایستاده و نیز نقل شده که مقام، عبارت از تمام حرمى است که پیرامون کعبه قرار دارد و خداوند به سفارش خود به ابراهیم و اسماعیل اشاره مىکند که بدانها فرمود: خانه کعبه را از پلیدىهاى ظاهرى، مانند آلودگىها و پلیدهاى معنوى، چون شرک و بتپرستى پاک گردانند تا براى طواف کنندگان پیرامون آن و معتکفان، یعنى کسانى که براى عبادت، در آن اقامت مىگزینند و آنان که براى خدا رکوع و سجود مىکنند، پاکیزه باشد.
چنانکه قرآن به دعاى ابراهیم(علیه السلام) اشاره دارد، آنجا که از خداى خود خواست، سرزمینى را که خانه کعبه در آن بنا خواهد شد، أمن قرار دهد و کسانى را که در آن سرزمین به خدا و روز جزا ایمان آوردهاند، از میوهها و نعمتهاى زمین بهرهمند سازد. خداوند دعاى او را مستجاب گرداند و او را آگاه ساخت که خداوند هرگز در این دنیا از دادن نعمت به کسانى که کفر ورزیدند، بخل نمىورزد، ولى روز قیامت آنها را به آتش دوزخ که بدترین جایگاه است کیفر مىدهد.
آرى خداوند دعاى ابراهیم(علیه السلام) را مستجاب گرداند و مکه را سرزمین أمن قرار داد و هر کس که متعرض این شهر شد، خداوند او را به هلاکت رساند، همچنان که دعایش را مستجاب گرداند و نعمت را بر اهالى آن فزونى بخشیده و انواع میوهها (نعمتها) از کلیه نقاط جهان بدان شهر وارد مىشود.
خداوند در پایان، به بناى خانه کعبه و بالا بردن دیوارهاى آن توسط ابراهیم و اسماعیل اشاره مىکند که آن دو با تضرّع و زارى از خدا خواستند که این کار بزرگ و مهمّ را از آنان بپذیرد.
پی نوشت :
1- ممتحنه (60) آیه 4.
2- سفر پیدایش، فصل 17، آیه 20.
3- ابراهیم(14) آیات 37 - 38.
4- گفته شده که، اسماعیل با پاها و دستهایش به زمین مىکشید تا اینکه آب از زیر پاهایش جوشید.
5- صافات(37) آیات 99 - 112.
6- سفر پیدایش، فصل 22، آیه 2. ذبیح کیست؟اظهر روایات اهل بیت، قول دوم، یعنى اسماعیل است چنان که آیات 102 تا 111 سوره صافات همین نظریه را تأیید مىکند؛ چه این که در این آیات، مأموریت ابراهیم و موضوع ذبح را بیان مىفرماید و پس از آن به بیان بشارت خدا به ابراهیم راجع به پیدایش اسحاق مىپردازد و بدیهى است که اسحاق در آن تاریخ وجود نداشته و خدا از پدیدآمدنش، به ابراهیم بشارت مىدهد لذا او نمىتواند ذبیح باشد.
دلیل دوم آن که، در آیه دیگر خدا ابراهیم(علیه السلام) را به ذریّه اسحاق بشارت مىدهد و از پدید آمدن حضرت یعقوب (فرزند اسحاق) سخن مىگوید، بنابراین چگونه تصور مىشود که خدا از پدید آمدن اولاد و احفاد اسحاق به ابراهیم بشارت دهد و در عین حال او را مأمور به ذبح اسحاق کند؟
به علاوه در حدیث صحیح از پیامبر(ص) روایت شده که فرمود: <أنا ابن الذبیحین؛ من فرزند دو ذبیحم» و جاى تردید نیست که رسولاکرم(ص) از فرزندان اسماعیل است که یکى از آن دو ذبیح تلقى مىشود و ذبیح دوم حضرت عبدالله والد ماجد پیامبر(ص) است.
گذشته از این عبارات تورات بهترین دلیل بر این است که ذبیح، اسماعیل است نه اسحاق، زیرا در عدد دوم از فصل 22 از سفر تکوین تورات، بیان مىکند که خدا ابراهیم را مأمور فرمود تا پسر یگانهاش را قربان کند. همچنین در شمارههاى 16 و 17 از همان سفر، از قول فرشته در مقام خطاب به ابراهیم مىگوید: خداوند مىفرماید: به ذات خود سوگند مىخورم چون این کار را نمودى و یگانه پسرت را از من دریغ نداشتى، تورا برکت خواهم داد و ذریّه تو را مانند ستارههاى آسمان و شنهاى کنار دریا فزونى خواهم بخشید.
با توجه به این بیان تورات، به خوبى روشن است که ذبیح، اسماعیل است و دست تحریفگران تورات، کلمه اسحاق را به جاى کلمه اسماعیل در تورات وارد کرده است. زیرا این سند مسلّم است که اسحاق هیچگاه یگانه نبوده و او به تصدیق تورات چندین سال پس از اسماعیل متولد شده و اسماعیل تا پایانِ عمرِ ابراهیم، حیات داشته است.
بنابر آنچه ذکر شد جاى تردید نیست که ذبیح، اسماعیل است، ولى چون یهود از قدیم با فرزندان اسماعیل کینه و عناد و دشمنى و حسد داشتهاند، کوشیدهاند تا هرگونه افتخارى را از ایشان سلب کنند، و به خود نسبت دهند و چون داستان ذبح و تسلیم جان در پیشگاه خدا برتر از هر افتخارى است، لذا یهود خواستهاند آن را به اسحاق، جدّ خودشان نسبت دهند. تورات، سفر تکوین، شماره 25 از فصل 17 <ج».
7- ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج1، ص159.
8- ابن اثیر، ج1، ص46.
9- بقره(2) آیات 125 - 127.
ذبح اسماعیل (علیه السلام)
قرآن و توراتِ موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل (علیه السلام) پس از آن که در سن پیرى صاحب فرزند پسرى شده است، از سوى خداوند متعال مأمور گردیده که فرزند خود را براى خدا ذبح نماید. و این در واقع آزمونى بس بزرگ و سختى بود که پدر و پسر مى بایست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهیم و اسماعیل (علیه السلام) تمام وجودشان توحید و تسلیم پروردگار بود، از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدند و کامل ترین درجه تسلیم دربرابر خالق یکتا را در خارج تحقق بخشیدند.
قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان خدا، فرمان آزمایشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پیدا نکرده است.
اما در این که فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم (علیه السلام) بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد; چرا که از قرآن استفاده مى شود که این فرمان در مورد اسماعیل (علیه السلام) بوده و او فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) است;(7) اما تورات کنونى مى گوید این فرمان در مورد اسحاق (علیه السلام) بود. و ایشان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) لقب یافتند.
باز این مورد از مواردى است که تعصب نژادى تورات نویسان، آنان را به تناقض گویى واداشته و از بیان حق منصرفشان کرده; چرا که تورات مى گوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت اى ابراهیم، عرض کرد: لبّیک. گفت: اکنون پسر خود را که «یگانه» تو است و او را دوست مى دارى; یعنى اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آن جا بر یکى از کوه هایى که به تو نشان مى دهیم براى قربانى سوختنى بگذران... چون بدان مکانى که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند ابراهیم در آن جا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاى هیزم بر مذبح گذاشت. و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وى را ندا درداد و گفت: اى ابراهیم! اى ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الآن دانستم که تو از خدا مى ترسى، چون که «پسر یگانه» خود را از من دریغ نداشتى... بار دیگر فرشته خدا به ابراهیم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند مى گوید به ذات خود قسم مى خورم چون که این کار را کردى و «پسر یگانه» خود را دریغ نداشتى... .
در متن فوق سه بار واژه «پسر یگانه» تکرار گردیده، در حالى که تورات تصریح دارد به این که اولین فرزند ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است. بنابراین اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق (علیه السلام) باشد چطور با وجود اسماعیل (علیه السلام) او یگانه پسر ابراهیم (علیه السلام) خواهد بود؟! این یک تناقض آشکار است.
به علاوه براساس تعالیم تورات فعلى خداوند براى نجات بنى اسرائیل از دست مصریان (به عنوان یک معجزه) تمام پسران ارشد مصرى ها و همچنین نخست زاده نر حیوانات آنان را هلاک کرده است، به همین دلیل بنى اسرائیل مى بایست نخست زاده نر حیوانات خود را براى خدا وقف و قربانى نمایند و براى نخست زاده پسر عوض بدهند.
به طور کلى مسأله نخست زادگى یک اصل مهم در تعالیم یهود است. براساس عقیده آنان نخست زاده اگر پسر باشد، بایستى خدمت گزار خداوند باشد.
بنابراین فرمان ذبح باید در مورد فرزند ارشد ابراهیم، اسماعیل (علیهما السلام) باشد نه در مورد اسحاق.
اما در قرآن ـ همان طور که اشاره شد ـ اسماعیل (علیه السلام) به عنوان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) مطرح شده است. قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعیل داستان ذبح را مطرح مى کند و پس از این بشارت تولد اسحاق (علیه السلام) را متذکر مى گردد; یعنى بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعیل (علیه السلام) و ماجراى ذبح او به ابراهیم (علیه السلام) داده شد. همان طور که مکرر گفته شد از نظر تورات مسلم است که تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعیل (علیه السلام) بوده است. بنابراین فرمان ذبح اسماعیل (علیه السلام) در حدود سیزده ـ چهارده سالگى وى بوده است.
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در یک مورد در طى نه آیه بیان شده است:
«(ابراهیم گفت:) «پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم.
هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا کن به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.
هنگامى که هردو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را برخاک نهاد. او را ندا دادیم که اى ابراهیم آن رؤیا را تحقق بخشیدى ما این گونه نیکوکاران را جزا مى دهیم.
این مسلّماً همان امتحان آشکار است.
ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم. و نام نیک او را در امت هاى بعد باقى نهادیم. سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم. او از بندگان باایمان ماست.
ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم».
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد این که فرزند ذبیح اسماعیل (علیه السلام) است یا اسحاق (علیه السلام) در برخى جزئیات دیگر این داستان هم اختلاف دارند. براساس آنچه که در قرآن آمده، ابراهیم (علیه السلام) با صراحت تمام ماجراى خواب و ذبح را با اسماعیل (علیه السلام) درمیان گذاشت و او هم بدون هیچ دغدغه اى این فرمان را پذیرفت. اما در تورات مى گوید ابراهیم (علیه السلام) تا لحظه آخر اسحاق (علیه السلام) را از ماجرا آگاه نکرد و این در حالى بود که او مى خواست که از جریان آگاه شود.
به هرصورت داستان با آن صورتى که در تورات آمده هیچ فضیلتى را براى آن حضرت اثبات نمى کند. اما همین داستان به آن صورتى که قرآن بیان کرده بیان گر فضیلتى بس بزرگ براى اسماعیل (علیه السلام) است.
مورد اختلاف دیگر این است که براساس آیات قرآن ماجراى ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در سرزمین مکه بوده; و این اسماعیل بوده که به سرزمین مکه هجرت کرده بود، اما در مورد اسحاق (علیه السلام) تاریخ نقل نکرده که او به مکه هجرت یا مسافرت کرده باشد.
در این زمینه نقل شده است.(8) و روایتى هم از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در این باره نقل شده است.
ولى این مطلب درست نیست; زیرا اوّلاً: در همین سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در آیه 112 مى خوانیم:
{ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِنْ الصَّالِحِینَ }.
«ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم.»
این تعبیر نشان مى دهد که بشارت به تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از ماجراى ذبح فرزند و به خاطر فداکارى هاى ابراهیم (علیه السلام) به ایشان داده شد. بنابراین، مسأله ذبح ربطى به اسحاق (علیه السلام) ندارد.
ثانیاً: قرآن در موردى دیگر مى گوید: ما به ابراهیم تولد اسحاق و از پس او تولد یعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت دادیم.
بنابر این چطور ممکن است خدا ابراهیم (علیه السلام) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالى که قبل از تولد اسحاق (علیه السلام) به او خبر داد که او مى ماند و فرزندى به نام یعقوب (علیه السلام) از او متولد مى گردد؟!
ثالثاً: دربرابر روایاتى که مى گوید ذبیح اسحاق (علیه السلام) است روایات زیادى وجود دارد که مى گوید ذبیح همان اسماعیل (علیه السلام) است. و این دسته از روایات، با ظاهر آیات هم موافق هستند. اما روایات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مى باشد، قاعدتاً باید از اسرائیلیات و محصولات یهود و یا کسانى که تحت تأثیر آن ها بودند، باشد.
اینک چند نمونه از روایاتى که مى گوید ذبیح لقب اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) :
1 ـ از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «اَنَا ابْنُ الذَّبِیحَین; «من فرزند دو ذبیح هستم.»
و مراد از دو ذبیح یکى «عبدالله» پدر آن حضرت است که «عبدالمطلب» (پدرعبدالله) نذر کرده بود که او را در راه خدا قربانى کند اما به فرمان خدا یکصد شتر فداى او قرار داده و او را ذبح نکرد.
و دیگر «اسماعیل» چرا که مسلم است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) از فرزندان اسماعیل (علیه السلام) است نه از فرزندان اسحاق (علیه السلام) .
2 ـ و در دعایى که از على (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده، مى خوانیم: «یا مَن فَدا اسماعیل من الذبح»; «اى کسى که فدایى براى ذبح اسماعیل قراردادى.»
3 ـ از امام رضا نقل شده که فرمود: «لَو عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً اَکْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعیل»; «اگر حیوانى بهتر از گوسفند پیدا مى شد خدا آن را فدیه اسماعیل قرار مى داد.»
بنابراین فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) .