سبوی صبر و شجاعت
انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب
پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری (1) روز ولادت باسعادت بانوی قهرمان کربلا و پرچم دار نهضت حسینی علیه السلام، حضرت زینب کبری سلام الله علیها می باشد. که اگر سال پنجم قمری را بعنوان سال تولد حضرت بدانیم، چون جمادی الاول پنجمین ماه قمری است، تاریخ تولد ایشان 5/5/5 می شود. این روز را روز پرستار نامیده اند و علت آن است که حضرت زینب پرستاری امام زمانش، حضرت سجاد علیه السلام و دیگر بیماران و مصیبت زدگان اهل بیت را بر عهده داشت و ضمن انجام رسالت مهم و تبلیغ نهضت حسینی، از پرستاری بیمار کربلا، با تحمل آن همه سختی ها و ناملایمات غافل نبود.
اما از انصاف به دور است کسی که خانم زینب را صرفاً پرستار بیمار بداند. چرا که پرستاری از بیمار یکی از کوچکترین مسئولیت های حضرت بود. هرچند پرستاری، وظیفه سنگین و ارزشمندی است و پرستار متعهد باید با صبر و حوصله، تحمل هر نوع ناملایمات را برای انجام خدمتش داشته باشد و چنین کاری از عهده هر کس بر نمی آید ولی با این حال، مقام زینب سلام الله علیها، آن قدر والا و عظیم است که باید ایشان را پرستار نهضت و انقلاب حسینی بنامیم. زیرا این پرستاری، به مراتب مهم تر و سرنوشت سازتر از پرستاری بیمار بود. زینب علیها السلام نقش حفاظت از قیام خون بار حسینی را برعهده داشت که اگر چنین نبود، خون امام حسین علیه السلام پایمال می گشت.
برگی از پرستاری نهضت حسینی
امام حسین علیه السلام قبل از شهادت، سفارش های لازم را به زینب علیها السلام نمود و پرستاری نهضت را به او واگذار کرد، او را به صبر و بردباری امر نمود و با قلبی محکم و بی هراس از آینده نهضت، به سوی میدان حرکت کرد. زینب علیها السلام نیز پرچم پرافتخار امام زمانش، حسین علیه السلام را بر دوش گرفت و مانع افتادن پرچم الهی بر زمین شد و با اقتدار و شهامتی که تاریخ نظیرش را ندیده، در برابر ظلم و ستم ایستادگی نمود. ابن زیاد که آن همه بی اعتنایی را از یک زن رنج کشیده و ماتم زده می بیند، انگشت حیرت به دهان می گیرد و می خواهد او را کوچک شمارد، با تکبری انتقام جویانه رو به حضرت زینب نموده می گوید: خدای را شکر که شما را رسوا ساخت، مردان تان را کشت و سخنان تان را دروغ گردانید. زینب علیها السلام با عظمت، نگاهی تحقیرآمیز به آن سرکش بی نام و نسب می کند و فریاد بر می آورد که:"سپاس خدای را که ما را با انتصاب به پیامبرش، گرامی داشت و از آلودگی و ناپاکی دور ساخت و شخص تبه کاری چون تو را رسوا کرد."
ابن زیاد که منتظر چنین جواب تندی نبود، از حضرت می پرسد: کار خدایت را درباره خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت با سربلندی و مناعت می فرماید:"و الله ما رایت الا جمیلا... به خدا قسم جز نیکی و زیبایی ندیدم، آنان قومی بودند که خداوند کشته شدن در راهش را بر آن ها نوشته بود و لذا با شجاعت به قتلگاه خویش شتافتند، ولی به زودی خداوند تو و آنان را در یک جا گرد آورد تا در پیشگاهش محاکمه شوی."
این سخن حضرت زینب علیها السلام چقدر تکان دهنده است و انسان را وا می دارد که در برابر آن همه عظمت و بزرگواری، احساس شرمساری و حقارت کند که این زینب پس از آن همه مصیبت، چون برای رضای خداست، همه را زیبا می بیند و حال آن که عموم انسان ها را در برابر کوچک ترین اذیت و آزاری، کوچک و زبون می شوند. چقدر فاصله است میان آسمان عظمت زینب و دنیای پست دنیاخواهان.
القاب حضرت زینب علیها السلام
عظمت و قدرت روحی دختر امیرالمومنین علیه السلام در میدان های مختلف، سبب گردید که او چنان محکم باشد که بخش سنگینی از بار امامت و زعامت پدر و دو برادرش را بر دوش کشد. محدثان و مورخان برای آن بانو، القاب گوناگونی ذکر نموده اند که هر کدام، نشان گر قوت موضع گیری آن بانوی بزرگوار در برابر حوادث و رویدادهای مختلف است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نام او را "زینب"یعنی زینت پدر گذارد. دیگر لقب های حضرت عبارتند از: عقیله بنی هاشم، عقیله الطالبین، عقیله النساء، عقیله قریش، ام المصائب، زینب کبری، صدیقه صغری، عالمه غیر معلمه، عارفه، عامله، شریک الحسین، محبوبه مصطفی، زاهده، باکیه.(2)
حضرت زینب علیها السلام مظهر صفات اخلاقی
زینب علیها السلام که تربیت شده مکتب وحی بود همانند پدر و مادر و اهل بیت بزرگوار خویش، دارای سجایای اخلاقی بود. سید عبدالحسین شرف الدین که از مفاخر اسلام محسوب می شود درباره ایشان می گوید: بزرگوارتر از نظر اخلاق، مثل حضرت زینب دیده نشده است. خشم و غضب بر او چیره نشد و از مقامش کم نکرد و هیچ عالمی بر حلم و صبرش غالب نگشت. در تیزهوشی و صفای باطن و قوت دل و اطمینان قلب، آیتی از آیات خدا بود.(3) صاحب انساب الطالبین می نویسد: زینب سلام الله علیها به صفات نیک بسیار و اوصاف گران قدر و باشکوه و یا خصلت های پسندیده نسبت به دیگران ممتاز بود.(4) صبر و استقامت و ایمان و تقوی از صفاتی هستند که فقط صاحبان مکارم اخلاق به آنها وابسته اند و سایر افراد ممکن است با بعضی از صفات آشنا باشند. حضرت زینب سلام الله علیها در شکیبایی و استقامت و قدرت ایمان و تقوی، یگانه بود و در فصاحت و بلاغت حضرت علی علیه السلام بود.(5)
زینب علیها السلام از دیدگاه دیگران
1-نیشابوری در شرح حال و بیان عظمت و مقام حضرت زینب می گوید: زینب در فصاحت و بلاغت و در پارسایی و عبادت مانند پدرش علی علیه السلام و مادرش زهرا علیها السلام بود.(6)
2-ابن حجر عسقلانی می نویسد: او(حضرت زینب)مجسمه شجاعت و شهامت بود. روحی قوی و همتی بلند داشت، او دارای روحی عظیم، منطقی پایدار، قوت بیانی فوق العاده بود، آن چنان که حیرت مورخان را برانگیخته است.(7)
3-فریشلر نویسنده غربی می گوید: ایراد آن نطق در کوفه ثابت می کند که آن همه مصائب و سختی ها نتوانسته بودند روحیه آن زن را متزلزل کنند. در صورتی که این خطر وجود داشت که در همان حال سخنرانی او را به قتل برسانند.(8)
4-جلال الدین سیوطی در رساله"زینبیه"می نویسد: زینب در زمان جدش رسول خدا پا به عرصه جهانی گشود و در دامن وی پرورش یافت. او هوشمندی توانا و دوراندیش و دارای قلبی پرقوت و پرصلابت بود. او 5 سال از عمر خویش را در کنار پیامبر خدا گذرانده و تربیت یافته است.
مقام علمی حضرت زینب علیها السلام
از جمله صفات حضرت زینب علیها السلام، این است که خواهان عالم کردن مردم بود و آنان را از جهل بر حذر می داشت، حضرت در زمان اقامت پدر بزرگوارش در کوفه برای زنان، مجلس تفسیر قرآن داشت.(9)و نیز قدرت و علم پاسخ گویی به سوالات دینی مردم را دارا بود. در زمان بیماری حضرت زین العابدین علیه السلام مردم مرجعی جز حضرت زینب نداشتند، لذا افتخار نیابت خاصه امام حسین علیه السلام نصیب ایشان گردید و به سوالات مردم پاسخ می داد. از شیخ صدوق روایت شده که حضرت زینب، نایب خاص امام حسین بود و مردم در رابطه با مسائل حلال و حرام به آن حضرت مراجعه می نمودند تا زمانی که امام سجاد علیه السلام از بیماری شفا یافت.(10)
منبع: نشریه نسیم وحی شماره 28
ولادت حضرت امام علی(ع) - روز پدر
نویسنده: سید محمود طاهری
13 رجب 1342
-شیوه های تربیت فرزند از دیدگاه امام علی(ع)
اشاره
از ویژگی های برجسته حضرت علی (ع) اهتمام فراوان ایشان به تربیت فرزندان است. این اهتمام، درتربیت فرزندانی چون امام حسن(ع) امام حسین (ع) و حضرت زینب(ع) به خوبی آشکار است. سخنان آن حضرت درباره شیوه های دینی و درست تربیت فرزند، سند دیگری بر اهتمام آن امام بزرگوار به پرورش اسلامی وانسانی فرزندان است. آنگاه که حضرت علی(ع) همسر بی همتای خویش، حضرت فاطمه زهرا(ع) را از دست می دهد، از برادر نسب شناس خویش، عقیل می خواهد، همسری برای او برگزیند که از او فرزندانی صالح وشجاع ونام آور به دنیا آید. بی گمان، سیره وسخن آن حضرت درباره تربیت فرزند، بهترین الگو برای همه پدران ومادارنی است که به تربیت فرزندانی صالح وشایسته می اندیشند. پی آمد پیروی از این الگو، داشتن فرزندانی آراسته به ویژگی های اخلاقی- رفتاری فرزندان علی (ع) است که مانند فرزندان آن حضرت، هم در دنیا خوشبخت وبلند آوازه خواهند بود و هم در آخرت. دراین پژوهش به بخشی از راهکارهای تربیت فرزند از دیدگاه حضرت علی(ع) اشاره خواهیم کرد. بی شک، هر پژوهشگری منصفی با مطالعه راهکارهای تربیتی آن حضرت بر روز بودن آن اذعان خواهد کرد.
تربیت پذیربودن فرزندان واهمیت تربیت از دیدگاه امام علی (ع)
از دیدگاه حضرت علی(ع) فرزندان انسان تربیت پذیرند و اگر پدر ومادر از شیوه ها واصول تربیتی آگاه باشند، از این ویژگی وتربیت پذیر بودن انسان به خوبی بهره می برند و فرزندان خویش را در رسیدن به بالاترین درجه های علمی ومعنوی یاری می رسانند. آن حضرت بر اساس اصل «تربیت پذیر بودن انسان»، یکی از حقوق فرزندان بر پدر را، تربیت شایسته فرزند می داند و می فرماید: «حق الولد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه ویعلمه القرآن؛ حق فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او برگزیند وبه خوبی ادب و تربیتش کند وبه وی قرآن بیاموزد.» (1) آن حضرت در کلامی دیگر فرموده است : « ما نحل والد ولدا نحلاً افضل من ادب حسن؛ هیچ پدری به فرزندش، موهبتی مانند تربیت نیکو نبخشیده است.»(2) آن حضرت در سخنی دراین باره، به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: «فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک؛ پیش از آنکه قلب تو دچار قساوت واندیشه ات سرگرم [ امور بیهوده] شود، به تربیت تو پرداختم.»(3)
امام خمینی( رحمه الله)، درباره اصل «تربیت پذیر بودن انسان» می فرماید: «این لطفی است که از سوی خدای تبارک وتعالی به بشر، که قابل از برای این است که تربیت شود.(4) هیچ بیماری از بیماری های نفسانی نیست مگر اینکه انسان [دراثر تربیت] می تواند اصلاح کند؛ گرچه درنفس، ریشه کرده باشد و استوار شده باشد....(5) آن بچه ای که به دنیا می آید، قابلیت تربیت را دارد....(6) جوان ها به ملکوت نزدیک تر وقلب آنها پاک تر است. اگر با گذشت سن، مجاهده نکنند وتحت تربیت قرار نگیرند، هرچه جلوتر می روند، از ملکوت اعلی دورتر می شوند.بنابراین [فرزندان] از اول باید تربیت شوند واز همان کودکی، تربیت درست شوند وبعد هم در هر جا که هست، یک مربی هایی باشند که انسان را تربیت کنند. انسان تا پایان عمر، نیازمند تربیت است...(7) باید دانست که آن که دیکتاتور می شود، از همان آغاز دیکتاتور نبوده است، با تربیت های نادرست است که در انسان دیکتاتوری ظهور می کند. اگر تربیت بچه صحیح باشد، آن دیکتاتوری در او ظهور نخواهد کرد.»(8)
امام خمینی (رحمه الله) درکلامی دیگر می فرماید: «از یاد نبردیم که دل کودک مانند زمین خالی وآماده ای است که می تواند هر بذر یا گیاهی را در خود بپرورد و موجبات رشد وتکاملش را فراهم آورد. رفتار وگفتار درست یا نادرست پدران ومادران وچگونگی تربیت آنان در خانواده، به منزله بذرهایی است که در ضمیر کودک افشانده می شود، تدریجاً پرورش می یابند ورشد می کنند ودر دوران بلوغ وجوانی، به رشد نهایی خود می رسند وبار می دهند. ثمره تربیت های خوب یا بد خانوادگی، تمایلات پسندیده یا ناپسندی است که درنهاد جوانان جای می گیرد.محصول تربیت های خانوادگی، سجایای اخلاقی یا صفات ناپسندی است که جوانان به آنها متخلق می شوند و بر اساس همان صفات، با مردم رفتار می نمایند. درآیین مقدس اسلام، تربیت صحیح فرزندان، یکی از وظایف مسلم والدین است وجزو تکالیفی است که مورد پرسش خداوند قرار می گیرد.(9) درحقیقت، جسم وجان طفل، به موازات یکدیگر ساخته می شوند. همان گونه که بدن کودک با تغذیه صحیح ومراقبت های بهداشتی، به سرعت رشد می کند و راه قوت ونیرومندی را می پیماید، روان فرزند وطفل نیز می تواند از تعلیم وتربیت صحیح، تغذیه کند وبا قوت وسلامت روح، به کمالی که سزاوار آن است، برسد و برای یک زندگی خوب وسعادت بخش آماده شود. پدران ومادران نیز باید از فرصت گران بهای کودکی فرزندان خود واصل تربیت پذیر بودن آنها به خوبی استفاده کنند و اساس سعادت و خوشبختی آنان را برای همه دوران عمر، پی ریزی نمایند.»(10)
علی(ع) ودغدغه تربیت فرزند
تا موضوع «تربیت فرزند» به دغدغه ای در ذهن پدر ومادر تبدیل نشود، نمی توانند فرزندان خویش را به درستی تربیت کنند. پدر ومادری که دغدغه تربیت فرزند ندارند، یا از تربیت فرزندان خویش باز می مانند یا تربیت فرزندان خود را ناتمام می گذارند یا آنها را نادرست تربیت می کنند. بنابراین، باید پیش از اقدام به تربیت فرزند، پدرومادر دراین باره، دغدغه ای وجود داشته باشد.
دغدغه تربیت فرزند، پدرومادر را نسبت به فررزندان خویش مسئولیت پذیر می کند، انها را به کسب آگاهی درباره تربیت فرزند وا می دارد ومانع از دست دادن فرصت ها برای تربیت فرزند می شود.
نامه 31 نهج البلاغه که راهکارهای تربیتی حضرت علی (ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع) است، نمونه ای آشکار از دغدغه آن حضرت درباره تربیت فرزند خویش است. آن حضرت به دلیل دغدغه فراوان خویش دراین باره، این نامه را در حال بازگشت از جنگ صفین درمیانه راه نوشته است. ایشان به تأخیر انداختن بیان توصیه های تربیتی خویش به امام حسن(ع) را پس از رسیدن به خانه، نوعی از دست دادن فرصت و سهل انگاری در تربیت دانسته است. از این رو، در راه نامه ای را نگاشته وآن را پیش از بازگشت به خانه، برای فرزندش امام حسن (ع) فرستاده است. «آری آن که می خواهد فرزندش نیکو ساخته شود، باید همیشه در صحنه تربیت حاضر باشد. و این هشداری است که باید به والدین گفت که اگر امروز به فرزندان خویش نرسیم، چه بسا امکان رسیدگی به طفل در فردا دیر خواهد شد. این جای تأسف است که اشتغالات مربیان و والدین به گونه ای شده است که اغلب، ارتباط آنها با فرزندان را سطحی و بی ریشه کرده است. پدرها تنها وقتی به خانه می آیند که کودک خوابیده است وصبح ها به هنگامی سرکار می روند که باز هم او خوابیده ویا خواب آلود است. عده ای زنان یا مردان، می توانند با درآمد متوسطی زندگی کنند واز فرصت به جای مانده استفاده کرده، به پرورش فرزندان بپردازند. اما میل به داشتن زندگی مرفه وجاذبه های لوکس موجب می شود، وقت فراوانی را به کار در بیرون از خانه اختصاص دهند. ودرنتیجه، از تربیت فرزندان باز مانند. این خود نشانه آن است که آنها از دغدغه چندانی نسبت به تربیت فرزندانشان برخوردار نیستند.»(11)
نقل است پیش ازآنکه سقراط را محاکمه کنند، از وی پرسیدند: بزرگ ترین آرزویی که در دل داری، چیست؟ گفت: «بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم وبا صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان! چرا با این حرص و ولع، بهترین سال های زندیگ خود را به جمع آوری ثروت می گذرانید، درحالی که آن گونه که باید وشاید، به تعلیم فرزندانتان همت نمی گمارید؛ فرزندانی که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید.»(12)
علی (ع) و جلب اعتماد علمی وتربیتی از سوی فرزندان
ازعواملی که فرزند را به پیروی از شیوه های تربیتی پدرومادر علاقه مند می کند، اطمینان فرزند به آگاهی پدر ومادر درباره تربیت فرزند وتوانایی آنها دراین زمینه است. بنابراین، پدر ومادر باید اعتماد فرزندان خود را جلب وخیال آنها را درباره توانایی های خویش در زمینه تربیت آسوده کنند.
حضرت علی (ع) درنامه 31 نهج البلاغه، این گونه اعتماد امام حسن(ع) را به خویش جلب می کند: «پسرم! اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام، ولی در کردار آنها نظر افکندم ودراخبارشان اندیشیدم و در آثار شان سیر کردم، تا آنجا که گویی یکی از آنها شده ام، بلکه بامطالعه تاریخ آنان گویا تا پایان عمرشان با آنان بوده ام. پس قسمت های روشن وشیرین زندگی آنان را از قسمت های تیره آن شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیان بارش شناسایی کردم. سپس از هر چیزی، مهم و ارزشمند آن را واز هر حادثه ای، زیبا وشیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته های آنان را دور کردم. پس [با دانشی فراوان و اندوخته هایی انبوه]، آن گونه که پدری مهربان نیکی ها را برای فرزندش می پسندد، من نیز بر آن شدم تا تو را با خوبی ها تربیت کنم.»(13)
«درحقیقت، حضرت علی (ع) با بیان این سخنان می خواهد بگوید: اگر می خواهید کسی را تحت تربیت بگیرید، اول باید اعتماد علمی او را به خود جلب کنید، تا کسی که مورد تربیت قرارمی گیرد، بداند که با چه کسی روبه رو است وآیا او قابلیت تربیت نمودن را دارد یا نه؟ اگر شنونده و متربی چنین اعتمادی به مربی خود داشته باشد، به حرف هایش توجه خواهد کرد، اما اگر نداند که با چه کسی روبه روست و چه کسی در صدد تربیت او بر آمده و او را نصیحت می کند، به سخن او به طور دقیق گوش نمی دهد ودل نمی سپارد واز پندهای وی استفاده نمی کند؛ یعنی درست بودن آن را درک نمی کند و در مقام عمل نیز درست ودقیق بدان عمل نمی کند. حضرت علی (ع) دراین سخنان، اندوخته ها، آگاهی ها و تجارب ارزشمند خویش را به فرزندش گوشزد می کند تا مخاطب به ایشان به عنوان یک انسان عادی نگاه نکند، بلکه بداند کسی به ارشاد وراهنمایی وی روی آورده است که حاصل عمر همه گذشتگان را در اختیار دارد.»(14)
«بنابراین، اولاً بدون آگاهی از راه و رسم تربیت، نمی توان به سازندگی و پرورش فرزند پرداخت. کودکان در مراحل مختلف رشد خود، به راهنمایی ما نیاز دارند وباید براساس ضوابط ومقرراتی، اقدام به اصلاح آنها شود ومربی باید راه و روش های لازم را بداند؛ چرا که بدون آگاهی نمی توان به امر تربیت پرداخت. حتی گاه آگاهی نداشتن، موجب وارد آمدن آسیب هایی بر روان کودک می شود. ثانیاً آنچه در اصلاح وتربیت کودک مهم است. این است که والدین باید نظر واطمینان کودکان را به خود جلب کنند تا تصمیم های آنان درباره فرزندانشان مؤثر باشد. چه نیکوست که کودک نسبت به آگاهی وتوانایی والدین، در امر تربیت اعتماد کنند و بدانند که والدین، خواهان خیر وسعادت او هستند و آنچه را انجام می دهند، به خاطر آسایش وخیراوست. ضروری است که کودک درک کند والدین او افرادی هستند صمیمی، فداکار، آگاه ودارای تجربه که دغدغه خوشبختی او را در سر دارند وبه هنگام اوقات تلخی ها، قصد ندارند که کودکشان را بیازارند و به او آسیبی برسانند، بلکه انگیزه شان از برخوردهای تندی که گاهی ممکن است با آنها داشته باشند، خدمت وتربیت آنان وبه دنبال آن، رشد وتعالی آنان است. پس برای آنکه فرزندان، به همه رفتارهای والدین با آنها خوش بین و برای تمام رفتارهای آنان، توجه مثبتی داشته باشند، باید والدین، اعتماد سازی کنند واطمینان آنان را به طور کامل به سوی خویش جلب نمایند.»(15)
حضرت علی (ع) وتربیت فرزند با کمترین هزینه
پدر و مادری که به موقع به تربیت فرزند بپردازند، زحمت وهزینه کمتری را متحمل خواهند شد؛ زیرا تربیت فرزند در دوران خردسالی و نوجوانی وحتی جوانی، بسیار آسان تر از تربیت فرزند در دوران میان سالی است. پدر و مادر باید بدانند هر چه فرزندشان بزرگ شود تربیت او دشوارتر می شود؛ چرا که گذشت زمان، ریشه ویژگی های ناپسند را در دل آدمی استوارترمی سازد. ودرنتیجه، کندن این ریشه ها نیز سخت تر می شود. پس هر چه والدین، زودتر وبه موقع زمام پرورش کودک را در دست گیرند، هم آسان تر به هدف خویش دست می یابند و هم زحمت کمتری خواهند کشید و هزینه کمتری خواهند پرداخت. یکی از دانشمندان در این باره معتقد است: « معمولاً تربیت درست، از همان آغاز کودکی، برخلاف تصور خیلی ها چندان دشوار نیست. هر پدر ومادری می تواند از پس دشواری های این کار برآید و تربیت درستی به فرزندش بدهد، ولی تربیت دوباره، از زمین تا آسمان با این متفاوت است. اگر فرزندتان را بد بار بیاورید، اگر در تربیتش کوتاهی کنید، آن وقت باید خیلی چیزها را اصلاح کنید و از نوبسازید واین اصلاح و تربیت دوباره، کار چندان ساده ای نیست؛ چرا که همراه با زحمت وهزینه بیشتری خواهد بود. تربیت دوباره، قدرت، آگاهی وحوصله ای می خواهد که از حد توان خیلی از پدر ومادرها خارج است. اغلب، پیش می آید که خانواده از پس دشواری های تربیت دوباره بر نمی آید، حتی بر فرض هم که تربیت دوباره به جایی برسد و شخص به کار وزندگی مشغول شود و همه از جمله پدرومادرش با دیدن او خشنود شوند، دراین میان، چیزهای زیادی از دست رفته است واگراین فرد از همان اول، درست بار می آمد، از زندگی بهره بیشتری می برد وبا توان وآمادگی بیشتری وارد جامعه می شد ودر نتیجه، خوشبخت تر بود.[ازاین رو، ] به پدران ومادران توصیه می شود همیشه به خاطر داشته باشند که فرزندان خود را چنان تربیت کنند که مجبورنشوند چیزی را اصلاح کنند. باید همه چیز از همان اول درست انجام شود.»(16)
حضرت علی (ع) با آگاهی از اهمیت به موقع تربیت فرزندان، از پدران ومادران می خواهد که پیش از آنکه کار تربیت فرزندانشان دشوار گردد وگرفتار انحراف و فساد شوند، به تربیت آنها همت گمارند وهیچ فرصتی را از دست ندهند. آن حضرت درنامه خویش به فرزندش امام حسن(ع) دراین باره چنین می فرماید: «پس درتربیت تو شتاب کردم، پیش از آنکه دل تو سخت شود وعقل تو به چیز دیگری مشغول گردد، تا به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را کشیده اند و تو را از تلاش ویافتن، بی نیازساخته اند.»(17)
«بی گمان، دوران جوانی، زمان مناسبی برای موعظه وتربیت است؛ زیرا دل جوان مانند زمین بکر و کاشته نشده ای است که هنوز بذری در آن پاشیده نشده، وآمادگی کشتن را دارد. حال اگر در چنین زمینی علف های هرزه بروید یا قبلاً بذر دیگری در آن کاشته باشند، کشت بذر جدید در آن، بسیار دشوار است و هرگز مثل گذشته، سریع وکم زحمت رشد ونمو نمی کند. قلب جوان چنین حالتی دارد وصاف و پاک است وافکار وعقاید نادرست در آن رسوخ نکرده است وصفات ناپسند، هنوز در قلب جوان جوانه نزده یا اگر هم آلودگی دارد، خیلی سطحی است. به همین دلیل، برای تعلیم و تربیت، کاملاً آماده است، اما وقتی انسان پا به سن گذاشت، ایجاد تغییر در او خیلی مشکل است وزحمت وهزینه فراوانی خواهد داشت، مانند زمینی که علف های هرزه درآن روییده وبذرهای گوناگونی در آن کاشته اند واز انواع علف های هرزه ونباتات و گیاهان پر شده است که وقتی درآن زمین بذر گل بکارند، زود رشد نمی کند وچه بسا علف ها و نباتات روییده درآن زمین، مانع از رشد آن می شود».(18)
بنابراین، اگر دراثر سهل انگاری مربی، دل جوان به ناپاکی ها و ویژگی های ناشایست آلوده شود، اصلاح وی زحمتی دو چندان می طلبد، چرا که اولاً باید آن آلودگی ها را بزداید وثانیاً با تلاشی پیگیر، معارف صحیح را به او بیاموزد وجایگزین عقاید انحرافی او کند».(19) بر همین اساس، حضرت علی (ع) به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: « پیش از آنکه خواهش ها ودگرگونی های دنیا به تو هجوم آورند و پذیرش واطاعت تو مشکل گردد، به تربیت تو اقدام کردم؛ چرا که قلبنوجوان مانند زمین کاشته نشده ای است که آماده پذیرش هر بذری است که در آن کاشته می شود.»(20)
استفاده از فرصت ها
از هشدارهای حضرت علی (ع) به والدین، استفاده از فرصت ها پیش از نابودی آنهاست. پدر و مادرمسئولیت پذیری که دغدغه تربیت فرزند خویش را دارند، از همه فرصت ها برای تربیت وی بهره می گیرند چه بسا در فرزند زمینه تربیت وجود داشته باشد، ولی پدر و مادر فرصت یا توان این مهم را از دست بدهند و در نتیجه، نتوانند آن گونه که دلشان می خواهد، به تربیت فرزندشان همت بگمارند. حضرت علی(ع) دراین باره به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: «پسرم! هنگامی که دیدم سالیانی از من گذشت وتوانایی ام رو به کاستی رفت، به نوشتن[این نامه] وصیت برای تو شتاب کردم و ارزش های اخلاقی را برای تو برشمردم؛ پیش ازآن که اجلم فرا رسد و رازهای درونم را به تو منتقل نکرده باشم و پیش از آنکه درنظرم کاهشی پدید آید، چنان که در جسمم پدید آمده است وپیش از آن که در تو زمینه پذیرش از میان برود.»(21) این سخن حضرت علی(ع)به ما می آموزد که اگر برای ما زمینه کار خیری فراهم شد و وقت انجام دادن آن فرا رسید، کوتاهی و سهل انگاری نکنیم؛ زیرا ممکن است درآینده زنده نباشیم یا توان انجام این کار را نداشته باشیم. برای مثال، ممکن است بیماری و ناتوانی یا هزاران مانع دیگر، ما را از انجام وظیفه باز دارد. در حقیقت، حضرت علی (ع) درسخن خویش، چند مانع اساسی در راه تربیت فرزند را برای ما بازگو می کند: 1. فرا رسیدن اجل؛ 2. از دست دادن سلامت و قوت فکر؛ 3. از بین رفتن زمینه مناسب.
تربیت همه جانبه فرزند
در وجود انسان انگیزه ها و گرایش هایی است که برخی ازآنها از جنبه جسمی او سرچشمه می گیرند و برخی از بعد روح اش. درحقیقت، انسان هم نیازهای مادی و جسمی دارد و هم نیازهای معنوی وروحی. والدین موفق کسانی هستند که به هر دو نیاز فرزند توجه کنند و با برآوردن نیازهای روحی و جسمی او، هم به پرورش روح او اهتمام ورزند وهم به پرورش جسمش. بنابراین، هم پدران ومادرانی که تنها به تربیت جسمانی فرزند خویش همت می گمارند، درانجام وظیفه خویش کوتاهی کرده اند و هم پدران ومادرانی که تنها به پرورش روحی فرزند خود توجه می کنند.
«باید بدانیم که از یک سو، برای داشتن یک کودک سازگار و متعادل، ناگزیریم که وضع بدنی او را تحت مراقبت قرار دهیم ودرحفظ وتقویت آن بکوشیم؛ چرا که ما برای انجام کارهای مفید وضروری زندگی، به سلامت جسمانی وقدرت بدنی نیازمندیم وغرایز واستعدادها نیز در سایه رشد وپرورش بدنی سالم، بهتر تعدیل می یابند. از سوی دیگر باید بدانیم که وظیفه اصلی خانواده، تنها تغذیه و پرورش جسمی کودک نیست، بلکه رشد وپرورش روحی وروانی او نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این نکته درخور توجه است که به علت ناآگاهی و سهل انگاری های والدین نسبت به تربیت روحی و روانی فرزند، نه تنها زمینه بروز انواع ناهنجاری ها وبزه ها در فرزند به وجود می آید، بلکه چه بسا نابسامانی های روانی، خود، موجب بیماری های جسمانی آنان می شود و در نتیجه، جسم و روحی بیمار خواهند داشت.»(22)
حضرت علی (ع) به عنوان بهترین الگو درتربیت فرزند، هم به تربیت روحی فرزند سفارش کرده است وهم به تربیت جسمی او. آن حضرت به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «پسرم! آیا تو را چهار نکته نیاموزم که به کمک آنها از طب بی نیاز شوی؟» گفت: «چرا، امیرمؤمنان!» حضرت فرمود: «تا گرسنه نشدی، برسر سفره منشین؛ تا کاملاً سیر نشدی، دست از غذا بکش؛ غذا را خوب بجو وپیش از خواب، رفتن به دستشویی را فراموش مکن».(23)
حضرت علی (ع) وتربیت فرزند برای آینده نه برای حال
فرزندان ما ازآن آینده هستند وآینده نیز شرایطی متفاوت با زمان حال دارد. بنابراین، باید فرزندان خویش را با توجه به رویدادها وشرایط حاکم بر آینده تربیت کنیم وآنها را مطابق با آینده پرورش دهیم. حضرت علی (ع) درحدیثی زیبا دراین باره می فرماید: « لاتقسراولادکم علی آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم؛ فرزندانتان را برآداب خود تربیت نکنید؛ چرا که آنها برای [آینده و] زمانی غیر از زمان شما آفریده شده اند.»(24)
براین اساس، والدینی می توانند به نیکوترین وبهترین شکل فرزندان خویش را تربیت کنند تا آینده نگر باشند ورخدادهای آینده را یپش بینی و فرزندان خود را متناسب با رخدادهای پیش بینی شده آینده، تربیت کنند. کانت می نویسد: «یکی از اصول تعلیم وتربیت که همواره باید مورد توجه دست اندرکاران برنامه های تربیتی باشد، این است که کودک نباید تنها بر حسب وضع فعلی نوع بشر پرورش یابد، بلکه باید او را براساس شرایط آینده تربیت کرد. معمولاً والدین، فرزندانشان را تنها برای اینکه با شرایط موجود زندگی سازگار باشند، تربیت می کنند و حال آنکه می بایست به آنان تعلیم وتربیت مناسب تری داد تا بتوانند فرزندان آینده باشند.»(25)
جبران خلیل جبران نیز می گوید: « فرزندان شما به حقیقت، فرزندان شما نیستند. آنها دختران وپسران زندگی اند در سودای خویش. این جوهرحیات است که به شوق دیدار خویش هر دم از گوشه ای سر بر می کند. آنها از کوچه وجود شما می گذرند، اما از آن شما نیستند واگر چه با شمایند، به شماتعلق ندارند. عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشه هایتان را برای خود نگه دارید؛ زیرا آنها را نیز برای خود، اندیشه ای دیگر است. جسم آنها را درخانه خود مسکن دهید، اما روح آنها را به آینده واگذارید؛ چرا که روح آنها درخانه فردا زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نیز نمی توانید به دیدار آن بروید. ممکن است تلاش کنید که شبیه آنان باشید، ولی مکوشید که آنان را مانند خود بار بیاورید؛ زیرا زمان به عقب باز نخواهد گشت وبا دیروز درنگ نخواهد کرد. شما کمانی هستید که از چله آن، فرزندانتان چون تیرهای جاندار به آینده پرتاب می شوند. کماندار - که همان پروردگار هستی باشد- نشانه را در بی نهایت می بیند و با قوت، شما را خم می کند تا تیرهایش با شتاب به دور دست پروازکند.بگذارید فشار این خم شدن، با شادمانی همراه باشد؛ زیرا کماندار هم تیرهای پرشتاب و روبه آینده را دوست دارد و هم ثبات واستحکام کمان را ».(26)
امام خمینی(رحمه الله) نیز دراین باره می فرماید:«در روایات هست که بچه هایتان را به غیر آن طوری که خودتان هستید وبرای زمان آینده تربیت کنید؛ چرا که اینها در زمان آینده، باید دست به کار مملکت وکشور شوند. شما بچه ها را از سیاست، از این طور چیزها دور نگه ندارید. دور نگه داشتن بچه ها از سیاست، موجب این می شود که وقتی[درآینده]، فرزند وارد اجتماع می شود، مثل یک آدم کوری وارد اجتماع شود. آنهایی که می خواهند بعداً دراین کشور زندگی کنند وامور کشور در دست آنها باشد، باید از قبل آگاه باشند وباید از قبل به دست شما وبه تعلیم شما به آنها گفته بشود وبرای آینده آنها را تربیت کنید».(27)
جایگاه وراثت درتربیت فرزند از دیدگاه حضرت علی (ع)
ازحکیمی پرسیدند: از چه زمانی باید تربیت فرزند را آغاز کرد؟ حکیم گفت: «بیست سال پیش از تولد فرزند واگر به نتیجه لازم نرسیدند، معلوم می شود که باید زودتر از آن شروع می کردید.(28) بنابراین سخن حکیمانه، درتربیت فرزند نباید از نقش «وراثت » غافل ماند؛ زیرا بخشی از هنجارها یا ناهنجاری های اخلاقی، از راه وراثت به فرزند منتقل می شود. بر این اساس، دلیل سفارش های فراوان دین اسلام به جوانان، به برگزیدن همسری پرهیزکار وبا ایمان، به خوبی آشکار می شود. از آنجا که ویژگی های اخلاقی وشخصیتی پدران ومادران به فرزندان منتقل می شود، جوانان باید برای فرزندان آینده خویش، پدر یا مادری که از نقش وراثت درتربیت فرزند آگاه هستند، پیش از آنکه صاحب فرزند شوند وحتی پیش از ازدواج، سرزمین جان ودل خویش را از ناپاکی ها می زدایند و وجودشان را به پاکی ها می آرایند تا آنچه به فرزندان آینده شان از راه وراثت منتقل می شود، خوبی وپاکی باشد، نه بدی وناپاکی.
بی شک، آنگاه که دو انسان به عنوان پدر و مادرآینده، از سال ها پیش از ازدواج، قلب وجان خویش را از ناپاکی ها وصفات ناپسند می پیرایند وروح خود را به اخلاق نیکو می آرایند، درحقیقت، بخشی از سلامت روح و روان وتربیت کودک آینده خویش را از پیش تأمین می کنند.
«در آموزش های دینی ما شواهدی وجود داردکه انتقال زمینه های روحی واخلاقی را از والدین به فرزندان تأمین می کند. بنابراین، کودکی که امروز به دنیا می آید، زمینه های گوناگون ارثی را با خود به همراه دارد و در واقع، بذرهای اولیه شخصیت کودک را باید در وجود والدین جست وجو کرد. تمایلاتی که امروز در وجود زن یا مردی شکل می گیرد و به تدریج، به خلق و خوی ثابت تبدیل می شود، زمینه ساز پیدایش این تمایلات درفرزندانی است که در آینده ازآنها به وجود خواهند آمد.»(29)
دراین داستان، نقش وراثت در فرزندان به خوبی آشکار است: «محمد حنفیه، فرزند حضرت علی(ع) درجنگ جمل علمدار بود. حضرت علی(ع) به او فرمان حمله داد واو حمله کرد، ولی دشمن با ضربه های نیزه وتیر، جلوی او را گرفت و وی از پیشروی باز ماند. حضرت علی(ع) خود را به او رساند و فرمان حمله داد وفرمود: « از ضربه های دشمن مترس!» محمد حنفیه اندکی پیشروی کرد، ولی دوباره متوقف شد. علی (ع) از ضعف فرزند خویش آزرده خاطر شد وبا قبضه شمشیر به دوشش کوبید وفرمود: « این ضعف وترس را از مادرت به ارث بردی ومن که پدر تو هستم، ترسی ندارم واگر تو مادری چون فاطمه زهرا داشتی، نمی ترسیدی».(30)
«بشر دیر زمانی است به این نکته پی برده که موجود زنده، بسیاری از ویژگی های خود را به نسل بعد منتقل می کند و درحقیقت، نسل بعد، وارث صفات نسل گذشته است. یک بذر گل، همه ویژگی های ساقه، برگ، گل و رنگ نهالی را که از آن به وجود آمده، درخود حفظ می کند. و پس از سبز شدن، همه آنها را یکی پس از دیگری به نمایش می گذارد. یک هسته زردآلو نیز همه صفات درختی را که از آن به وجود آمده است، در بردارد و وقتی آن را بکارند ورشد کند، به تدریج همه آن صفات را بروز خواهد داد. فرزند یک انسان افریقایی نیز در سیاهی پوست وپیچیدگی مو وساختمان بینی و رنگ چشم مانند پدر و مادر است وهمچنین فرزند یک اروپایی درصفات پوست وچشم ومو و بینی، مانند پدرومادر خویش است. خلاصه آن که یکی از قوانین مهم در جهان موجودات زنده، قانون وراثت است. به موجب این قانون، فرزندان بدون کوچک ترین اختیاری، صفات و ویژگی های پدران ومادران را فرا خواهند گرفت.»(31)
گفتنی است که «کودکانی که صفات موروثی آنها خوب و پسندیده است ودر سرشت خود، احساسات وعواطف مطبوعی دارند، تربیت آنها آسان است وبه زودی می توانند صفات نیکو و ویژگی های پسندیده را فرا گیرند و انسانی شایسته بارآیند، ولی کودکانی که صفات موروثی وساختمان عاطفی آنها بد و ناپسند است، در پرورش وتربیت آنها مراقبت های بیشتر ودقیق تری لازم است.»(32)
حضرت علی(ع) با توجه به تأثیر قانون وراثت بر فرزندان می فرماید: «ایاکم و تزویج الحمقاء؛ فان...ولدها ضیاع؛ از ازدواج با شخص احمق وکم خرد بپرهیز که فرزند او[از نظر اخلاقی] تباه شده خواهد بود.»(33) امام خمینی(رحمه الله) نیز دراین باره می فرماید: «ازآن وقتی که ازدواج بین پدر و مادر حاصل نشده است، اسلام برای ساختن انسان دستور داد چه زنی را انتخاب کند و چه مردی را آن زن انتخاب کند و وضع اخلاقی اش چه جور باشد، وضع دیانتش چگونه باشد. شما ملاحظه کنید، یک نفر کشاورز وقتی می خواهد زراعتی بکند ویک بذری را دریک زمینی کشت کند، باید این زمین را ملاحظه کند ومراقب بذری که در آن می ریزد باشد وملاحظه کند که چه چیز مفید است وچه چیز مفید نیست. اسلام همین معامله را با افراد انسان کرده است؛ یعنی معامله یک نفر کشاورز را که می خواهد کشتی بکند وازآن استفاده کند. لذا دستور داد پدر و مادر چه جور باشند؛ یعنی ازدواج، چه جور باید باشد. این برای این است که ملاحظه عاقبت را کرده است که اگر [یکی از] پدر و مادر مثلاً اخلاقش فاسد باشد، اعمالش غیر انسانی باشد، این بچه هایی که پیدا می شوند، به واسطه وراثتی که هست، آن صفات پدر و مادر در او تأثیر می گذارند.»(34)
منبع:کرمانی زاده،عین اله،اشارات(ش1 پیاپی142(،انتشارات مرکزپژوهش های اسلامی صداوسیمای قم،1390
زندگانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدی
چکیده
امام علی بن ابی طالب به قول قالب در روز سیزدهم رجب دیده بر جهان گشود. تربیت او را رسول خدا عهده دار گردید. علی در اسلام از دیگران پیشی گرفت و اولین یاور پیامبر اسلام گردید. او در زمان فتنه قریش بر بستر پیامبر قرار گرفت و جان شیرین را در راه پیامبر به خطر افکند تا پیامبر فصل هجرت را بیاغازد. از این پس، همواره در کنار پیامبر بود. در غالب جنگ ها شرکت کرد که سرآمد آنها، جنگ خندق و خیبر است. سال هشتم هجری، سال فتح مکه، بر دوش پیامبر به پاکسازی کعبه از بتان جاهلیت پرداخت. رسول خدا (ص) دو ماه پس از سفر حج به دیدار معبود شتافت؛ در حالی که علی وعده ای از خواص در تجهیز پیامبر بودند، گروهی در سقیفه در فکر حکومت به سر می بردند.
در اسلام مراسم خاکسپاری از اهّم امور است سؤال اینجاست که چرا مسلمانان برای درک فضیلت تجهیز رسول خدا گرد نیامدند؟
بهرحال جدال بالا گرفت و ابوبکر بر مسند خلافت تکیه زد. از این پس کسی به علی روی خوش نشان نداد یا اگر داد دل و زبانش یکی نبود. در آن روزگار تنها کسی که به یاری سنت رسول پرداخت دخت گرامش بود که او نیز چندی نپایید و بدین ترتیب غمی بر غمهای علی (ع) افزود.
پس از رحلت پیامبر(ص) بیشتر قبایل و نو مسلمانان به آیین جاهلیت بازگشتند، چرا که ترک آیین پدران و پرداخت زکات را بر نمی تافتند. اما هوش مندان قریش از جمله ابوسفیان می دانستند که زمان حکومت قبیله ای به سرآمده و باب اسلام هرگز بسته نخواهد شد. لذا ابوسفیان وقت را غنیمت شمرد، نزد علی آمد و دم از هواخواهی او زد. علی (ع) که از نیت او خبر داشت، دانست که باید سکوت کند و با خلفا مدارا نماید. او خلافت را حق می دانست، اما دین و وحدت مسلمانان را از آن واجب تر می پنداشت.
امام(ع) در سال های گوشه نشینی به جمع آوری قرآن پرداخت و پیوسته مسلمین را به خواندن و درک مفاهیم قرآن فرا می خواند.
دوران ابوبکر به سرآمد و دوران عمر و عثمان نیز؛ عثمان به دلیل فساد اقتصادی و تبعیضهای ناروا خود را به دام توطئه شورشیان انداخت. گرچه امام(ع) تا آخرین لحظات از او حمایت کرد ولی شورشیان تاب نیاوردند و او را به قتل رساندند و ازین پس مردم از هر جهت به سوی امام(ع) هجوم آوردند و خلافت را به او تحمیل کردند.
طی 25 سال گذشته هیچ سالی مناسب تر از این سال برای خلافت امام نمی نمود. بسیاری از ارزشها دگرگون شده، احکام الهی معطل مانده، و بیت المال به جای ناحق رفته بود و آداب جاهلی بر مردم مسلط گشته بود.
امام(ع) پس از فراغت از بیعت، عاملان خود را به سوی بلاد اسلامی گسیل داشت، اما چندان با توفیق روبرو نشد. مدینه هم چندان موافق با رأی امام پیش نمی رفت. از مخالفان که بگذریم برخی از موافقان هم چشم به دنیا داشتند، دم از مخالفت زدند. از جمله طلحه و زبیر به همراه ام المؤمنین عایشه (که از امام دل خوش نداشت) آنان پایگاه مقاومتی را در مکه بر علیه مرکز حکومت فراهم آوردند؛ و آهنگ بصره نمودند؛ و بدین ترتیب مقدمات جنگ جمل فراهم آمد. امام (ع) ناچار روانه ی عراق گردید؛ جنگ بین سپاهیان در گرفت و سپاه امام فائق آمد در این نبرد طلحه و زبیر کشته و شتر و کجاوه عایشه بر زمین نشست. با افتادن شتر که پرچم مینمود کار جنگ پایان یافت و بدین ترتیب 6000 تا 10000 تن از مسلمین جان باختند. امام (ع) عایشه را با احترام به همراه چهل زن راهی مدینه کرد و خود راهی کوفه شد.
از دیگر موانع امام(ع) معاویه پسر ابوسفیان بود. امام(ع) جریر را به قصد بیعت نزد او فرستاد. معاویه به بهانه های واهی او را در شام معطل کرد و سرآخر ناکام نزد امام بازگشت. بدین ترتیب مقدمات جنگ صفین فراهم گردید، که با فتنه عمر پسر عاص کار به حکمیت کشید، و در داستان حکمیت با زیرکی عمر ماجرا به سود معاویه رقم خورد، و آنچه امام(ع) کوفیان را از آن بیم می داد به وقوع پیوست. این قضیه مقدمه ی ظهور خوارج بود.
داستان خوارج و جنگ نهروان از شگفت انگیزترین و دردناکترین حوادث دوران خلافت علی (ع) است. آنان نه در پی حکومت، و نه دیده بر خلافت داشتند. بعض آنان شب زنده داری و قاری قرآن بودند؛ و بیشتر آنان آگاه بر فضایل امام(ع) بودند. در هر صورت در نهروان از سپاه امام بیش از ده تن کشته نشد، و از آنان جز ده تن باقی نماند.
از این پس هر چه امام(ع) کوفیان را به نبرد با شامیان فراخواند، کوتاهی کردند و از فرمان امام روی برتافتند. سال های 39 و 40 هجرت برای امام (ع) سال های پررنجی بود. معاویه با نیرنگ توانست بر سرزمین مصر چیره شود مصر در آنزمان به لحاظ موقعیت سیاسی بسیار مهم بود، بدین ترتیب معاویه گامی دیگر به آرزوی خود نزدیکتر شد.
امام (ع) از سویی گستاخی معاویه را میدید و از دیگر سوی سستی مردم خود را؛ خون دل میخورد و به خدا شکایت می برد.
سرانجام امام(ع) با توطئه خوارج به شهادت رسید. در اینکه علی (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان به دست ابن ملجم ضربت خورد تردیدی نیست؛ اما آیا کشنده ی او فقط مردی خارجی بود؟ جای تردید است.
ریشه این توطئه را ابتدا در کوفه و نزد اشعث پسر قیس که از امام کینه بر دل داشت، و سپس در دمشق باید جستجو کرد. البته از داستان ساختگی زنی به نام قطام که به این داستان پیوند خورده تا چهره توطئه گران اصلی را پوشش دهد نیز نباید غافل ماند.
امیرمؤمنان، علی(ع)، فرزند ابوطالب، و جدّ او عبدالمطلب پسر هاشم است و هاشم پسر عبدمناف. خاندان هاشم شاخه ای از عبدمناف اند و شاخه ی دیگر آن بنی عبدشمس، نیای امویان است. هر دو خاندان از قریش اند. خاندان هاشم در قریش به بزرگواری و گشاده دستی شناخته بودند؛ هر چند مکنتی چون خاندان عبدشمس نداشتند.
مادرش فاطمه، دختراسد بن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندی تربیت رسول خدا را عهده دار بود و برای او چون مادر می نمود. رسول خدا پیوسته او را گرامی می داشت و چون درگذشت، او را در پیراهن خود کفن کرد.
کنیه ی مشهور او ابوالحسن و لقب هایش فراوان است. از آن لقب ها آنچه در میان ایرانیان شهرت دارد اسدالله و حیدر است. لقب اسدالله را رسول خدا(ص) بدو داد و مادرش وی را حیدر خواند، و حیدر در لغت عرب به معنای شیر است.
علی(ع) در خانه ی کعبه به دنیا آمد و این شرافت تنها نصیب آن حضرت شده است. ولادت او را روز جمعه، سیزدهم رجب، یا بیست و سوم آن ماه و بعضی نیمه ی شعبان نوشته اند.
تربیت علی(ع) در کنار رسول خدا(ص) انجام گرفت. ابوطالب که در کودکی سرپرستی محمّد(ص) را بر عهده گرفت، فرزندان و عیال بسیار داشت. قریش را سالی سخت پدید آمد. محمّد(ص) عموی خود، عباس را گفت: «برادرت ابوطالب نان خور فراوان دارد و چنین که می بینی، مردم در سختی به سر می برند. بیا نزد او برویم و از آنان بکاهیم. من از برادران او یکی را برمی دارم، تو هم یکی را، و سرپرست آنها می شویم». عباس پذیرفت. نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در میان نهادند. ابوطالب گفت: «عقیل را برایم بگذارید و هر چه خواهید، بکنید». محمّد(ص) علی(ع) و عباس جعفر را گرفت. از این رو علی(ع) در خانه ی محمّد(ص) و در دامان او پرورده شد و خود در این باره چنین گوید:
«در پی او بودم، چنان که شتر بچه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت».
هرچه بیشتر می بالید، رسول خدا بیشتر به او می پرداخت و بر تربیت او می افزود، و او در این باره چنین فرموده است:
«آنگاه که کودک بودم، مرا در کنار خود نهاد و بر سینه ی خویشم جای داد و مرا در بستر خود می خوابانید؛ چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید».
هنگامی که رسول خدا در کوه حرا به رتبت پیمبری مشرف گردید و به خانه بازگشت، در خانه ی او خدیجه، علی و زید، پسر حارثه، به سر می بردند. او حالت و رسالت خود را پیش از آن که به دیگران بگوید به این سه تن گفت و هر سه، بی هیچ و چرا بدو گرویدند. باور داشتنی است که علی(ع) نخستین مرد در پذیرفتن دین اسلام باشد. او در این باره چنین می گوید:
«هر سال در حرا خلوت می گزید. من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود. من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را می شنودم».
و در جای دیگر می گوید:
«هیچ کس پیش از من به پذیرفتن حق نشتافت و چون من صله ی رحم و افزودن در بخشش و کرم نیافت».
درآغاز اسلام، خواندن مردم به اسلام پنهانی بود. این مدت را سه سال نوشته اند و چون آیه ی «و أنذر عشیرتک الاقربین» نازل شد، پیغمبر(ص) به علی(ع) گفت: «خدا مرا فرموده است خویشاوندان نزدیکم را به پرستش او بخوانم. گوسفندی بکش و صاعی نان و قدحی شیر فراهم کن».
علی(ع) چنان کرد. در آن روز چهل تن، یا نزدیک به چهل تن، از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند؛ اما همین که رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد. مجلس به هم خورد. رسول خدا دیگر روز آنان را خواند و گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم کسی از عرب برای مردم خود بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده ام».
آنگاه رسالت خویش را به خویشاوندان رساند و گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصیّ من و خلیفه ی من در میان شما باشد؟» همه خاموش ماندند. علی(ع) گفت: «ای فرستاده ی خدا، آن منم».
پیغمبر(ص) فرمود: «این وصیّ من و خلیفه ی من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». از این رو علی(ع) به جانشینی و وصایت رسول خدا(ص) گماشته شد.
قریش، یا دست کم سران آن، از این که محمّد(ص) مردم را به خدای یگانه می خواند، بیمی نداشتند؛ چرا که بتان از روی اعتقاد ارزشی نمی نهادند؛ اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحی بر مردم می خواند، آیه هایی بود که از آن می ترسیدند و آن را برای ثروت خود تهدیدی می دیدند؛ سفارش یتیمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهیز از اندوختن مال و رعایت حال عیال. چنین کاری پذیرفتنی نیست. چه باید کرد؟ تا محمّد کشته نشود، این شعله خاموش نخواهد شد؛ اما اگر او را بکشند، بنی هاشم خون خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده هایی پیوند دارد؛ درگیری میان قریش پدید می آید و آرامش به هم می خورد. راهی دیگر باید جست.
سران خانواده ها در دارالنَّدوه که مجلس شورای آنان بود، گرد آمدند. پس از گفت و گوی بسیار، همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانی چابک بگزینند و هر یک از آنان شمشیری برنده در دست گیرد، شب هنگام بر محمّد(ص) درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنی خاص کشنده ی او نباشد. چون چنین کنند، بنی هاشم نمی توانند با همه ی قبیله ها درافتند؛ ناچار به خون بها گردن می نهند.
جبرئیل رسول خدا را آگهی داد که باید این شب در بستر خود نخوابی. رسول خدا، علی(ع) را گفت:
«در جای من بخواب و به تو آسیبی نخواهد رسید».
علی(ع) پرسید: «اگر من جای تو بخوابم، تو در امان خواهی ماند».
گفت: «بلی»
علی(ع) لبخندی برآورد وسجده گزارد. آیه ی «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله».
درباره ی علی(ع) در این حادثه نازل شد.
رسول خدا(ص) اندکی پس از آن که به مدینه رسید، ابوواقد لیثی را با نامه ای به مکه فرستاد و از علی(ع) خواست به یثرب آید.
علی(ع) با فاطمه(س)، دختر پیغمبر(ص)، و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، که مورخان از آنان به «فواطم» تعبیر می کنند، روانه ی مکه شد. در میان راه، گروهی ازمشرکان مکه راه را بر او گرفتند. علی(ع) با آنان درافتاد و یکی از آنان را که جناح، مولای حرب بن امیه بود، از پای در آورد. مانده ی آنان پراکنده شدند و علی(ع) با همراهان سالم به یثرب درآمد.
از این پس، علی(ع) پیوسته در کنار رسول خدا به سر می برد و در جنگ هایی که تاریخ نویسان آن را غزوه می نامند، شرکت داشت. در غزوه ی بدر که در سال دوم هجرت رخ داد، بزرگان قریش به قصد سرکوب مردم مدینه هماهنگ شدند و جنگ میان آنان در گرفت. مشرکان مکه سخت شکست خوردند و با آن که نیروی آنان سه برابر نیروی مدینه بود، بیش از هفتاد تن از آنان کشته شدند و همین اندازه هم اسیر گردید. علی(ع) در این جنگ چند تن از سران مشرکان را از پا درآورد. او در یادآوری این روز چنین می گوید:
«من در خردی بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربیعه و مضر را هلاک ساختم. شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندی ام با او در چه نسبت است».
نبرد بدر، چنان که نوشته شد، به پیروزی مسلمانان پایان یافت و آرامشی درمدینه پدید آمد. زهرا(س)، دختر پیغمبر(ص)، در خانه ی پدر به سر می برد. ابوبکر و عمر، یکی پس از دیگری خواستگاری او آمدند؛ اما رسول خدا(ص) نپذیرفت. آن دو و نیز مردمی از انصار علی(ع) را گفتند: «فاطمه را خواستگاری کن».
علی(ع) به خانه ی رسول خدا(ص) رفت. پیغمبر(ص) پرسید: «پسر ابوطالب برای چه آمده است؟»
ــ «برای خواستگاری فاطمه».
ــ «مرحبا و اهلاً! مردانی از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را به آنان نداده ام. من بدانها گفتم این کار به اذن خدا بوده است».(1)
جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد. ابوسفیان که می خواست شکست جنگ بدر را جبران کند، با سه هزار مرد و دویست اسب و هزار شتر روی به مدینه آورد. رسول(ص) می خواست شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. در شورای جنگی، جوانان پرشور اکثریت داشتند و تصمیم به حمله گرفتند. پیش از آغاز جنگ، عبدالله بن ابی که با پیغمبر(ص) به حالت نفاق به سر می برد، با سیصد تن از مردم خود بازگشت. در آغاز نبرد، سپاه مکه عقب نشست و مردم مکه دست به گردآوری غنیمت گشودند. دسته ی تیرانداز هم که مأمور نگهبانی درّه بود، برای به دست آوردن غنیمت، موضع خود را ترک گفت. خالد، پسر ولید، که در پی فرصت بود، حمله آورد و سپاه مدینه از دو سو در محاصره ماند. گروهی از سست ایمانان از گرد پیغمبر(ص) پراکنده شدند. بعضی بانگ برداشتند محمّد(ص) کشته شد. در چنین وقت، علی(ع) در کنار پیغمبر(ص) بود؛ او را از زمین برداشت و مهاجمان را از او دور ساخت. لشکریان چون از زنده بودن رسول(ص) مطمئن شدند، بازگشتند. از آن سو ابوسفیان دست از جنگ کشید و با وعده ی پیکار سال دیگر از احد بازگشت.
رسول خدا(ص) علی(ع) را گفت : «پی اینان برو و ببین اگر شتران خود را سوار شدند و اسب ها را یدک کردند، به مکه می روند، و اگر اسب ها سوارشدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند».
علی(ع) بازگشت و گفت: «بر شترها سوار شدند و اسبها را یدک کردند و راه مکه را پیش گرفتند».
ابوسفیان آنچه را می خواست، در جنگ بدر و احد به دست نیاورد؛ در نتیجه اهمیتی را که در دیده ی بزرگان قریش داشت، از دست داد. ناچار برای جبران شکست ها، سپاهی بزرگ تهیه دید و چون سپاه از قبیله های گوناگون فراهم شد، احزاب نام گرفت.
یهودیان بنی نضیر که به خیبر رفته بودند، همچنین یهودیان بنی قریظه با قریش متحد شدند. شمار سپاهیان مکه را میان هفت تا ده هزار تن نوشته اند. دراین جنگ، مدینه حالت دفاعی به خود گرفت و به پیشنهاد سلمان فارسی گرداگرد شهر را خندق کردند. عمروبن عبدود که دلیری نام دار بود، به همراهی عکرمه، پسر ابوجهل، بر آن شدند که از خندق عبور کنند. عمرو از سپاه مدینه هم نبرد خواست؛ اما هیچ کس جرأت درافتادن با او را نداشت. علی(ع) به جنگ او رفت. چون با وی رو به رو شد، او را ضربتی نزد. کسانی که نزد پیغمبر(ص) بودند و از دور می نگریستند، خرده گرفتند؛ پنداشتند علی(ع) ترسیده است. حذیفه به دفاع از این کسان برخاست. پیغمبر(ص) فرمود: «حذیفه! بس کن؛ علی خود سبب آن را خواهد گفت».
علی(ع) عمرو را از پای درآورد و نزد رسول خدا آمد. پیغمبر(ص)پرسید: «چرا هنگامی که با او رو به رو شدی، او را نکشتی؟»
گفت: «مادرم را دشنام داد و برچهره ام آب دهان انداخت. ترسیدم اگر او را بکشم، برای خشم خودم باشد؛ او را واگذاشتم تا خشمم فرونشست، سپس او را کشتم».
از علی(ع) چند بیت درباره ی این جنگ نوشته اند؛ خلاصه ی ترجمه ی آن را می آورم:
«او از بی خردی سنگ(بت) را یاری کرد و من از درست رایی پروردگار محمّد را. او را همچون شاخ درخت خرما بر روی خاک ها واگذاردم. به جامه های او ننگریستم؛ اما اگر او مرا کشته بود، جامه های مرا بیرون می آورد. ای گروه احزاب، مپندارید خدا دین خود و پیغمبر خود را خوار می کند».
درباره ی این روزها مؤلف کشف الغمه از مناقب خوارزمی حدیث ذیل را آورده است:
«پیکار علی بن ابی طالب(ع) با عمرو، پسر عبدود، در روز خندق، برتر از عمل امت من است تا روز رستاخیز».
پینوشتها:
1- برای آگاهی از چگونگی این زناشویی، به کتاب زندگی فاطمه (س) از نویسنده مراجعه شود.
منبع:نشریه النهج شماره 23-24