سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء(ع)دستگردقداده

مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا(س)

مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا(س) به مدت سه شب باسخنرانی حجت الاسلام کشکولی و مداحی مداحان اهلبیت برگزار میگردد

سایت درحال بروز رسانی میباشد

حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء

سایت درحال بروز رسانی میباشد

حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء

سایت درحال بروز رسانی میباشد

حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء

سایت درحال بروز رسانی میباشد

حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء

هیئت سیدالشهداء(ع)


1

دیگر صفحات

حجت الاسلام سروری

شوق وصال

آرشیو مطالب

آستان امامزاده سید ابوالحسن(ع)

آستان امامزاده سید ابوالحسن(ع)

پایگاه شهدای دستگردقداده

شهدای دستگرد قداده

کراماتی از امام رضا(علیه السلام)

کراماتی از امام رضا(علیه السلام)

نویسنده: محمدتقى داروگر و حمیدرضا سهیلى


حضور به یاد ماندنى

شفایافته: محمد حشمتى 

متولد 1354 سنقر

تاریخ شفا: 13 آبان 1374


نوع بیمارى: صرع

امامعلى، پدرى زحمتکش براى خانواده هشت نفرى اش بود.

او در روستاى "باولد" از حومه سنقر کرمانشاه زندگى مى کرد و از طریق کشاورزى بر روى زمین در روستا به امرار معاش مى نمود.

دستهاى پر آبله و چهره آفتاب سوخته اش گواه بر رنج و مرارت در عرصه کار و زندگى بود. غمى پنهان سینه ستبر او را در بر مى گرفت، سینه اى که آماج توفان سهمگین و حوادث ملامت بار زندگى بود و جایگاه ذخیره صبر.

آرى غم او، محمد بود. فرزند 20 ساله اش که از هشت سالگى به بیمارى صرع (غش) مبتلا گردیده بود. همه سختیهاى ناشى از کار را به جان مى خرید، اما وقتى به چهره پاره تنش که مانند شمعى آب مى شد نگاه مى کرد. گویى که او هم وجودش در معرض سوختن و ذوب شدن بود.

بیچاره محمد که از رنج این بیمارى همچون درختى خشک و پژمرده در باغچه حیات زندگى ، نفسهاى کند خود را از ناى درون به عالم برون به سختى بر مى آورد و چشمان بى فروغش بر آینده اى مبهم و تاریک، دوخته بود. سر دردهاى پى درپى ، محمد را به ستوه آورده بود. به همه اینها، مشکلات نتوانست محمد را از مدرسه و تحصیل باز دارد.

دکترهاى زیادى محمد را معاینه کرده بودند. آزمایشها و نوارهاى مغزى و ... همه گواهى مى داد بر وجود بیمارى شدى صرع که سالها در اعماق وجود او رخنه کرده و با دارو و درمان سر ناسازگارى داشت. محمد از دوران کودکى اش لذتى نبرد، همه چیز براى او بیگانه بود حتى یک لبخند.

پزشکان شهر او را مى شناختند و از مداواى او عاجز. دارو و درمان ... همه و همه براى محمد بى نتیجه بود. او تصمیم خود را گرفته بود. از همه طبیبان قطع امید کرده و قصد رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا(ع) را با خانواده اش در میان مى گذارد. گویى پدر و مادرش هم با او همدلند.

آرى ، او بهبودى خود را در پیش امامش جستجو مى کند؛ امام دردمندان و حاجتمندان، امام غریبان و بى کسان، امام رئوفى که هیچ کس را ناامید از در خانه اش رد نمى کند. شب سیزدهم آبان ماه 1374 بود که محمد زائر کوى رضا(ع) گردید، آبشار صفا بر نهر چشمانش جارى شد. شب از نیمه گذشته بود.

خواب همچون شبحى بر چشمان محمد وارد شد و او را مسحور خود نمود و پلکهاى او را بر هم مى دوخت. در خواب دید آقایى با لباس روحانى و عبایى سبز بر دوش به دیدنش مى آید و بر بالینش مى نشیند و مى گوید تو سرطان مغز دارى ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه به کنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر.

از خواب بیدار مى شود، ضربان قلبش شدت مى یابد، در تفکر رؤیاى صادقانه اش غرق مى گردد، سرش را به زیر مى اندازد و راهى مسافرخانه مى شود. روز موعود فرا مى رسد، به داخل حرم مشرف مى شود، نزدیک ضریح مطهر مى رود و گوشه اى مى نشیند و عرض حاجت مى نماید، دل شکسته و محزون، اشک در چشمانش حلقه مى زند، پلکهایش بر روى هم مى افتد.

همان آقا را مى بیند که به او مى گوید: بلند شو، بلند شو، بلند شو!

محمد مى گوید: نمى توانم.

آقا دست مبارکشان را روى سرش مى کشند و با دست خود او را بلند مى کنند و مى فرمایند: برو و دو رکعت نماز زیارت شکر بخوان. محمد چشم مى گشاید، بدنش به لرزش افتاده، احساس عجیبى پیدا مى کند، گویى از ظلمت به نور رسیده است.

همه چیز برایش معنا مى گیرد. اویى که زاییده رنج و محنت بود، اویى که رفیق و مونسش درد بود، اویى که در صفحات عمرش جز خاطره بیمارى و درد چیز دیگرى نداشت، اکنون نیرویى تازه در خود مى دید، زبان به حمد الهى باز مى کند و بر این کلام وحى ایمان مى آورد که: انّ مع العُسرِ یُسراً .

و سپاس عنایت امام را دارد. امامى که معدن جود و کرم است، و او در جوار نور، با دلى سرشار از عشق و ایمان به نماز مى ایستد و سجده شکر.


باده حضور

شفایافته: مختار عزتى 

43 ساله، ساکن هشتپر طالش

تاریخ شفا: اول مهرماه 1370

بیمارى: فلج نیمه بدن

ـ آهاى سیب! سیب گلشاهى! انار قند دارم! بدو!

میوه فروش بود که صدا مى زد و در طول کوچه پیش مى آمد.

زنى چادر به سر، در آستانه در او را صدا زد:

ـ هى، مشهدى مختار!

میوه فروش، گارى دستى اش را کنارى نگه داشت، دستى به کمر خسته اش گذاشت، کلاهش را از سربرداشت، و با گوشه آستین مندرس و پاره کتش عرق از پیشانى زدود.

ـ ها آبجى ! چى مى خواى؟

زن جلو آمد سیبها را وارسى کرد و پرسید:

ـ چنده این سیبا؟

ـ گلشاهیه آبجى از یک کنار بیست تومن.

ـ باز که گرونش کردى مشدى!

ـ بینى و بین الله، هیجده تومن خریدشه.

این را گفت و کفه ترازو را برداشت:

ـ چند کیلو بدم خانوم؟

کفه ترازو را زیر سیبها زد. زن از توى زنبیل دستى ، کیف پولش را در آورد و از داخل آن یک اسکناس صد تومانى بیرون کشید:

ـ پنج کیلو از درشتاش مشتى!

میوه فروش سنگ پنج کیلویى را در کفه ترازو گذاشت و آن یکى کفه را پر از سیب کرد:ـاز یه کنار آبجى ، درشت و ریزش پاى هم، خاطر جمع باشین سیبش از ... و حرفش ناتمام ماند. کلام در دهانش یخ زد. ترازو از دستش رها شد و سیبها بر روى زمین ریخت.

چشمانش به نقطه اى خیره ماند و زانوانش شکست. زن بى اختیار جیغ کشید. میوه فروش بر روى گارى دستى اش فرو افتاد. گارى به راه افتاد و هیکل میوه فروش در پس حرکت آن بر زمین غلتید.

گارى در طول کوچه پیش رفت و در برخورد با تیر چراغ برق از حرکت ایستاد. چند زن دیگر از خانه هایشان بیرون ریختند. زن ترسیده بود و همچنان جیغ مى کشید.

روبه رو با امواج خروشان دریا، غروب خورشید را به نظاره ایستاده بود، خورشید به آرامى در دل امواج فرو مى رفت و خون سرخش، سطح دریا را پوشانده بود.

موجى پاى او را به نوازش گرفت، احساس کرد زمین زیر پایش به حرکت در آمده است. به دریا که خیره شد دید که امواج شکاف برداشتند، دو نیم شد و راهى براى عبورش تا آن سوى ساحل.

قدم به راه گذاشت و در شکاف دریا پیش رفت. آن قدر که دیگر ساحلى به دیده نمى آمد در هر سوى از نگاهش تنها آبى دریا بود و خروش متلاطم امواج. به یک باره روبه رو با نگاهش نورى پدیدار شد.

خوب که نظر کرد بارگاهى دید. نور باران و پرتلألو. جلو دوید، آن جا را شناخت. فریاد کشید. یا امام رضا! او قدمهایش را تند کرد، تندتر و تندتر، پایش به سنگى گیر کرد و محکم بر زمین افتاد.

مختار! مختار! برادرش بود که او را صدا مى زد. سعى کرد از جا برخیزد. دردى از کمر تا پایش را گرفت. نتوانست بلند شود. به سختى چشمانش را باز کرد، برادرش را بالاى سرش دید، مردى سفیدپوش به درون اتاق دوید. چى شده؟ مرد پرسید و برادر جوابش را گفت: از تخت افتاد پایین، کمک کنید تا بذاریمش روى تخت.

ـ من کجا هستم؟ این را پرسید و نگاهش را به نگاه خیس برادر دوخت. طورى نیست، خوشحالم که به هوش اومدى برادر. به پشت دراز کشید چشمانش را به سقف دوخت و سعى کرد تا به یاد بیاورد.

ـ خواب مى دیدى ؟ برادر بود که پرسید. نگاهش را از سقف چرخاند به روى برادر و آرام زمزمه کرد:

ـ ها چه خوابى هم!

... آسمان آبى است به رنگ دریا، پاک و زلال. دریاى پر خروش زائران صحن هاى حرم موج مى زنند. مختار خودش را به دل امواج مى زند و در میان جمعیت گم مى شود رو به روى ضریح مى ایستد، چشمانش را مى بندد و دلش را به پرواز در مى آورد.

در خاطر مى گذراند.. زمانى که از بیمارستان مرخص شد. تصمیمش را با برادر و همسرش در میان گذاشت. همسرش شادمانه پذیرفت، اما برادر اصرار داشت که منزلشان را به فروش برسانند و او را به یکى از بیمارستانهاى شوروى ( سابق ) که شنیده بود درمان سکته هاى مغزى در آن جا مشهور است ببرد. مختار نپذیرفت و با اصرار از برادر خواست تا براى او و همسرش بلیت سفر به مشهد را تهیه نماید. و حالا او در مشهد بود در کنار حریم بار، مستمند و ملتمس شفا.

یا شهید ارض طوس!

یا انیس النفوس! ادرکنى ...

احساس کرد دستى دستش را گرفت. چشمانش را گشود کودکى را دید که دستش را گرفته و او را به سوى حرم مى کشاند.

ـ بیایید که براتون جا گرفتم.

در شلوغى و ازدحام جمعیت در کنار پنجره فولاد جایى خالى بود، جایى به اندازه نشستن یک نفر، مختار نشست، کودک مهربانانه خندید:

ـ همین جا بنشینید تا پدرم بیاد.

مختار با تحیر به چهره زیبا و نورانى کودک خیره ایستاد و پرسید؟

ـ پدرتون؟ بهش مى گم بیاد عیادتتون. شما از راه دور اومدین، چگونه؟ مگه نه؟

ـ آره از هشتپر طالش.

کودک به میان جمعیت دوید و در لحظه اى از نگاه محیر مختار پنهان شد. خواب بود یا بیدار؟ این را چند باراز خود پرسید. چشمانش را مالید و دوباره نگاهش را به جمعیت دوخت، به جایى که کودک در آن جا از نگاهش گم شده بود.

آیا مى توانست باور کند آنچه را که به چشم دیده بود؟

آیا منتظر بماند؟

سر به پنجره گذاشت. خستگى به جانش افتاد، مختار بخواب رفت. کودک که آمد، مختار هنوز خواب بود، دستى بر شانه اش نهاد و او را بیدار کرد.

ـ هى آقا، پاشین پدرم اومده به عیادتتون.

مختار چشمانش را که گشود، کودک را دید همراه با مردى سبزپوش و خوش چهره با لبخندى نشسته برلبانش، لبخندى که تا عمق جانش را پر از سپاس کرد. تند از جا بلند شد. به آقا سلام کرد و دستش را بوسید.

ـ سلام آقا جانم به قربان شما، شمایید مولا؟

آقا دستى بر سر و صورت مختار کشید و زیر لب زمزمه اى کرد. زمزمه اش روحانى و جان بخش بود، آهنگ دلنواز آبشاران را داشت، مثل نغمه زیباى پرندگان، روح افزا بود و آرامش بخش، خستگى و درد را از تن مختار تاراند. حس کرد سبک شده است.

شوق دیدار مستش کرده، از خود بى خود شده بود. به حال که آمد خودش بود و خیل زائران معتکف حرم. دگر نه مولایى بود و نه آن کودک نورانى و زیبا. خودش را در همان جایى که کودک نشان داده بود یافت.

پنجه در پنجره حرم افکند و با صداى بلند مولایش را آواز داد و گریست .. زار زار. دستى بر شانه اش خورد، ملتهب برگشت. برادرش را روبه روى نگاهش یافت، نگران به مختار خیره مانده بود.

ـ برادر! او را چه شده بود؟ مختار پرسید و برادرش جواب گفت:

ـ خواب دیدم برادر

ـ تو هم؟

ـ خواب دیدم که آقایى سبز پوش سرت را به بالین دارد.

ـ من هم ...

ـ مولاى سبز پوش؟

ـ آرى دستى بر سرم کشید حالم را پرسید.

ـ یعنى ؟ آرى من شفا یافتم برادر، اطمینان دارم.

ـ خدا را شکر هر دو دستشان را حلقه در شبکه هاى پنجره کردند سرها را به پنجره فولاد ساییدند و هاى هاى گریستند.

گریه شوق! گریه شکر! عجبا که گریه کارى بود. کارى کارستان!


راز آیینه ها

شفایافته: فاطمه استانیستى 

متولد 1344، کلات نادرى 

تاریخ شفا: فروردین 1373

بیمارى: سرطان خون، فلج بدن، عفونت کلیه

در آیینه مقابل تصویر شکسته و رنجور زنى را دید که هیچ شباهتى با او نداشت، رنگ پریده، رخسار تکیده و چین عمیقى که زیر چشمان به گودى نشسته اش هویدا شده بود، چهره اش را پیرتر از آنچه بود نشان مى داد. با حسرت آهى کشید و از آیینه رو گرداند، اما آیینه اى دیگر برابر با نگاهش ایستاده بود، با حیرت به عقب برگشت، باز هم آیینه اى ، تصویر مضطربش را منعکس کرد. دور خود چرخید، چهار سویش را آیینه ها گرفته بودند.

گویى زندانى آیینه ها شده بود. حس کرد آیینه ها به او نزدیک مى شوند. زندانش تنگ تر و تنگ تر مى شد. تصویرش در میان آیینه ها تکثیر شده بود، خواست تا از حصار آیینه ها بگریزد. خود را به آیینه اى زد، بى آن که بشکند، درون آیینه گم شد، اما در آیینه هاى دیگر، تصویرهاى تکرارى اش به او خندیدند.

مضطرب شده بود، حیرت و ناباورى به جانش افتاده بود، خواست که فریاد بکشد، اما گویى تصاویر متعددش از هر آیینه اى دستى انداخته بودند و گلویش را محکم مى فشردند. دیگر آیینه ها آنقدر به او نزدیک شده بودند که از چهار سو به آن چسبیده بودند، تصویر خـودش را هـم در آیینه اى نمى دید.

هراس به جانش ریخته بود، احساس کرد که جانش از چشمانش بیرون مى رود. بى اختیار پلکهایش را گشود، همه جا نورانى بود، نورى شدید، دیدگانش را زد، کسى که به او نزدیک شده بود دیده نمى شد. در نور غرق شده بود، تو گویى خود منبعى از نور بود که در نگاه مضطرب او مى بارید، چشمانش را بست و دوباره باز کرد،

آیینه اى کوچک و سبز رو به رو با نگاهش یافت که تصویرش را منعکس کرده بود، لبخندى زد، تصویرش هم خندید، دیگر آن شکستگى و رنجورى قبل را در چهره اش نمى دید، حتى چروکى هم در صورتش دیده نمى شد، چشمانش نیز به گودى نرفته بود، درست مثل قبل از آنى که مریض بشود و در بیمارستان بسترى گردد.

شاداب بود، شاداب و سرحال، از خوشحالى فریادى کشید و خود را در فضا رها کرد. محمود به حتم چیزى را از او مخفى مى کرد. این را او از نگاه نگرانش مى فهمید، از وى پرسید. محمود جوابى عجولانه داد و سعى کرد تا موضوع صحبت را عوض کند، طفره او از جواب، مسأله را بغرنج تر کرد، دیگر حتم پیدا کرد که برایش اتفاقى افتاده است. اما چه بود این اتفاق؟ نمى دانست.

مى دید که هر روز رنجورتر و ضعیف تر مى شود و فهمید که دردى لاعلاج به جانش افتاده است، دکترها چیزى به او نمى گفتند، اما مى دید که با محمود پچ پچ سؤال برانگیز دارند. محمود به او چیزى نمى گفت، همیشه وقتى درباره مریضى اش از او پرسش مى کرد با لبخندى زورکى و قیافه اى ساختگى که سعى مى کرد اندوهش را پنهان سازد. مى گفت: چیز مهمى نیست، یه بیمارى جزئیه، زود خوب مى شى ، بهت قول مى دم.

اما بیمارى او جزئى نبود، این را وقتى فهمید که از پاهایش قدرت حرکت سلب شده بود. فلج شده بود، شوهرش به اصرار سعى مى کرد به او بقبولاند که چیز مهمى نیست، اما او دیگر به حرفهاى محمود و قیافه ظاهراً شاد و آن لبخندهاى تصنعى او بى توجه بود. حالا مى دانست که در خزان زده بهار زندگى به زمستان سرد رسیده است، فهمیده بود که چون برگى از درخت جدا شود و بر زمین بیفتد.

مى دانست که مرگ به استقبالش آمده است. خیلى زود، زودتر از آن که تصورش را مى کرد. آخرین بار که معاینه شد، از نگاه سرد و پر یأس دکترها حقیقت را خواند. آنها به او چیزى نگفتند، اما محمود را به کنارى کشیده و به او گفتند:

ـ دیگه کارش تمومه. از دست ما کارى ساخته نیست. محمود تکیه اش را به دیوار داد و آرام سر خورد و بر زمین نشست. سرش را میان دستانش برد و نگاهش به کف اتاق خیره ماند، هیچ نگفت، اما درونش غوغایى بود، به یکباره از جا برخاست، خودش را به دکتر رساند و گفت: مى تونم با خودم ببرمش؟

ـ کجا؟

ـ مى خواهم ببرمش مشهد، دخیل امام هشتم(ع)

ـ این غیر ممکنه، حرکت براش خوب نیست.

محمود تقریباً فریاد کشید:

ـ شما که قطع امید کردین دکتر، شما که مى دونید مى میره، پس اجازه بدین، به جاى این جا با خودم ببرمش مشهد، بذارین اگه مى خواد بمیره، کنار قبر امام هشتم(ع) بمیره.

دکتر سرى تکان داد و گفت:

ـ براى ما مسؤولیت داره، ما نمى تونیم این اجازه رو به شما بدیم. محمود بازوى دکتر را گرفت و گفت:

ـ ولى من باید ببرمش. خواهش مى کنم دکتر!

ـ آخه یک جنازه رو مى خواى ببرى مشهد که چى بشه؟ محمود، خود را به آغوش دکتر انداخت، شانه هایش شروع به لرزیدن کرد. دکتر عینکش را جا به جا کرد. محمود با گریه گفت: فاطمه هنوز جوونه، دکتر! خیلى جوونه، هنوز زوده که بمیره، اونو مى برم مشهد، دخیل امام هشتم(ع) مى بندمش و از او مى خوام شفاش بده. امام مظلوم ما خیلى رؤوفن، مى دونم که دلشون به جوونى فاطمه مى سوزه، یه امیدى تو دلم مى گه که فاطمه تو مشهد شفا پیدا مى کنه. آره دکتر! فاطمه رو مى برم مشهد تا شاید ان شاء الله فرجى بشه و شفا پیدا کنه، خودش را از آغوش دکتر کند و نگاه بارانى اش را در نگاه خیس دکتر انداخت و پرسید: اجازه مى دید دکتر؟ دکتر از زیر عینک به گوشه انگشت شستش جلوى بارش قطره هاى اشک را گرفت، سرى تکان داد و گفت: باشه اونو ببر ان شاء الله که شفا پیدا مى کند.

خسته بود، خیلى خسته، همین بود که تا کنار پنجره فولاد نشست، به سرعت خوابش برد، خواب عجیبى دید، خواب آیینه هایى که او را حبس کرده بودند جانش به لبش آمده بود، خواست که فریاد بزند اما گویى گلویش را محکم گرفته بودند.

چشمانش را که بست، صداى مهیب شکستن آیینه ها را شنید، چشم باز کرد، نورى در نگاهش درخشید، حصار آیینه ها شکسته بود و دستى پر نور آیینه اى سبز را روبه روى نگاه او گرفته بود. تصور خودش را در آیینه دید، اثرى از درد در چهره اش دیده نمى شد، گویى سالم شده بود.

حسى غریب به جانش افتاده بود، دلش مى خواست صاحب آن دستان نورانى را ببیند و بر آنها بوسه بزند، از جا برخاست، روى پاهاى خودش پاهایى که تا لحظاتى قبل هیچ حرکتى نداشت، تحیر کرد به پاهایش نگاه کرد، سالم بودند، دستى بر آنها کشید، هیچ دردى احساس نکرد. از خوشحالى فریادى کشید و به هوا پرید.

با شفا یافتن او، صداى نقاره خانه برخاست. زنها به سویش دویدند، تا به خود آمد، بر امواج دستهاى زائران حرم بالا رفته بود. محمود به دستانى مى نگریست که فاطمه را بر خود داشت، فاطمه در امواج دستها فرو رفت، قطره اى اشک از گونه محمود بر پهنه صورتش فرو چکید، زانو زد و سجده کرد.

سجده شکر، سجده سپاس و تشکر از حضرت رضا(علیه السلام)


نام من رضاست

شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان

اهل ازبکستان، مقیم همدان

نوع بیمارى: لال

آندره ـ آندره!

شنید که کسى او را به نام صدا مى کند. صدایى که از جنس خاک نبود آبى بود، آسمانى بود، آندره از خواب بیدار شد.

نگاهش بى تاب و هراسان به هر سو دوید، اما همه در خواب بودند. جز خادم پیرى که کمى آن سوتر ایستاده بود و خیره نگاهش مى کرد. پیرمرد که متوجه حالات آندره شده بود به سویش آمد و با لبخندى مهربان روبه روى او ایستاد:

ـ چى شده پسرم؟ آندره سکوت کرد، اما دلش هواى فریاد داشت؛ هواى گریه. دوست داشت خودش را در آغوش پیرمرد بیاندازد و گریه کند، از ته دل فریاد برآورد، شیون کند. بغض بد جورى گلویش را گرفته بود، دلش مى خواست آن را بترکاند و عقده هایش را خالى کند.

پیرمرد روبه روى او نشست. دستى به شانه اش زد و دوباره پرسید:چیزى شده؟ آندره وامانده از خواب، خود را در آغوش پیرمرد انداخت، دیگر طاقت نیاورد. هاى هاى گریه کرد، پیر مرد دستى به پشت آندره زد و گفت:

ـ گریه نکن فرزندم، فریاد بزن، گریه عقده ها رو خالى مى کند، درد رو تسکین مى ده، گریه کن. آندره همچنان مى گریست. حالا دیگر همه بیدار شده بودند و با نگاههاى پر سؤال، آندره را مى نگریستند، پیرمرد پرسید: چى شده؟ تعریف کن.

آندره خودش را از آغوش پیرمرد کند، تکیه اش را به دیوار داد و نگاه خویش را به آسمان دوخت. آبى آسمان با همه ستارگان در نگاهش ریخت، دسته اى کبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه آسمان گم شدند. آندره نگاهش را بست و بى آن که جواب پیرمرد را بدهد در دل گفت: اى کاش هرگز بیدار نمى شدم.

صداى پیرمرد را شنید، باز مى پرسید: چرا حرف نمى زنى ؟ بگو چى شده؟ خواب دیدى ؟ تعریف کن! آندره چشمانش را گشود و نگاهش را در نگاه مهربان پیرمرد دوخت و با زبان اشاره به او فهماند که حرف زدن نمى تواند. پیرمرد غمگین از جابرخاست، سعى کرد بغض و اشکش را از آندره پنهان نماید.

رو گرداند و پشت به او دور شد. آندره دید که شانه هاى پیرمرد مى لرزید. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع امید از همه جا، به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسیده بود: آیا امام(ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظرى هم به بنده خداى مسیحى خواهد داشت؟ بعد خود را نوید داده بود که بى شک حاجتش روا خواهد شد.

پس با امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجید، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانى که شاید هیچ کدامشان را ندیده بودند، اینک ببینند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها راهى شدند از مرز که گذشتند دیگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمین ایران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعریف مى کرد.

آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود که اصلاً متوجه تریلى سنگینى که با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فریاد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهیب برخورد تریلى و اتومبیل او در آمیخت.

پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبکستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند.

آندره در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود. آن که سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى کشاند که پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند.

پدر و مادر جدید آندره براى بهبودى او از هیچ تلاشى فرو گذار نکردند، اما تو گویى سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى کرد که پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى کردند. او هم با دل شکسته اش رو به خدا طلب شفا مى کرد.

سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به کار گردید و بر اثر دردى که داشت گوشه گیر و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشکبار به سراغش آمد و گفت:

ـ درسته که همه دکترها جوابت کرده اند، اما ما مسلمونا یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید مى شیم مى ریم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پیش این دکتر تا ازش شفا بگیرى .

آندره نگاه پر تمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان او درهم مغشوش و گم شد. این اولین بارى بود که آندره چنین مکانى را مى دید. هیچ شباهتى به کلیسایى که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز کبوتران بر بالاى گنبد طلایى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب کرده بود.

پدر، آندره را تا کنار پنجره فولاد همراهى کرد، بعد ریسمانى بر گردن او آویخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او نگاه مى کرد و با خود مى گفت این دیگر چه نوع دکترى است؟ پدر که رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمین نشست و سر را تکیه دیوار داد و به خواب رفت.

نورى سریع به سمتش آمد، سعى کرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نورى آن جا مشاهده کـرد که به سـویش مى آیـد، از میان نـور صـدایى شـنیـد، صدایى که او را با نام مى خواند: ـ آندره! آندره!

بى تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى ، حرم در سکوتى روحانى غرق شده بود، خادم پیر کمى آن سوتر ایستاده بود و او را مى نگریست.

ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صداى ملکوتى را بشنود، خادم پیر به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى ـ سبز ـ سفید ـ نه نمى توانست تشخیص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز مى کرد تا نور را بگیرد، اما نور از او مى گریخت.

ناگهان شنید که از میان نور صدایى برخاست، صدایى که از جنس خاک نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره!

خواست فریاد بزند، نتوانست نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه مى کرد: تو ... تو مسیحى هستى ! آندره با سر پاسخ مثبت داد.

پیرمرد صلیب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رویش پاک کرد و بعد سر او را روى زانویش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلکهایش را روى هم گذاشت، خواب خیلى زود به سراغش آمد. باز نورى دیگر این بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخیص بدهد.

نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایى برخاست. نامت چیست؟ تکانى خورد. متحیر بود شنیده بود که او را به نام صدا کرده بود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایى دیگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست.

از میانه نور دستى روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن ... آند ... آندر ... اما نتوانست نامش را کامل بگوید.

دوباره از میان نور صدایى شنید که: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز کرد و با صداى مؤکد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا ... رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تکه براى تبرک.

نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه.

به راستى که میان عشق و معشوق، رمزى است!


 

منبع: www.imamreza.net


روابط عمومی فرهنگسرای دستگردقداده|دوشنبه 94/6/2 | نظر

ولایتعهدی امام رضا(ع)

ولایتعهدی امام رضا(ع)

نویسنده: محمد محسن طبسی


مأمون در خاندانى که با بغض و دشمنى علویان ممزوج بود، رشد و نمو یافت و در حکومتى که تمام راه‏هاى سیاسى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى را براى محو و نابود کردن علویان به کار گرفته بود، تربیت شد. از او توقع و انتظارى جز ادامه سیاست خصمانه خلفاى پیشین در برابر علویان نمى‏رفت، امّا یک ‏باره و به ظاهر ورق برگشت و مأمون برخلاف سیاست‏هاى حاکمان گذشته، با علویان به نرمى و ملایمت برخورد کرد؛ به گونه‏اى که امام رضا(ع) را از مدینه به مرو آورد و نخست به امام رضا(ع) پیشنهاد "خلافت" کرد، اما آن حضرت نپذیرفت. بعد از آن "ولایت‏عهدى" را به امام تحمیل و شعارهاى علویان را جایگزین شعارهاى بنى‏عباس کرد . او سکه به نام امام رضا(ع) زد و رنگ سبز را به جاى رنگ سیاه برگزید و دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد و ...

علویان و بنى‏عباس در برابر این رفتار مأمون، یک‏ باره حیرت کردند و مأمون با این سیاست غیرمنتظره، خلافت خود را وارد عرصه جدیدى کرد. در این زمینه پرسش‏هاى گوناگونى وجود دارد؛ از جمله: چرا مأمون برخورد ملایم با فرزندان على[ را در دستور کار خود قرار داد؟ چرا خلافت را به امام رضا(ع) پیشنهاد کرد؟ آیا طرح پیشنهاد خلافت به امام رضا(ع) صادقانه بود و واقعاً قصد بازگرداندن خلافت به اهل بیت را داشت و یا اهداف دیگرى را از این کار دنبال مى‏کرد؟ چرا ولایت‏عهدى را بر امام تحمیل کرد؟ برخوردهاى به ظاهر ملایم مأمون با علویان چه معنا و مفهومى دارد؟

ریشه این پرسش‏ها، به سه مسئله بازمى‏گردد:

نخست) آیا پیشنهاد کنندی خلافت و یا ولایت‏عهدى، مأمون بود یا فضل بن سهل ؟

دوم) اگر پیشنهاد کننده مأمون باشد، آیا در این پیشنهاد صادق بود و به راستى قصد بازگرداندن خلافت به آل‏على را داشت و یا این پیشنهاد، دسیسه و حیله‏اى بیش نبود و مأمون اهداف دیگرى را دنبال مى‏کرد؟

سوم) واکنش امام (ع) در برابر پیشنهاد چه بود؟

در این نوشتار، مى‏خواهیم به این سه سؤال اساسى پاسخ دهیم. پاسخ این پرسش‏ها از آن جهت اهمیت دارد که روابط خلفاى بنى‏عبّاس با اهل‏بیت عموماً و روابط مأمون با امام رضا(ع) را به گونه‏اى خاص مشخص می‌سازد و آشکار می‌شود که آیا روابط آنها اوّلاً ، یک‏طرفه بوده است یا دو جانبه ؟ ثانیاً، آیا این روابط دوستانه بوده یا مأمون اهداف دیگرى را با این روابط پى مى‏گرفته است؟!

اوّل: پیشنهاد دهنده کیست؟

مشهور این است که مأمون پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدى را به امام داد، امّا برخى بر این باورند که فضل بن سهل چنین پیشنهادى را به مأمون کرد. زمانى که مأمون برادرش امین را کشت ، وزیر مأمون (فضل بن سهل) برادر خود (حسن بن سهل) را به حکومت بغداد فرستاد و چون حسن بن سهل از امراى عرب نبود، حاکمان کوفه و عراق به فرمانروایى او راضى نمى‏شدند و بر فرمانروایى "سادات علوى" متفق بودند؛ لذا بر مأمون مى‏شوریدند و هر از گاهى علویان بر ضد حکومت بنى‏عبّاس قیام مى‏کردند، تا آنکه اوضاع مملکت به سبب قیام‏هاى علویان نابه‏سامان گشت. فضل بن سهل خطاب به مأمون گفت: "علویان به خلافت طمع کرده‏اند و لشکر عرب نیز با آن‏ها همراه هستند. از این رو، تدبیر بر این است که یکى از سادات علوى که از همه شریف‏تر و بزرگ‏تر باشد و علویان همه او را به شرف و بزرگوارى قبول داشته باشند، به عنوان "خلیفه" معرفى کنیم تا این قیام‏ها و شورش‏ها آرام بگیرد".

آنان سرانجام امام رضا(ع) را براى این کار انتخاب کردند.(1)

در پاسخ، ذکر چند نکته ضرورى است :

1. مأمون شخصیتى سیاسى، آگاه، زیرک، دوراندیش، حیله‏گر، صاحب رأى، و در تصمیم‏گیرى قاطع بود.

2. فضل بن سهل (وزیر مأمون) نیز به زیرکى و باهوشى معروف و مشاور خاص خلیفه بود.

با توجه به این دو نکته، چنین مى‏توان گفت:

لازمه نقل دوم که فضل بن سهل را پیشنهاد کننده بدانیم، این است که مأمون، صاحب رأى و قاطع در تصمیم‏گیرى، زیرک، دوراندیش و ... نباشد و فضل بن سهل، گرداننده واقعى جریان حکومت باشد، با اینکه چنین نبوده است.

با این همه مى‏توان بین این دو نقل را این گونه جمع کرد که حتی اگر پیشنهاد کننده، فضل بن سهل باشد، بر اصل ماجرا خلل و خدشه‏اى وارد نخواهد آمد؛ زیرا در هر دو صورت، پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدى از جانب مأمون مطرح شده و اگر فضل بن سهل نیز پیشنهاد کننده باشد، سخن او در حدّ مشاوره بوده و مأمون، به دلیل شمّ سیاسی خود، این پیشنهاد را بدون برنامه و هدف نپذیرفته و به یقین آن را بررسى کرده و با دوراندیشی همه جوانب مسئله، به ویژه مخالفت بنى‏عبّاس با وى را سنجیده و با توجه به خطرها و تهدیدهاى بنى‏عبّاس، دست به چنین کار خطرناک و مهمى زده است. بنابراین معقول نیست که در چنین مسئله حیاتى و مهم، مأمون عقل خود را به فضل بن سهل بسپارد و مطیع پیشنهادها و دیدگاه‏هاى وى باشد.

از سویى، اگر فضل پیشنهاد دهندی اصلى بود، باید به جهت عدم موفقیت طرح، مأمون او را توبیخ مى‏کرد، اما چنین مطلبى گزارش نشده است.

دوم: آیا مأمون در پیشنهاد خود صادق بود؟

آیا مأمون واقعاً قصد باز گرداندن خلافت به خاندان على[ را داشت و یا اهداف دیگرى را دنبال مى‏کرد؟

نخست باید به انگیزه و اهداف مأمون از این پیشنهاد پى‌برد، تا بتوان پاسخ دقیق و صحیح و جامعی داد.


دیدگاه علما

در نگاهى کلى به آرا و دیدگاه‏هاى علما، مى‏توان آنها را به سه گروه تقسیم کرد: الف) کسانى که مأمون را در این کار صادق مى‏دانستند و مى‏گفتند هیچ گونه سیاست و حیله‏اى در کار نبوده است؛ انگیزه‏هایى را دال بر صدق نیّت مأمون نقل مى‏کنند که به آنها اشاره مى‏شود.

1. طبرى شافعى، ابن اثیر شافعى و دیگران:

"انّ المأمون نظر فی بنی العباس و بنی علیّ فلم یجد أحداً هو أفضل ولا أورع ولا أعلم منه؛(2) مأمون در میان فرزندان عباس و على نگریست، پس هیچ کس را با فضیلت‏تر و با ورع‏تر و عالم‏تر از او (امام رضا(ع)) نیافت".

2 . ابوالفرج اصفهانى:

"إنّ المأمون کان خلال صراعه مع أخیه الأمین قد عاهد الله‏ أن ینقل الخلافه ی إلى أفضل آل ابیطالب وأنَّ علیّ الرضا هو أفضل العلویین إِنْ ظفر بالمخلوع؛(3) مأمون به هنگام درگیرى با برادر خویش امین، با خدا پیمان بسته بود که اگر بر مخلوع ( امین ) پیروز شود، خلافت را به برترین فرد خاندان ابوطالب تحویل دهد و على ـ ملقب به رضا ـ برترین فرد علویان بود".

3 . سیوطى شافعى :

"انّ المأمون قد حمله على ذلک إفراطه فی التشیّع حتّى قیل : إنّه همّ أنْ یخلع نفسه ویفوّض الأمر الیه؛(4 ) مأمون به جهت شیعه‏گرى افراطى‏اش(5)، او (امام رضا(ع)) را بدین‏کار واداشت، حتى گفته شده مى‏خواست از سلطنت کناره گیرد و آن را به او بسپارد".

4 . ابن طَقْطَقى :

"إنّ المأمون فکّر فی حال الخلافه ی بعده وأراد أنْ یجعلها فی رجلٍ یصلح لها لتبرأ ذمّته، فنظر فی بنی العبّاس و بنی علی فلم یجد أحداً هو أفضل ولا أورع ولا أعلم منه؛(6 )مأمون در مورد خلافت بعد از خویش اندیشید و خواست براى آن کار، کسى را قرار دهد که صلاحیتش را داشته باشد تا ذمه‏اش برى شود. بنابراین در میان فرزندان عباس و على نگریست، پس کسى را برتر و باورع‏تر و داناتر از او (امام رضا(ع)) نیافت".

5. دکتر احمد امین مصرى شافعى:

"إنّ المأمون قد أراد بذلک أنْ یصلح بین البیتین العلوی والعبّاسی ویجمع شَمْلهما لیتعاونوا على ما فیه خیر الأُمّه ی وصلاحها وتنقطع الفِتن وتصفو القلوب ، وإنّه کان معتزلیاً و یرى أحقیّه ی علیّ وذرّیته بالخلافه ی وکذلک أنّه وقع تحت تأثیر الفضل والحسن ابنَیْ سهل الفارسیّین ... وأنّه رأى أنّ عدم تولّی العلویین للخلافه ی یکسب أئمّتهم شیئاً من التقدیس فإذا ولّوا الحکم ظهروا للناس و بان خطؤهم وصوابهم فزال عنهم التقدیس ... وأغلب ظنّی أنّ المأمون کان مُخْلِصاً فی عمله صادقاً فی تصرّفه ...؛7 مأمون با این کار خواسته بود که بین دو خاندان علوى و عباسى آشتى برقرار کند و پراکندگى آنان را به یگانگى تبدیل گرداند تا در آنچه خیر و صلاح امت است، یارى کنند و فتنه‏ها بخوابد و دل‏ها از کینه‏ها پاک شود. او معتزلى بود و على و فرزندانش را براى خلافت سزاوارتر مى‏دانست و هم‏ چنین او تحت تأثیر فضل و حسن، دو فرزند سهل فارسى بود ... و او دید که اگر علویان خلافت را برنگزینند، امامانشان از هاله‏اى از قداست برخوردار خواهند شد. پس وقتى حکومت را به دست بگیرند، در معرض دید مردم قرار خواهند گرفت و خطا و صوابشان آشکار و آن قداست از ایشان برداشته خواهد شد... . من بیشتر گمان مى‏کنم که مأمون از سر دلسوزى و صداقت بدین کار دست زد...".

ب) کسانى که معتقدند مأمون در پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدى به امام رضا(ع) صادق نبود و در پى اهداف دیگرى بود، انگیزه‏هاى مأمون را این گونه بر مى‏شمرند.

1 . دکتر على سامى بشّار:

"إنّ المأمون أدرک خطوره ی الدعوه ی الإسماعیلیه ی فأراد أنْ یقضی علیها وکان الإمام عبدالله‏ الرضی بدأ نشاطاً واسعاً ولذا قرّب المأمون إلیه علیّ الرضا و بایعه بولایه ی العهد؛(8 )مأمون خطر دعوت اسماعیلیان را دریافته بود. لذا مى‏خواست به کارشان پایان دهد و امام عبدالله‏ فعالیت گسترده‏اى را آغاز کرده بود. از این رو، مأمون، امام رضا را به خود نزدیک گرداند و با او به ولایت‏عهدى بیعت کرد".

2 . دکتر کامل مصطفى شیبى:

"إنّ المأمون جعله ولیّ عهده لمحاوله ی تألّف قلوب الناس ضدّ قومه العباسیّین الذین حاربوه ونصروا أخاه؛(9) مأمون او را ولى‏عهد خویش قرار داد؛ چون مى‏خواست مردم را بر ضد طایفه‏اش عباسیان ـ که با او جنگیدند و برادرش را یارى کردند ـ هم‏داستان گرداند و دل آنان را به‌دست آورد".

3 . سیّد هاشم معروف حسنى :

"إنّ المأمون وضع الإمام الرضا تحت رقابه ی الخلیفه ی ومنعه من القیام بحرکه ی علویّه ی جدیده ی ... کانت ولایه ی العهد على کُرهْ الإمام؛(10) مأمون امام رضا7 را زیرنظر خویش قرار داد و او را از قیام با حرکت علوى جدیدى بازداشت ... . امام از ولایت‏عهدى، ناخشنود بود".

4 . شیخ محمّدحسین مظفر :

"إنّ المأمون کان مدفوعاً فی البیعه ی لعلیّ الرضا بولایه ی العهد بدافع سیاسی ، هو حمایه ی مصالح الدوله ی العباسیّه ی ، ولأنّ المأمون من رجال الدهاء والسیاسه ی؛(11) انگیزه مأمون در بیعت با امام رضا به ولایت‏عهدى ، سیاسى و آن حفظ مصالح دولت عباسى بود؛ زیرا مأمون از مردان زیرک و سیاستمدار بود".

5 . سید جعفر مرتضى عاملى :

"فإنّنا مهما شککنا فی شیء فَلَسْنا نشک فی أنّ المأمون کان قد دَرَس الوضع دراسه ی دقیقه ی قبل أنْ یقدم على ما أقدم علیه وأخذ فی اعتباره کافه ی الاحتمالات ومختلف النتائج ... ممّا أخفته عنّا الأیدی الأثیمه ی والأهواء الرخیصه ی وإنْ کانت لعبه ی تلک لم تؤت کل ثمارها التی کان یرجوها منها وذلک بسبب الخطه ی الحکیمه ی التی کان الإمام (ع) قد أتبعها؛(12) ما در هر چه شک کنیم، در این نمى‏توانیم شک کنیم که مأمون پیش از هر اقدامی شرایط زمان خویش و همه جوانب محتمل و بازتاب‏هاى مختلف را به خوبى بررسی کرده بود ... از آن امورى که دست‏هاى نابکار و هواهاى پست بر ما مخفى کرده‏اند و اگرچه با این دستاویز به همی نتایجى که انتظار داشت، نرسید و این به سبب نقشه حکیمانه‏اى بود که امام آن را پى‌گرفته بود".

ج) کسانى که معتقدند مأمون از آغاز در نیّت خود راست‏گو بود، ولى در ادامه منحرف گشت و همین موضوع سبب شد که امام را به شهادت برساند.

1. خنجى اصفهانى حنفى

"برخى مى‏گویند مأمون خلیفه، مردى دانا بود و خود در واقع مى‏خواست خلافت را از عبّاسیان به فرزندان على بازگرداند، نه آنکه در آن امر به مکر و حیله بپردازد ، بلکه هدف او باز پس‏گیرى حق بود تا امانت را به اهل خود بسپارد. ولى بعد از پایان یافتن امر ولایت عهدى، عبّاسیان بدان راضى نشدند و مأمون را حرامزاده خواندند و بر او شوریدند ... و مأمون که کار را مختل دید، ملک فانى را بر آخرت اختیار کرد و امام را با زهر مسموم ساخت ...".(13 )

2. و افراد دیگر.


نقد و بررسى

در این نوشتار ، ادعاى ما این است که تمام اهداف یاد شده، به یک معنا صحیح است؛ ولى جامع نیست و به تنهایى نمى‏تواند بیانگر حقیقت باشد. به دیگر سخن: پاسخ صحیح و جامع، همان دیدگاه دوم است؛ یعنى مأمون عبّاسى از آغاز امر در پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدى صادق نبود و اهداف خصمانه‏اى را بر ضدّ امام رضا(ع) دنبال مى‏کرد؛ چنان که خود مأمون و اطرافیان وى نیز به این مسئله اذعان کرده‏اند و این ادعا را مى‏توان از منابع معتبر اهل سنّت ثابت کرد.

آنچه مسلّم است و منابع اهل سنّت و بزرگان آنان به آن اشاره و تصریح کرده‏اند، آن است که:

اوّلاً، نمى‏توان مأمون عبّاسى را هم خلیفه‏اى سیاستمدار دانست و هم در پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدى به امام رضا(ع) صادق و راست‏گو دانست و صادق پنداشتن وى ، عین ساده لوحى است.

ثانیاً، هدف اصلى مأمون، حذف سیاسى و اجتماعىامام (ع) از صحنه جامعه اسلامى بود.

ثالثاً، اهداف فرعى دیگرى نیز مطرح بود که در جهت فریب و انحراف افکار عمومى مطرح شده بود.

رابعاً، در همان دوران نیز افرادی از بنى‏عبّاس و ‏علویان با شک و تردید به این مسئله مى‏نگریستند.


نکات چهارگانه

براى روشن شدن ابعاد این پاسخ، بیان چند نکته ضرورى است:

1. مأمون کیست؟

مأمون عبّاسى در سال 170ق. به دنیا آمد ؛ یعنى در همان سالى که هارون عباسى به خلافت رسید. چون این مژده خوب به هارون داده شد ، نوزاد را "مأمون"؛ یعنى " فال نیک" نامید. مادر مأمون، کنیزى ایرانى به نام "مراجل" از خدمت‏کاران قصر هارون بود که در آشپزخانه کار مى‏کرد .

دَمیرى شافعى مى‏گوید:

"مادر مأمون از زشت‏ترین کنیزان بود. روزى زبیده خاتون (همسر هارون)، با هارون به بازى شطرنج مشغول بود و از قضا زبیده، هارون را شکست داد و از او خواست تا با مراجل زشت‏ترین کنیز مطبخ، هم‏بستر شود. هارون قبول نکرد و مالیات مصر و عراق را به زبیده پیشنهاد کرد، بلکه از تصمیمش برگردد ، ولى او نپذیرفت. سپس با اصرار زبیده، هارون با "مراجل" هم‏بستر شد و از او مأمون متولد گشت. مادر مأمون در زمان نفاس، از دنیا رفت و وى در دامان یحیى بن جعفر بَرْمکى پرورش یافت".(14)


ویژگى‏هاى مأمون از نگاه اهل سنّت

دَمیرى شافعى می‌گوید:

"لم یکن فی بنی العبّاس أعلم من المأمون ... عارفاً بالعلم، فیه دهاء و سیاسه ی؛(15) در میان عباسیان کسى داناتر از مأمون نبود ...؛ دانشمندى که در وى زیرکى و سیاست بود".

ابن ندیم می‌گوید:

"إنّه أعلم الخلفاء بالفقه و الکلام؛(16) او داناترین خلیفه به فقه و کلام بود".

ابوحنیفه احمد بن داود دینوَرى می‌گوید:

"کان نجم بنى العبّاس فی العلم والحکمه ی وکان قد أَخَذَ من العلوم بقسط وضَرَب فیها بسهم؛(17) او ستاره عباسیان در آسمان دانش و حکمت بود و از علوم بهره‏اى کامل نبرده و در آنها سهیم بود".

سیوطى شافعى می‌آورد:

"کان أفضل رجال بنى‏العباس حزماً وعزماً وعلماً و رأیاً ودهاءً وهیبه یً وشجاعه یً ...؛(18) برترین فرد عباسیان از نظر دوراندیشى، استوارى اراده، دانش، رأى، زیرکى، هیبت و شجاعت ... بود".


مأمون از دیدگاه شیعه

در پیشگویى امیرمومنان (ع) آمده است :

"ویل لهذه الاُمّه ی من رجالهم ! الشجره ی الملعونه ی التی ذکرها ربّکم تعالى . أوّلهم خضراء وآخرهم هزماء، ثم یلی بعدهم أمر امّه ی محمّد رجال أوّلهم ... سابعهم أعلمهم ...؛(19) واى بر این امت از مردانشان! درخت ملعونى که پروردگارتان یاد کرده است . ابتدایش سبز و آخرش بى‏بر و خشک است ، آن‏گاه گروهى دیگر امور امت محمّد را بعد از ایشان برعهده مى‏گیرند. اولشان ... هفتمین آنان داناترین ایشان است ...".

البته در روایات امامیّه ، مأمون شدیداً نکوهش و مذمّت شده و قاتل امام رضا(ع) معرفى گردیده و از او به عفریت مستکبر(20) و عفریت کافر(21) یاد شده است.(22)

پی نوشت ها :

1. وسیله ی الخادم إلى المخدوم، در شرح صلوات چهارده معصوم (ع)، ص 232 و 233. ضحى الإسلام، ج3 ، ص 295؛ و تاریخ تمدّن اسلام، ج4 ، ص797.

2. تاریخ الأمم والملوک، ج5، ص138؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج6، ص33؛ تجارب الاُمَم وتعاقب الهِمَم ، ج3 ، ص366 ؛ الکامل فی التاریخ ، ج4، ص162؛ تاریخ مختصر الدُول، ص134؛ مرآه ی الجنان وعِبْره ی الیقظان فی معرفه ی ما یعتبر مِنْ حوادث الزمان، ج2 ، ص10؛ البدایه ی والنهایه ی، ج10، ص258؛ مآثر الإنافه ی فی معالم الخلافه ی، ص304؛ صبحى الأعشى فی صناعه ی الإنشاء، ج9، ص366.

3 . مقاتل الطالبیین ، ص 375 .

4 . تاریخ الخلفاء ، ص 327 .

5 . مقصود از تشیع، شیعه امامیه نیست؛ بلکه شیعه به معنای خاص آن نزد اهل سنت است. (امام رضا(ع) به روایت اهل سنت، محمد محسن طبسی، ص173 ـ 174).

6 . الفخری فی الآداب السلطانیه ی والدُوَل الاسلامیه ی ، ص 214 .

7. ضحى الإسلام، ج 3، ص295.

8 . نشأه ی الفکر الفلسفی فی الإسلام ، ج 2 ، ص 391 .

9 . الصله ی بین التصوف والتشیع ، ج 1 ، ص 236 .

10 . عقیده ی الشیعه ی الإمامیه ی ، ص 161 .

11 . تاریخ الشیعه ی، ص 59 و 60 .

12 . الحیاه ی السیاسیه ی للإمام الرضا(ع)، ص253 .

13. وسیله ی الخادم إلى المخدوم، ص234 و 235؛ مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 18 ، ص 119 .

14. حیاه ی الحیوان الکبرى ، ج 1 ، ص 110 .

15. همان ، ص 111 .

16 . الفهرست ، ص 168 .

17 . أخبار الطوال ، ص 442 .

18 . تاریخ الخلفاء ، ص 326 .

19 . مناقب آل ابى‏طالب (ع)، ج 2 ، ص 276 .

20 . کمال الدین وتمام النعمه ی ، باب 28 ، ص 308 ـ 311 ، ح1؛ عیون أخبار الرّضا (ع)، ج1، باب6 ، ص41 ـ 45؛بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 195 ـ 197 .

21 . الأمالی، شیخ طوسى، مجلس یازدهم، ص 291و292، ح566؛ بحار الأنوار، ج36، ص202 و 203.

22 . براى آگاهى بیشتر از روایات و دیدگاه‏هاى علماى امامیّه درباره مأمون، ر .ک : سفینه ی البحار ، ج 1 ، ص 112 ـ 115 ، ماده " أمن" ؛ مستدرکات سفینه ی البحار ، ج 1 ، ص 224 ، ماده " أمن" ؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 512 ؛ تتمه ی المنتهى، ص 350 ؛ قاموس الرجال ، ج 12 ، ص144، ش 388؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج6 ، ص340، ش12132.


منبع: فرهنگ کوثر 86


روابط عمومی فرهنگسرای دستگردقداده|دوشنبه 94/6/2 | نظر

بازتاب انوار وحی درگفتار پیشوای هشتم

بازتاب انوار وحی درگفتار پیشوای هشتم

نویسنده: سید محسن امین


رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در ضمن سفارشات خویش برای امت اسلام از دو امانت گرانسنگ و ارزشمند یاد کرده و فرمود: «اِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللّه‌ِ وَعِتْرَتی وَلَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْض؛(1) من در میان شما دو امانت گرانسنگ می‌گذارم، کتاب خدا و عترت من و آن دو هیچگاه از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد شوند». 

طبق این گفتار مهم رسول اللّه‌ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، قرآن و عترت تا روز قیامت با هم بوده و تفکیک ناپذیرند. هر کس بخواهد به دامن قرآن پناه بَرَد، بدون در نظر گرفتن راهنمائیها و هدایتهای اهل بیت علیهم‌السلام راه به جایی نخواهد بُرد، چرا که آنان چراغهای هدایت به سوی انوار معنوی قرآن هستند و لطائف و ظرائف و نکته‌های ناب قرآن، در نزد آن بزرگان است. در زیارت جامعه می‌خوانیم: «السَّلامُ عَلی مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّه‌ِ وَمَساکِنِ بَرَکَةِ اللّه‌ِ وَمَعادِنِ حِکْمَةِ اللّه‌ِ وَحَفَظَةِ سِرِّ اللّه‌ِ وحَمَلَةِ کِتابِ اللّه‌ِ؛ سلام بر آنانکه [دلهایشان] محل معرفت خداست و مسکن برکات حق و معدن حکمت پروردگار، آنانکه پاسداران رازهای الهی و حاملان کتاب خدا هستند». ابونواس شاعر در قصیده‌ای که برای امام رضا علیه‌السلام قرائت کرد به این حقیقت اشاره دارد: 

مُطَهَّرُونَ نَقیّاتٌ ثیابُهُمُ تَجْری الصَّلوةُ عَلَیْهمْ اَیْنَما ذُکِرُوا 

«آل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دامنشان از هر گناه و آلودگی پاک و مطهر است و هرگاه نامی از آنان به میان آید، درود و سلام بر آنان فرستاده می‌شود.» 

فَاَنْتُمُ الْمَلاَءُ الاَْعْلی وَعِنْدَکُمُ عِلْمُ الْکِتابِ وَماجاءَتْ بِهِ السُّوَرُ(2) 

«شمائید آن ملأ اعلی و نزد شماست علم کتاب و آنچه از سوره‌ها آمده است.» 

بر این اساس فهمیدن کلام خدا و راز و رمز آیه‌های قرآن، بدون رهنمودهای ائمه اطهار علیهم‌السلام کاری دشوار، بلکه ناممکن است. در این راستا به سراغ رهنمودهای حضرت رضا علیه‌السلام در زمینه آیات وحیانی کلام خدا رفته، بازتاب انوار درخشان وحی را در سیره و سخن آن حضرت به نظاره می‌نشینیم. 


دلداده آیات وحی 

با مروری اجمالی به زندگانی پربرکت امام رضا علیه‌السلام روشن می‌شود که قرآن، در سیره و سخن آن گرامی جایگاه ویژه‌ای داشته و امام علیه‌السلام ، زندگی روزمرّه خود را با آیه‌های وحی آنچنان عجین کرده بود که نور قرآن، در تمام ابعاد زندگیش پرتو افشانی می‌کرد. ابراهیم بن عباس یکی از همراهان حضرت رضا علیه‌السلام در این زمینه می‌گوید: «وَکانَ کَلامُهُ کُلُّهُ وَجَوابُهُ وتَمَثُّلُهُ اِنْتِزاعاتٍ مِنْ الْقُرآنِ الْمَجید وَکانَ یَخْتِمُهُ فی کُلِّ ثَلاثٍ وَکانَ یَقُولُ لَوْ اَنّی اَرَدْتُ اَنْ اَخْتِمَهُ فی اَقْرَبَ مِنْ ثَلاثٍ لَخَتَمْتُ وَلکِنّی ما مَرَرْتُ بِآیَةٍ قَطُّ اِلاّ فَکَّرْتُ فیها فی اَیّ شَی‌ءٍ اُنْزِلَتْ؛(3) همه سخنان، پاسخها و مثالهای آن حضرت، برگرفته از قرآن مجید بود. هر سه روز یکبار قرآن را ختم می‌کرد و می‌فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز هم می‌توانم آنرا ختم کنم. امّا هرگز آیه‌ای را تلاوت نمی‌کنم، مگر اینکه در آن می‌اندیشم که در باره چه چیزی نازل شده است.» 

حضرت رضا علیه‌السلام در مورد پیروی از آیات الهی می‌فرمود: «قرآن کلام و سخن خداست، از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجویید که گمراه می‌شوید.»(4) 


برتری عترت در قرآن 

مأمون عباسی در مهم‌ترین جلسه علمی که با حضور اندیشمندان و برجستگان ادیان و ملل و مذاهب مختلف در دربار حکومتی خویش ترتیب داده بود، از امام رضا علیه‌السلام پرسید: آیا خداوند متعال عترت را بر سایر مردم برتری داده است؟ امام با اشاره به آیاتی از قرآن، چنین فرمود: خداوند عزوجل فضیلت و برتری عترت رسول اللّه‌ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را بر سایر مردم در کتاب محکم خویش، به طور واضح بیان کرده است. مأمون پرسید: این فضائل در کجای قرآن است؟ امام رضا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ضمن تلاوت آیات متعددی از قرآن و بیان دلالت صریح و روشن آن آیات بر برتری اهل بیت علیهم‌السلام و توضیحات لازم در آن موارد، این آیه را قرائت کرد: «اِنَّ اللّه‌ ومَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبیِّ یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلیما»؛(5) «خداوند و فرشتگان او بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صلوات می‌فرستند و شما هم ای اهل ایمان! بر او صلوات بفرستید و تسلیم فرمان او شوید». آنگاه امام علیه‌السلام در توضیح سخن خود فرمود: مسلمانان بعد از شنیدن این آیه، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گفتند: یا رسول اللّه‌! ما معنی تسلیم را فهمیدیم که باید تسلیم فرمان شما باشیم، امّا چه گونه صلوات بگوئیم؟ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: می‌گوئید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مَحَمَّدٍ کَما صَلَّیْتَ عَلی اِبْراهیمَ وَآلِ اِبْراهیم اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ؛ بر این اساس، خداوند متعال آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در کنار پیامبر قرار داده است. 

حضرت بعد از بیان این سخن، از حاضرین جلسه سؤال کرد که آیا در این سخن خلافی هست؟ گفتند: نه. در این هنگام مأمون گفت: این سخن اجماعی است و هیچ اختلافی در میان امت اسلام در این زمینه وجود ندارد. امّا از شما تقاضا می‌کنم در مورد برتری آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سخنی صریح‌تر و شفاف‌تر از این، از کلام خداوند بفرمائید! پیشوای هشتم علیه‌السلام فرمود: به نظر شما در این آیه شریفه: «یسآ وَالْقُرانِ الْحَکیمِ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلین عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(6)؛ «یس! قسم به قرآن حکیم که تو قطعا از رسولان خداوند هستی و بر راهی مستقیم قرار داری» مقصود از یسآ چیست؟ علمای مجلس گفتند: معنی یس، محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و کسی در آن شک ندارد. امام رضا علیه‌السلام فرمود: در این آیه شریفه، خداوند متعال بر محمد و آل محمد فضیلتی عنایت کرده است که کسی نمی‌تواند حقیقت آن را ادراک کند، مگر از راه تعقّل و تفکر. چرا که خداوند در کتاب مقدس خویش، به غیر از انبیاء علیهم‌السلام بر هیچ کس سلام نفرستاده و فرمود: «سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمین!»(7)؛ «سلام بر نوح در میان جهانیان». و فرمود: «سَلامٌ عَلی اِبْراهیم»؛(8) «سلام بر ابراهیم باد». و فرمود: «سَلامٌ عَلی مُوسی وَهاروُن»؛(9) «سلام بر موسی و هارون» و در هیچ جای قرآن نفرموده است: «سلام علی آل نوح و سلام علی آل ابراهیم و سلام علی آل موسی و هارون»؛ فقط فرمود: «سَلامٌ عَلی آلِ یاسین»(10)؛ «یعنی آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ». مأمون با شنیدن این تفسیر دلنشین و ارتباط آیات با بیان عالی حضرت رضا علیه‌السلام ، رو به حاضرین جلسه کرده و گفت: اکنون فهمیدم که شرح این آیات و بیان آنها در نزد معدن نبوت و اهل بیت عصمت علیهم‌السلام می‌باشد. 

حضرت در آن جلسه و در ادامه سخنان خویش به آیه‌ای دیگر استناد کرده و برتری عترت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را بر دیگران اثبات کرد. امام آیه «فَسْأَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُم لاتَعْلَمُونَ»؛(11) «اگر نمی‌دانید از اهل ذکر [آگاهان[ بپرسید.» را قرائت کرده و فرمود: ما اهل ذکر هستیم، اگر نمی‌دانید از ما خانواده (اهل بیت علیهم‌السلام ) بپرسید. برخی از اندیشمندان گفتند: به نظر ما مقصود خداوند از اهل ذکر علمای یهود و نصاری هستند که به برخی از مسائل آگاهی دارند. امام هشتم فرمود: سبحان اللّه‌! اگر ما پرسیدیم و آنها هم به دین خود دعوت کردند و گفتند: دین ما بهتر از دین اسلام است، آیا چنین کاری بر ما جایز است؟! 

مأمون گفت: ای اباالحسن! آیا ممکن است این سخن را بیشتر شرح دهید تا خلاف ادّعای اینها ثابت شود. حضرت فرمود: بلی، «ذکر» رسول اللّه‌ است و ما نیز اهل [و خانواده [آن حضرت هستیم. این معنا در کتاب خداوند بیان شده است، آنجا که می‌فرماید: «فَاتَّقُوا اللّه‌َ یااوُلیِ الالْبابِ الَّذینَ آمَنُوا قَدْ اَنْزَلَ اللّه‌ُ اِلَیْکُمْ ذِکْرا رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللّه‌ِ مُبَیِّناتٍ»؛(12) «تقوای الهی پیشه کنید ای خرد مندانی که ایمان آورده‌اید! زیرا خداوند ذکر را بر شما فرستاد؛ رسولی که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می‌کند». پس ذکر، رسول اللّه‌ است و ما هم اهل ذکر هستیم.(13) 


ولایتعهدی چرا؟ 

شخصی به امام رضا علیه‌السلام اعتراض کرد که شما چرا ولایتعهدی را پذیرفته و در دستگاه طاغوتی مأمون وارد شدید؟ در حالی که شما اهل بیت، انسانهای پاک و مطهر و از ستمگران بیزار هستید! امام رضا علیه‌السلام فرمود: آیا شأن پیامبر بالاتر است یا شأن جانشین پیامبر؟ گفت: شأن پیامبر. امام دوباره از شخص معترض سؤال کرد: یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفت: پادشاه مشرک. فرمود: آیا جرم کسی که همکاری با دستگاه جور را خود درخواست کند بالاتر است یا کسی که با زور وادار به همکاری اش کنند؟ گفت: آن کسی که خود درخواست کند. امام رضا علیه‌السلام بعد از این پاسخها فرمود: یوسف صدّیق پیامبر بود و عزیز مصر کافر مشرک. 

حضرت یوسف خود تقاضا کرد که با حکومت کفر همکاری کند، قرآن در این زمینه از زبان آن نبی والا مقام می‌فرماید: «اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ»؛(14) «مرا به سرپرستی خزینه‌های سرزمین [مصر [بگمار که پاسداری دانا هستم». [البته حضرت یوسف با این عمل خود می‌خواست مقامی را اشغال کند که از آن بهترین استفاده را بکند.] عزیز مصر کافر بود و مأمون مسلمان فاسق. یوسف علیه‌السلام پیامبر بود و من وصی پیامبرم. یوسف پیشنهاد همکاری با حکومت داد ولی مرا به این کار مجبور کرده‌اند.(15) 

به این ترتیب حضرت رضا علیه‌السلام به مرد پرسشگر فهمانید که من کاری کرده‌ام که یک پیامبر الهی انجام داده است و آن هم مورد رضایت الهی بود. 


شریک در عبادت 

حسن بن وشاء می‌گوید: روزی محضر حضرت رضا علیه‌السلام شرفیاب شدم. دیدم در مقابل آن جناب آفتابه‌ای هست و می‌خواهد وضو بگیرد و برای نماز آماده شود. جلو رفته و خواستم، آب بر روی دستان مبارکش بریزم. فرمود: صبر کن حسن! عرض کردم! چرا اجازه نمی‌دهید آب بر دست شما بریزم، آیا مایل نیستید من به ثوابی برسم؟ فرمود: تو ثواب می‌بری ولی من گناه! پرسیدم: چرا؟ فرمود: مگر این آیه قرآن را نشنیده‌ای که می‌فرماید: «فَمَنْ کانَ یَرْجُو لقاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا وَلایُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا»(16)؛ «پس هر کس به لقای پروردگارش امید دارد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت خدای خود کسی را شریک نکند.» من اکنون می‌خواهم وضو بگیرم و نماز اقامه کنم، این خود عبادتی است، مایل نیستم کسی در عبادتم شریک شود.(17) 


نیرنگ طاغوت 

در طول تاریخ، ستمگران زیادی کوشیده‌اند تا با فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام مقابله کرده و نور الهی را خاموش کنند؛ امّا اراده خداوند متعال بر استمرار و فراگیر شدن معارف اهل بیت علیهم‌السلام در سر تا سر گیتی قرار گرفته است و کسی را توان آن نیست که به مقابله با انوار درخشان هدایت برخاسته و نور آنان را به سوی خاموشی بکشاند، چرا که: «یُریدُونَ اَنْ یُطْفِئُوا نُور اللّه‌ِ بِاَفْواهِهِمْ وَیَأْبَی اللّه‌ُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الکافرون»(18)؛ «آنان می‌خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند ولی خدا جز این نمی‌خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران نخواهند.» 

کرامت زیر یکی از نمونه‌های الطاف خداوندی بر ائمه اهل بیت علیهم‌السلام و مصداق بارزی از این حقیقت قرآنی است. 

هرثمة بن اعین، معروف به خواجه مراد، از یاران ویژه و شیفتگان حضرت رضا علیه‌السلام است. او در این مورد می‌گوید: در دربار مأمون شایع شده بود که امام رضا علیه‌السلام از دنیا رفته است. برای آگاهی از صحت و سقم ماجرا به دربار مأمون رفتم و در مورد این خبر، از یکی از خدمتکاران ویژه مأمون که شخص مورد اعتمادی بود پرس و جو کردم و او برای من چنین توضیح داد: مأمون مرا در آغاز شب به همراه سی نفر از غلامان مورد اعتماد خویش طلبیده و به ما گفت: مرا به شما حاجتی است که اگر آنرا بر آورید، به هر یک از شما یک همیان پر از طلا و ده ملک مستقل می‌دهم. و تا زنده‌ام شما از مقربان من خواهید بود. آیا حاضرید حاجت مرا برآورید؟ همه گفتند: اطاعت خلیفه بر ما واجب است! آنگاه دستور داد به هر یک از ما یک شمشیر زهرآلود دادند و گفت: همین ساعت به منزل علی بن موسی الرضا علیه‌السلام می‌روید و دور او را می‌گیرید و با این شمشیرها او را قطعه قطعه می‌کنید و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط می‌کنید و این دستور را پنهان کنید و به هیچ کس نگویید. ما طبق دستور به طور ناگهانی به منزل حضرت رضا علیه‌السلام رفتیم، آن حضرت در رختخواب به پهلو خوابیده بود و کلماتی را زمزمه می‌کرد که ما نفهمیدیم. دورش را گرفتیم، به او حمله کرده و بدنش را قطعه قطعه کرده و خون شمشیرهای خود را با رختخواب آن جناب پاک کرده و سپس به منزل مأمون بازگشتیم و خبر کشتن امام را به او دادیم. مأمون از ما تشکر کرد و به ما اجازه مرخصی داد. 

چون صبح زود نزد مأمون رفتیم، دیدم لباس سیاه عزا در بر کرده و با سر و پای برهنه قصد دارد از منزل بیرون آمده و به عزاداری بپردازد. من جلو در با او همراه شدم. وقتی که نزدیک حجره امام رضا علیه‌السلام رسیدیم، صدای آن حضرت به گوش ما رسید، مأمون لرزان و مضطرب شد و به من گفت: زود به حجره داخل شو و خبری برایم بیاور! وارد حجره شدم، با کمال شگفتی دیدم آن حضرت در کمال سلامتی، مشغول عبادت است. به من رو کرده و فرمود: ای صبیح! «یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَاللّه‌ِ بِاَفْواهِهِمْ وَاللّه‌ُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الکافِرُونَ»(19) «آنها می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خدا جز این نمی‌خواهد که نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید.» سپس فرمود: «سوگند به خدا نیرنگ آنها به ما ضرر نمی‌رساند تا وقتی که اجل فرا رسد.» 

هنگامی که به سوی مأمون بازگشتم و خبر سلامتی امام را به او اطلاع دادم، صورتش تیره و تار شده و با کمال ناراحتی و شرمندگی لباس عزا را از تن بیرون آورد. هرثمه می‌گوید: بعد از شنیدن این خبر، خداوند را بسیار شکر کرده و به حضور امام علیه‌السلام رفتم. حضرت فرمود: این راز را به هیچ کس مگو؛ مگر به کسی که قلبش سرشار از ایمان و ولایت ما اهل بیت باشد. آنگاه فرمود: هرثمه! به خدا سوگند، خدعه‌ها و نقشه‌های آنان تا خدا نخواهد هیچ آسیب و گزندی به ما نمی‌رساند.(20) 

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با آل علی هر که درافتاد برافتاد 


هشدار به متولیان بیت المال 

حضرت رضا علیه‌السلام گاهی برای دفاع از سخنان حق، از آیات قرآن دلیل می‌آورد و به این وسیله حقانیّت موضع‌گیریهای خود را به اثبات می‌رسانید. 

شیخ صدوق می‌نویسد: مأمون در خراسان روزهای دوشنبه و پنج شنبه ملاقات عمومی داشت، در یکی از این ملاقاتها ـ که حضرت رضا علیه‌السلام نیز حضور داشت ـ مردی صوفی را به اتهام دزدی دستگیر کرده و به مجلس او آوردند. مأمون به چهره وی نظری انداخته و با دیدن آثار عبادت در پیشانی‌اش، با عصبانیت فریاد زد: چه کار زشتی انجام داده‌ای، با این سیمای به ظاهر معنوی که داری! آیا تو دزدی کرده‌ای؟! 

متهم گفت: من از روی ناچاری و اضطرار به این کار دست زده‌ام و اختیاری نبوده است، زیرا تو حق مرا از خمس و غنیمت نداده‌ای و فقر و فلاکت مرا به دزدی کشانده است. مأمون گفت: تو چه حقی در خمس داری؟ متهم گفت: خداوند متعال خمس را به شش سهم تقسیم کرده و به شش گروه اختصاص داده است و فرموده: «وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی‌ءٍ فَاِنَّ للّه‌ِِ خُمُسَهُ ولِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی واَلْیَتامی وَالْمَساکینِ وابْنِ السَّبیلِ»(21) «بدانید هر چه از غنیمت بدست آوردید، خمس آن برای خدا و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و نزدیکان آن حضرت و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه است». همچنین در سوره حشر «فَی‌ء» را به 6 قسمت تقسیم کرده و فرمود: «ما اَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُری فَللّه‌ِِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالمَساکینِ وابن السَّبیلِ کَیْ لایَکُونَ دَوْلَةً بَیْنَ الاَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ»(22)؛ «آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش باز گرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [این اموال عظیم] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.» 

ای مأمون! یکی از مستحقین خمس و غنیمت، ابن سبیل و درمانده در راه است و من از آنهایم. مستمندی هستم که راه به جائی ندارم و دستم از همه جا کوتاه است و ضمنا از قاریان و حافظان قرآن هم هستم. مأمون چهره در هم کشیده و گفت: به خیال تو، من با این یاوه سرائیها حدّی از حدود الهی را ترک کنم و حدّ سرقت را جاری نسازم؟! 

مرد متهم پاسخ داد: اول اجرای حدود الهی را از خودت شروع کن و اول خودت را پاک کن بعد دیگری را... . 

می‌زنی خود، پشت پا بر راستی راستی از دیگران می‌خواستی؟ 

حد به گردن داری و حد می‌زنی؟ گر یکی باید زدن صد می‌زنی؟ 

مأمون با شنیدن این کلمات افشاگرانه که با گستاخی تمام ادا می‌شد، رو به حضرت رضا علیه‌السلام کرده و گفت: این مرد چه می‌گوید؟ امام رضا علیه‌السلام فرمود: او می‌گوید قبل از من دزدی شده و من هم دزدی کرده‌ام. 

خلیفه شدیدا ناراحت شد و متهم را تهدید کرد که: بخدا قسم دست تو را قطع خواهم کرد. متهم بی‌واهمه اظهار داشت: تو دست مرا قطع می‌کنی، با اینکه بنده و غلام حلقه بگوش منی؟! مأمون گفت: وای بر تو! من از کجا عبد و بنده تو هستم؟ مرد پاسخ داد: از آن جائی که مادر تو کنیز بوده و پدرت او را با پول مسلمانان خریده است. تو بنده تمام مسلمانان در شرق و غرب عالم هستی! مگر اینکه تو را آزاد کنند و اگر همه مسلمانان تو را آزاد کنند من یکی نسبت به سهم خود، تو را آزاد نکرده‌ام. با این همه، تو پول خمس را می‌بلعی و حق آل رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و من و امثال مرا نمی‌دهی؟! گذشته از اینها شخص ناپاک هرگز نمی‌تواند مانند خودش را پاک کند. 

ذات نایافته از هستی، بخش کی تواند که شود هستی بخش 

ای مأمون! انسانهای پاک می‌توانند حدود الهی را جاری کنند، کسی که در گردن او حدّ باشد چگونه می‌تواند حد الهی را اجرا کند، مگر اینکه اول بر خود او حد اجرا شود. مگر این آیه را نشنیده‌ای که «اَتَأمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ وَاَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ اَفَلا تَعْقِلُونَ»(23)؛ «آیا مردم را به نیکی دعوت می‌کنید امّا خودتان را فراموش کرده‌اید با اینکه شما کتاب خدا را می‌خوانید؟ آیا نمی‌اندیشید؟» 

مأمون دوباره متوجه حضرت رضا علیه‌السلام شده و گفت: یا اباالحسن! درباره این شخص چه می‌فرمائید؟! امام فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «فَللّه‌ِِ الْحُجَّةُ الْبالِغَهُ»(24)؛ «دلیل رسا و قاطع برای خداست.» دلیلی که برای هیچکس بهانه‌ای باقی نمی‌گذارد. چنان دلیلی که جاهل با تمام نادانی اش آنرا متوجه می‌شود، همان طوری که دانا به وسیله علم خویش آن دلیل را درک می‌کند و دنیا و آخرت به وسیله دلیل و برهان پایدار مانده است. این مرد برای تو استدلال و دلیل اقامه کرد. 

مأمون وقتی وضع را چنین دید، با در طول تاریخ، ستمگران زیادی کوشیده‌اند تا با فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام مقابله کرده و نور الهی را خاموش کنند؛ امّا اراده خداوند متعال بر استمرار و فراگیر شدن معارف اهل بیت علیهم‌السلام در سر تا سر گیتی قرار گرفته است 

آشفتگی تمام، ملاقات عمومی را تعطیل کرده و دستور آزادی آن مرد را صادر کرده و از اینجا به فکر از میان برداشتن وجود مقدس حضرت رضا علیه‌السلام افتاد و بالاخره آن حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساند.(25) 


جلوگیری از تفسیرهای نادرست 

امام هشتم علیه‌السلام در فرصتهای مناسب، از تفسیرهای نادرست قرآن کریم جلوگیری کرده و معنای صحیح آیه را بیان می‌کرد. در اینجا دو مورد را با هم می‌خوانیم: 

1. حضرت رضا علیه‌السلام در یکی از جلسات علمی که در دربار مأمون تشکیل شده بود، حسن بن موسای وشاء ـ از دانشمندان بغدادی که به نمایندگی از سوی علمای عراق در آن جلسه حضور یافته بود ـ را مورد خطاب قرار داده و به او فرمود: اهل عراق این آیه قرآن را چگونه قرائت می‌کنند؟! «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ»؛(26) [ای نوح]! او از اهل تو نیست، او عمل غیرصالحی است.» او پاسخ داد: «یابن رسول اللّه‌! بعضی طبق معمول «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ؛ او فرزند ناصالحی است.» قرائت می‌کنند، اما بعضی دیگر بر این باورند که خداوند هرگز پسر پیامبری را مشمول قهر و غضب خود قرار نمی‌دهد و آیه را «اِنَّهُ عَمَلُ غَیْرِ صالِحٍ»؛ «او فرزند آدم بدی است؛ فرزند تو نیست.» قرائت می‌کنند و می‌گویند: او در واقع از نسل نوح نبود. خداوند به او گفت: ای نوح او از نسل تو نیست. اگر از نسل تو می‌بود من به خاطر تو او را نجات می‌دادم. امام علیه‌السلام فرمود: ابدا اینطور نیست؛ او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح بود. چون بدکار شد و امر خدا را عصیان کرد، پیوند معنوی‌اش با نوح بریده شد و به نوح گفته شد: این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمی‌تواند در ردیف صالحان قرار گیرد.(27) 

2. امام هشتم علیه‌السلام گاهی با دانشمندان علم کلام و اهل حدیث و اندیشمندان اهل سنت به گفتگو می‌نشست و درباره آیات الهی و صفات ربوبی با آنان به جدال احسن و مناظره منطقی می‌پرداخت. گزارش یکی از این جلسات را با هم می‌خوانیم: 

ابو قرّه محدث از صفوان بن یحیی یار دیرین امام هشتم علیه‌السلام درخواست کرد تا جلسه گفتگوئی را با امام رضا علیه‌السلام ترتیب دهد. ابوقرّه محدث در آن نشست بعد از طرح پرسشهائی در مورد احکام دین و حلال و حرام، سخن را به موضوع توحید کشانیده و از صفات پروردگار سخن گفت؛ وی از امام رضا علیه‌السلام پرسید: به ما روایت کرده‌اند که خداوند هم سخن بودن خود را به حضرت موسی علیه‌السلام و دیدار خود را به حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عطا کرده است! آیا چنین است؟ امام فرمود: ای ابو قرّه! به من بگو، این آیات را چه کسی بر جن و انس ابلاغ کرده است؟! «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصار»؛ «دیده‌ها او را درک نمی‌کنند»، «وَلایُحیطُونَ بِهِ عِلْما»؛ «دانش مخلوقات به او احاطه نمی‌کند.» «وَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ»؛ «چیزی مانند او نیست.» آیا به غیر از محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کسی دیگر این آیات را به ما رسانده است؟ 

ابو قرّه گفت: درست است؛ این آیات را حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آورده است. 

امام فرمود: چگونه ممکن است فردی به سوی تمام مخلوق بیاید و به آنها اعلام کند که من از طرف خدا آمده‌ام و مردم را با فرمان خدا به سوی خدا بخواند و این آیات را بر آنان تلاوت کند، سپس همین مرد الهی برخلاف آیات وحیانی که از سوی خدا آنها می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خدا جز این نمی‌خواهد که نور خود را کامل کند 

آورده است، بگوید: من به چشم خود خدا را دیدم و به او احاطه علمی پیدا کردم و او به شکل انسان است!! آیا شما خجالت نمی‌کشید؟! زندیقها نتوانستند چنین نسبتی به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بدهند که محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از جانب خدا چیزی آورد و سپس از راه دیگر، خلاف آن را گفت. 

ابو قرّه در پاسخ گفت: خداوند خودش می‌فرماید: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخْری»؛(28) «و بار دیگر در فرود آمدن او را مشاهده کرد.» 

امام علیه‌السلام در جواب فرمود: در همین سوره آیه دیگری است و آنچه را که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دیده توضیح می‌دهد. خداوند در آنجا می‌فرماید: «ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَأی»؛(29) «دل آنچه را دید دروغ نشمرد.» یعنی دل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آنچه را که چشمش دید، دروغ ندانست. سپس در همین سوره، خداوند آنچه را که محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دیده است خبر می‌دهد و می‌فرماید: «لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»؛ «پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از آیات و نشانه‌های بسیار بزرگ پروردگارش دید.» دیدن آیات خداوند غیر از دیدن خود اوست. و باز هم خداوند می‌فرماید: «مردم احاطه علمی به خدا پیدا نمی‌کنند». در صورتی که اگر دیدگان او را ببینند علمشان به دریافت و شناخت او احاطه پیدا کرده است. 

ابو قره گفت: پس روایات را تکذیب می‌فرمائید؟ 

حضرت رضا علیه‌السلام فرمود: بلی! هرگاه روایات مخالف قرآن باشند، آنها را تکذیب می‌کنم و آنچه مسلمانان به آن اتفاق دارند این است که احاطه علمی به خدا نمی‌توان یافت. چشمها از اداراک او عاجزند و چیزی مانند او نیست.(30) 

پی نوشت : 

1. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام ، ج1، ص68. 

2. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام ، ج2، ص322. 

3. کشف الغمه، ج2، ص315. 

4. مسندالرضا علیه‌السلام ، ص294. 

5. احزاب/56. 

6. یس/4 ـ 1. 

7. صافات/79. 

8. صافات/109. 

9. صافات/120. 

10. صافات/130. 

11. انبیاء/7. 

12. طلاق/10 و 11. 

13. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام ، ج1، ص493. 

14. یوسف/55. 

15. عیون اخبار الرضا علیه‌السلام ، ج2، ص137. 

16. کهف/110. 

17. کافی، ج3، ص69. 

18. توبه/32. 

19. صف/8. 

20. دلائل الامامه، ص361؛ عیون اخبار الرضا، ج1، ص232. 

21. انفال/41. 

22. حشر/7. 

23. بقره/44. 

24. انعام/149. 

25. علل الشرایع، علت شهادت امام رضا علیه‌السلام . 

26. هود/ 46. 

27. بحارالانوار، ج10، ص65؛ داستان راستان، ج2، ص294. 

28. النجم/ 13. 

29. همان/ 11. 

30. اصول کافی، کتاب التوحید، باب فی ابطال الرؤیة، حدیث 2. 


منبع:سیره معصومان(علیهم السلام)


روابط عمومی فرهنگسرای دستگردقداده|دوشنبه 94/6/2 | نظر
خورشید شرق ؛ نگین خراسان
خورشید شرق ؛ نگین خراسان

نویسنده: قاسم جلیلی همدانی



اشاره
یازدهم ذی القعده، سالروز میلاد با برکت پیشوای هشتم، خورشید تابان آسمان پرنور ایران، غریب آشنا، نگین خراسان، شهد شیرین مشهد، حضرت امام رضا علیه‌السلام است. در این روز دیدگاه رنجور و خسته امام موسی بن جعفر علیه‌السلام ، به چهره دلربا و جمال نورانی فرزند نورسیده‌اش روشن شد و صبح سپید را از پس پرده شب تاریک نوید داد. در روز جشن و سرور اهل بیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، سر بر آستان باعظمت حضرتش می‌ساییم و ذرات غبار حرم پاکش را توتیای چشمان خود می‌کنیم. 
امام رضا علیه‌السلام در یک نگاه

وجود مقدس امام رضا علیه‌السلام در سال شهادت جد بزرگوار خود امام صادق علیه‌السلام به دنیا آمد. ایشان در دامن پرمهر و محبت پدر و مادر پاک دامن خود، مراحل رشد و شکوفایی جسمی و روحی را پشت سر گذاشت. امام رضا علیه‌السلام مدت 35 سال از امامت پدر بزرگوار خود را درک کرد و از محضر نورانی حضرتش بهره‌مند شد. آن حضرت از 35 سالگی امامت امت اسلامی را به عهده گرفت و در 55 سالگی به شهادت رسید.

ازدواج 

تاریخ ازدواج امام رضا علیه‌السلام به درستی معلوم نیست، ولی همسر گرامی حضرت، سبیکه یا خیزران، از زنان با فضیلت عصر خود بود. در عظمت شأن و مقام ایشان همین بس که امام کاظم علیه‌السلام به یزید سلیط امر کرد سلام حضرت را به ایشان برساند. نیز امام جواد علیه‌السلام تنها فرزند امام رضا علیه‌السلام از ایشان متولد شده است.

موقعیت امام در مدینه

امام رضا علیه‌السلام ، هفده سال از امامت بیست ساله خود را در شهر مدینه و در کنار اهل بیت خود سپری، و از آنجا امت اسلامی را رهبری و هدایت کرد. حضرت، شاگردان پدر را به دور خود جمع کرده، به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جد بزرگوارش امام صادق علیه‌السلام پرداخت و در این راستا، گام‌های استواری برداشت. موقعیت امام رضا علیه‌السلام در مدینه، همه دانشمندان و شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی حجاز را تحت الشعاع قرار داده بود. ایشان در تمام شئون مادی و معنوی، پناهگاه و مرجعی برای مردم به شمار می‌آمد. وجود مقدس امام رضا علیه‌السلام خود در این باره به مأمون فرمود: «اینکه من در اینجا ولیعهد شده‌ام، از نظرم هیچ بر موقعیتم نیفزوده است؛ زیرا من در مدینه، در جایگاهی بودم که نامه‌ام به مشرق و مغرب حکومت اسلامی می‌رفت. در آنجا هیچ کس عزیزتر از من بود و هر کس حاجتی داشت، آن را از من می‌طلبید و من هم تا حد توان نیازهای نیازمندان را تأمین می‌کردم».

عصر هارون

امام رضا علیه‌السلام پس از شهادت پدر بزرگوار خود، در سال 183 قمری، به امامت رسید. مدت امامت ایشان بیست سال بود که ده سال از آن در دوران هارون الرشید گذشت. این مدت، دوران آزادی نسبی فعالیت‌های فرهنگی و علمی امام رضا علیه‌السلام به شمار می‌رود؛ زیرا هارون در این مدت چندان با حضرت کاری نداشت و ایشان آزادانه به فعالیت‌های خود ادامه می‌داد. امام رضا علیه‌السلام ، در این دوره توانست شاگردانی را تربیت و علوم و معارف اسلامی را توسعه دهد. مهم‌ترین علت کاهش فشار از طرف هارون، نگرانی وی از عواقب شهادت امام کاظم علیه‌السلام بود؛ زیرا اگر چه هارون تلاش فراوانی برای پنهان کردن این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام راز این جنایت بزرگ فاش شد و باعث نفرت مردم از هارون گردید. امام رضا علیه‌السلام هم از این فرصت استثنایی استفاده کرده، امامت خود را آشکار ساخت.

امام رضا علیه‌السلام و امین

با درگذشت هارون‌الرشید در سال 193 قمری در شهر طوس، فرزندش امین به خلافت رسید و به مدت پنج سال زمام امور کشورهای اسلامی را به دست گرفت. در این دوران، برخوردی میان امام رضا علیه‌السلام و مأموران عباسی صورت نگرفته است؛ زیرا دستگاه خلافت عباسی، گرفتار اختلاف‌های داخلی و نبردهای امین و مأمون عباسی بر سر خلافت بود و فرصتی برای آزار و اذیت علویان به ویژه امام رضا علیه‌السلام نداشت. امام، در فاصله سال‌های 193 تا 198 قمری که مصادف با حکومت امین بود، از آزادی نسبی برخوردار بود و توانست با استفاده از این فرصت، کارهای ناتمام پدران بزرگوار خود را سر و سامان داده، خدمات علمی و فرهنگی زیادی به امت اسلامی عرضه کند.

عصر مأمون

با استقرار مأمون عباسی بر تخت سلطنت در سال 198 قمری، فصل تازه‌ای از زندگی امام رضا علیه‌السلام شروع شد. این بخش از زندگی حضرت، با ناملایمات و سختی‌های فراوانی همراه بود و فرصت هر گونه فعالیت آزادانه را از ایشان گرفت. در این دوران پنج ساله، مأمون تصمیم گرفت امام را از مدینه به شهر مرو، مقر حکومت خود آورده، ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی‌شان ،کارهای حضرت را زیر نظر بگیرد. مأمون ابتدا از امام به صورت محترمانه دعوت کرد تا همراه با بزرگان آل علی علیه‌السلام به مرکز خلافت بیایند، ولی امام از قبول دعوت خلیفه خودداری کرد. مأمون اصرار فراوانی نمود و نامه‌های متعددی میان آن دو رد و بدل شد تا سرانجام حضرت به طرف شهر مرو حرکت کرد.

مسافر ایران

هنگامی که امام رضا علیه‌السلام خود را از سفر به خراسان ناگزیر دید، در چند نوبت کنار مرقد پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حاضر شد و با وداع خویش، نگرانی و ناخرسندی خود را از این سفر آشکار ساخت. بعد از مراسم وداع با جد بزرگوار و اهل بیت خود، کاروان امام به حرکت افتاد. مسیر حرکت امام از مدینه به خراسان به گونه‌ای طراحی شده بود که از هر گونه واکنش احتمالی شیعیان و علویان به دور باشد. بر همین اساس، مأمون دستور داد حضرت را از داخل شهرهای شیعه نشین عبور نداده، احساسات و عواطف آنان را تحریک نکنند. آنان کاروان حامل امام را از شهر مدینه به بصره و از آن‌جا به شهر اهواز حرکت دادند. کاروان در ادامه مسیر خود، وارد فارس شد و آنجا را به قصد مرو ترک کرد. همچنین کاروانیان پیش از رسیدن به مرو، مدتی در نیشابور استراحت کردند.

نگین نیشابور

امام رضا علیه‌السلام در میان استقبال با شکوه و بی‌نظیر مردم نیشابور، وارد این شهر شد و چند روزی در آنجا اقامت گزید. امام رضا علیه‌السلام در شهر نیشابور با نمایاندن چهره محبوب خود برای مردم ولایت‌مدار، در پاسخ به دو تن از علمای بزرگ شهر، حدیث سلسلةُ الذَّهب را چنین روایت فرمود: «من از پدر خود و پدرم از پدران خود و آنها از پیامبر اسلام و ایشان از جبرئیل و او از خداوند متعال شنید که فرمود: کلمه توحید (لا اله الّا اللّه‌) دژ مستحکم من است. هر کس وارد دژ من شود از عذاب و کیفر الهی در امان است». بعد از خواندن حدیث توحید، شتر امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود که ناگهان ایستاد و امام سر خود را از کجاوه بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان جاری ساخت و با صدای بلند فرمود: «کلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله شروط آن هستم». امام رضا علیه‌السلام با این بیان، مسئله ولایت را همانند تنه‌ای بر آمده از ریشه درخت توحید معرفی کرد. در آن روز، این حدیث، به دست بیست هزار نفر نوشته شد.

خورشید مرو

کاروان حامل امام رضا علیه‌السلام ، شهرها و روستاها را یکی پس از دیگری طی کرده و سرانجام پس از تحمل حدود چهارماه سفر و گذر از مناطق مختلف، در نیمه اول سال 201 قمری وارد شهر مرو، مرکز حکومت مأمون عباسی شد. با ورود امام به این شهر، شور و هیجان وصف ناپذیری مردم را فرا گرفت و شیفتگان مقام ولایت، با شور و احساسات پاک خود مقدم حضرت را گرامی داشتند. عبور مرکب امام از میان انبوه جمعیت که تا خارج شهر به استقبال آمده بودند، شکوهی فراوان و منظره‌ای شگفت‌انگیز پدید آورده بود. امام پس از طی مسیر و عبور از میان صفوف به هم فشرده مردم، در منزلی نزدیک مرکز حکومتی که از قبل آماده شده بود مستقر شد.

ولایت‌عهدی

چند روز پس از استقرار امام رضا علیه‌السلام در مرکز حکومت عباسی، مذاکراتی بین حضرت و مأمون آغاز شد. مأمون تظاهر کرد می‌خواهد خلافت را به حضرت واگذار کند، ولی امام این پیشنهاد را نپذیرفت. مأمون که چیزی جز این از حضرت انتظار نداشت، از موقعیت پیش آمده استفاده کرده، هدف اصلی خود، یعنی واگذاری ولایت‌عهدی را به حضرت پیشنهاد کرد. امام باز هم نپذیرفت. مأمون از راه تهدید وارد شده و گفت: «باید پیشنهاد مرا بپذیری زیرا چاره‌ای جز این نمی‌بینم. تو همواره بر خلاف میل من پیش می‌آیی و خود را از قدرت من در امان می‌بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایت‌عهدی خودداری کنی، تو را وادار به این کار می‌کنم و چنانچه باز هم قبول نکنی، به قتلت می‌رسانم». امام به ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود: «من به شرطی ولایت‌عهدی تو را می‌پذیرم که هرگز در امور مملکتی و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت همانند عزل، نصب، حکم، قضاوت و فتوا دخالت نکنم».

اهداف شوم مأمون

یکی از ترفندهای سیاسی مأمون در مقابله با نارضایتی عمومی و فرونشاندن شورش‌ها ،دعوت از امام رضا علیه‌السلام بود تا از مدینه به خراسان بیاید و او از این راه خلافت خود را مشروعیت بخشد و با خیال آسوده حکومت کند. هدف‌هایی که مأمون در سیاست احظار امام رضا علیه‌السلام به خراسان داشت عبارت است از: 1. زیر نظر داشتن فعالیت‌های امام و جدا کردن حضرت از مردم؛ 2. کاشتن بذر شک و بدبینی و شایعات در مورد رهبری اهل بیت و اتهام گرایش به قدرت و سازش با حکومت؛ 3. جلب و جذب جنبش‌های علوی؛ 4. داشتن انسانی نیرومند از نظر علمی و معنوی در دستگاه حکومتی خود برای برطرف ساختن مشکلات و تنگناها؛ 5. در دست‌داشتن امام به عنوان برگ برنده در مقابل علویان دیگری که با دستگاه عباسی مخالفت می‌کردند؛ 6. احساس خطر مأمون از طرف امام.

مأمون و نگارش عهدنامه

مأمون، عهدنامه ولایت‌عهدی امام رضا علیه‌السلام را به خط و انشای خویش نوشت و امام رضا علیه‌السلام نیز به خط شریف خود بر این عهدنامه مطالبی اضافه کرد. در قسمتی از این عهدنامه که از سوی مأمون نوشته شده ، آمده است: «برای رسیدن به انتخاب ولی‌عهد، شب و روز به پیشگاه خدا مناجات کردم و از او خواستم در انتخاب ولی‌عهد کسی را الهام فرماید که خشنودی و طاعت خدا در آن باشد. به همین دلیل در افراد خاندان خود و علی بن ابی طالب با دقت نظر کردم و کسی را جز علی بن موسی نیافتم که برای این مقام لایق‌تر باشد». این عهدنامه در روز دوشنبه، هفتم رمضان سال 201 نوشته شد.

مناظرات علمی

مأمون پس از تحمیل مقام ولایت‌عهدی به امام رضا علیه‌السلام ، جلسات گسترده بحث و مناظره تشکیل می‌داد و دانشمندان بزرگ را به این جلسات دعوت می‌کرد. اگرچه منظور از این جلسات در ظاهر اثبات مقام والای امام هشتم در رشته‌های گوناگون علوم بود، در زیر پوشش ظاهری اهداف و مقاصد پلیدی دنبال می‌شد. مأمون می‌خواست مقام والای امام هشتم را تنها در بعد علمی منحصر کرده و به تدریج آن حضرت را از مسائل سیاسی کنار بزند و شعار جدایی دین از سیاست را عملی سازد. او مایل بود مسئله مناظره امام با علمای بزرگ زمان خود، نقل محافل و مجالس شود و همه علاقه‌مندان و عاشقان مکتب اهل بیت در جلسات خود به این مسائل بپردازند و از پیروزی‌های امام در این مباحث سخن بگویند تا مأمون کارهای سیاسی خود را با خیال راحت دنبال کرده، آن را پوششی بر نقاط ضعف حکومت خود قرار دهد.

قیام‌ها 

در عصر امام رضا علیه‌السلام ، قیام‌های فراوانی از سوی علویان بر ضد دستگاه عباسی شکل گرفت. علت این انقلاب‌ها و قیام‌ها، ظلم و فساد بی‌پایان خلفای عباسی به مردم و علویان بود. افزون بر این که آنان معتقد بودند رهبری جامعه اسلامی حق علویان است و عباسیان غاصبان خلافت‌اند. برخی از این قیام‌ها عبارت است از: 
1. قیام ابوالسرّایا: وی از نوادگان امام حسن مجتبی علیه‌السلام است که یکی از گسترده‌ترین انقلاب‌های عصر خود را رهبری می‌کرد. مرکز قیام ایشان کوفه بود. در این قیام دویست هزار تن از یاران خلیفه به دست انقلابیون کشته شدند.
2. قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه‌السلام که در یمن انجام شد.
3. قیام محمدبن سلیمان، از نوادگان امام حسین علیه‌السلام که در شهر مدینه قیام مردم را رهبری می‌کرد. 
4. قیام محمد دیباج، فرزند امام صادق علیه‌السلام و عموی امام رضا علیه‌السلام که در مکه و نواحی حجاز رخ داد.

شاگردان

امام رضا علیه‌السلام در مدت بیست ساله امامت خود، شاگردان بسیاری را تربیت کرد و آن‌ها را به سر منزل کمال رساند. در منابع اسلامی، اصحاب و شاگردان حضرت بیش از سیصد نفر ذکر شده که برای نمونه، به چند از آنان اشاره می‌کنیم: 
1. احمدبن محمد بَزَنطی کوفی که از افراد مورد اعتماد و اطمینان، و از راویان احادیث اهل بیت است. وی از محضر امام کاظم علیه‌السلام و امام رضا علیه‌السلام کسب فیض نمود و کتابی در معارف اسلامی نوشت. بزنطی در سال 221 قمری از دنیا رفت.
2. احمدبن محمد اشعری قمی که از مفاخر و بزرگان فقهای قم بوده، از محضر امام رضا علیه‌السلام ، امام جواد علیه‌السلام و امام هادی علیه‌السلام کسب فیض کرده است.
3. زکریابن آدم که از بزرگان امامیه به شمار می‌آید. در عظمت علمی او همین بس که امام رضا علیه‌السلام به علی بن مسیب فرمود: «هر زمان که به ما دسترسی نداشتی، مسائل و معارف خود را از زکریابن آدم بپرس». قبر پاک زکریا، در قبرستان شیخان شهر مقدس قم است.

آثار

وجود منبع علوم آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فیض ربوبی در شهر مدینه، باعث شد تا دانشمندان و بزرگان جهان اسلام از نقاط مختلف برای کسب فیض از محضر امام رضا علیه‌السلام به مدینه آمده و از علوم ایشان بهره‌مند شوند. ایشان در مدت امامت خود توانست آثار مهمی اعم از تفسیر قرآن، اخلاق، احکام اسلامی، پزشکی و... از خود به یادگار بگذارد. امام رضا علیه‌السلام آثاری داشته‌اند که برخی از آن‌ها عبارت است از: رساله‌ای در مورد حلال و حرام و واجب و مستحب که به درخواست مأمون خلیفه عباسی نوشته و برای او فرستاد؛ رساله‌ای در طب و مسائل مختلف پزشکی که حضرت، خواص دارویی گیاهان و انواع میوه‌ها را بیان فرموده است؛ رساله‌ای در علل و فلسفه احکام که در جواب پرسش‌های محمدبن سنان برای وی نوشت.

اوضاع فرهنگی 

عصر امام رضا علیه‌السلام از نظر اعتقادی، فکری و فرهنگی، عصر آشفته‌ای بود. مکتب‌های فقهی و کلامی متعددی در متن جامعه حضور داشتند و هر کدام از آنها در ایجاد فساد عقیدتی در میان مردم تلاش می‌کردند. واقفیه، یکی از گروه‌های دامنه‌داری بود که به امامت امام رضا علیه‌السلام ، اعتقادی نداشتند. آنها بر این باور بودند که امام کاظم علیه‌السلام ، همان مهدی موعود بوده، از نظرها غایب شده است. سران این گروه منحرف، به خاطر مسائل مادی، حاضر شدند با دادن رشوه، مسئله امامت امام رضا علیه‌السلام را مسکوت بگذارند. فرقه‌های غلات، مفوّضه، مُرجئه، جبریون و اهل حدیث، از دیگر فرقه‌های اسلامی بودند که به ترویج افکار و اندیشه‌های خود می‌پرداختند. افزون بر فرقه‌های اسلامی، یهودیان، مسیحیان، مجوسیان و ستاره‌پرستان نیز با مطرح کردن شبهه‌های دینی، سعی می‌کردند مسلمانان را از دایره اسلام خارج کنند.

مسافر بغداد

پس از سپردن منصب ولایت‌عهدی به امام رضا علیه‌السلام مردم بغداد که مهم‌ترین سنگر و پناهگاه عباسیان بود، دست به آشوب و شورش همگانی زدند. آنان به خارج شدن خلافت از دست عباسیان و سپردن آن به دودمان حضرت زهرا علیهاالسلام معترض بودند و به همین دلیل، مأمون را از خلافت عزل و با ابراهیم بن مهدی معروف به ابن‌شکله، یکی از لجوج‌ترین دشمنان امام علی علیه‌السلام بیعت کردند. وقتی این خبر به گوش خلیفه رسید، برای فرونشاندن شورش و خلاصی از محبوبیت روز افزون امام در خراسان، به حضرت دستور داد تا همراه لشکر به سوی بغداد حرکت کند. مأمون قصد داشت خودش در مرو باقی بماند. امام با درخواست مأمون مخالفت کرد و خلیفه مجبور شد همراه امام به سوی بغداد حرکت کند.

توطئه

مأمون به همراه امام رضا علیه‌السلام و فضل بن سهل وزیر ایرانی‌اش، با لشگر بزرگی از مرو حرکت و در مسیر راه به سرخس رسیدند. در آنجا مأمون برای از بین بردن امام و فضل نقشه کشیده بود. به همین دلیل از آن دو خواست تا همراه او به حمام سرخس بروند. مأمون می‌خواست نقشه شوم خود را به دست مردان مسلح خود عملی کند. امام رضا علیه‌السلام پیشنهاد مأمون را نپذیرفت و از قبول درخواست مکرر خلیفه سرباز زد. امام، حتی فضل بن سهل را نیز از این کار منع کرد، ولی او به حرف حضرت گوش نداد. هنگامی که فضل وارد حمام شد، به دست نوکران مأمون به قتل رسید و امام رضا علیه‌السلام از این توطئه مأمون جان سالم به در برد.

هدیه به دوست

معمر بن‌خلا می‌گوید: به سوی خراسان می‌رفتم که در بین راه، ریّان بن صلت به من گفت: دوست دارم وقتی به خراسان رسیدی، سلام مرا به امام رضا علیه‌السلام برسانی و از حضرت بخواهی یکی از پیراهن‌های خویش را با درهم‌هایی که به نام ایشان ضرب شده، به من ببخشد. معمر می‌گوید: همین که به محضر امام شرفیاب شدم، بی‌مقدمه فرمود: ریّان کجاست؟ آیا دوست دارد با ما ملاقات کند و ما از پیراهن خود او را بپوشانیم و از درهم‌های خویش به او بدهیم؟ معمر می‌گوید: گفتم سبحان‌اللّه‌! قسم به خدا که من هنوز سؤالم را مطرح نکرده بودم. امام فرمودند: ای معمر! مؤمن، صاحب توفیق است. برو و به ریان بگو نزد ما بیاید. ریان به محضر امام مشرف شد و یکی از پیراهن‌های حضرت را گرفت. وقتی از خانه حضرت خارج می‌شد، از او پرسیدم: چه چیزی در دست داری؟ گفت: سی درهم.

منبع: ماهنامه گلبرگ

روابط عمومی فرهنگسرای دستگردقداده|دوشنبه 94/6/2 | نظر

شناخت مختصرى‏ از زندگانى امام رضا (ع) (1)

حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء

نویسنده: مهدی پیشوایی


حضرت على بن موسى الرضا علیه‌السلام - در روز یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى دیده به جهان گشود(1). مادر او بانویى با فضیلت بنام «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیه‌السلام -«طاهره» نام گرفت(2)/

کنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهده‌دار مقام امامت و رهبرى امّت گردید.


خلفاى معاصر حضرت‌

مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارون‌الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود/

امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد(3)/


امام در عصر هارون‌

از سال 183 هجرى که پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گردید/

این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودکامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعالیت فرهنگى و علمى امام رضا علیه‌السلام - به شمار مى‌رود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمى‌شد و حضرت آزادانه فعالیت مى‌نمود، ازینرو شاگردانى که امام تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقایقى از تعلیمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت/

شاید علت مهم این کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر علیه‌السلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون کوشش مى‌کرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است که هارون به عموى خود «سلیمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته با احترام به خاک سپرد، پیغام فرستاد که: «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او این کار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4)/

مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى علیه‌السلام - است، یحیى‌ (که قبلاً نیز درباره امام کاظم علیه‌السلام - بدگویى و سعایت کرده بود) به هارون گفت:

پس از موسى بن جعفر اینک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گویا نظر وى این بود که بگوید بهتر است از هم اکنون على بن موسى علیه‌السلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!)/

هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:

آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى‌خواهى یکباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بکشم؟!(5)/

خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد/

على بن موسى با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مى‌کرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مى‌داشتند و امام علیه‌السلام - به آنان اطمینان مى‌داد که از سوى هارون آسیبى به وى نخواهد رسید!

صفوان بن یحیى‌ مى‌گوید: چون امام ابو ابراهیم موسى بن جعفر علیه‌السلام - در گذشت و على بن موسى الرضا علیه‌السلام - امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد:

شما امر بزرگ و خطیرى را اظهار مى‌دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مى‌ترسیم/

فرمود: او هرچه مى‌خواهد کوشش کند، او را بر من راهى نیست(6)/

نیز از محمد بن سنان نقل شده(7)که: به ابى الحسن على بن موسى الرضا - علیه‌السلام - در ایام خلافت هارون عرض کردم:

شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشسته‌اید، در حالى که هنوز از شمشیر هارون خون مى‌چکد!!

فرمود: مرا گفتار پیامبر اکرم 6 نیرو و جرأت مى‌بخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مویى از سر من کم کند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما مى‌گویم: اگر هارون مویى از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!(8)/


امین و مأمون؛ تفاوتها و تضادها

هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (که مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم براى او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (که از مادرى ایرانى تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد/

در سال 193 هجرى به هارون گزارش رسید که انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بى‌رحمى و درندگى که نشان مى‌دهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز مانده‌اند/

هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید که شخصاً به آن سامان سفر کند و قدرت خلافت را یکجا براى سرکوبى انقلابها و نهضتهاى خراسانیان به کار گیرد. وى پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به خراسان برد/

هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام کند و به اصطلاح - فتنه‌ها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مرکز خلافت - برگردد. او در سوم جمادى الاخرى‌ سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جاى گذاشت(9)/


شکست امین‌

شبى که هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت کردند/

از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع کند و آن را به فرزند خود، «موسى»، واگذار کند/

او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این کار را مصلحت ندیدند، مگر یک نفر بنام «على بن عیسى بن ماهان» که اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام کرد/

مأمون نیز در واکنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع کرد و پس از یک سلسله درگیریهاى نظامى سرانجام امین در سال 198 هجرى کشته شد(10)/

بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات کامل کشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت/


آزادى نسبى امام در زمان امین‌

در دوران حکومت امین، و سالهایى که بین مرگ هارون و حکومت مأمون فاصله شد، برخوردى میان امام و مأموران حکومت عباسى در تاریخ به چشم نمى‌خورد و پیداست که دستگاه خلافت بنى عباس در این سالهاى کوتاه که گرفتار اختلاف داخلى و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذارى آن به موسى فرزند امین بود، فرصتى براى ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیه‌السلام - خصوصاً نیافت و ما مى‌توانیم این سالها (193-198) را ایام آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعالیتهاى فرهنگى آن حضرت بدانیم(11)/


مأمون کیست؟

مادر مأمون کنیزى خراسانى بنام «مراجل» بود که در روزهاى پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادى یتیم و بى‌مادر پرورش یافت. مورخان نوشته‌اند که: مادر وى زشت‌ترین و کثیف‌ترین کنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانى است که علت حامله شدن وى را بازگو مى‌کند(12)/

ولادت مأمون در سال 170 هجرى، یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد/

مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیى‌ برمکى» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند/

مربى وى «فضل بن سهل» بود که به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده کل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود/


خصوصیات مأمون‌

زندگى مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالى از رفاه و آسایش آنچنانى بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هرکس زبیده را بشناسد درمى‌یابد که تا چه حد باید زندگى امین غرق در خوشگذرانى و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى‌کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم مى‌پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهى که بدان تکیه کند مى‌دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و براى آینده به برنامه‌ریزى پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظه‌اى تعیین کرد که به موقعیت خود پى برد و دانست که برادرش امین از مزایایى برخودار است که دست وى از آنها کوتاه است/

او از اشتباههاى امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین که خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى‌گفت که تو پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه مى‌کرد، هربار که امین کارى را با سستى آغاز مى‌کرد، مأمون همان را با جدیت در پیش مى‌گرفت/

در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتى بر تمام عباسیان، برترى یافت/

برخى مى‌گفتند: در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود/

«ابن ندیم» درباره‌اش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». از حضرت على علیله‌السلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مى‌گفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همه‌شان دانشمندتر خواهد بود»/

سیوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاکر کتبى نیز مأمون را چنین ستوده‌اند:

به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنى عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لکه‌دار کرده بود»/

پدر مأمون نیز خود به برترى وى بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفته‌ام ولایتعهد را تصحیح کنم و به دست کسى بسپارم که رفتارش را بیشتر مى‌پسندم، خط مشیش را مى‌ستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او کسى جز «عبداللّه» نمى‌باشد. اما بنى‌عباس به پیروى از هواى نفس خویش، محمد را مى‌طلبند، چه او یکپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و کنیزکان در رأى او شریک و مؤثر واقع مى‌شوند، درحالى که عبداللّه شیوه‌اى پسندیده و رأیى اصیل دارد و براى تصدى چنین امرى بزرگ شخصى قابل اطمینان است...»(13)/


امام هشتم در عصر مأمون‌

با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیه‌السلام - ورق خورد و صفحه تازه‌اى در آن گشوده شد؛ صفحه‌اى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیه‌السلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد/

غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیه‌السلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مى‌دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مى‌یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیه‌السلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مى‌رسیدند/

اما مامون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت . 

مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد /

چرا مامون مى خواست خلافت را به امام واگذارد ؟


دعوت مامون از امام علیه السلام به خراسان 

مامون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل على به مرکز خلافت بیاید.(14)

امام - علیه‌السلام - از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزید، ولى از سوى مأمون اصرار و تأکیدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامه‌هاى متعددى رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه‌السلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو حرکت فرمود.(15)

مأمون به «جلودى» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابى ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهى کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از اداى احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیه‌السلام - خوددارى نکند، اما امام - علیه‌السلام - براى آگاهى مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودى مى‌نمود/

روزى که مى‌خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده‌ام بر نخواهم گشت.(16)

آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوى قبر پیامبر بازگشت و با صداى بلند گریست/

«مخول سیستانى» مى‌گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مى‌شوم و در غربت جان مى‌سپارم و در کنار هارون دفن مى‌شوم!(17)

طریق حرکت کاروان امام - علیه‌السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم(18)، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.(19)


ورود به پایتخت‌

موکب امام - علیه‌السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیرى از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت/

پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاکراتى بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید/

امام - علیه‌السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد/

فضل به سهل با شگفتى مى‌گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بى‌ارزش و خوار ندیدم، مأمون به على بن موسى - علیه‌السلام - واگذار مى‌نمود و او از قبول آن خوددارى مى‌کرد.(20)

مأمون که شاید خوددارى امام را از پیش حدس مى‌زد گفت:

حالا که این طور است، پس ولیعهدى را بپذیر!

امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار/

مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله‌اى را با خشونت و تندى گفت که خالى از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنیا مى‌رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على - علیه‌السلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى، زیرا من چاره‌اى جز این نمى‌بینم»!(21)

او از این هم صریحتر امام - علیه‌السلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش مى‌آیى و خود را از قدرت من در امان مى‌بینى. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خوددارى کنى تو را به جبر وادار به این کار مى‌کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردى به قتل مى‌رسانم!!(22)

امام - علیه‌السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:

«من به این شرط ولایتعهد تو را مى‌پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)/

مقام ولایتعهد که هرگز به انجام نرسید 

مردم <مرو> خود را براى روزه دارى ماه مبارک رمضان سال 201هجرى آماده کرده بودند که خبر ولایتعهد امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سرورى آمیخته به شگفت تلقى کردند 

روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط ماءمون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه اى پر از اشاره و ایماء قبولى خود را اعلام فرمود, ولى یاد آورى کرد که این امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب , بزرگان و فرماندهان کشورى و لشگرى همچون : یحیى بن اکثم , عبدالله بن طاهر, فضل بن سهل , این عهدنامه را گواهى نمودند.(24

آنگاه تشریفات بیعت طى مراسمى شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسى که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد, <عباس > فرزند ماءمون بود و پس از او <فضل بن سهل > وزیر اعظم , <یحیى بن اکثم > مفتى دربار, <عبدالله بن طاهر> فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس که حاضر بودند, با آن حضرت بیعت کردند.(25

موضوع ولایتعهد امام هشتم , طبعاً براى دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود, ولى خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاءثر بود و وقتى که مردى را دید که زیاد اظهار خوشحالى مى کند, او را نزد خود فراخواند و فرمود

( دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد>!(26


مشکلات سیاسى مامون

بررسى اوضاع و شرائط سیاسى زمان ماءمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسى روبرو شده بود و براى رهایى از این بن بستها تلاش مى کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات , یک سیاست <چند بعدى > در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسى ماءمون را مورد برسى قرار مى دهیم 


1 ناخشنودى عباسیان از ماءمون -

با آنکه به گواهى مورخان , ماءمون در افکار عمومى بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود, اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنى عباس با ماءمون شکوه مى کرد. 

شاید راز رو گردانى عباسیان از ماءمون آن بود که مى دیدند برادرش امین ی عباسى اصیل به شمار مى رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمى و هم نوهء منصور دوانیقى بود, او بزرگترین زن عباسى به شمار مى رفت . امین در دامان فضل بن یحیى برمکى , برادر رضاعى رشید و متنفذترین مرد دربار وى , پرورش یافته , و فضل بن ربیع نیز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى که جدش آزاد شدهء عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان , کسى تردید نداشت . 

اما ماءمون : وى , اولاً, در دامان جعفر بن یحیى پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّى و کسى که امورش را تصدى مى کرد, مردى بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشى از او نداشتند, چه , متهم بود به اینکه مایل به علویان است , ضمناً میان وى و مربى امین , فضل بن ربیع , هم کینهء بسیار سختى وجود داشت . این شخص همان کسى بود که بعداً وزیر و همه کارهء ماءمون گردید, یعنى فضل بن سهل ایرانى . عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند, ازینرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند. 


2 موقعیت برتر امین -

امین داراى دار و دسته اى بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادى بود که در را تثبیت قدرتش 

کار مى کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش , فضل بن یحیى برمکى , بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان ) مادرش زبیده , و بلکه عربهابا توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهاى با نفوذى بودند که رشید را تحت تاءثیر خود قرار داده و نقشى بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند, دیگر طبیعى مى نماید که رشید در برابر نیروى آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه ء اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود, یعنى امین , بسپارد و فرزند بزرگتر خود, ماءمون را به مقام جانشینى بعد از امین گمارد. 

شاید حس گروه گرایى و تعصى نژادى بنى عباس و همچنین بزرگى مقام عیسى بن جعفر (دایى امین ) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمى بازى کرد. در این ماجرا نقش اصلى در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد. 

گذشته از این , با توجه به نقشى که مسئلهء نسب در اندیشهء عربها دارد, رشید به احتمال قوى در ترجیح امین بر ماءمون این جهت را نیز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال 176رشید پیمان ولایتعهد را براى ماءمون پس از برادرش امین بست . ماءمون از لحاظ سنى ی ماه بزرگتر از امین بود, اما امین , زادهء زبیده دختر جعفر از زنان هاشمى بود, در حالى که ماءمون از کنیزى بنام <مراجل > زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود. 


تکیه گاه ماءمون چه بود؟ 

گرچه پدر ماءمون مقام دوم را پس از امین براى وى تضمین کرده بود, ولى این امر البته براى خود ماءمون هیچ گونه اطمینانى نسبت به آینده اش در مسئلهء حکومت ایجاد نمى کرد, چه , او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش مطمئن باشد که روزى پیمان شکنى نکنند, بنابراین آیا ماءمون مى توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش , بر دیگران تکیه کند؟ 

ماءمون چگونه مى توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابى چگونه مى بایستى پایه هاى آن را مستحکم سازد؟! 

اینها سوءالهایى بود که پیوسته ذهن ماءمون را مشغول مى داشت , و او مى بایست با نهایت دقت و هشیارى و توجه , پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند. 

اکنون موضع گروههاى مختلف را در برابر ماءمون از نظر مى گذرانیم , تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهى براى خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایى که انتظارشان مى رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد. 


1-موضع علویان در برابر ماءمون 

علویان طبیعى بود که نه تنها به خلافت ماءمون که به خلافت هیچ ی از عباسیان تن در نمى دادند, زیرا خود کسانى را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان براى تصدى حکومت بودند. بعلاوه ماءمون به دودمانى تعلق داشت که قلوب خاندان على از دست رجال آن چرکین بود, چه , از دست آنان بیش از آنچه از بنى امیه دیده بودند, زجر و آزار کشیده بودند. 

همه مى دانیم که بنى عباس چگونه خونهاى علویان را ریخته , اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. براى ماءمون همین لکهء ننگ کافى بود که فرزند رشید بود; کسى که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند. 


2- موضع اعراب در برابر ماءمون و سیستم حکومتش

اعراب نیز به خلافت و حکمرانى ماءمون تن در نمى دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش , مربیّش و متصدى امورش همه غیر عرب بودند, و این امر با تعصّب خش عربى , که همهء اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص > زیر دست و اسیر نژادى خاص مى خواست , سازگار نبود; خاصّه آنکه ایرانیان , با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّى مقامات علمى و سیاسى , میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایهء عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعى بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوى با آنان در ارتباط باشد, کینه بورزند, ازینرو ماءمون مورد خشم و نفرت اعراب بود. 


3-کشتن امین و شکست آرزو 

کشتن امین بظاهر ی پیروزى نظامى براى ماءمون به شمار مى رفت , ولى خالى از عکس العملها و نتایج منفى بر ضد ماءمون و هدفها و نقشه هاى او نبود, بویژه شیوه هایى که ماءمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ کرده بود, به این عکس العملها دامن مى زند: او دستور قتل امین را به <طاهر> صادر کرد, و به کسى که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجدهء شکر ـ ی میلیون درهم بخشید, سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که براى گرفتن مواجب مى آید, نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد

ماءمون حتى به این امور بسنده نکرد, بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگوارى مى کند

پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتى سایر مردم چه انتظارى مى رفت , و آنان چه موضعى مى توانستند در برابر ماءمون اتخاذ کنند! 

کمترین چیزى که مى توان گفت این است که ماءمون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهاى زننده اى , اثر بدى بر روى شهرت خویش نهاد, اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت . 


 

منبع: سیره پیشوایان


روابط عمومی فرهنگسرای دستگردقداده|دوشنبه 94/6/2 | نظر

کانال تلگرام

کانال تلگرام حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهدا

عضویت درسامانه پیامکی

مطالب اخیر

برچسب‌ها

دستگردقداده (217), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء (70), هیئت سیدالشهداء (40), کانون فرهنگی قرآنی مصباح (35), حسینیه سیدالشهداء (31), فرهنگسرای دستگردقداده (25), کانون مصباح دستگردقداده (25), هیئت سیدالشهداء دستگردقداده (24), دستگرد قداده (22), سیدالشهداء (20), مصباح (18), هیئت (17), حسینیه (17), کانون (17), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداءدستگردقداده (15), دستگرد (11), فرهنگسرای سیدالشهداء (11), کانون مصباح (10), هیئت سیدالشهداءدستگردقداده (9), عیدسعیدقربان (9), دعای ندبه (9), دعای (8), میلادامام حسن مجتبی(ع) (8), ولادت امام رضا(ع) (8), ولادت امام هادی(ع) (8), ندبه (7), فرهنگسرای (7), حضرت (7), حسینیه دستگردقداده (6), امام (6), قداده (6), هیئت سیدالشهداء(ع) (6), ولادت حضرت معصومه (6), کانون فرهنگی مصباح (6), کانون فرهنگی مصباح دستگردقداده (5), ویژه نامه روزعرفه (5), ماه (5), فرهنگسرای دستگرد (5), فرهنگی (5), سیدالشهدا (5), دهه کرامت (5), رجب (4), شهادت امام محمدباقر (4), فاطمیه (4), مبعث (4), میلاد (4), رسول (4), اکرم (4), ولادت امام موسی کاظم(ع) (4), ولادت (4), کانون فرهنگی قرآنی مصباح دستگردقداده (4), کانون مصباح دستگرد (3), ولادت امام کاظم(ع) (3), ویژه نامه (3), امام حسن(ع) (3), حسینیه سیدالشهداءدستگردقداده (3), ویژه نامه ها (3), فرهنگسرای دستگرد قداده (3), علی (3), شهادت امام صادق(ع) (3), عیدقربان (3), زهرا (3), شهادت (3), شهادت امام جواد (3), سروری (2), سیزده (2), سالروز تخریب بقیع (2), شهادت امام صادق (2), فروغی از اندیشه های قرآنی امام صادق(ع) (2), فرهنگسرای سیدالشهداء دستگردقداده (2), فرهنگسرای سیدالشهداء(ع) (2), محرم (2), قرآن (2), قرآنی (2), نامه (2), نبوی (2), های (2), فاطمه (2), حسینیه سیدالشهداء دستگردقداده (2), حسین (2), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهدا (2), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء(ع) (2), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهداء(ع)دستگردقداده (2), رمضان (2), الاسلام (2), امر به معروف و نهی از منکر (2), پیامبر (2), حجت (2), اشعار (2), اطلاعیه (2), تابلو اعلانات (2), ولادت امام رضا (2), وفرهنگسرای (2), کلیپ تکان دهنده زمان می گذرد (2), کوتاه (2), کاظم (2), کانون فرهنگی قرانی مصباح (2), هیئت سیدالشهدا (2), ویژه (2), کانون فرهنگی قرآنی (1), کانون مصیاح دستگردقداده (1), کدام (1), کرامات حضرت معصومه علیها السلام (1), کراماتی از امام رضا(علیه السلام) (1), کریمه اهلبیت(ع) (1), کسب قدرت (1), کشکولی (1), کانون مصباح دستگرد قداده (1), وفرهنگسرای سیدالشهداء (1), هیئت سیدالشهداء(ع)دستگردقداده (1), هیئت سیدالشهداءدستگردقداه (1), و (1), و نهی از منکر (1), ولادت امام هادى(ع) (1), ولادت پیامبر اکرم به روایت اهل تسنن (1), ولادت حضرت فاطمه معصومه (1), ویژه نامه آثار و (1), ویژه نامه اسباب بازی (1), ویژه نامه امر به معروف و نهی از منکر (1), ولایت (1), ولایتعهدی امام رضا(ع) (1), وهابی ها چه می گویند؟ (1), وهابیت (1), وهابیت تندرو و بازگشت به عصر جاهلیت‏ (1), وهابیت و تخریب قبور متبرکه (1), ویژه نامه روزه و علم (1), ویژه نامه سالروز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه ع (1), ویژه نامه سالروز ویران شدن قبرستان بقیع (1), ویژه نامه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام (1), ویژه نامه عید سعید فطر (1), ویژه نامه میهمانی (1), ویژه نامه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها (1), ویژه نامه ولادت (1), ویژه نامه ولادت امام رضا(ع) (1), ویژه نامه ولادت حضرت معصومه (1), یک پیوند آسمانی (1), کارت پستال وفات حضرت خدیجه (1), کارنامه عملى وهابیت (1), تابلو اعلانات محرم (1), تاریخچه و فلسفه عید قربان -فرهنگسرای سیدالشهداء دستگرد قداده -کا (1), تجدید عهد با غریب طوس (1), تحلیلی بر مقام و منزلت عید سعید فطر (1), تحکیم خانواده (1), تخریب بقیع (1), تخریب بقیع امتداد دشمنی با مکتب وحی (1), تخریب بهشت (1), تخریب قبور ائمه بقیع و نقش بهائیت (1), تربیت (1), تغذیه در ماه خدا (1), تنهاترین سردار (1), جشن مبعث (1), جمعه (1), جنگ با خدا (1), جنگ بازی (1), جوانان (1), چرا مذهب جعفرى ؟! (1), چگونگی ازدواج علی(علیهالسلام) و فاطمه(سلامالله علیها) (1), چند رسانه ای (1), چند رسانه ای (1), چون صبح نورانی - ویژه نامه شب های قدر (1), حاج (1), حاج احمدشفیعی (1), حجاب (1), با موضوع رمضان (1), با کیفیت HD (پیشنهاد ویژه) (1), بازتاب انوار وحی درگفتار پیشوای هشتم (1), باشگاه نام آوران دستگردقداده (1), بحث کوتاهى درباره ثامن الائمة، على بن موسى الرضا(علیهما السلام) (1), برخى از ویژگى‏هاى مورد انتظار از مؤمنان در کلام امام صادق (علیه (1), بررسی (1), برکات و آداب‌ مهمانی‌ (1), برگى از فضایل امام حسن(ع)‌ (1), برکات (1), بسته 143 تابلواعلانات، هفته چهارم آذر 1395 (1), بسیار (1), بقیع (1), بقیع ؛ در گذر تاریخ (1), بوستان مهردستگردقداده (1), بوی عطـر نرگس می پیچد … (1), پاسخ به شبهات و هابیون (1), پدر (1), پذیرش (1), پسرفت (1), پوستر دعای ندبه (1), پوستر عیدغدیر (1), اعلامیه (1), اعمال روز مباهله -فرهنگسرای سیدالشهداء دستگرد قداده (1), اعمال روزعرفه (1), اعمال شب و روز عرفه - حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء -کانون فرهنگ (1), اعمال شب و روز عید فطر (1), اعمال شب و روز عید قربان (1), اعمال مشترک دهه اوّل ماه ذی الحجه (1), افسانه ازدواج ها (1), امام حسن؛اسوه صلابت و پایداری (1), امام حسین(ع) (1), امام رضا (ع) و تشیع ایران (1), امام رضا(ع) (1), امام رضا(علیه السلام) و خدمات فرهنگی (1), امام صدق (1), امام صدق - ویژه نامه شهادت امام جعفر صادق(ع) (1), امام علی(ع) (1), امام کاظم(ع) (1), امر به معروف (1), 12 ربیع الاول (1), 15 عمل درپانزدهمین شب شعبان (1), 21 خرداد ماه 1394 (1), 21 مهر - 18 ذی الحجه مصادف با عید سعید غدیر-حسینیه دستگرد قداده- (1), 28صفر (1), 46 اصل در مدیریت (1), آثار و برکات زیارت امام رضا (1), آداب عید سعید فطر (1), آداب مهمانی و ضیافت (1), آداب میهمانی (1), آستان قدس رضوی (1), آغاز هفته وحدت (1), آموزش (1), آیینه رضوی (1), ابوالفضل (1), اجتماعی (1), احادیث امام محمدباقر (1), احمد (1), اربعین حسینی (1), از (1), از بندگی (1), از خون (1), از دیدگاه (1), از دیدگاه ائمه علیهم السلام (1), از فاطمه ای که معصومه بود (1), از محراب تا معراج -ویژه نامه شهادت حضرت علی علیه السلام (1), ازدواج (1), اسبابی برای انتقال (1), است؟ (1), استخردانشگاه صنعتی اصفهان (1), حدیث (1), حدیث معراج (1), تا پاکیزگی (1), حسینیه سیدالشهدا (1), حسینیه دستگرد (1), انتظار (1), انتظارات امام حسن(ع) از شیعیان (1), اول (1), ایام (1), الگو (1), المبیت (1), امام حسن (ع)؛اسوه حسن و کرامت (1), امام حسن مجتبی علیه السلام (1), حضرت زهرا(ع) (1), حضرت معصومه(س) (1), حضرت مهدی(ع) (1), حلول (1), حلول ماه مبارک رمضان (1), خانواده (1), خلاصه اى از زندگانى امام هادى علیه السلام-فرهنگسرای سیدالشهداء د (1), خم (1), خواص اعجاب انگیز آیة الکرسی (1), خورشید شرق ؛ نگین خراسان (1), داستانها (1), داستانهای (1), دانلود (1), دانلود فایلهای صوتی-محرم1393 حسینیه دستگرد قداده (1), در اربعین چه گذشت؟ -حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء -دستگردقداده (1), در باب میزبان و میهمان (1), درس هائی از ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی (1), درس هایی از قرآن (1), درفراق امام مهدی(عج) (1), رهنمود های تربیتی امام موسی کاظم (1), روز (1), روز پیروزى بر طاغوت نفس (1), روزه (1), ریشه‏هاى تاریخى وهّابیّت (1), زمان (1), زندگانی (1), زندگانی کریم اهل بیت(ع) (1), زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام (1), زندگینامه امام صادق (علیه السلام)(1) (1), دعای روز مباهله-حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء دستگرد قداده (1), دعوا (1), دعوت کردن،آداب دعوت کردن (1), دل نوشته ای در غربت امام زمان (عج) (1), دهه (1), حسینیه وفرهنگسرای سیدالشهدالشهداء (1), دستگردقداده-حسینیه سیدالشهداء دستگردقداده-فرهنگسرای دستگردقداده (1), دعاهای روز های ماه مبارک رمضان (1), دعاهای روزهای ماه مبارک رمضان (1), دعاهای روزهای ماه مبارک رمضان(2) (1), دعاهای ماه مبارک رمضان (1), حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء (1), حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء دستگردقداده (1), حسینیه و فرهنگسرای سیدالشهداء(ع) (1), حسینیه وفرهنگسرای دستگردقداده (1), میلادامام علی (1), میهمان (1), ندبه امام صادق(ع) (1), نماهنگ (1), نکات تغذیه ای (1), معراج پیامبر اکرم (1), معرفت (1), مقام شفاعت حضرت معصومه (1), منزلت کریمه اهل بیت نزد علما و مراجع (1), منشور نسل جوان در سیره امام صادق (علیه السلام) (1),